میراث مکتوب- محمود امیدسالار، از شاهنامهپژوهان، محققان و مترجمان زبان و ادبیات فارسی و دارای درجه دکتری ادبیات فارسی از دانشگاه برکلی در کالیفرنیاست. او دانش فولکلور را تحت نظر الن داندس (Alan Dundes)، پدر فولکلور در آمریکا و استاد دانشگاه برکلی آموخته است. او از محققان مطالعات فولکلور ایرانی و ادبیات فارسی بهشمار میآید و مقالات زیادی در این خصوص نگاشته است. از کارهای ویژۀ او همکاری با جلال خالقیمطلق در تصحیح شاهنامه فردوسی و عضویت در شورای عالی علمی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی بوده است.
امیدسالار ضمن تدریس در دانشگاه «یو سی ال ای» و دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، مدیریت مخزن کتابخانۀ دانشگاه ایالتی کالیفرنیا را نیز در سابقۀ کاری خود دارد. همچنین کارنامۀ علمی او شامل تألیف، تصحیح و ترجمۀ چندین اثر است، که کتاب «بوطیقا و سیاست در شاهنامه» او در سی و ششمین دورۀ جایزۀ کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، به عنوان اثر شایستۀ تقدیر در بخش نقد ادبی انتخاب شد. در ادامه گفتوگویی را که به همین بهانه با او انجام شده، میخوانید.
در آغاز مختصری خود را معرفی بفرمایید. اینکه در چه رشتهای تحصیل کردهاید؟ از کی و چگونه مسیر تحصیل و زندگی شما به آمریکا باز شد؟
من در سال 1329 شمسی در اصفهان به دنیا آمدم. از پنج سالگی خانوادهام به تهران نقل مکان کردند، در آنجا بزرگ شدم و همانجا هم به مدرسه رفتم. بعد از پایان تحصیلات دبیرستانی در دانشگاه شیراز -که آن زمان پهلوی نام داشت– قبول شدم و یک ترم یا کمتر در آنجا بودم. سپس در زمستان 1348 به آمریکا آمدم. لیسانسم را در رشته اقتصاد و رشته فرعی فلسفه از دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در شهر «فرزنو» گرفتم. بعد از آن وارد فوق لیسانس ایرانشناسی دانشگاه کالیفرنیا در «برکلی» شدم و در سال 1982 فوق لیسانس، و در سال 1984 دکترایم را در همان رشته از آن دانشگاه به دست آوردم. چون حین تحصیل در دانشگاه کالیفرنیا، به فولکلور یا فرهنگ مردم علاقهمند شده بودم، در کنار مطالعات ایرانشناسی، تحت نظر مرحوم پرفسور «آلن داندس» (1934-2005)، که از بزرگترین متخصصان این رشته در جهان بود، و در آن هنگام ریاست بخش فولکلور دانشگاه برکلی را برعهده داشت، به درسهای نظری و عملی در رشته فولکلور هم پرداختم.
مرحوم داندس هم -به مشارکت با دکتر «مارتین شوارتز»- استاد مشاور من بود و هم ریاست کمیته امتحان دکتری مرا بر عهده داشت و من خودم را از جنبه نظری بسیار به او و راهنماییها و محبتهای او مدیون میدانم. فیالواقع اولین کار تدریسم را هم که تدریس ادبیات تطبیقی و حماسی در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در شهر «لانگبیچ» بود، به سفارش او به دست آوردم و هیچگاه خاطرۀ محبتهای او را فراموش نخواهم کرد.
بعد از گرفتن دکترا، یک سال در دانشگاه برکلی ادبیات فارسی و سبکشناسی تدریس میکردم، اما چون دانشگاه برکلی قانونی دارد که فارغ التحصیلان خودش را بهصورت دائم استخدام نمیکند و استخدام دائمی آنها مشروط به این است که حداقل یک سال در دانشگاه دیگری درس بدهند، بعد از یک سال مجبور شدم که از برکلی بروم. خوشبختانه مرحوم داندس در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در لانگ بیچ، برایم کار دائمی دست و پا کرد و در آنجا در بخش ادبیات تطبیقی، به تدریس پرداختم.
چون در آن زمان تحت تأثیر عقاید داندس، یک پیرو «فروید» دو آتشه بودم، با رئیس بخش ادبیات تطبیقی دانشگاه ایالتی لانگبیچ که از پیروان سرسخت «یونگ» بود، نساختم، از آنجا به بخش شرقشناسی دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس رفتم و در شغل جدید، به تدریس فارسی و ادبیات فارسی پرداختم. در این دانشگاهها وضعیت استخدامی من دائمی نبود، بلکه استاد موقت محسوب میشدم. چون به دلایل مختلف، هیچگاه نتوانستم در دانشگاههای آمریکا کار دائم پیدا کنم و بیکار شدم، مدتی به کارهای مختلف -یعنی هر کاری که گیرم میآمد- پرداختم. در این مدت ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم. آخر الامر در کتابخانۀ دانشگاه کالیفرنیا در شهر لسآنجلس شغلی به دست آوردم و تا سال1991 میلادی در آن کتابخانه مشغول به کار بودم. از سال 1991 میلادی به سمت مدیریت مخزن کتابخانه دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در شهر لسآنجلس منصوب شدم و از آن سال تا بازنشستگیم در سال 2017 میلادی، در آن کتابخانه به خدمت مشغول بودم. البته در سالهای دانشجویی و بعد از آن، از تحقیق و تدقیق در ادبیات فارسی غافل نبودم و خوشبختانه به لطف خداوند با اساتیدی چون محمدجعفر محجوب، علیاکبر شهابی، جلال متینی، احسان یارشاطر، ایرج افشار، خالقی مطلق، و چندین عالم بزرگ دیگر نیز آشنا شدم و اینها مرا زیر بال خود گرفتند و اگر مطلب مفیدی از قلمم تراویده، از برکات علمی ایشان بوده و هرچه که بی فایده و اشتباه بوده، کار خودم است.
در حال حاضر در آمریکا مشغول چه کاری هستید و در چه مرکزی فعالیت میکنید؟
چون بازنشسته هستم، در حال حاضر در آمریکا کاری نمیکنم. فقط بعد از بازنشستگی، مطابق قوانین دانشگاه ایالتی کالیفرنیا حق استفاده از منابع کتابخانه را از دست دادم. به این خاطر به آقای تورج دریائی، از فضلای سختکوش ایرانی که اکنون ریاست مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه کالیفرنیا در «ارواین» را برعهده دارد، متوسل شدم و از ایشان خواستم که یک کار در کتابخانه از دانشگاه خودشان برایم دست و پا کنند، که به منابع تحقیقاتی دسترسی داشته باشم. ایشان هم پیشنهاد دادند به مرکز ما بیایید و عضو آنجا شوید، تا به همۀ منابع تحقیقاتی دانشگاه دسترسی داشته باشید. من هم موافقت کردم و به عنوان عضو افتخاری (Resident Scholar)، اکنون در آن مرکز دفتری دارم، اما حقوق یا مزایایی، غیر از دسترسی به منابع کتابخانهای ندارم و نمیخواهم که داشته باشم.
بعد از بازنشستگی، بیشتر فعالیتتان معطوف به چه حوزه و کاری است؟ به معنای دیگر فعالیت جنبی شما در چه حوزهای است؟
در حال حاضر مشغول نوشتن کتابی دربارۀ تاریخ ناسیونالیسم ایرانی در مقایسه با ناسیونالیسم غربی هستم، که اگر خداوند عمری عنایت فرماید و توانی ببخشد، تا یک سال دیگر تمامش خواهم کرد. به غیر از این، هنوز در رشتۀ فولکلور از مشاورین دانشنامۀ ایرانیکا محسوب میشوم؛ اما بعد از فوت مرحوم استاد یارشاطر، فعالیت من در آنجا بسیار محدود شده است. اصولاً بیشتر فعالیتهای من با نهادهای ایرانی است و فکر میکنم که نهادهای علمی کشور خودمان، در رشتۀ ایرانشناسی و ادبیات فارسی بر نهادهای غربی بسیار برتری دارند، دانشجویان جوانی که با آنها کار کردهام، بسیار مستعد و سختکوشتر از خارجیها هستند و در این آخر عمر، تمایل من با کار با این نهادها و دانشجویان، به مراتب بیشتر از همکاری با نهادهای دانشگاهی غربی است. بنابرین فعالیتهای فعلی بنده در آمریکا را میتوان تقریبا صفر دانست و به غیر از سالی دو، سه سخنرانی دربارۀ ایران و ادبیات فارسی، که به علت عضویت در مرکز ایرانشناسی دانشگاه کالیفرنیا در ارواین، ملزم به ایراد هستم، در آن مملکت کاری نمیکنم. خوشبختانه چون این سخنرانیها معمولا به فارسی است و مستمعین آنها هم ایرانیان تحصیلکردهای به سن و سال خودم هستند، اشکالی ندارد و این روزها معمولا بدون درگیریهای لفظی و الحمدلله بی سروصدا انجام میگیرد.
آیا در جریان آموزش زبان فارسی در آمریکا هستید؟ اینکه مراکز آموزش زبان فارسی در امریکا چه رویهای دارند؟ از چه استادانی کمک میگیرند و از چه منابعی استفاده میکنند؟
من تقریبا هیچ اطلاع دقیقی از جریان آموزش زبان فارسی در آمریکا ندارم؛ زیرا نسلی که میشناختم و با آنها سروکار داشتم، یا مثل خودم بازنشسته شدهاند، یا عمرشان را به شما دادهاند. اما اینطور که از ظاهر قضایا برمیآید- و در صحت این قول اصراری ندارم- مطالعات ادبیات فارسی بیشتر به سوی نظریهپردازیهای پسامدرنی در رشتههای مختلف پیش میرود، که به زعم بنده نمیشود آنها را ادبیات به معنیای که من در ذهن دارم نامید.
بهطورکلی من معتقدم که مرکز ثقل هر کار علمی که به ایرانشناسی مربوط است، باید ایران باشد؛ یعنی ایران بزرگ فرهنگی که شامل افغانستان و تاجیکستان و ترکمنستان هم هست، نه سرزمین های غربی. یک اشکال دیگری هم که در تمام رشتهها در تمام دانشگاههای آمریکایی به چشم میخورد، این است که بودجۀ این دانشگاهها از زمان ریاست جمهوری «رونالد ریگان» (1981 – 1989) به تدریج کاهش یافته است. مثلا در هنگام تحصیل من در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی -یعنی سالهای 1979 الی 1984 میلادی- نزدیک به 50 درصد از بودجۀ آن دانشگاه که یک دانشگاه دولتی به حساب میرود، از طرف دولت فدرال آمریکا پرداخت میشد. در حال حاضر دولت ملی آمریکا کمتر از 5 درصد از بودجۀ آن دانشگاه را میپردازد. این قضیه کمابیش در مورد تمام دانشگاههای دولتی آمریکا صدق میکند. به این خاطر این دانشگاهها مجبور شدهاند که کمبود بودجۀ خودشان را از محلهای دیگری تأمین کنند و دست به دامن نهادها و شرکتهای خصوصی، یا افراد ثروتمند و خیر بشوند. طبعا نهادهایی که پولی به دانشگاه میدهند، توقعاتی هم دارند. مثلا دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در لسآنجلس، که بنده در کتابخانۀ آن بیست سال شاغل بودم، با کمپانی «پپسیکولا» قراردادی منعقد ساخت، که در عوض کمک مالی کمپانی پپسیکولا به دانشگاه، فقط نوشابههای ساخت این کمپانی در کافهها و ماشینهای عرضۀ نوشابه در این دانشگاه فروخته شود. به عبارت دیگر، اگر کسی بخواهد یک قوطی «کوکاکولا» در این دانشگاه بخرد، قادر به این کار نخواهد بود. این قضیه هم در مورد کل دانشگاه و هم در مورد بخشهای مطالعاتی مختلف دانشگاهی صدق میکند و به نوعی «خصوصیسازی» در حیطۀ مطالعات دانشگاهی منجر شده است.
استادانی هم که اخیرا استخدام میشوند، کسانی هستند که هم بتوانند درس بدهند و هم بتوانند از طریق ارتباطاتی که با متعینین محلی دارند، پولی یا نوعی کمک مالی برای بخش خودشان دست و پا کنند. طبعا کسانی که پولی به دانشگاه میدهند، توقعاتی هم دارند. مثلا فلان ثروتمند صهیونیست، که فلان مبلغ را به فلان مدرسه داده است – چه به بخش خاورشناسی و چه به مدارس مهندسی، یا دانشکدۀ طب- به خودش اجازه میدهد که در مورد استخدام اساتیدی که بر ضد اسرائیل مینویسند، یا سخن میگویند، به دانشگاه اعتراض کند. یا فلان دولت عربی که پولی به دانشگاه میدهد، توقع دارد که در مطالعات مربوط به کشورش مطلب منفیای نباشد، و اگر بود، کمکش را قطع میکند. بالطبع مدیران دانشگاهی هم در حد توان -اما نه همیشه- با این اشخاص و نهادها راه میآیند. من چند سال پیش، شرحی در باب برخی از استادان فلسطینیتباری که استخدامشان مورد اعتراض این اشخاص قرار گرفته بود، در روزنامۀ قدس نوشتم که صورت خلاصه شدۀ آن، در همان سالها در آن روزنامه چاپ شد و میتوانید مراجعه کنید.
در مورد ایران، چون به شرحی که در مقدمه و در فصلهای اول و آخر کتاب «بوطیقا و سیاست در شاهنامه» نوشتهام، مناسبات سیاسی حاکم بر روابط میان ایران و آمریکا بر گفتمان ایرانشناسی در آمریکا تأثیر دارد، این گفتمان به نوعی ضدیت با ایران تبدیل شده است و منابع تأمین مالی مطالعات مربوط به ایران هم معمولا منابعی است که اهداف مشخص ضد ایرانی را دنبال میکند، البته با یک ماسک «دموکراتیک» یا «حقوق انسانی» و امثال ذلک. این برداشتی است که بنده از اوضاع فعلی ایرانشناسی در آمریکا و تا حد کمتری در اروپا دارم.
از آشنایی خودتان با استاد یارشاطر بگویید؟ آشنایی و همکاری شما با ایشان چگونه بود؟
آشنایی من با یارشاطر در اواسط دهۀ هشتاد میلادی صورت گرفت. ایشان که مقالات بنده را در مورد فولکلور و رابطۀ آن با ادب خواص در ژورنالهای مختلف علمی فارسی و انگلیسی مشاهده فرموده بود، با بنده تماس گرفت و از من خواست که در مقام مشاور فولکلور با ایرانیکا همکاری کنم و تألیف برخی از مداخل مربوط به این رشته را برعهده بگیرم. طبیعی است که این همکاری دورادور و با ایمیل و پست صورت میگرفت و از این بابت، بنده حقوق یا مزایائی دریافت نمیکردم. بعد از بیماری و فوت آن استاد، همکاریهای بنده هم با ایرانیکا بسیار تقلیل یافته، زیرا کارها را بیشتر کامپیوتری کردهاند و مشاوران باید از طریق یک درگاه کامپیوتری وارد سایت ایرانیکا بشوند. بنده هم خیلی به کامپیوتر و این گونه چیزها وارد نیستم و ازین روی خیلی به خودم زحمت نمیدهم. اما تا وقتی آن استاد زنده بود، گهگاه منباب مشورت یا با بنده تماس میگرفت، یا مقالهای را برای اصلاح، یا اظهارنظر برای من ارسال میکرد. خدایشان بیامرزاد.
کتاب «بوطیقا و سیاست در شاهنامه» شما در بخش نقد ادبی، برگزیده جایزه کتاب سال در ایران شده است. به نظر شما این جایزه و برگزیده شدن چقدر میتواند برای یک کتاب و نویسنده مؤثر باشد؟
دریافت جایزه و برگزیده شدن یا نشدن، واقعا برای کسی که به تحقیق عادت دارد، تأثیر زیادی ندارد، مگر در مورد محققانی که ممکن است، نیاز مالی داشته باشند. البته بسیار خوب است که به اینها کمک بشود تا بتوانند با خیال راحت کارشان را انجام دهند. به غیر از این موردی که ذکر کردم، گمان نمیکنم که این مسائل در زندگی این نوع افراد تأثیر زیادی داشته باشد. هر کسی یک عادتی دارد؛ بعضیها هم به تحقیقات علمی عادت و دلبستگی، و میتوان گفت نیاز روانی دارند. اینگونه افراد تشویق بشوند یا نشوند، و جایزه بگیرند یا نگیرند، کار خودشان را انجام خواهند داد. بنابرین به غیر از مواردی که جوایز نیاز مالی محققی را رفع کند، تأثیر این چیزها نباید زیاد باشد.
اصلا برگزیده شدن آثارتان در این جوایز برای شما اهمیت دارد یا خیر؟
نخیر، اهمیتی ندارد. البته این سخن را نباید بر بیادبی حمل کرد. از عنایتی که هیئت داوران به بنده و کتاب بنده داشتهاند، سپاسگزارم؛ اما سعهصدر این آقایان و خانمها ربطی به کار بنده ندارد. من کار خودم را بر حسب عادت انجام میدهم و ازین بابت نه منتی بر سر فرهنگ و ادب ایران دارم و نه فکر میکنم که عامدا مصدر خدمتی بودهام. بنده یک عادتی دارم، که برحسب تصادف، مفید فایدۀ علمی هم بوده است؛ الحمدلله.
در پایان و به عنوان فردی ایرانی و فارسیزبان که سالها در آمریکا سکونت داشته و در مجامع آکادمیک آن رفتوآمد داشتهاید، به طور کلی وضعیت زبان و ادب فارسی در امریکا را چگونه میبینید؟ آیا آنطور که باید شناختهشده است؟
آمریکا در چنان ورطهای از سقوط فرهنگی افتاده است، که وضعیت زبان و ادبیات انگلیسی/آمریکایی هم در آن تعریفی ندارد، تا چه رسد به زبان و ادب فارسی و آشنایی با این مقولات. مملکتی که یک دلقک تلویزیونی و یک شخص فاسدالاخلاق را به ریاست جمهوری انتخاب میکند، شعور درک ادب و ادبیات را ندارد. ترامپ از کرات دیگر نیامده است، بلکه محصول همین فرهنگ و جامعه است. ترامپ چهرۀ واقعی آمریکاست و بنده این را بعد از 50 سال اقامت در این کشور و مطالعه فرهنگ و فولکلور اینها عرض میکنم. آمریکا از اواخر دهۀ هفتاد در یک سراشیبی فرهنگی افتاد، که این مسیر نزولی، قدرت، تأثیر فرهنگی، و نفوذ آن را روز به روز تقلیل داده است. این مملکت بدون یک انقلاب عظیم اجتماعی و فرهنگی، درست بشو نیست و در امور مربوط به زبان و ادب، چه زبان و ادبیات خودشان، و چه زبان و ادبیات دیگران-از جمله زبان و ادب فارسی- در دانشگاههای آمریکایی کاری که قابل ذکر یا تقلید باشد، به نظرحقیر نرسیده است. بنابرین باید عرض کنم که اینها زبان و ادب خودشان را هم نمیشناسند، تا چه رسد به زبان و ادب دیگران، والسّلام.
منبع: ایبنا