میراث مکتوب- موضوع کتاب ابن سینا سخنرانی دکتر قاسم غنی در سال ۱۳۱۵ شمسی درباره ابن سیناست که از طرف دبیرخانه فرهنگستان زبان و ادب فارسی به چاپ رسیده است. در ادامه گزیدههایی از این رساله را میخوانید.
نطق ورودی من به فرهنگستان
در فرهنگستانها و بعبارت دیگر آکادمیها مرسوم است که هر عضو تازهواردی باید نطق ورودی ایراد کند که موضوع آن ذکر مفاخر سلف صاحب کرسی خود باشد. مقصود از این رسم فقط اغتنام فرصتی است برای تجلیل مفاخر گذشتگان. غرض از تجلیل مفاخر گذشتگان نیز تشیید مفاخر نسل حاضر و آینده ملت است زیرا بتصدیق علم اجتماع پایهٔ ملیتِ هر قومی را فقط روایات و افتخارات گذشتهشان تشکیل میدهد. البته این پایه هر قدر محکمتر بنا استوارتر لذا از باب اقتفای باین اصل بنده هم خواستم از این فرصت استفاده نموده موضوع نطق خود را بذکر یکی از مفاخر ایران تخصیص دهم.
از طرف دیگر در میان بزرگان و نوابغ ملل اشخاصی هستند جهانی یعنی عظمتشان طوری است که نه برای یک ملت بلکه برای همه دنیا نابغه هستند و اختصاص بملتی ندارند نسبت باین قبیل اشخاص ملتها و نژادها فقط افتخار ایجاد و پرورش آنها را دارند.
باین نظر بنده هم مناسب میدیدم که این رسم پسندیده را پیروی کنم و نطق ورودی خودم را بذکر یکی از مفاخر علمی ایران اختصاص بدهم. خوشبختانه کشور ما گذشتهٔ پرافتخاری دارد و مردمان بزرگ بسیار پرورده است بطوریکه در حقیقت از مفاخری که تاریخ ادبی و علمی شرق نشان میدهد قسمت عمده آنها متعلق بما است. بنابراین در این زمینه مجال سخن تنگ نیست.
بنده برای موضوع صحبت خودم ابن سینا را انتخاب کردم. (غنی، بیتا: 2)
اولین پیشآمدی که سبب شهرت و نجاح ابوعلی سینا شد!
اولین پیشآمدی که سبب شهرت و نجاح او شد این بود که در آن ایام امیر نوح بن منصور سامانی سخت مریض شد چون صیت فضائل ابو علی سینا به گوشش رسیده بود او را جهت مداوا طلبید و بدست او معالجه شد. در نتیجهٔ این حسن معالجه ابوعلی مقرب درگاه و ملازم آستان امیر سامانی شد. بزرگترین استفادهای که ابوعلی سینا از تقرب به امیر حاصل نمود این بود که بر مخزن کتب آن پادشاه که کتابخانه معتبری بود دست یافت و بیشتر وقت خود را در کتابخانه صرف استفاضه مینمود. بقول خودش در هیجده سالگی از همه این علوم فارغ شد. قضا را پس از چندی آن کتابخانه سوخت و تهمت سوختن آن به ابوعلی افتاد که بدگویان میگفتند ابوعلی بعد از استفاده کامل از کتابخانه آن را به عمد سوخته است تا آثار اولین از میان برود و خود مبتکر جلوه کند. (غنی، بیتا: 9/8)
آن جوان مبتلی به مالیخولیای عشق است!
غالب ترجمهنویسان بوعلی مفصلاً و مشروحاً نوشتهاند که در گرگان خواهرزاده قابوس مبتلی به مالیخولیا بوده و همه از معالجه او عاجز مانده بودند چون شیخالرئیس را برای معالجه طلبیدند او به واسطهٔ مشاهده عوارض نفسانی پی به علت مرض برده چنان تشخیص داد که آن جوان مبتلی به مالیخولیای عشق است. در طی یک سلسله سؤالات از مریض و مطالعات و معایناتی که بسیار مشابه با طریقه تحلیل نفسی فروید است بالاخره گفت که این پسر در فلان محله و فلان خانه بر فلان دختر عاشق است و دوای او وصل به معشوقه است. (غنی، بیتا: 10)
مقداری هم افسانه البته لازمهٔ شهرت هر مرد بزرگی است!
گذشته از مدارک و منابع تاریخی مقداری هم افسانه راجع به شیخ از قدیم در میان مردم رایج بوده است که البته لازمهٔ شهرت ابن سینا و نوعاً لازمهٔ شهرت هر مرد بزرگی است. از هوش و اعمال خارقالعاده او حکایتها نقل کردهاند از قبیل یاد آوردن طفولیت خود در زیر غربال و قصهٔ به جادو گرفتن موشهای شهر حلب که مستشرق ولز از یک کتاب ترکى نقل کرده و قصه آشنائی شیخ با بهمنیار و قصهٔ شنیدن صداى پُتکِ مسگرانِ کاشان که در اصفهان مزاحم مطالعه و استراحت او میشد. (غنی، بیتا: 13)
چنانکه دیگری چون خویشتن ندید!
راست است که هوش فطری ابن سینا فوقالعاده بوده و او کسی است که در هیجده سالگی تمام مایه علمی خود را اندوخته و از تحصیل فارغ شده است چنانکه خود در رسالهٔ شرح حال تصریح و در کتاب دانشنامه اشاره میکند آنجا که از تندی حدس صحبت نموده میگوید:
«شاید کسی بود نادر که چون بخواهد بیمعلم اندر یکساعت از اوائل علوم بترتیب علوم حدسی تا آخر برسد از نیک پیوندی وی بعقل فعال تا او را خود هیچ نباید اندیشه کردن و چنین پندارد که از جائی اندر دل وی همی افکند بلکه حق خود این بود و این کس باید که اصل تعلیم مردمی از وی بود و این عجب نباید داشتن که ما کسی دیدیم که ورا این منزلت نبود و چیزها با اندیشه و برنج آموختی ولیکن بقوت حدس از رنج بسیار مستغنی بود و حدس وی در بیشتر چیزها موافق آن بودی که اندر کتابهاست پس ورا به بسیار خواندن کتابها رنج نبایستی بردن و این کس را بهژده سالگی تا نوزده سالگی علوم حکمت از منطق و طبیعیات و الهیات و هندسه و حساب و هیئت و موسیقی و علم طب و بسیار علمهای غامض معلوم شد چنانکه دیگری چون خویشتن ندید پس از آن سپس سالها بماند و چیزی بیشتر نیفزود و دانند که هر یکی از این علمها سالها خواهد بآموختن».
تصور میکنم واضح باشد که مقصود از شخص مزبور خود ابوعلی سیناست و او در اینجا نقد حال خود را بیان میکند. (غنی، بیتا: 14)
ابن سینا علاوه بر هوش ذاتی محیط تربیت مساعدی نیز داشته است!
ابن سینا علاوه بر هوش ذاتی محیط تربیت مساعدی نیز داشته است اولاً پدری علاقهمند به تحصیل و تکمیل فرزند خود، ثانیاً اقامت ابن سینا در شهری مثل بخارا که پایتخت سلاطین بزرگ و دانشدوست سامانی بوده. این شهر که بعدها به واسطه سلطنت موقتی خانان ترک جزو ترکستان بهشمار رفته است در حقیقت یک وقتى کانون فرهنگ ایران بوده و نویسندگان و علما و شعرای بزرگ فارسی زبان از قبیل رودکی، جیهانی، بلعمی و خود بوعلی سینا در آنجا ظهور کرده و نشو و نما یافتهاند، کتابخانه عظیم سلطنتی که در زمان ابن سینا در آنجا بوده است یکی از وسائل عمدهٔ در پرورش استعداد فیلسوف ما بوده است چنانکه در شرح حال او میخوانیم. (غنی، بیتا: 5/14)
راجع به ابن سینا هم چنین کتابی لازم است!
ملاحظه بفرمائید که در اروپا برای بحث و تحقیق در خصوص بزرگان خود و همچنین راجع به تمام بزرگان علم چهقدر وقت و مال صرف میکنند. یکی از نمونههای این فداکاریها کتابی است که رنان راجع به ابن رشد نوشته. این کتاب در چهار صد و هشتاد صفحه است که ما شاید به قدر عشر آن راجع به فیلسوف مزبور اطلاعات نداشته باشیم. آقایانی که آن کتاب را مطالعه فرمودهاند میدانند که مؤلف آن چقدر زحمت کشیده و چه قدر تتبع و تحقیق بهکار برده است. غرض این است که راجع به ابن سینا هم چنین کتابی لازم است. (غنی، بیتا: 19)
ابن سینا جنبههای مختلف دارد!
در نقد ابن سینا باید چند قسمت مختلف را در نظر گرفت زیرا ابن سینا جنبههای مختلف دارد:
جنبه طب
جنبه فلسفه
جنبه ادب
به این ملاحظه است که ابن سینا را هم در تاریخ طب و هم در تاریخ فلسفه و هم در تاریخ ادبی نام میبرند.
معلوم است که جنبه طب و فلسفه ابن سینا بر جنبهٔ ادبی او همیشه راجح بوده است و حیثیت و شهرت اصلی ابن سینا از آن دو جنبه است.
و نیز معلوم است که شهرت ابن سینا در اروپا در ابتدا بیشتر به طب بوده است و در شرق بیشتر به فلسفه به علتی که بعد در محل خود عرض خواهم کرد. (غنی، بیتا: 21)
از طب فقط وسیلهای میخواسته است برای تقرب بدربارهای سلاطین!
از اول ظهور فلسفه در اسلام بسیاری از فلاسفه با علم طب آشنا بودهاند یا بواسطه آنکه طب را از فروع فلسفه میشمردند بمعنی وسیع فلسفه که «الحکمة هي العلم بحقائق الأشیاء» یا بواسطه آنکه طب را وسیله معاش خود قرار میدادند زیرا فلسفه بتنهائی معاش فیلسوف را تأمین نمیکرد. ثابت ابن قرة، یعقوب کندی، حنین بن اسحاق، محمد بن زکریای رازی هم فیلسوف بودهاند و هم طبیب.
ابن سینا نیز بطوریکه خود تصریح نموده از همان اوائل بتحصیل طب رغبت کرده و در سن شانزده سالگی بطبابت و تدریس اشتغال داشته ولی از فحوای بیاناتش برمیآید که اهتمام عمده شیخ همیشه مصروف فلسفه بوده و از طب فقط وسیلهای میخواسته است برای تقرب بدربارهای سلاطین و رسیدن بجاه و نامی که همیشه مطمح نظرش بوده است. در حقیقت شیخ پایه معاش خود را بر روی تقلد اعمال و مناصب دیوانی میخواسته است. بهمین جهت میبینیم در اولین فرصتی که یافته است یعنی پس از فوت پدر حرفه طبابت را ترک کرده و بخدمات دولتی وارد شده است و تا آخر عمر هم با این زندگانی در گیر و دار بوده و در پی منصب و جاه از درباری بدرباری میرفته است.
ولى مسلماً ابوعلی سینا جاه و نام را برای علم میخواسته است بدلیل آنکه میبینیم ابن سینا تمام فرصتهای بازیافتی خود را در همه حال صرف علم کرده و با فعالیت عجیبی از این دقایق شمرده استفاده نموده است. (غنی، بیتا: 22)
و شاید در آن عصر تقرب بملوک و امرا برای یکنفر فیلسوف تنها وسیله تأمین حیات و امرار معاش بوده است زیرا در آن عصر حیات فلسفه را دو دشمن بزرگ همیشه در تحت تهدید داشت: فقها و صوفیه.
دسته اول فلسفه را کفر و فیلسوف را کافر میدانستند و دسته دوم بنام حمق و جهالت تعبیر میکردند و با قدرتی که هر دو دسته در جامعه آنروز داشتند که یکی بنام انتساب بشرع مردم متعبد را فرمان میداد و دیگری بعنوان زهد و تجرد و ادعای وصول بحقیقت دین دلها را بخود جذب کرده بود البته با چنین اوضاع برای یکنفر فیلسوف که متاعش در هیچ یک از از این دو بازار خریداری نداشت و از این در مانده و از آن در رانده شده بود جز تقرب بملوک راه دیگری وجود نداشت. (غنی، بیتا: 23)
نمیتوان ابن سینا را در طب بر محمد بن زکریا ترجیح داد!
با همه شهرتی که ابن سینا در اروپا بعنوان طب داشته بطوریکه نام تمام اطبای بزرگ اسلام از قبیل محمد زکریا و علی بن عباس مجوسی و ابن رشد را تحتالشعاع قرار داده است معهذا در مقام مقایسه نمیتوان ابن سینا را در طب بر محمد بن زکریا ترجیح داد. (غنی، بیتا: 24)
رئیس و ملک اطبا
حاصل آنکه قانون کتابی است در طب که یکنفر فیلسوف منطقی تألیف کرده است نه یک طبیب آزمودهٔ مجرب ولی با همه اینها این کتاب تقریباً در مدت شش قرن یعنی از قرن دوازدهم تا اواسط قرن هفدهم میلادی در اروپا مرجع تمام محصلین طب بوده و بر سایر کتب تقدم داشته است و تا حدود سنه ۱۶۵۰ میلادی در دو دانشگاه لوون و مون پلیه تدریس میشده است و بهمین جهت ابن سینا هم در اروپا «رئیس و ملک اطبا» لقب یافته است. (غنی، بیتا: 26)
حقاً و انصافاً باید طب آنها را «طب ایرانی» نامید!
در اینجا بیمناسبت نیست متعرض این نکته بشویم که نویسندگان اروپائی از قرون وسطی یعنی از ابتدای آشنائی آنها با علوم و معارف مسلمین تا بامروز هر وقت ذکری از طب و طبابت ابوعلى سینا و على بن عباس مجوسی و محمد بن زکریای رازی نمودهاند طب آنها را بغلط «طب عرب» نامیده و حتی گاهی خود آنها را هم «طبیب عرب» گفتهاند. در صورتیکه حقاً و انصافاً باید طب آنها را «طب ایرانی» نامید زیرا همهٔ اساتید این طب ایرانی مسلم هستند ولی چون زبانِ علمیِ زمانِ آنها مخصوصاً زبان تصنیفاتِ علمی، زبانِ عرب بوده کتب خود را بزبان عربی نوشتهاند همانطور که زبان علمی اروپا در ادوار گذشته زبان لاتین بوده و علما مصنفات خود را بزبان لاتین مینوشتهاند. (غنی، بیتا: 27)
علت این همه اشتهار قانون چه بوده است؟
علت این همه اشتهار قانون چه بوده است؟ فقط حسن ترتیب و مبنای علمی آن بوده است. پرفسور ادوارد برون میگوید: «قانون بواسطه شکل دائرةالمعارفی که دارد و بواسطه نظم و ترتیب منطقی و طرز بحث مجتهدانهاش اهمیت یافته و کتب رازی و علی بن عباس المجوسی را با همه فضیلت آنها پس زده است».(غنی، بیتا: 27)
اساس طب ابن سینا چیست؟
اما اینکه اساس طب ابن سینا چیست معلوم است که طب ابن سینا مانند سایر اطبای آن عصر اساساً طب جالینوس و بقراط است با تطبیق به نظریات علمی که ارسطو در علوم طبیعی داشته است و نیز با استفادههائی از طب هندی.
هنوز معلوم نیست که ابن سینا در قسمتهای نظری طب چیزی از خود داشته است یا خیر زیرا تا بحال بحث تطبیقی کاملی در قانون نشده است. این موضوع را پروفسور برون که خود نیز در طب دست داشت در اواخر عمر مطمح نظر قرار داده بود ولی متأسفانه مجال نیافت. (غنی، بیتا: 28)
معنای فیلسوف در مورد فلاسفه اسلام مطابق با اصطلاح یونانی نیست!
ولی این نکته را باید در نظر داشت که معنای فیلسوف در مورد فلاسفه اسلام مطابق با اصطلاح یونانی نیست زیرا در یونان مقصود از فیلسوف طالب حقیقت و جویای حکمت بوده ولی در اسلام پیروان فلسفه یونان و مشتغلین باین فن را فیلسوف مینامیدهاند.
فلاسفه اسلام معتقدات فلاسفه یونان را در همه حال قبول میکردند و مقام خود را نسبت بآنها فقط مقام شارح و مفسر میدانستند و اگر مناقشه و بحثی در میان بود بین پیروان دو مکتب فلسفی بود مثلاً بین مشائیین و اشراقیین.
این است که محققین اروپائی که تاریخ فلسفه نوشتهاند معتقدند که در اسلام فلسفه خاصی وجود نداشته مگر آنکه بتوانیم علم کلام را فلسفه اسلامی بنامیم زیرا اسلام فقط علم کلام را بوجود آورده است و فرق مختلفه متکلمین از قبیل جبریه، صفاتیه، معتزله، باطنیه، اشعریه و غیرهم مکتبهای این فلسفه محسوب میشوند. (غنی، بیتا: 34)
در چگونگی ظهور فلسفه در اسلام
در چگونگی ظهور فلسفه در اسلام بعضی از مورخین شرق نوشتهاند که مأمون خلیفه عباسی شبی ارسطو را در خواب دید و از صحبتش محفوظ شد لذا مایل شد کتب او را بخواند و امر کرد از روم کتابهای او را آوردند و ترجمه کردند. شرح این خواب را ابن الندیم چنین روایت میکند:
«مأمون در خواب دید که مرد سرخ و سفیدی با پیشانی عریض، ابروان پیوسته، چشمان درشت و سیمای زیبا بر کرسی نشسته است. مأمون میگوید مهابت این مرد مرا فرو گرفت. از او پرسیدم کیستی؟ گفت ارسطو هستم. خوشحال شدم و گفتم ای حکیم اجازه میدهی سؤالی بکنم. فرمود بپرس. گفتم «خوب» چیست؟ گفت آنچه عقل خوب بداند. گفتم بعد چیست؟ گفت آنچه در شرع خوب باشد. گفتم بعد از آن؟ گفت آنچه مقبول عامه باشد. گفتم بعد از آن؟ گفت دیگر بعدی نیست».
ابن الندیم میگوید این خواب یکی از اسباب قوی ظهور کتب فلسفه بود.
ولی حقیقت مطلب این است که ظهور فلسفه در اسلام یک امر طبیعی و لازمهٔ پیشرفتِ تمدنِ عرب بوده است. استقرارِ مدنیت، کسبِ علوم و آدابِ همسایگانِ متمدن را ایجاب میکرده است. (غنی، بیتا: 5/34)
چیزی که در فلسفه ابن سینا صفت ممتازه محسوب میشود!
بهر حال چیزی که در فلسفه ابن سینا صفت ممتازه محسوب میشود موضوع تطبیق فلسفه است با مبادی مذهبی اسلام و کوششی که ابن سینا در این راه بکار میبرد پیش از فارابی این موضوع چندان مورد اهتمام فلاسفه نبوده. فارابی اول و ابن سینا بعد از او و بیشتر از او این مطلب را مورد اهتمام خاص قرار دادهاند شاید بتوان گفت وضع زمان و محیط زندگانی ایشان در این باب تأثیر داشته است.
ابنالرشد شیخالرئیس را سرزنش میکند که او هیچوقت عقیده خود را صاف و راست نمیگوید و همیشه بین متکلمین و حکماء راه میرود. (غنی، بیتا: 44)
ابن سینا و ابن رشد
صفات مشترکه بین ابن سینا و ابن رشد این است که هر دو در فلسفه مشائی استاد بودهاند و هر دو یک دوره کامل فلسفه ارسطورا شرح و تدوین کردهاند ولیکن از نظر نقد بین این دو استاد هم از حیث نظر علمی و هم از حیث کاری که انجام دادهاند تفاوت و اختلاف زیاد است.
اولاً فکر ابن سینا آزادتر از فکر ابن رشد است و با همه اینکه ابن رشد حریف خود را بمحافظهکاری ملامت میکند معهذا در حریت ضمیر که لازمهٔ یک فیلسوف بزرگ است ابن سینا مقدم بر ابن رشد است.
راجع بفلسفه ارسطو ابن رشد میگوید: «عقیده ارسطو حقیقت اعلی است برای آنکه عقل ارسطو منتهى الیه و سرحد عقل بشری است حقا میتوان گفت خداوند او را بما داد تا آنچه را که دریافتنش ممکن است بما بیاموزد».
در صورتیکه ابن سینا هیچگاه ارسطو را منتهای عقل بشری و عقیده او را حقیقت اعلی ننامیده است و بطوریکه از دیباچهٔ حکمة المشرقیة نقل کردیم فلسفه ارسطو را فقط برای زمان خودش کامل خوانده و نسل بعد را حق مداخله و تصحیح میدهد.
واقعاً اگر دنیای علم میخواست بعقیدهٔ این رشد راه برود و تا ابد دست بترکیب حکمت طبیعی ارسطو نزند و آنرا وحی لایتغیر بداند امروز چه حالی داشت. (غنی، بیتا: 1/50)
ابن سینا هم مثل اسلاف اسلامی خود بحل این مشکل موفق نشده است!
خدائی که فلسفه نشان میدهد غیر از خدائی است که ادیان میخواهند. خدای فلسفه خدائی است که بقول کارادوو از فرط بالفعلیت مثل این است که از فاعلیت افتاده باشد. واقعاً فلسفه نمیتواند معلوم کند که خدا بالاخره فاعل مختار عالم است یا نه. البته چنین خدائی را ادیان دوست نمیدارند ولو با دلیل و برهان فلسفه ثابت کند که هست و همچنین ادیان بخیریت خدای فلسفه معتقد نمیشوند هر چند فلسفه بگوید خیر محض است. این است که ابن سینا هم مثل اسلاف اسلامی خود بحل این مشکل موفق نشده است و انصافاً در مورد این مسائل هم بابهام میگذارد و میگذرد. (غنی، بیتا: 60)
مقدمه حکمة المشرقيين
برای اینکه روشنفکری و حُسن قریحه و انصاف و شامهٔ علمی شیخ روشن شود بیمناسبت نیست که مقدمه حکمة المشرقيين را که قبلاً صحبتی از آن نمودیم و استشهاد کردیم عیناً ترجمه نموده زینت این رساله قرار دهیم. میفرماید:
«همّت، ما را بر آن داشت که در آنچه مورد اختلاف اهل بحث است کلامی گرد آوریم و تعصب و هوای نفس یا عادت و انس را کنار گذاشته و بمخالفت متعلمين کتب یونانیها که بواسطه غفلت و کمی فهم بآن انس گرفتهاند اهمیتی ندهیم و نیز از تناقض با آنچه که خود ما در کتبی که تا بحال نگاشتهایم برای عوام متفلسفین که سر گرم بمشائین هستند و خیال میکنند که خداوند جز آنها قومی را هدایت نکرده و مشمول رحمت خود قرار نداده باک نداشته باشیم.
با این حال بفضل فاضلترین گذشتگان مشائين (یعنی ارسطو) اعتراف میکنیم زیرا او بآنچه که رفقا و اساتید او از آن بیخبر بودهاند برخورده و اقسام علوم متشتته را از یکدیگر تمیز داده و آنها را به بهترین وجهی مرتب و منظم ساخته و در بسیاری از چیزها حق و صحیح را دریافته است. در غالب علوم باصول صحیحه و مهمی پی برده و مردم را بآنچه که گذشتگان و هموطنان او یافته بودند مطلع ساخته است.
البته برای کسیکه نخستین بار دست بتميز مسائل مخلوط و درهمی میزند و بتشخیص صحیح از فاسد مبادرت میکند آنچه ارسطو کرده منتهای توانائی و قدرت و نهایت طاقت انسانی است و سزاوار آن است که کسانی که بعد از ارسطو آمدهاند خطاهای او را اصلاح و اشتباهات او را در علوم ترمیم کنند و اصولی را که وضع نموده تفصیل دهند اما کسانیکه بعد از او آمدند نتوانستند گریبان خود را از آنچه از او بمیراث بردهاند خلاص کنند. بلکه عمر خود را صرف فهم قسمت صحیح آن و تعصبورزی در قسمت ناقص آن کردهاند. بلی اینها تمام عمر بقسمی سرگرم میراث گذشتگانند که فرصت مراجعه بعقل خود ندارند و اگر فرصتی هم پیدا کنند اصلاً روا نمیدارند که کلام گذشتگان را قابل تغییر بدانند یا اصلاح و مرمتی قائل شوند.
اما ما در اول اشتغال بفلسفه بآسانی هر چه گفته بودند فهمیدیم و بعید هم نیست که بغیر از یونانیها از جهت دیگری هم علومی بما رسیده باشد زمانی که ما مشغول بآموختن فلسفه شدیم ابتدای جوانی بود ولی با توفیق خداوندی بزودی هر چه را که پیشینیان بارث گذاشته بودند فرا گرفتیم و همه معلومات خود را با آن قسمتی از علم که یونانیان «منطق» مینامند و دور نیست که شرقیین آنرا باسم دیگری بنامند حرف بحرف مقابله نمودیم و بدین طریق هر چه موافق و مخالف منطق بود دریافتیم و برای هر چیزی علت و جهتی طلب کردیم و در نتیجه حق و باطل هر یک را در مقام خود تشخیص دادیم.
از آنجا که مشتغلين بعلم رغبت بسیار بمشائین یونانیان داشتند نخواستیم با جمهور مخالفت نموده باشیم این است که موافق رغبت عامه برای فلسفه مشاء تعصب ورزیدیم و مقصود آنها را برآوردیم زیرا تعصب برای این طایفه در نظر مردم اولی بود و ما آنچه را که آنها خواستند و از وصول بآن عاجز مانده بودند کامل نمودیم.
از اشتباهات پیروان مشائین چشم پوشیدیم و با آنکه عارف بودیم عمداً برای هر یکی از اشتباهات آنها محمل و دلیلی تراشیدیم مگر در مواردیکه قابل چشمپوشی نبود مجاهرة مخالفت نمودیم ولی بسیاری از اغلاط را با پرده تغافل پوشیدیم.
علت این تغافل و پردهپوشی این بود که نخواستیم با آن چیزهائی که از فرط شهرت برای جهال بدیهی شده و بمقامی رسیده که در روشنائی روز ممکن است شک کنند ولی در صحت آن مسائل شکی ندارند مخالفت نموده باشیم.
قسمت دیگر از مسائل بحدی دقیق بود که معاصرین ما قادر بفهم آنها نیستند و چشم عقلشان خفاش صفت از دیدن آن عاجز است.
بلى ما اينک گرفتار دسته نافهمی از این جنس شدهایم که بچوب خشک میمانند اینها تعمق نظر را بدعت میدانند و مخالفت با آنچه را که نزد آنها مشهور است ضلالت میشمرند این جماعت مانند حنبلیها هستند در کتب حدیث.
اگر در این جماعت آدمِ با رشدی مییافتیم تحقیقات خودمان را باو میدادیم تا سودی بایشان رسانده باشیم شاید آنها نیز در مطالب ما امعان نظر کرده سودی را که در نتیجهٔ بحث خود مییافتند در عوض بما میدادند.
از جمله چیزهایی که ما از آشکار ساختن آن خودداری کرده و نگفته گذاشتهایم حقی است که اشاره بدان میشود و جز با تعصب تلقی نمیگردد بدین جهة در بسیاری از آنچه ما خبرهٔ آن هستیم همهوقت بر طریق مساعدت رفته و از تصریح برکنار بودهایم. و اگر آنچه برای ما مکشوف شده است در اول اشتغال ما باین کار میبود اینهمه مراجعات بخود و تجدید نظر لزومی نداشت و رأی بر ما مختلط نمیشد و در عقاید ما شک و ترديد راه مییافت و شاید و بلکه میگفتیم، ولی شما رفقا و اصحاب حال ما را در اول و آخر میدانید و از طول زمانی که همیشه بین حکم اول و حکم ثانی ما هست اطلاع دارید و چون صورت حال را چنین یافتیم روا است که به قضاوت و استدراکات خود واثق باشیم مخصوصاً در چیزهائیکه غرض عمده و غایت قصوی محسوب است و ما صدها بار آن را تعقیب و رسیدگی کردهایم چون مطلب چنین است میل کردیم کتابی تألیف کنیم شامل امهات علم حقیقی که استنباط شخصی است که با نظر وسیع و فکر عمیق به آن رسیده و حدسی خوب داشته و برای موافقت مردم ولی برخلاف معتقد خود در تعقیب و جانبداری مطالب غیرحق اجتهاد کرده و حرفی قابل استماعتر از آن نیست که شخصی برای طایفهای تعصب ورزیده ولی در مقام حقیقت بر علیه آنها تصدیق کند زیرا انسان را فقط صداقت است که از عیوب نجات میدهد.
این کتاب را تألیف کردیم که فقط به خودمان اظهار کنیم یا کسانیکه میتوانند بجای ما باشند ولیکن برای عامه مشتغلين بفلسفه در کتاب شفا بیش از اندازه و احتیاج آنها اعطا کردهایم و عنقریب در لواحق نیز آنچه شایسته ایشان باشد علاوه بر آنچه دریافت کردهاند خواهیم داد و در هر حال مدد خواستن از خدا است و بس.» (غنی، بیتا: 8/85)
مأخذ: غنی، قاسم. بیتا. ابن سینا. تهران: دبیرخانه فرهنگستان.
گزینش: شهرام یاری