میراث مکتوب- شاهنامۀ فردوسی مانندِ منشوری چند وجهی است که از وجوه مختلفِ آن نورهای رنگارنگ میدرخشد. اما مهمترین وجه شاهنامه، وجه شعری آن است و درخشانترین نور از همین وجه ساطع میشود. به بیان دیگر رمز و راز ماندگاری و جاودانگی شاهنامه مانند همۀ شاهکارهای ادبی جهان، ادبیّت و شعریّت متن است نه محتوای آن. زیرا محتوای شاهنامه را کمابیش در آثار تاریخی و ادبی دیگر نیز میتوان یافت، ولی شعری مانندِ آن را هرگز. این نکته را صد و اندی سال پس از مرگ فردوسی، نظامی عروضی یکی از بزرگترین ناقدان شعر در دورۀ اسلامی در قرن ششم هجری قمری به نیکی دریافته است. او در شرح زندگانی فردوسی مینویسد: «سخن را به آسمان علّیین برد و در عذوبت به ماء معین رساند و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدین درجه رساند که او رسانیده است. در نامهای که زال همینویسد به سام نریمان به مازندران، در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگی خواست کرد». در زیر دو بیت از بیتهای منقول در چهارمقاله را میآوریم:
چَمانندۀ چرمه هنگامِ گَرد / چَرانندۀ کرگس اندر نبرد
فزایندۀ بادِ آوردگاه / فَشانندۀ خون ز ابر سیاه
نظامی پس از نقل این بیتها مینویسد: «من در عجم سخنی بدین فصاحت نمیبینم و در بسیاری از سخن عرب هم». نکتۀ مهم اینجاست که از این بیتها شعریّت شعر است که این چنین رنگارنگ پرتوافشانی میکند و محتوای این بیتها اهمیتی ندارند و فقط اشاره دارند به دلاوری زال در جنگ با دشمنان و کشتن آنان. نظامی عروضی از میان حدود پنجاه هزار بیت شاهنامه، قطعهای را برگزیده که شعریّت شاهنامه را به خواننده نشان دهد و بگوید: رازِ عظمت فردوسی در شعریّت شعر اوست نه در محتوا و پیام آن. این دو بیت را به هر صورتی که معنی کنیم، از فصاحت شعر کاسته میشود، ولی بهناچار معنی میکنیم: درود بر سام که در میانۀ گرد و غبارِ آوردگاه، اسب را چه خوش میخراماند و از کشتههای دشمن پشته میسازد تا لاشخورها را به مهمانی باشکوهی فرابخواند. چنان جولان میدهد که بر بادِ آوردگاه میافزاید و خونِ دشمنان را چنان میریزد که به جای باران، گویی خون از ابر سیاه میبارد.
نکتۀ جالب دیگر این است که در مصراع یکم، در همۀ نسخههای موجود شاهنامه به جای «چرمه» به معنی اسب خاکستری مایل به سیاه، ضبطِ «دیزه»، به معنی مطلق اسب و بهویژه اسب سفید آمده است و تأکید میکنیم که صورتِ «چرمه» نه در هیچ نسخهای دیده میشود و نه در هیچ منبعی جز چهارمقاله. به لحاظ ضوابط نسخهشناختی، معلوم است که نویسش دیزه اصلی است، اما بهویژه از نظرگاه موسیقی شعر، ضبطِ «چرمه»، برتر است. واجآرایی واج «چ» در سه واژۀ چماننده، چرمه و چراننده و نیز تکرار واج تکریری« ر» در چرمه و گرد و چراننده و کرگس و اندر و نبرد و نیز تکرار واج «م» در چماننده و چرمه، موسیقی گوشنواز و دلنواز بیت را بسیار غنی کرده است. واج «چ» شلوغی و آشوب را فرایاد میآورد، همچنانکه در مصراع بس معروفِ «خروش از خمِ چرخ چاچی بخاست» نیز شنیده میشود. اینک احتمالات را بررسی کنیم. یکم، فردوسی نخست دیزه نوشته و بعد به چرمه تغییر داده است؛ دوم، فردوسی دیزه گفته و کاتب یا شاعری خوشذوق به چرمه بدل کرده است. سوم، نظامی عروضی این شعر را با نویسش دیزه خوانده ولی ذهن سخنسنج او، آنگاه که بیت را در چهارمقاله مینوشته، به اینجا که رسیده، «چرمه» را به لحاظ موسیقیایی مناسبتر تشخیص داده و جانشینِ «دیزه» کرده است. به گمان من، کار کارِ نظامی عروضی است، زیرا اگر فردوسی به چرمه تغییر داده بود، دستِ کم در یک نسخه میماند و اگر کاتبان تغییر داده بودند بازهم نشانی از آن در نسخهای باقی میماند. مگر آنکه شاهدی بیابیم از زمانی پیش از نگارش چهارمقاله در میانۀ قرن ششم که در این بیت چرمه نوشته شده باشد.
همین شکوهِ سخن فردوسی، از زمان شاعر تا امروز منبع الهام سخنسرایان و نویسندگان مختلف بوده است. مثلاَ بیت زیر منسوب به فردوسی است:
گر این تیر از ترکش رستمی است / نه بر مرده، بر زنده باید گریست
این بیت در هیچ نسخهای از شاهنامه نیست. ولی چنان بیت زیبا و استواری است و فردوسیوار که زندهیاد باستانی پاریزی گفته بود: «واقعاً آدم حیفش میآید که این شعر را از شاهنامه اخراج کند و بگوید که از فردوسی نیست. ولی چه میشود کرد، بحث انتقادی یک متن این احساساتبازیها را نمیپذیرد». تازه، اگر بخواهیم بیت را در شاهنامه نگه داریم، در کدام داستان و کدام بخش بگذاریم؟! هیچ یک از بیتهای معروف زیر هم سرودۀ فردوسی نیستند و همۀ آنها را سرایندگان ناشناس با الهام از شاهنامه سرودهاند:
که رستم یلی بود در سیستان / منش کردهام رستم داستان
زن و اژدها هردو در خاک به / جهان پاک ازین هردو ناپاک به
ز سمِّ ستوران در آن پهندشت / زمین شش شد و آسمان گشت هشت
فرورفت و بررفت روز نبرد / به ماهی نم خون و بر ماه گرد
فروزد به ماهی و بر رفت به ماه / بن نیزه و قبّۀ بارگاه
به روز نبرد آن یل ارجمند / به شمشیر و خنجر به گرز و کمند،
برید و درید و شکست و ببست / یلان را سر و سینه و پا و دست
دکتر ابوالفضل خطیبی
منبع: پایگاه اینترنتی کتابخانۀ ملی