میراث مکتوب – میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی (1312 – 1258 ه.ش) شاعری شوریده حال، رندی یک لاقبا و وطن پرستی شجاع بود که سرنوشتی پر از رنج و سختی، آزاد از قید هستی و سرخوش از مستی داشت. او در قزوین متولد شد و در تهران بالید و آوازه یافت و پس از عمری خانه به دوشی و گشت و گذار از قزوین تا استانبول و از تهران تا بغداد و رشت و کردستان و اصفهان و جای جای نقاط دیگر ایران، در نهایت به همدان آمد و همراه با «جیران» خدمت کار و صیغۀ ترک زبان خود، در درۀ باصفای مرادبیگ اقامت کرد.
و اما سخن اصلی:
این مجموعه شامل 69 نامه از عارف قزوینی است، که 7 نامه پس از گردآوری و تدوین پایانی این مجموعه به دست آمد که به ادامۀ نامه ها افزوده شد. عارف این نامه ها را به دوستانش نوشته، دوستانی از زمرۀ ادیب و روزنامه نگار تا استادان نامدار و یا اشخاص گمنام. او در دورۀ زندگی اش با اشخاص بسیار و چهره های گوناگون مکاتبه داشته، که با گذشت روزگار بسیاری از آن مفقود شده و یا به هر دلیل دیگر منتشر نشده .
در مجموعۀ حاضر نکات جالب و قابل تأملی یافت می شود و خواننده را با فضای دوران مشروطه و حس وطن دوستی عارف بیش از پیش آشنا می سازد و در مورد نامدارانی همچون ملک الشعرای بهار، سید حسن تقی زاده، علی دشتی، لطفعی صورتگر و دیگر کسان اطلاعات ارزشمندی به دست می دهد که اهمیت نامه ها را دوچندان می کند؛ اما از سوی دیگر آنچه در خلال نامه های عارف برجستگی دارد احوال پرسی های معمول و گلایه هاست و بگومگوهایی که روحیات و خلقیات عارف را آشکار می کند؛ خصوصاً آن جا که سفرۀ دلش را برای این و آن گشوده؛ هم از این روست که سیلان عاطفه و در هم ریختگی روحی گاه به بی معنایی جملات منجر شده است.
در این کتاب مؤلف سعی کرده تمامی نامه های منتشر شده و نامه های نویافته و تاکنون منتشر نشده را بر اساس موثق ترین اسناد موجود، در یک مجموعه گرد آورده است.
در ادامه نامه ای از این کتاب را می خوانید:
به وحید دستگردی/ بهمن ۱۳۰۷ ه ش.
نمی دانم عنوان کاغذ را چه بنویسم، می گویند قربانت شوم، تصدقت گردم نباید نوشت. الحق هم حق با آنهاست، از طرفی هم دوست عزیز و دوست گرامی از بس که بی محل و بی موقع نوشته شده است همان حال را پیدا کرده است. باز چیزی که مطابق با واقع و نوشتنش بجاست این است که بنویسم: گرامی استاد من اقای وحید، چند روز پیش به دیدن اقای بدیع الحکما رفته بودم. بعد از شکایت از کمی فرصت و نداشتن وقت، دیدم به زبان بی زبانی میگوید: اگر صلاح بدانید طوری که آقای وحید رنجیده خاطر نشوند بنویسم مجله برای من نفرستند چون وقت خواندن آن را ندارم.
من برای حفظ شرافت مطبوعات ایران خصوص مجله ی ارمغان و رعایت خصوصیت با ایشان گفتم: لازم نیست شما بنویسید من خودم به ایشان خواهم نوشت. حالا آن نمره را برای آن که به دفتر آبونمان مجله ی قلم کشیده نشده باشد، خواهشمندم به کردستان به عنوان حشمت الملک کردستانی که یکی از دوستان قدیمی من است ارسال داشته با کمال امتنان قبول خواهد کرد؛ از آنجایی که بیشتر زندگانی او در «سراب قحط» خارج شهر است، و پست خانه ی قروه در دو فرسخی آن واقع است بفرمایید آدرس او را این طور بنویسند:
قروه – از قروه به سراب قحط – آقای حشمت الملک محمود خالدی
بعداً این بهانه برای اظهار ارادت گردید، در ضمن بدانید هنوز زنده ام ولی یک زندگانی که هیچ خوشوقتی از آن ندارم؛ بلکه اگر قبول کنید کم کم دارم با اسم مرگ مأنوس می شوم. حالم همانطورهاست که موقع خوب آن را دیدید. به واسطه ی خیالات شومی که روز به روز در تزاید است، به کلی از آمیزش با هرکسی دور، و با سگ بازی عمر حرام شده را تمام می کنم.
قربانت عارف
نامه های عارف قزوینی، به كوشش : مهدی به خیال، مقدمه: دكتر محمد علی اسلامی ندوشن، تهران، هرمس، 308 صفحه، بها: 380000 ریال، 1396.