میراث مکتوب – «یادگارنامۀ دکتر محمود افشار به بابک افشار» نوشتاری است که به کوشش نادر مطلبی کاشانی در شمارۀ 36 مجلۀ فرهنگی – هنری بخارا خرداد – تیر 1383 به چاپ رسیده است.
همزمان با سالگرد درگذشت استاد ایرج افشار این مطلب تقدیم کاربران وبگاه مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب می گردد:
حدود دو سال پیش وقتی که با دوست عزیزم سیدمحمدحسین مرعشی مشغول فراهم کردن مجموعۀ مکاتبات استاد فقید محمدتقی دانش پژوه بودم از استاد گرامی، آقای ایرج افشار خواهش کردم تا نامه های آن فقید سعید را که به جناب ایشان نوشته اند برای چاپ و نشر در اختیارم گذارند. استاد نیز همچون همیشه بزرگوارانه و سخاوتمندانه لطف نمودند و آنچه داشتند بی دریغ در اختیارم گذاردند.
در همان ایان دوست فقید، بابک افشار هم از این تصمیم من آگاه شد. او نیز دفترچۀ «یاد و یادبود» خود را که بسیار بسیار عزیزش می داشت در اختیارم گذارد. این دفترچۀ بیش بها، حاوی تعدادی از آثار قلمی بزرگان علم و ادب و فرهنگ ایران زمین بود که به رسم یادگار بر آن ثبت کرده بودند. نوشتۀ آغازین ازان پدر بود و آغاز شده بود: «به یادگار سفر خوشی که با شایسته و ماری و بابک و آرش در ایام تعطیلات نوروز همراه دکتر اصغر مهدوی و خانواده اش از طهران به بوشهر و صفحات فارس انجام شد و امروز 13 فروردین مراجعت کردیم. این چند سطر قلمی گردید تا این یادگار را فرزندم بابک افشار به تدریج به امضای دوستان و خویشان علاقه مند برساند…»
دوستان و خویشان بابک نیز چنین کردند و به تدریج بر آن نوشته افزودند. از جملۀ آنها می توان از نوشتۀ مرحوم محمدتقی دانش پژوه، دکتر مصطفی مقربی، مرحوم سعیدی سیرجانی، دکتر حسن مینوچهر، علی اکبر کسمایی، ابراهیم صهبا، دکتر شفیعی کدکنی و جمعی دیگر یاد کرد.
یکی از بزرگانی که در این دفتر چند سطری به یادگار نوشت شادروان دکتر محمد افشار بود. نوشته ای کوتاه اما پر نغز و پر نکته. و بنا بر قول آن نیک مرد آزاداندیش نوشته ای «خلاصۀ زندگانی و معتقدات شخص من نسبت به امور مادی و معنوی» بود. یعنی حاصل یک عمر تجربه.در سن هشتاد و پنج سالگی. سنی که آدمی تمامی فراز و فرودها، تلاطم ها، سرگشتگی ها و خلاصۀ آنچه آرزویش را داشته – دیده و نادیده – پشت سر نهاده و به قول قدیمی ها زمانی است که باید الکش را بیاویزد…. از بابک خواهش کردم تا اجازه دهد دو سه نمونه از آنها را که جنبۀ شخصی ندارد و مفید حال همگان است عکس بردارم. او هم آن را به همراه عکسی که خود از مرحوم دانش پژوه و دکتر عباس زریاب و علیقلی جوانشیر خویی و جمعی دیگر برداشته بود، لطف نمود. عکس مورد نظر همان بود که بر روی کتاب حدیث عشق (یادنامۀ مرحوم محمدتقی دانش پژوه) (تهران 1382) به چاپ رسید و آن نامه همین است که در اینجا ملاحظه می فرمایید.
روحش شاد و یاد و خاطره اش ماندگار.
نادر مطلبی کاشانی
به خواهش نوۀ عزیزم بابک افشار سطری چند در این یادگارنامه می نگارم:
عمر انسان در عصری که ما در آن زندگی می کنیم، با آسودگی و ناراحتی های آن، حداکثر صد سال است. ده سال اول را به علت کودکی و ده سال آخر را به سبب کهولت کنار می گذارم و هشتاد سال وسط را به چهار قسمت مانند چهار فصل تقسیم می کنیم:
از یاده سالگی تا سی سالگی بیست سال بهار عمر است. هنگام رشد و نمو درختان و طغیان افکار و فعالیت های گوناگون انسان است.
از سی و یک تا پنجاه سالگی تابستان عمر، موقع بارداری درختان، رسیدن میوه ها و کار و کوشش آدمیست.
از پنجاه و یک تا هفتادسالگی خزان عمر شروع و ختم می شود. درختان رو به زردی می نهند، برگ ریزان آغاز می شود، حرارت تابستان رو به کاهش می گذارد. فعالیت انسان هم رو به سستی می رود. چهره ها مانند برگ درختان بی رونق می شود.
از هفتاد و یک تا نود سالگی زمستان عمر است. درختان برگ ریزی می کنند، برف می بارد، هوا سرد می شود، موی سر و صورت سفید می گردد و چشم و گوش و دیگر اعضای رئیسۀ انسان به قدری ضعیف می شود که گاهی به کلی از کار می افتد….
بابک عزیزم من اکنون با هشتاد و پنج سال شمسی که برابر با هشتاد و هشت سال قمری می باشد در آخر زندگانی خود می باشم و تو در آخر بهار و اول تابستان آن می باشی. من به قیاس همدرسان و همکاران خود که بیشتر آنها درگذشته اند عمر درازی کرده ام و خدا رو شکر می گذارم که جز درگیری با آثار سالخوردگیِ اجتناب ناپذیر، از ضعف چشم و گوش و حافظه ناراحتی دیگری ندارم، و با وجود این هنوز شبانه روزی قریب اقلاً دوازده ساعت کار فکری و نویسندگی می کنم به طوری که کتاب ها و مقالاتم که در مجلات به چاپ می رسد (غیر از فعالیت های دیگرم در کار موقوفات عام) حاکی از آن است. شاید شما یا دیگران بخواهید یا بخواهید بدانید سبب این عمر به نسبت دراز و سالم و فعال چیست؟ چون ممکن است شما را به کار آید می نویسم. با یک جملۀ کوتاه پاسخ را مختصر می کنم: شاید همین کار زیاد و با علاقه، به علاوه ورزش های مناسب با هریک از فصول چهارگانۀ عمر که نموده ام سبب آن باشد. بنابراین کسانی را که کار می کنند و از حاصل دسترنج خود اعاشه می نمایند دوست می دارم و می ستایم، و به آنان که از کار می گریزند توبیخ می کنم. کار دولتی است پاینده و زاینده، ولی دولتی که متکی بر مال بادآورده باشد بی اعتبار است. البته مال و منال هم برای زندگانی لازم است، اما مالی که با کار به دست آمده باشد درخور می باشد.
بابک عزیز: این بود خلاصۀ زندگانی و معتقدات شخص من نسبت به امور مادی و معنوی که سابقه و وضع حال من هم مؤید آن است. شما نمونۀ نزدیک تر از من به خود دارید و آن پدر شما ایرج، فرزند ارشد من می باشد که شبانه روز مانند خود من کار می کند و از راه حلال زندگانی می کند. من اگر اکنون در پس پایان زمستان زندگی هستم شما در اول تابستان آن قرار دارید و طی کردن سه فصل آن را در پیش دارید.
وقتی من 13 سال داشتم و در مدرسۀ انگلیسی بمبئی هندوستان دانش آموز بودم این بیت انگلیسی در کتاب درسی ما بود که هنوز با ضعف حافظه بخاطر دارم و برای شما می نویسم: (بکوشید، بکوشید باز. اگر در مرحلۀ اول موفق نشدید بکوشید، بکوشید باز! …)
Try, try again! If at frist you are not succeed, try, again!
به هر حال به اصطلاح معروف «از ما گذشته» و حال نوبت شماست به گفتۀ شاعر:
چو باد خزان بر درختان وزد
چمیدن درخت جوان را سزد
آفرین! به جلو! Avanti
24/ 11/ 1357