کد خبر:15338
پ
watermark2

رازگونگی شرق از بین رفته است

در گذشته شرق یك راز سر به مهر بود و علمی به اسم شرق‌شناسی به وجود آمد اما امروزه دیگر شرق‌شناسی به شکل گذشته معنایی ندارد.

میراث مکتوب- شرق‌شناسی (Orientalism) عنوان عامی است برای مجموعه تلاش‌ها و كوشش‌های پژوهشی، تحقیقاتی و مطالعاتی كه در طول سده‌ها از سوی انسان‌های «غربی» با انگیزه‌های مختلف، پیرامون آنچه باز به نحو عام «شرق» (orient) خوانده می‌شود، صورت گرفته است. روشن است كه این تعریف عام و كلان به همان میزان كه كلی و مبهم است، مناقشه‌برانگیز نیز هست. غرب چیست؟ شرق كجاست؟ انگیزه‌های این افراد چه بوده؟ خودشان در این زمینه چه گفته‌اند و چقدر در این ادعاها محق هستند؟ این مطالعات از چه زمان و به چه علت به صورت نظام‌مند و دقیق صورت گرفت؟ آیا اساسا می‌توان مجموعه عظیم تلاش‌های صورت گرفته را یك كاسه كرد و عنوان كلی شرق‌شناسی یا مطالعات شرقی را بر آنها اطلاق نمود؟ در سال 1978 ادوارد سعید، منتقد ادب امریكایی مشهور كتاب بحث‌برانگیزی تحت عنوان «شرق‌شناسی» نوشت و در آن كوشید به ادعای خودش با استفاده از روش‌شناسی میشل فوكو به دیرینه‌شناسی و تبارشناسی شرق‌شناسی بپردازد و رابطه قدرت و معرفت در شرق‌شناسی را واكاوی كند.كتاب سعید به علل و دلایل از جمله شرایط سیاسی و اجتماعی زمانه، شخصیت جذاب و فرهمند او، داغ بودن مباحث پسااستعماری، توجه محافل آكادمیك اروپایی و امریكایی به پژوهشگرانی كه از فلسطین دفاع می‌كردند، خیزش جنبش‌های ضداستعماری و استقلال‌طلبانه در جهان سوم و… فراوان و گسترده خوانده شد و مورد توجه قرار گرفت و بسیار تاثیرگذار شد. اینك با گذشت بیش از 40 سال از انتشار این كتاب، بسیاری معتقدند كه كتاب ادوارد سعید، گذشته از خطاهای فراوان در تحقیق بر مفروضات و نگرش‌هایی غلط استوار بوده و تاثیرات اشتباه زیادی گذاشته، از جمله در نگاه بسیار منفی و كژتابانه‌ای كه نسبت به تلاش‌های شرق‌شناسان ارایه كرده است. رابرت اروین، نویسنده كتاب «دانش خطرناك: شرق‌شناسی و مصائب آن» یكی از این پژوهشگران است. او در این كتاب كه توسط دكتر محمد دهقانی به فارسی ترجمه شده ضمن ارایه تاریخی نسبتا مفصل و جامع از شرق‌شناسی و مطالعات شرق‌شناسانه و نشان دادن تنوع و تكثر كوشش‌های مذكور در یك فصل طولانی به ‌طور جدی به نقد سعید می‌پردازد و در فصلی دیگر برخی دیگر از پژوهشگرانی كه متاثر از سعید یا مستقل از او، با نگاهی منفی و غیرواقع‌بینانه شرق‌شناسان را مورد هجمه قرار داده‌اند، معرفی و نقد می‌كند. به این مناسبت با دكتر دهقانی گفت‌وگویی انجام شده است كه از نظر می‌گذرد. دكتر دهقانی، استاد پیشین ادبیات دانشگاه تهران و نویسنده و مترجمی شناخته شده است که تاكنون آثار فراوانی در حوزه تاریخ و ادبیات ایران و جهان، ترجمه و تالیف كرده است.

 

برای فتح باب و آشنایی خوانندگان بفرمایید رابرت اروین كیست و شما او را چطور شناختید ؟

من آقای اروین را تا پیش از مطالعه و ترجمه كتاب دانش خطرناك اصلا نمی‌شناختم. بعد از مطالعه كتاب، به اطلاعات موجود در شبكه اینترنت مراجعه كردم و متوجه شدم كه او شاگرد برنارد لوئیس، شرق‌شناس مشهور است و رساله دكتری‌اش را هم زیرنظر او گذرانده است. مدتی هم در دانشگاه مدرس بوده اما به دلایل و علایق شخصی، تدریس در دانشگاه را كنار می‌گذارد و به رمان‌نویسی و پژوهش‌های آزاد روی می‌آورد. ظاهرا رمان‌های پرخواننده‌ای نوشته است كه من آنها را نخوانده‌ام اما گویا اغلب زمینه تاریخی دارند. دیگر كتاب او كه مشغول مطالعه‌اش هستم، پژوهشی راجع به ابن‌خلدون است و آن را هم آقای نوری، ویراستار همین ترجمه دانش خطرناك در اختیارم گذاشته. آن كتاب به تفصیل پژوهش حاضر نیست اما اثر مفید و خوبی است و امیدوارم فرصتی برای ترجمه‌اش بیابم. خلاصه آشنایی من با ایشان در همین حد است و بنا به صلاحدید ناشر تاكنون با او هیچ مكاتبه و گفت‌وگویی نداشته‌ام اما خیلی به این كار علاقه‌مندم و احتمالا در آینده نزدیك به ایشان اطلاع خواهم داد كه ترجمه كتابش در ایران منتشر شده و باب گفت‌وگو و آشنایی مستقیم با او را باز خواهم كرد.

 

مواجهه و آشنایی میان تمدن‌های یونانی و رومی (نماد تمدن‌های باستانی غربی) و ایرانی (نمادی از تمدن‌های شرقی) سابقه‌ای كهن دارد چنانكه اروین هم در فصل نخست كتاب به برخورد تمدن‌های كهن پرداخته است اما به نظر می‌آید شرق‌شناسی امری متاخر است. آیا می‌توان آن نوع مواجهات را هم ذیل عنوان شرق‌شناسی دسته‌بندی كرد؟

سابقه شرق‌شناسی به دوره‌های كهن و جنگ‌های ایران و یونانیان باز نمی‌گردد. شرق‌شناسی، اگر بتوان آن را علم خواند، یك علم یا دانش جدید است كه سابقه‌اش حداكثر به قرون شانزدهم و هفدهم میلادی برمی‌گردد. آن مواجهاتی كه ایرانیان و یونانیان در گذشته داشتند، باعث نشده كه این دو ملت یا دو فرهنگ یا دو امپراتوری در آن زمان نسبت به یكدیگر به عنوان سوژه نگاه كنند و یكدیگر را سوژه شناخت، به معنایی كه در شرق‌شناسی

(orientalism) می‌بینیم، قرار دهند یا مثلا ایرانی‌ها غرب‌شناسی یا یونان‌شناسی كنند و یونانیان هم در مقابل به ایران‌شناسی یا شرق‌شناسی روی آورند. چنین چیزی وجود نداشته و این دانش حداكثر بعد از رنسانس به‌تدریج شكل گرفته است.

 

اصولا شرق‌شناسی از چه تاریخی و با چه انگیزه‌ها و عللی شروع شد؟

در پاسخ به پرسش نخست اشاره‌ای به این موضوع كردم. شرق‌شناسی مثل خیلی دیگر از موضوعات و علوم انسانی بعد از رنسانس در غرب شكل گرفته است. انگیزه‌ها و علل آن متعدد است. بسیاری از كسانی كه بعدا نام شرق‌شناس بر آنها اطلاق شد، انگیزه‌های شخصی داشتندیعنی مثلا شرق را سرزمین رازها یا علوم غریبه می‌دانستند و از روی كنجكاوی به سراغ شرق آمدند. انگیزه برخی ثروت‌اندوزی بود و تصور می‌كردند كه در شرق ثروت‌هایی هست كه اگر خطر كنند و به سرزمین‌های شرقی سفر كنند، می‌توانند به آن ثروت‌ها دست یابند.گاهی نیز انگیزه‌ها سیاسی بوده است. انگیزه‌های برخی از آنها نیز دینی بوده است مثلا میسیون‌ها و مبلغان دینی مسیحیت می‌خواستند كه دین خودشان را اشاعه بدهند و شرقی‌ها را مسیحی كنند، در نتیجه به شرق مسافرت كردند و در نقاط مختلف شرق باستان ساكن شدند و حتی بعضی تا چین و ژاپن هم پیش رفتند بنابراین نمی‌توان یك انگیزه واحد برای همه آنها در نظر گرفت.

 

نویسنده در بحث از شرق‌شناسی در سده‌های میانه و حتی عصر رنسانس معتقد است كه بیشتر كوشش‌های صورت گرفته برای اسلام‌شناسی و ترجمه قرآن و نگارش زندگینامه مقدسین اسلامی، بیشتر از آنكه در راستای شناخت آنها باشد یا چنانكه سعید می‌گوید با هدف دیگری‌سازی و ابژه‌سازی منقادساز صورت گرفته باشد، تلاشی برای شناخت خود غربی‌ها و نقد و انتقاد به سازمان مسیحیت كاتولیك و كلیساست. آیا با این ارزیابی موافق هستید؟

بله با این نظر نویسنده موافقم. یعنی بر خلاف عقیده ادوارد سعید این شرق‌شناسان نمی‌خواستند كه شرق را آگاهانه بشناسند. در دوره قرون وسطا كه اصلا چنین قصدی نبوده است. در دوره رنسانس هم كه یك نوع خودآگاهی در میان ملت‌ها پدید آمد به نظرم، باز هم قصد اصلی شرق‌شناسان این نبوده كه بتوانند شرق را بشناسند تا آن را استعمار كنند. البته عده‌ای چنین قصدی داشتند به‌ خصوص دولت‌ها و برخی دولتمردان چنین قصدی داشتند. اما آنچه از مجموع شواهد و مدارك دیده می‌شود، این است كه اینها بیشتر با مطالعه شرق می‌خواستند نقاط ضعف خود فرهنگ غربی را مشخص كنند و به مقایسه شرق و غرب می‌پرداختند و در بسیاری موارد، شرق و فرهنگ شرقی را بر فرهنگ خودشان برتری می‌دادند و بهتر می‌دانستند. بخشی هم حس رمانتیسیسمی بود كه در اروپا نسبت به شرق ایجاد شده بود. آن هم موثر بود و شرق را به صورت یك سرزمین آرمانی درآورده بود. یكی از قدیمی‌ترین نمونه‌ها، كتاب اتوپیای تامس مور است كه در آن از ایران یاد كرده است. البته تصور نمی‌كنم كه مور چندان مطالعه دقیقی درباره ایران داشته است اما از همان چیزهایی كه دورادور خوانده یا شنیده، تصویری آرمانی از جامعه، به نظر خودش، ایران به دست می‌دهد. اتوپیای مور بر اساس آن تصوری كه او از سرزمینی یا شهری یا جایی در ایران داشته و فرهنگ ایرانی (به تصور او) بر آن حاكم بوده، شكل گرفته است. این تصورات رمانتیك و اتوپیایی از شرق وجود داشت و انگیزه استعماری، به آن شكلی كه سعید مطرح كرده، در آن زمان‌ها مسلما در كار نبوده است.

 

نویسنده به شكل رادیكال و اساسی به علل و دلایل مختلفی كه ذكر می‌كند با ادوارد سعید مخالف است، معتقد است او هم به لحاظ روشی و هم از حیث پژوهشی و اطلاعاتی دچار خطاهای فراوان است و سوگیری زیادی نسبت به شرق‌شناسان دارد. شرق را محدود به جهان عرب كرده و شاخه‌هایی از جریان‌های شرقی‌شناسی(مثلا شرق‌شناسی آلمانی) را به‌طور جدی مورد توجه قرار نداده است. شما خودتان از پژوهشگرانی هستید كه ضمن نگارش و تحقیق آثار فراوان درباره تاریخ و ادبیات ایران، آثار برخی شرق‌شناسان با كسانی كه در دپارتمان‌های شرق شناختی تحصیل كرده‌اند (مثل روی متحده، جولی اسكات میثمی، علی قیصری) را ترجمه كرده‌اید و همواره ذیل ترجمه‌ها و در مقدمه به اشتباهات اساسی ایشان اشاره كرده‌اید. آیا با برداشت اروین راجع به سعید موافق هستید ؟

اولا من هیچ اشتباه اساسی و خیلی مهم و بارزی در هیچ یك از كتاب‌ها و كارهایی كه شما اسم بردید و من ترجمه كرده‌ام، واقعا ندیده‌ام. كتاب آقای روی متحده (تاریخ اجتماعی ایران در عصر آل‌بویه) كه خیلی خوب است. كتاب روشنفكران ایرانی در قرن بیستم، نوشته دوست عزیز دكتر علی قیصری هم اگر در جزییات ایرادی داشته باشد در كلیات اشكالی در آن ندیده‌ام.كتاب تاریخ نگاری فارسی، نوشته خانم جولی اسكات میثمی هم‌ چنین است. اساس دیدگاه نظری او درست است؛ ممكن است در فكت‌ها و جزییات، به دلیل اینكه ایشان اهل این فرهنگ و زبان نیست، اشتباهاتی صورت گرفته باشد. این موارد قابل اغماض است. توجه كنید كه اگر ما بخواهیم راجع به فرهنگ یا نویسندگان غربی یا تاریخ و ادبیات غرب،كتاب بنویسیم و مستقلا پژوهش كنیم، ممكن است چقدر خطا به كارمان راه پیدا كند. بنابراین اشكالات كار مستشرقان یا پژوهشگرانی كه از منظر غرب درباره شرق می‌نویسند، قابل اغماض است و نمی‌توان زیاد بر آنها تاكید كرد. اما در مجموع در آثار شرق‌شناسان احتمال خطا هست، خواه كسانی كه غربی هستند، اعم از فرانسوی، امریكایی، روس، آلمانی یا … كسانی كه خودشان شرقی هستند و به غرب رفته‌اند. در كار شرق‌شناسان قدیمی‌تر یعنی كسانی كه از سر ذوق و انگیزه شخصی خودشان به دنبال این كار رفته‌اند، این اشتباهات بیشتر بوده است. در قرون نوزدهم و بیستم، میزان این خطاها كمتر شده است. بخشی از این خطاها و اشتباهات عمدی است یعنی همان دیدگاه‌های سیاسی و ایدئولوژیك باعث شده كه اینها خوانش‌های درستی از متون و یافته‌های باستان‌شناختی نداشته باشند یا آنها را بر اساس دیدگاه و ایدئولوژی خودشان توجیه كنند. الان در وضع فعلی شرق‌شناسی اوضاع خوبی ندارد. متاسفانه شرق‌شناسان بزرگی مثل ادوارد براون، نیكلسون و گلدزیهر كه یك توغل و تعمقی در متون ادبی فارسی، عربی، تركی و… و آشنایی عمیقی با فرهنگ‌ها و زبان‌های شرقی داشتند، دیگر وجود ندارند و مانند آنها خیلی كم داریم. الان بر اساس منافع آكادمی‌هایی كه این افراد در آنها كار می‌كنند به این مطالعات پرداخته می‌شود. معمولا شرق‌شناسان امروزی مستخدم دولت‌ها هستند. در گذشته بودند شرق‌شناسانی كه نیاز مادی نداشتند و از سر نیاز مادی این كار را نمی‌كردند و شرق‌شناسی شغل یا ابزار معاش آنها نبود و از سر علاقه شخصی به سراغ این كار می‌رفتند بنابراین مرهون لطف هیچ دولت و موسسه‌ای نبودند. اما الان شرق‌شناسان غالبا حقوق‌بگیر دولت‌هایند و مجبورند كه از خواسته‌های آنها پیروی كنند و شرق‌شناسی بیشتر به شكل یك حرفه درآمده است.كاری انجام می‌دهند و در مقابلش حقوق می‌گیرند. متأسفانه الان نسل شرق‌شناسان بزرگ تقریبا منقرض شده است.

 

اروین در كتاب به تنوع و تكثر شرق‌شناسان و جریان‌های شرق‌شناسی اشاره كرده و مدعی است كه همه را نمی‌توان ذیل یك عنوان كلی دسته‌بندی كرد. اما به هر حال نمی‌توان انكار كرد همان طور كه در سوال پیشین هم اشاره شد، مطالعه «شرق» از جانب «غرب» یا «غربی»ها با انگیزه‌هایی صورت می‌گرفت و شما نیز چنانكه در كتاب‌هایی كه ترجمه كرده‌اید به اشتباهات ارادی یا غیرارادی نویسندگان غربی(یا كسانی كه از منظر آكادمیای غربی راجع به شرق می‌نویسند) اشاره كرده‌اید. آیا به راستی نمی‌توان از یك گفتمان (دیسكور) شرق شناختی سخن به میان آورد كه هم انگیزه‌های آن آگاهانه یا ناآگاهانه صرفا شناخت و معرفت نیست و هم بسته‌ای از امیال و انگیزه‌های گوناگون است؟

اصولا كدام كنش انسانی است كه متأثر از انگیزه‌های گوناگون و نیات مختلف نباشد. این انگیزه‌ها و نیات گاهی بر خود شخصی هم كه آن كنش را انجام می‌دهد، آشكار نیست. این امری طبیعی است و در مورد هر مساله دیگری می‌توان آن را مطرح كرد و اختصاصی به شرق‌شناسان ندارد. چنانكه گفتم، انگیزه‌های متعددی در شرق‌شناسی وجود داشته و آن یكسان‌سازی كه سعید در كتاب خودش می‌كوشد انجام بدهد و اكثر قریب به اتفاق شرق‌شناسان را آگاهانه یا ناآگاهانه ابزار استعمار غرب تلقی كرده است به نظر من درست نیست. اما در اینكه این افراد انگیزه‌های مختلفی داشته‌اند، تردیدی نیست. برخی می‌خواستند كه تبلیغات مذهبی كنند و فكر می‌كردند كه با این كار ثواب مذهبی می‌برند مثل صلیبیون قرون وسطا؛ پس برای عده‌ای شرق‌شناسی حكم جهاد دینی را داشته است. عده‌ای انگیزه‌های دنیوی داشتند. بنابراین نمی‌توان گفت كه انگیزه واحدی در كار بوده است. البته برخی هم انگیزه‌های ایدئولوژیك داشتند اما شرق‌شناسی را نمی‌توان صرفا به این دلیل امر باطلی خواند.

 

آیا به راستی نمی‌توان از نقش دولت‌های غربی با انگیزه‌های سیاسی در گسترش پژوهش‌های شرق شناختی سخنی به میان آورد؟ شما بهتر می‌دانید كه به هر حال بسیاری از شرق‌شناسان، كاردارهای سفارت‌خانه‌ها، وزرا، مستشاران مذهبی و … بوده‌اند. نمونه خانم لمبتون یا رابرت زینر در دوران معاصر انكارناپذیر است.

درست است. به هر حال برخی از شرق‌شناسان بود‌ه‌اند كه با انگیزه‌های كاملا سیاسی و در خدمت مطامع و مصالح سیاسی دولت‌ها این كار را كرده‌اند، مثل خانم لمبتون. اما اینكه لمبتون جاسوس بوده است، نگرش درستی نیست. او جاسوس نبوده؛ هر كاری كرده آشكارا انجام داده و هر اطلاعی كه داشته را دركتاب‌هایش منعكس كرده است. اصولا جاسوس این طوری كار نمی‌كند. البته كم نیستند شرق‌شناسانی هم كه دانش خود را در راه مطامع و مصالح سیاسی بعضی دولت‌ها به كار می‌گیرند. عده كثیری از آنها مستخدم دولت‌های غربی بودند یا، اگر هم نبودند، به آنها كمك می‌كردند و البته غالبا این را هم انكار نمی‌كردند و پوشیده نمی‌داشتند. شاید مایه افتخارشان هم بوده و معتقد بوده‌اند كه دارند به دولت‌شان كمك می‌كنند. برخی از شرق‌شناسان حتما چنین بوده‌اند. رابرت اروین در كتابش این نكته را انكار نكرده است. اما اینكه همه اینها با یك ایدئولوژی یكسانی چنین بوده‌اند، درست نیست. حرف اروین این است.

 

اروین مدعی است كه سعید (آگاهانه یا ناآگاهانه) از خیلی از شرق‌شناسان و جریان‌های شرق‌شناسی غفلت كرده است، البته او خودش هم مثلا چهره‌ای مثل هانری كربن را كه به راستی در شناساندن شیعه به غربی‌ها نقشی بسیار موثر داشت از قلم انداخته است به خصوص كه كربن چنانكه می‌دانیم در زمان حیات و پس از مرگش پایه‌گذار نوع خاصی از نگرش شرق‌شناسان فرانسوی به اسلام و شیعه بود كه در آثار كسانی چون لیلی عشقی و كریستین ژامبه و امیرمعزی تاثیر گذاشته. اما فارغ از این بحث در روایت خود اروین از شرق‌شناسان هم می‌بینیم كه او نشان می‌دهد كه بسیاری از شرق‌شناسان از مفروضات غلط، پیش‌داوری‌ها، تعصبات، ناآگاهی‌ها و… مبرا نبوده‌اند.آیا فكر نمی‌كنید كه او نسبت به سعید كمی تندروی می‌كند؟

درست است. من فكر می‌كنم كه انصافا آقای اروین با ادوارد سعید یك نوع تضاد ایدئولوژیك دارد. بالاخره او شاگرد برنارد لوئیس بوده است و همه ما از گرایش و سوابق لوئیس آگاه هستیم. اروین البته در این كتاب خیلی زیركانه رفتار و سعی كرده كه به ظاهر هیچ نوع موضع ایدئولوژیكی نداشته باشد و مدعی است كه فقط فكت‌ها را بررسی می‌كند. اما به هر حال از دید مخاطب دقیق و هوشمند پنهان نمی‌ماند كه او بالاخره با سعید تضاد ایدئولوژیك دارد. یك جایی هم صریحا این نكته را گفته است. این امر باعث شده كه در مورد سعید مقداری تندروی بكند و حتی تعابیری مثل «شارلاتان» را در مورد او به كار ببرد. در حالی كه ادوارد سعید به صورت واقع نگارانه (factually) خطاهایی دارد. اما بالاخره بنیاد نظریه او این است كه غرب در مجموع با یك نوع آگاهی و خودآگاهی به سراغ شرق آمده و می‌خواهد شرق را استعمار كند و یكی از ابزارهای این استعمار هم شرق‌شناسی است. من فكر نمی‌كنم كه این دیدگاه سعید به ‌طور كلی غلط باشد. خطای سعید در اینجاست كه گویی شرق‌شناسی را تنها یا مهم‌ترین ابزار و اصولا برنامه غرب برای استعمار می‌داند. این درست نیست وگرنه بالاخره شرق‌شناسی هم مثل علوم دیگر یكی از ابزارهایی بود كه دولت‌های استعمارگر برای استعمار شرقی‌ها از آن استفاده كرده‌اند. اما اینكه تمام شرق‌شناسان استعمارگر بوده‌اند یا دانسته و نادانسته در خدمت استعمار بوده‌اند غلط است. نگاه مقابل آن نیز غلط است كه اینها اصولا چنین دیدگاهی نداشته‌اند و ادوارد سعید كاملا و به طور كلی اشتباه می‌كند.

 

فصل پایانی كتاب درباره دشمنان شرق‌شناسی است كه حالا یا مستقل یا متاثر از سعید به تلاش‌های شرق‌شناسانه تاخته‌اند و در این میان به چهره‌هایی چون جلال آل‌احمد و سیدحسین نصر نیز اشاره شده. آیا با توجه به تاریخ طولانی و سنگین استعمار این برخورد را نمی‌توان توضیح داد؟

رویارویی كسانی مثل آل احمد یا نصر با شرق‌شناسی به عنوان ابزاری برای استعمار و به‌ طور كلی غرب به تعبیر شما قابل توضیح یا به تعبیر من قابل توجیه است. با توجه به اینكه دولت‌های غربی سابقه‌ای طولانی در استعمار دارند، می‌توان گفت كسانی مثل آل احمد و نصر از سر خشم و ناراحتی چنین واكنشی را به غربی‌ها نشان داده‌اند. اما اینكه چقدر محق هستند و مطالبی كه بیان می‌كنند چقدر درست است، بحث جداگانه‌ای است. من هم عجالتا نمی‌خواهم وارد این بحث شوم و این مصاحبه اصولا گنجایش چنین بحث مفصلی را ندارد. اما به طوركلی نه با نوشته‌های آقای نصر موافقم و نه با نوشته‌های خام جلال آل احمد راجع به غرب. به نظرم آقای نصر در عالمی دیگر به سر می‌برد و غرب از سپهر غربت غربیه سهروردی می‌نگرد. درباره آل‌احمد هم در گفت‌وگوی دیگری اشاره كرده‌ام كه وقتی انقلاب شد و غربزدگی را خواندم نوجوان و تازه سال اول دبیرستان بودم. اما همان زمان هم به نظرم رسید كه خیلی از این مطالب درست و منصفانه نیست، با همان اطلاعات اندكی كه لااقل راجع به جامعه ایران آن روزگار و زندگی خودمان داشتم، متوجه شدم كه آل احمد بلاغت و بلكه مبالغه مستعار به خرج داده است. از غرب و اغراض غربیان هنوز چندان اطلاعی نداشتم اما با ایران و تاریخ و فرهنگش آن قدر آشنا بودم كه بدانم همه جا حق با آل احمد نیست. الان كه طبیعی است اصلا اعتباری برای آن حرف‌های آل‌احمد و امثال او قائل نباشم.

 

آیا خود اروین یك شرق‌شناس نیست؟ یعنی آیا او توانسته این فاصله میان شرق و غرب را از میان بردارد و آیا اصولا این فاصله برداشتنی است؟

به یك اعتبار می‌توان گفت كه اروین شرق‌شناس است زیرا به هر حال زبان‌های شرقی را می‌شناسد، متون شرقی را خوانده و با فرهنگ كاملا شرقی آشناست، به‌خصوص فرهنگ اسلامی و متون عربی و اسلامی را خوب می‌شناسد. به این اعتبار شاید بتوان او را شرق‌شناس خواند اما به نظر من او را بیشتر می‌توان مورخ شرق‌شناسی دانست. دست‌كم در این كتاب بیشتر در جامه مورخ ظاهر می‌شود و در این كتاب شرق‌شناسی نكرده است. درباره اینكه آیا می‌توان فاصله میان شرق و غرب را برداشت باید بگویم كه فكر می‌كنم الان تا حد زیادی برداشته شده است. با این مساله جهانی‌سازی و ارتباطاتی كه الان هست و پیشرفت‌های تكنولوژیكی كه در صحنه ارتباطات رخ داده، جهان به تعبیر معروف مارشال مك لوهان به صورت دهكده جهانی درآمده است. تصور من این است كه در آینده نه چندان دور حتی همین مرزهای جغرافیایی هم به‌تدریج محو شوند و ملت‌ها از شرق و غرب به یكدیگر نزدیك‌تر شوند. شاید دولت‌ها بر اساس مطامع خودشان ترجیح دهند كه این جدایی‌ها و مرزبندی‌ها وجود داشته باشد اما به‌ طوركلی جریان جهان رو به سوی گشودگی است نه رو به سوی بسته شدن مرزها و قطعه قطعه شدن ملت‌ها. بشر در آینده نه چندان دوری به تدریج این مرزها را برخواهد داشت. این تصور شخصی خودم است و فكر نمی‌كنم وضع فعلی خیلی دوام بیاورد. لازم هم نیست برای حركت به سوی این جهان قریب‌الوقوع و گشوده‌تر كوشش خاصی صورت بگیرد. جریان كلی جهان به این سمت هست كه فاصله‌گذاری‌ها برداشته شود. آنچه امروز ما را از یك غربی متمایز می‌كند، چیست؟ امروز تفاوت چشمگیری در نوع پوشش و رفتار فردی و اجتماعی میان یك چینی و هندی و ایرانی و فرانسوی و امریكایی وجود ندارد. امور دیگری مثل فرهنگ است كه تفاوت ایجاد می‌كند و این تفاوت‌ها هم به نظرم خوب است. تفاوت‌های فرهنگی باید حتما حفظ شود. اما انسان‌ها باید نوعی گشودگی و پذیرش در مقابل یكدیگر داشته باشند تا بتوانند فرهنگ‌های دیگر را هم بپذیرند و درك كنند. این اتفاق خوشایندی است و آینده كلی جهان به این سمت پیش می‌رود. بعضی مرزها را باید برداشت و وجود برخی مرزها نیز خیلی خوب است. داشتن جهانی رنگارنگ خیلی بهتر از جهان یك رنگ بدون هیچ نوع تنوعی است.

 

در پایان اینكه چرا شرق‌شناسی از رونق افتاده؟ آیا به دلیل از میان رفتن ضرورت‌های سیاسی و اجتماعی آن نیست و آیا همین امر نشان‌دهنده درستی ادعای كسانی چون سعید نیست كه مدعی بودند رانه و انگیزه اصلی شرق‌شناسی، با هر درجه‌ای از قوت و اعتبار علمی، مسائل سیاسی و اجتماعی است؟

الان دلیل ندارد كه شرق‌شناسی به شكل قدمایی وجود داشته باشد. در گذشته شرق یك راز سر به مهر بود و می‌خواستند آن را كشف كنند و علمی به اسم شرق‌شناسی به وجود آمد. الان با جهانی شدن (globalization) و ارتباطات بسیار سریع و وسیعی كه وجود دارد، حالت رازگونگی شرق از بین رفته و شرق‌شناسی هم به آن شكل معنایی ندارد اما به شكل‌های دیگری ممكن است معنی پیدا كند. مثلا می‌دانم در حوزه روان‌شناسی از ادیان و مذاهب و فرهنگ شرقی الهام می‌گیرند. دیدگاه‌های روان‌شناختی در هندوئیسم، بودیسم و در عالم اسلام خودمان بسیار مورد استفاده قرار می‌گیرد. شاید از این جهت‌ها بتوان گفت كه شرق همچنان برای غربیان سوژه است. اما شرق‌شناسی به معنای قدمایی آن و مثلا چنانكه در كتاب ادوارد سعید می‌بینیم به تاریخ پیوسته است. جهان تازه‌ای دارد متولد می‌شود و دانش خطرناك آینده هر چه باشد دیگر شرق‌شناسی نخواهد بود!

 

*********

رابرت اروین

اگر كتاب متقدم ادوارد سعید یعنی شرق‌شناسی كه نخستین بار در سال 1978 منتشر شد در كار نمی‌بود، این كتاب هم نوشته نمی‌شد. سعید در 1995 پی‌گفتاری به چاپ تازه كتاب افزود اما هیچ یك از خطاهای آن در چاپ نخست، چه در باب امور واقع و چه در حوزه تحلیل و تفسیرها در چاپ تازه و مفصل‌تر كتاب اصلاح نشده‌اند. كتاب او چه می‌گوید؟ جان كلامش این است: شرق‌شناسی، گفتمان سلطه‌جویانه امپریالیسم گفتمانی است تعیین‌كننده هر آنچه در غرب می‌توان درباره شرق به ویژه درباره اسلام و اعراب نوشت و اندیشید. شرق‌شناسی به نفوذ غرب در سرزمین‌های اعراب و مایملك آنها مشروعیت بخشیده و بر طرح صهیونیست‌ها صحه می‌گذارد. اگرچه نظر سعید درباره سرچشمه‌های شرق‌شناسی منسجم نیست. او در مجموع بر آن بود كه شرق‌شناسی ریشه در كار محققان فرانسوی و بریتانیایی اواخر قرن هجدهم دارد. لیكن تكوین این گفتمان در انحصار محققان نبود زیرا كارگزاران امپریالیسم، كاشفان و رمان‌نویسان هم در شكل‌گیری این گفتمان سهمی داشتند یا خود قربانی آن بودند. غرب مالك انحصاری تصویری است كه از شرق ترسیم می‌شود. بازنمودهای شرق همگی حاوی اشاراتی است در باب برتری غرب یا حتی در اغلب موارد، حاوی عباراتی صاف و پوست‌كنده درباره این برتری. توجه كنید كه صرفا می‌توان از بازنمودهای شرق سخن گفت زیرا شرق اصلا واقعیت عینی ندارد و صرفا برساخته شرق‌شناسی است. شرق‌شناسی خصلتا ذات‌گرا، نژادپرست، قیم‌مآبانه و دارای انگیزه‌های ایدئولوژیك است.  اگرچه برخی ستایندگان كتاب سعید قبول دارند كه این كتاب حاوی اشتباهات فراوان است و دستاوردهای شرق‌شناسان محل بحث را غالبا بد جلوه می‌دهد، گاهی آن را به این دلیل درخور تقدیر و توجه می‌دانند كه بحث و جدل‌ها و پژوهش‌های تازه‌ای را برانگیخته است. من از این بابت چندان مطمئن نیستم. اكثر بحث‌های بعدی محدود به همان مختصاتی هستند كه ادوارد سعید پدید آورده است. او بخش اعظم مسائلی را كه در تاریخ شرق‌شناسی محوریت دارند بی‌سروصدا نادیده گرفته و در عوض سراغ انواع و اقسام مطالب نامربوطی رفته كه فقط برای صدور كیفرخواست در باب شرافت و اعتبار بعضی از محققان به كار می‌آیند. آدمی یكباره می‌بیند كه دیگر درباره آنچه در گذشته رخ داده است، بحث نمی‌كند بلكه مشغول بحث  درباره چیزی است كه سعید و مریدانش گمان می‌كنند ‌باید رخ داده باشد. وقتی كسی به هزارتوی پیچ و خم‌های بی‌سرانجام و آكنده از نقش و نگارهای فریبنده و بن‌بست‌ها درمی‌افتد بسیار دشوار است كه راه خود را بازیابد و عاقلانه و خونسردانه به موضوع بنگرد. موضوع اصلی در كتاب شرق‌شناسی چنان از ریشه و بنیاد تحریف شده كه اگر بخواهیم در چارچوب كلی آن باقی بمانیم و سپس خطاهایش را تصحیح كنیم فقط وقت خود را تلف كرده‌ا‌یم بنابراین بیشتر اختلاف‌نظرهای خود با سعید را در یك فصل مجزا آورده‌ام. این كار فضای بیشتری در اختیارم نهاده است تا به آثار اصلی شرق‌شناسان مهمی بپردازم كه در شرق‌شناسی به نحو غریبی مغفول مانده یا تحقیر شده‌اند. برای اینكه دست خود را همین اول كار كاملا رو كرده باشم، می‌گویم كه كتاب سعید به نظر من حاصل شیادی شریرانه‌ای است كه تشخیص خطاهای صادقانه آن از سیاه‌نمایی‌های عامدانه‌اش دشوار است. این داوری ممكن است به نظر خوانندگان تخطی از طریق بهنجار انصاف و نزاكت بحث‌های آكادمیك باشد ولی متاسفانه باید بگویم كه شرق‌شناسی سعید خود سردمدار چنین كاری است. سعید كه در سال 2003 درگذشت، شخصیتی بود كه سخت محترم شمرده می‌شد. بیم آن دارم كه با حمله به مهم‌ترین كتاب او موجب رنجش برخی از دوستانم  شوم.

منبع: روزنامه اعتماد

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612