میراث مکتوب- شیفتگی کربن به تشیع اولا مبتنی بر روش پدیدارشناسانه او در بررسی اندیشههای اسلامی است که نه لزوما جانبدارانه، بلکه از منظری انفسی و فراتاریخی، یا به عبارت بهتر، نتایجش منتج به توصیفی انفسی و فراتاریخی است و در ثانی، توجه به باطن و درون مکاتب و اندیشهها در وصول به حقیقت است که باز نتیجه رویکرد پدیدارشناسانه وی است. طی این نوشته که دارای دو قسمت خواهد بود، سعی بر این است که چکیدهای از آرای کربن درباره مطالعات شیعی معرفی و تحلیل شود.
مختصری درباره زندگی و آثار کربن
هانری کربن در آوریل ۱۹۰۳ در یک خانواده کاتولیک در پاریس به دنیا آمد و در یک مدرسه مسیحی آموزش دید. در سال ۱۹۲۵ از دانشگاه سوربن مدرک کارشناسی گرفت و در ۱۹۲۹ مدرک مدرسه السنه شرقی را دریافت کرد و با زبانهای عربی، فارسی و پهلوی نیز آشنا شد. کربن در اوایل جنگ جهانی دوم که به عنوان مسوول انستیتوی فرانسه به استانبول رفته بود، به دلیل گسترش جنگ در اروپا، تا پایان جنگ در استانبول ماند و این فرصت خوبی بود تا با انواع نسخههای خطی شرقی موجود در مراکز کتب خطی مواجه شود. آشنایی او با لویی ماسینیون اسلامشناس نیز در این مسیر یاریگر بود، زیرا او اولینبار از طریق ماسینیون بود که با کتاب حکمتالاشراق سهروردی آشنا شد و اتفاقا اولین اثر مکتوب او در حوزه مطالعات اسلامی نیز درباره سهروردی بود که به فرانسه تالیف شد. کربن بعد از پایان جنگ دوم به عنوان رییس بخش ایرانشناسی انستیتوی ایران و فرانسه منصوب شد و به ایران سفر کرد. این سفر زمینه آشنایی او با بزرگانی همچون علامه طباطبایی و سید جلالالدین آشتیانی را فراهم کرد و پس از آن کربن علاوه بر اینکه هر سال به ایران سفر میکرد، به مدت بیست سال نیز در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تدریس حکمت و عرفان اسلامی پرداخت.
شیفتگی کربن به علامه طباطبایی
کربن شیفتگی خاصی به علامه طباطبایی پیدا کرده بود که احتمالا میتوانست برای یافتن گمشدهاش یاریگر باشد. زیرا این شیفتگی باعث شد تا جلساتی بین این دو دانشور در تهران برگزار شود و پرسشها و پاسخهای مهمی ردوبدل شود که در توسعه اندیشه کربن به سمت باطنگرایی و مطالعات تطبیقی ادیان و مکاتب نقش مهمی داشت.
کربن پیش از آمدن به ایران، به قدر لزوم ولی نابسنده، با آثار مختلف متفکران ایرانی آشنا بود، برای مثال در کلاسهای اتین ژیلسون با تفکر مشایی اسلامی و برخی آثار ابنسینا به سیاق لاتین آشنا شده بود و نیز در مدرسه مطالعات شرقی و از طریق ماسینیون با عرفان اسلامی نیز انسی گرفته بود. ترکیب اینها با آموزههای هوسرل و هایدگر و یاسپرس و پرسشهایی که هایدگر از بیخانمانی انسان در جهان جدید به جای گذاشته بود، ترکیبی ناهمگون ولی راهبردی بود، از آن جهت که کربن اندیشید که در معارف اسلامی و مسلمانان، پاسخهایی برای بیخانمانی و مرگآگاهی انسان وجود دارد. لذا ماحصل صحبتهای کربن با علامه، کشف میراث باطنی تشیع بود که در شخصیت فردی به نام «امام» و تاویل ظاهر اسلام و بازگرداندن آن به «باطن»، تجلّی یافت. در هر حال، انس و الفت کربن با معارف شیعی بهخصوص در قالب تشیع، موجب شد تا تحوّلی شگرف در مطالعات اسلامی در اروپا ایجاد شود، چه اینکه اغلب این مطالعات تحتالشعاع اندیشههای سنّی بود، ولی کربن اروپا را به شکلی خاص با مکتب تشیع مواجه کرد. جلسات کربن و علامه طباطبایی تا مدتها ادامه داشت و علامه این جلسات را معبری برای آشنایی بیشتر با اندیشههای جهانی میدانست. از سوی دیگر، علامه مسرور بود و این را لطف الهی میدانست که کربن و یارانش معارف اسلامی را در یک مجله فرانسوی نشر میدهند که به معنی اشاعه اسلام در جهان غرب است. کربن آثار بسیاری در زمینه حکمت و معارف اسلامی تصحیح یا تالیف کرد که برخی از مهمترین آنها عبارتند از: تصحیح مجموعه آثار سهروردی، ارض ملکوت، تخیل خلّاق در عرفان ابنعربی، فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، تاریخ فلسفه اسلامی، انسان نورانی در تصوف ایرانی و ابنسینا و تمثیل عرفانی. کربن در جولای ۱۹۷۸ در سن ۷۵ سالگی در پاریس درگذشت و اگرچه اتهام فراماسونری و جاسوس از سوی برخی ایرانیان درباره وی باقی ماند، یا برخی دیگر رویکرد پدیدارشناسانه و نیز باطنی او به تشیع را چندان نپذیرفتند، اما در هر حال میراثی گرانبها از مطالعات اسلامی و تطبیقی بهخصوص در زمینه حکمت و عرفان اسلامی از خود بر جای گذاشت.
پرسش کربن از تشیع
طبق نظر پژوهشگران، کربن اگرچه در روششناسی پدیدارشناختی به هایدگر وفادار ماند، اما ماهیت فلسفه هایدگر را نابسنده یافت و چنانکه خود اعتراف کرده، سیر و سلوک طولانی در شرق، باعث شد هایدگر رنگ ببازد و تشیع دری به سمت ارض ملکوت برایش باز کند. نقطه اشتراک عمده کربن با هایدگر در بحث فهم بود که هایدگر فهم را امری وجودی و نه روشی و علمی (به معنای ساینس) میدانست. به زعم هایدگر، فهم همانا نحوه هستی و بودن انسان است که قلمرویی فراتر از نظریه و شناخت علمی را شامل میشود و نحوه هستی انسان و بودن او در جهان نیز با «دازاین» (وجود ـ در ـ آنجا) معرفی میشود. اما دازاین که در پرتابشدگی نامعلومی به جهان آمده، سرانجامی جز مرگ ندارد و با مرگ همهچیز او نابود میشود، لذا دازاین باید در بین دریای امکاناتش غوطهور شود تا بتواند برای شکوفاییاش طرحافکنی کند و این پروسه تا مرگ ادامه دارد. پس دازاین (نحوه خاص وجود انسان) چیزی میان پرتابشدگی و مرگآگاهی است و هستی او از این حد فراتر نخواهد رفت؛ مرگ پایانِ همهچیز دازاین است!
کربن و آشنایی بیشتر با آثار تشیع
کربن که به واسطه آشنایی قبلی با برخی متون حکمت اسلامی که از طریق ماسینیون و گنجینه نسخ خطی اسلامی استانبول برایش مهیا شده بود، بارقهای از تنفس در هوای تازه شرق و حال و هوای عرفان اسلامی در وجودش درخشیده بود، نابسندگی اگزیستانس هایدگری را دریافته بود و آشنایی با علامه طباطبایی باعث شد تا در آثار تشیع بیشتر غور کند و راهحل مساله را بیابد. لذا او در دیدارهایش با طباطبایی، از رکن اساسی تشیع یعنی امامت و سپس امام غایب مهدی موعود سوال میکند تا ارض ملکوت را بکاود و حلقه اتصال جهان امکانی با آن را بیابد که به زعم وی، فقط شیعه به آن توجه کرده است.
نکته مهم در رویکرد کربن، توجه او به تاریخ انفسی و قدسی است که در تفکرات مدرن و نیز هایدگر مفقود است، زیرا اساسا فلسفه مدرن یا فلسفه اگزیستانسی هایدگر با الهیات نسبتی ندارند، درحالی که غیر از این راهی برای عبور از انسان تاریخی به حوزه فراتاریخ وجود ندارد.
همانطورکه پیشتر نیز اشاره شد، کربن با تفکیک ظاهر و باطن است که به اهمیت خاص تشیع پی میبرد. زیرا توجه به باطن به معنی حرکت به سمت ارض ملکوت و شخصیت «امام» به عنوان نقطه اتصال عالم شهادت با عالم ملکوت است. بنابراین پرواضح است که ساحت ملکوت کربن از اگزیستانس هایدگری با آن دریای بیکران امکانات نیز میگذرد و به قلمرویی فراتر از جهان مادی سوق مییابد. اگر باطن اسلام فهمیده نشود، ارض ملکوت نیز قابل تبیین نیست، لذا کربن تشیع را جنبه باطنی اسلام معرفی میکند.
رمز و راز مهمی که کربن از حکمت اسلامی و بهطور خاص تشیع درمییابد و آن را راهحل مهمی برای جبران بیخانمانی انسان در جهان مدرن و چه بسا پوچی برمیشمارد، این است که در حکمت اسلامی، مُلک تابع ملکوت است، یعنی این جهان مبدا و مقصدی دارد و ابد و ازلی و وابسته به جهانی فراتر است که عالم ملکوت یا عالم مثال ـ که سهروردی اول بار بیان کرد ـ واسطه آن است. عالم مثال همان قاره گمشده یا اقلیم هشتم یا هورقلیا است که واسطه بین عالم ماده و عالم روحانی (لاهوت) است. این واسطگی، تنها در تشیع است که خود را بازنمایانده، زیرا در تشیع، پیوند میان انسان و الوهیت بعد از ختم رسالت تمام نمیشود، و شخصیت «امام» ادامهدهنده راه رسالت است و امام حلقه اتصال بین دو ساحت مادی و قدسی است. امام برای کربن، اولا یک امر نمادین و فراتاریخی است نه شخص واقعی. امام یک شخص ملکوتی است که به عالم ملکوت تعلق دارد نه عالم شهادت (عالم حس) و انسان و هستی را به ارض ملکوت سوق میدهد. اما تجلی او که انسان نورانی است، همان امام واقعی است.
انسان نورانی
تحلیل کربن از شرایط حضور و زیست انسان در جهان، اولا معطوف به جهتیابی است. انسان مادی در جهات جغرافیایی چهارگانه محصور است، اما حضور فیزیکی کافی نیست و برای شناخت انسان و هدف و جایگاه و موقعیت واقعی او در جهان باید از این مرزهای شمالی و جنوبی و شرقی و غربی درگذشت. موقعیت اصیل انسان باید گذشته و حال و آینده او را با هم در نظر بگیرد والا گسست اینها باعث چندپارگی و بیمعنایی اجزای وجودی او خواهد بود. گویا کربن به دنبال چیزی فراتر از حدود بین پرتابشدگی و مرگآگاهی هایدگری است، به همین دلیل است که در تصوف ایرانی که بخش عمدهای از حکمت ایرانی را دربرمیگیرد، مسیر اصلی جهتیابی را درمییابد؛ جستوجوی شرق که انسان را با بعد واقعی وجودش که غیرمادی است آشنا میسازد. این «شرق» که نسبت به جهات چهارگانه جهان مادی، یک بعد ناشناخته و بیگانه است، یک سرزمین دیگر است که از اقالیم هفتگانه جهان فراتر رفته و «اقلیم هشتم» نام میگیرد. این اقلیم شرقی در واقع در شمال قرار دارد؛ شمال آسمانی که محور و مبدا در آن قرار دارد. کربن این وضعیت را با ماندالا تشبیه میکند که طبق کهنالگوهای هندی یک شکل دایرهای یا اشکال هندسی متقارن هست که نمادی از جهان هستی است و تمرکز انسان بر خود که به نوعی جستوجوی خود در آن است. انسان در جهتیابی خود در بیکرانگی است که میتواند خویشتن واقعی را دریابد و قاره گمشده هستی خویش را پیدا کند و این قاره ناشناخته یا اقلیم هشتم، همان قطب یا شمال آسمانی و سرزمین هورقلیا است. کشف این سرزمین به معنای یافتن نقطه اتصال و رهایی از سرگشتگی است.
اما هورقلیا یا اقلیم هشتم چیست؟
کربن در تعریف هورقلیا میگوید: «جهانی است مینوی که هستی راستین دارد. چنین جهانی بیشک یک جهان ایدهها، نمونهها و مطلق شمردهها [کلیات] نیست». درواقع کربن این مفهوم را از فلسفه سهروردی که با انگارههای فلسفی آیین زرتشت و فلسفه نوافلاطونی نیز مرتبط بود، به عاریه گرفت و معتقد بود دیدن اشیا با نور شمالی یعنی دیدن آنها در سرزمین هورقلیا، دیدن آنها در نور فرشته که حاوی واقعیت اصیل آنهاست. کربن بر اساس نظریه صدور مشّایی و تمثیلهای عرفانی ابنسینا، نسبت بین آگاهی انسان با شرق کیهانی یا شمال آسمانی را به صورت نمادین بیان کرده و از رابطه نور و آگاهی میگوید که «روز» نماد آگاهی، «شب روشن» نماد ابرآگاهی و «شب تیره» نماد ناآگاهی است. رسیدن از تاریکی به روشنایی و پیدا کردن راه، با دریافت قطب آسمانی یا همان بعد عمودی و شمال آسمانی میسّر و ممکن است و این «قطب» ملاک شرق و غرب یا روشنایی و تاریکی است؛ کسانی که در پی این قطب هستند، اشراقیون نام دارند و از هرمس و زرتشت تا افلاطون و سهروردی و اخلاف آنان از متصوّفه همچون روزبهان شیرازی و نجمالدین کبری امتداد داشتهاند.
انسان کامل
اشراقیون به دنبال هورقلیا و نور هستند، در جهانی که در کنهَش تاریکی است، اما راهی به سوی روشنایی دارد. پس نوری از هورقلیا و از عالم برین بر این عالم تابیده و درخشیده و مسیر آن را به سمت شمال هدایت میکند. بهطور قطع نماینده خطّه ملکوت در عالم ملک از نظر کربن و با الهام از فلسفه و حکمت و عرفان اسلامی «انسان کامل» است که در امام و قطب متجلّی میشود. کربن به همین دلیل به تشیع و تصوّف اسلامی علاقهمند شد.
انسان نورانی، باطن انسان زمینی است و تمایزگذاردن بین ظاهر و باطن، برای درک اقلیم هشتم و انسان نورانی، ضروری است. انسان نورانی همچون بعد شمالی و عمودی، باطن و انفس عالم است و شخص امام تاریخی، مظهر آن است و «امام» آن عنصر نمادین مهمی است که در فراتاریخ ایستاده و نماینده تامّ و تمام ملکوت است. بنابراین مذهب تشیع که به امام معتقد است، مذهب باطن است و جنبه باطنی اسلام است و رابطه حق و خلق را همواره زنده نگه میدارد، بهخصوص با اعتقاد به غیبت امام دوازدهم که انتظار آمدن او، پیوند ناگسسته مُلک و ملکوت است و جلوهای از این انگاره که زمین هرگز از حجت الهی خالی نخواهد شد.
انتقاد کربن به سنت شرشناسی
از این روی، کربن با انتقاد از شرقشناسی و اسلامشناسی شرقشناسان غربی، مبنی بر اینکه همواره بر تسنّن تکیه کرده و به حقیقت تشیع توجهی نداشتهاند، بیان میکند که حقایق اصیل اسلام را باید از زبان تشیع شنید و همّ خود را مصروف شناخت تشیع به جهانیان خواهد کرد. به زعم کربن، همه ادیان الهی درواقع یک چیز گفتهاند، اما در اسلام رابطه نبوّت با رابطه امامت و ولایت تکمیل میشود و جریان هدایتاللهی مستمّر و پیوسته است. لذا تشیع تنها مذهبی است که این مهم را به انجام رساند و اتصال عالم ماده با ساحت معنوی و مینوی را با حضور «امام» زنده نگاه داشت.
۴ ـ نسبت تشیع و تصوّف
کربن سوالی از علامه طباطبایی میپرسد مبنی بر اینکه نسبت شیعه و تصوّف چیست؟ آیا شیعه بر تصوّف مبتنی است یا تصوّف بر شیعه؟ طبق پاسخ طباطبایی، شیعه مقدّم بر متصوّفه بوده است. زیرا اولا به لحاظ تاریخی، شیعه بعد از دوپارگی پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و جریان سقیفه به وجود آمد و درثانی، در کنه تشیع، مفهوم انسان کامل و حجت زمان مطرح بوده که عرفا و متصوّفه نیز بر آن تاکید کردهاند، چنانکه مولوی سروده: پس به هر دوری ولیای قائم است/ تا قیامت آزمایش دایم است.
اما باید توجه کرد با توجه به اینکه پیشتر نیز اشاره شد که نگاه کربن به تشیع، پدیدارشناسانه و فراتاریخی است، بنابراین مقدّم بر هر چیز، معنویت و عرفان نهفته در ذات خود اسلام است که تنها در تشیع ظهور یافته و از این جهت، تشیع برخلاف شرقشناسان و اسلامشناسان غربی، صرفا یک مذهب فقهی نیست، بلکه بیانگر آن ذات معنوی اسلام است. از این حیث، این تشیع است که منبع تصوّف است و حتی تصوف اهل سنّت نیز بر تعالیم ائمه و تعالیم عرفا مبتنی است. بنابراین، حتی این ادعا که جمعیت شیعیان در مقایسه با اهل سنّت در اقلیت قرار دارد نیز به همان دلیل که گفته شد حائز کمترین اهمیت خواهد بود، زیرا آن بعد انفسی و خاص تشیع، امری منحصر بهفرد و ویژه است. از سوی دیگر، در رابطه با تصوف اهل سنّت گفته شده که هرچند بر اساس مفهوم ولایت و ولی (باطنِ نبوت) شکل گرفته، اما فاقد امامشناسی است، لذا در تصوف اهل سنّت، ولایت از خاستگاه اصلی خود منقطع و سست و از مفهوم امام دور شده است که میتواند عواقب وخیمی داشته باشد. پس در اینجا چهار خلیفه اهل سنّت وارث پیامبر اکرم میشوند که خود به خود باعث انفصال میان حقیقت و شریعت میشود. در واقع بهطور کل در باطنگرایی، آنچه «شریعت» را به «حقیقت» پیوند میدهد، «طریقت» است که در تصوف قابل طرح است، اما در تشیع این طریقت فقط با امام میسّر است. بنابراین همانگونه که در مذهب اهل سنّت بعد از رحلت پیامبر، نبوت نیز به پایان رسید، اما تصوف سنّی بر مفهوم ولایت برای تکمیل نبوت تاکید کرد، وانگهی، امامشناسی تصوف سنّی رنگ میبازد ولی امامشناسی شیعه این مفهوم را در شخص امام که جانشین پیامبر است، یعنی امام علی(ع) و فرزندانش تداوم بخشید، زیرا امام آن راهبر درونی است که فهم امر قدسی را ممکن میسازد و اتصال را همیشگی میکند، و از نظر شیعه، امام باید از ارض ملکوت باشد و این همان دلیل اصلی خاص بودن تشیع نسبت به هر آیین و مذهب دیگر در جهان، البته از منظر کربن است.
اهمیت اقلیم هشتم در توجه هانری کربن به مذهب امامیه
امام کیست؟
دو منظومه فکری مهم شیعه عبارت از امامت و مهدویت است. کربن در اینها راز و رمزی در باب اقلیم هشتم میبیند؛ امام ادامه و بسط نبی است و سلسله امامت بر محور حضرت مهدی (عج) قرار دارد. مسیری که از قوس نزول تا صعود و برعکس، اتصال حلقه کروی هستی را که آغاز و انجامش و ظاهر و باطنش یکی است «هوالله الأول و الأخر و الظاهر و الباطن. ..» نمایان میسازد و اساسا با ترسیم هندسه کروی هستی، درهمتنیدگی ظاهر با باطن و نقشه جغرافیایی با بعد فراسو، قابل درکتر خواهد بود، بنابراین معرفت امام، آزادیبخش و ناجی روح است از آنچه تعلقات زمینی نام دارد و شخصیت امام همان تداوم رابطه الوهی و چنگزدنی دوباره به ریسمان الهی است که در سلسلههای تصوف نیز در شخصیت قطب خود را متجلی میسازد؛ سنگ زمردی که خورشید نیمهشب است و آوای مجمعالبحرین (اقلیم هشتم) و بهشت شادکامان را در زمین نغمهسرایی میکند. امام انسان نورانی است؛ پرومتئوسفوس یونانی و آن شاهد آسمانی منقولِ نجمالدین کبرا که در تجلی درونیاش همان سرشت کامل است که هرمس خبرش را داده بود و در حقیقت، امام یک رمز است برای نوعی هدایت باطنی و امری فراتاریخی است که در اصول تشیع و در شخصیت تاریخی امامان معصوم به نحوی بروز یافته است. امام، فرشته مُلک است تا آدمی را به ملکوت خودش برساند. امام بشر ملکوتی است که به عالم ملکوت احاطه دارد و لذا میتواند امور عالم ماده را تاویل کند. حضور او است که رسالت و شریعت را تداوم بخشیده و از تحریف مصون میسازد. او حلقه وصل طریقت، حقیقت و شریعت است و از ظاهر به باطن هدایت کرده و نغمه جاودانگی سر میدهد. مظهریت امام در هستی، در دکترین مهدویت خود را تام و تمام میسازد و این دکترین علاوه بر اینکه تاکید میکند زمین هرگز از حجت خداوند خالی نخواهد بود، ارتباط پیوسته بین هستی مادی و الوهی را در سمت فراتاریخ صحه میگذارد و شخصیت امام را در قالب همزاد معنوی و همیشگی انسان که فرشته نورانی اوست و از ازل تا ابد با وی است، در بعدی تاریخی و آفاقی نیز تعین میبخشد. این انسان نورانی در تشیع دوازده تجلی دارد که مهدی آخرین آنهاست و انسان را به حبلالمتین ارجاع میدهد.
اقلیم هشتم کجاست؟
خطهای است در بعد عمودی؛ شمال آسمانی؛ آنجا که از هفت اقلیم و هفت ربع مسکون جهان و چهار جهت جغرافیایی معمول به سرزمینی میرسیم که بحر غیب شهادت است و محل تلاقی دو عالم روح و جسم؛ قاب قوسین و بهشت ناپیدای زمین که در اساطیر گفته شده محل آفرینش اولیه انسان بوده و انسان از آنجا به زمین هبوط کرده است. عالم مثال و عالم واسط و وسیط که سرزمین ورای غیب و شهادت و البته حایل میان غیب و شهادت است. اقلیم هشتم شهرستان جان است و ناحیه مرزی میان آگاهی و فراآگاهی است. اقلیم هشتم یا هورقلیا صورت و مقدار دارد اما به ماده وابسته نیست و مُلک ملکوت و جابلقا و جابلسا است و آنجایی که حقیقت باطن را میتوان تماشا کرد. چنانکه انسان سرگشته در لحظهای بدون ثبت، در «تاریکی رازِ کهن و بنیادین»، غاری زیرزمینی میبیند که آکنده از تاریکی و بادها بود و چراغی هم نداشت اما ناگاه چهرهای زیبا دید که به او گفت: چراغ را بردار و چنین و چنان کن! آنگاه آن سرگشته به «شب روشن» پناه جست؛ همان سرزمینی که تاویلات عالم را در آن فراگرفت و بدو گفته شد: «من سرشت کامل تو هستم. اگر جویای دیدنم هستی مرا به نامم بخوان». آری آن انسان سرگشته در فراسوی زمان و مکان؛ در «تاریکی هنگام رسیدن به قطب»؛ یعنی درست در مماس دایره حایل بین قاب قوسین؛ قوس نزول و صعود، انسان نورانی را در اقلیم هشتم ملاقات کرده بود؛ وسط خواب و بیداری و آگاهی و فراآگاهی.
اقلیم هشتم عین خیال متصل است. آن «غیب محالی» که برزخ صعودی است و عالمِ در حالِ عروجِ مومن است و عبور از نشئه دنیوی به اخروی است و انسان سرگشته چون به حدیث «موتوا قبل ان تموتوا» (بمیرید پیش از آنکه بمیرید) حوالت شود، که این حاصل تخیل خلاق است، به شهرستان جان رسد و هورقلیا را دریابد. بنابراین، جهتیابی انسان با هورقلیا تغییر میکند و او؛ آن سالکی که به دنبال عین الحیات است، ناگهان به فراسوی شمال آسمانی که در شرق است یا شرقی که در شمال است؛ یعنی جهتی به سمت مبدا، حرکت میکند و انسان نورانیاش را میبیند که صدایش میزند. اینک جهتیابی او فارغ از جهات جغرافیایی، به سمت فراسوست و در جهت بعد عمودی عالم که شب روشنایی، نیمروز تاریک، بهشت ییمه و پهنه مینوی است و خبر از یک هستی دیگر میدهد؛ عالم خیال یا عالم مثال. باید توجه داشت که این عالم خیال، بیرونی نیست و آن قطب آسمانی درونمایگی دارد؛ نه به این معنی که سوبژکتیو یا پنداری است، بلکه جهانی مینوی است که در انفس عبور از ماده به سمت مجرد و از تاریکی به روشنایی نمودار میشود و همه این عبور در یک لحظه رخ میدهد؛ آنگاه که سالک بیدار شده و دوباره باید به خواب برود تا آن هستی ملکوتی را دریابد. اما این خواب نه آن خواب فیزیکی، بلکه درنگی میان آگاهی و فراآگاهی است. دیدن امور در نور شمالی دیدن آنها در هورقلیا و در نور فرشته است و در اقلیم هشتم یار آسمانی قرار دارد و آن روح قدسی که همدم انسان از ازل تا ابد است؛ انسان نورانی که قهرمان سرزمین هورقلیاست و شاهد آسمانی و شیخ غیبی است. انسان نورانی، یار آسمانی است و ساکن اصلی هورقلیا یا اقلیم هشتم است.
انسان نورانی کیست؟
او راهنمای ساکن در هورقلیاست. خضر وجود و قطب ملکوتی هر انسانی است که در اقلیم هشتم جای دارد. او، پادشاه ارض ملکوت، خود را اینطور معرفی کرده است: «من حقیقت برتر و رقیقه فرودآمده از مرتبه خویشم. من راز وجود انسانم، من همان باطن معبودم.. من نگهدارنده عالم ناسوتیام، در هر معنایی مجسم میشوم و در هر منزلی پدیدار میگردم… مسکنم کوه قاف است و محلم اعراف… من در محل تلاقی دو دریا ایستادهام. در نهر أین (کجا) غرق شده و از حقیقت عین (چشمه) مینوشم؛ من راهنمای ماهی در دریای لاهوتم .. من معلم موسای ظاهراندیشم… نور درخشانم…» (ترجمه از انشاءالله رحمتی).
این خضر وجود کیست که اینگونه مومنِ مشتاق را ندا میدهد؟ او بیگمان نشئه در حال عروج انسان و بعد شمالی اوست که خورشید فروزنده از شرق است و همزاد آسمانی است. انسان نورانی همان سرشت کامل است که هستی مینوی دارد و انسان را به معرفت دانایی برمیفرازد و دشواریها را به وی میآموزد و راستیها را برایش آشکار میسازد و این یاوری را یا در خواب یا در بیداری انجام میدهد. قدر مسلم، دانش او آسمانی و خدایی است و این دانش در جایگاهی میانه بین روشنایی و تاریکی منتشع میشود؛ جایگاهی سرشار از تاریکی که میرود تا با یک روشنایی درونی پاک روشن شود. کربن این سرشت کامل را با هستیهای مجرد فردی یا نوعی [مثالها] که در ازای موجودات مادی در جهان مینوی قرار دارند، مترادف میبیند، بدین معنی که هر جانی در این جهان مادی یک جان مینوی دارد که محافظ و راهنما و مدبر اوست و همان فرشته است. این فرشته خود را در زیباترین حالت بر انسان سرگشته و جستوجوگر (سالک) آشکار میکند و پردههای تاریکی را از دلش کنار میزند و میانجی او برای رسیدن به الوهیت میگردد. بنابراین، فرشته یا همان انسان نورانی، هدایتگر است؛ به سمت راستی و روشنایی؛ «من شبانی هستم که نگهداریات را به من سپردهاند» و «من با تو هستم در همه جا».
چهره سمبلیک «امام» در قامت انسان نورانی
کربن بعد از کشف بنمایههای اقلیم هشتم در ادبیات ایرانی تا مانوی و ماندایی و مسیحی و شیعی، فرشتهشناسی ژرفنگر خود که مبتنی بر حکمت و فلسفه اسلامی و یونانی و ایرانی است را به امامشناسی شیعی پیوند میزند. فرشته در اقلیم هشتم یا مجمعالبحرین است که نمودار میشود و آب حیات را ارزانی میدارد. رهایی از روزِ روزمرگی و روزِ بیرونی [زندگی هرروزی] در شبِ ابرآگاهی یا فراآگاهی رخ میدهد و درواقع همان نیمه شب روشن است و تاریکی و شر نیست، بلکه نور سیاه است؛ یعنی همان واسطگی میان نور و تاریکی که عالم مثال است و کربن چنین زیبا ادامه میدهد که «و تنها همین شب است که میتواند دیوانگیهای آمرانه روز را آرام بخشد … کلیتی که با «خورشید نیمه شب» به نماد درمیآید، «خداوند پوشیده» و «فرشته عقل» یا به زبان حکمت شیعی، «امام» است که به شبِ جهان درونی نور میآورد.»
امام یا قطب همان فرشته عقل و نوس آسمانی است که اگر در میان نباشد، جهان با یک بلای ناگهانی و نهایی از هم میپاشد. در اینجاست که پیوند معنایی و مفهومی میان واژگان امام و ولایت و اولیاء، غنای ادبیات شیعی در امامشناسی را آشکارتر میسازد و معانی همچون دوستان خدا از آن متبادر میشود.
روزبهان بقلی و رمز عدد ۳۶۰
روزبهان بقلی این دوستان خدا را ۳۶۰ تن که با ۳۶۰ نام خدا و ۳۶۰ روز و شب سال و ۳۶۰ درجه کره سماوی برابر است، معرفی میکند که ۳۰۰ تن روی زمین هستند که دلهاشان همآوا با دل آدم میتپد و ۴۰ تن که دلهاشان همآوا با دل موسی است و ۷ تن که با دل ابراهیم همآوا هستند و ۵ تن همآوا با دل جبرئیل و ۳ تن همآوا با دل میکاییل و درنهایت، قطب که دلش با دل اسرافیل میتپد. این ۳۵۶ نفر به همراه چهار پیامبر باطنی زنده یعنی ادریس (هرمس)، خضر، الیاس و مسیح روی هم ۳۶۰ نفر میشوند. بنابراین، در تصوف شیعی، قطب نماینده امام پنهان است که طریقت را به حقیقت متصل میسازد. او در «زمینِ نور» مانوی یا همان هورقلیا و اقلیم هشتم جای دارد و این اقلیم در مجمعالبحرین است که آستانه جهان فراسو و سمت شمال کیهانی و بعد عمودی است و مقصود از استعاره جزیره خضرا (جزیره سبز) که میعادگاه امام پنهان است نیز همینجاست. نکته مهم در استعاره قطب آسمانی و انسان نورانی، اتحادی است که انسان نورانی با نوع انسان دارد و در واقع، هموست که در ساحتی والاتر در برابر حقیقت دیرین خودش قرار میگیرد. چنانکه در تمثیل شاهزاده جوان ایرانی (یا مثلا حی بن یقظان) که از شرق به مصر سفر میکند و «سرشت کامل» یا همان انسان نورانی را میبیند که درحقیقت خودش است و بهرغم دوئیت، هر دو یکی بودند و یکسان بودند، با این فرق که سرشت کامل به سرزمین هشتم یا همان قطب آسمانی یا اورشلیم آسمانی یا بهشت گمشده زمین تعلق دارد و میخواهد پیوندهای انسان زمینی با آسمانش را به وی گوشزد کند. پس قطب یا امام در نقش سرشت کامل، انسان را به هستی فراسوی جهان مادی سوق میدهد و هم اوست که پیوند زمین و آسمان را بعد از ختم نبوت پایدار نگه میدارد، چه اینکه نقش سمبلیک امام در هستی عبارت از هدایت و نگهدارندگی است.
امام و باطن هستی
کربن تحت تاثیر تفکرات باستانی هرمسی که بعدها در تصوف نیز وارد شد، حضور انسان را با باطن هستی بازتعریف میکند، بدین نحو که انسان نسخهای از نور الهی و هستی خدایی است یا به تعبیری همان قرآن بزرگ یا کیهان است و هر چه در این قرآن کیهانی از واژهها تا آیات و سور، همگی دارای ظاهر و باطن هستند. پیشتر هم گفتیم که انسان نورانی یا شاهد آسمانی همان سرشت کامل است و البته این را نیز دقت کنیم که خود سالک الیالله که در جستوجوی هستی ایزدی و چشمه آب حیات است نیز رقیقه انسان نورانی است و درحقیقت، جستوجوی او برای حق، سوق دادنش به اصل خودش و ملکوت حقیقیاش یعنی همان انسان نورانی در بعد عمودی است و او دراصل ابتدا با خود حقیقیاش مواجه میشود تا بتواند چشمه حیات را ببیند. دیدن خود و رسیدن به حقیقت اصیل مستلزم عبور از هفت مرحله است که نفس، عقل، قلب، روح، سر و خفی میشود. مراحل آخر اوج فراآگاهی هستند و سالک که در باطن و کنه خود پارهای از نورالله است، زیرا این هفت مرحله را در بطن او میتوان کشف کرد؛ البته اگر کشف کند، برای رسیدن به حقیقت نهایی و هستی ایزدی، باید نور شود و این شعار خود سمبل فلاسفه و عرفای هرمسی بوده که آتش را جز با آتش نتوان دید و انسان نورانی پاره نور الهی است. بنابراین هستی برین و ایزدی سراسر نور است و همین امر عرفا را به نوعی رنگشناسی حالات مینوی سوق داده که سالک و شاهد را با نور نیز تشریح کردهاند، چه اینکه اندام او نیز وجه نور است و هالهای از نور در تنانگی و روحانیت انسانِِ رونده در بعد عمودی وجود دارد، زیرا او کسی است که از چاله تاریکی به قطب نورانی آسمانی حرکت کرده و انسان نورانی را دریافته است. هرچه شدت نور بیشتر شود، یعنی هرچه از جهات جغرافیایی به سمت بعد عمودی برود، از آگاهی بعضا حسی و سپس عقلی، به فراآگاهی میرسد که اوج روشنایی است. از این لحاظ، وجود سرزمین هورقلیا و اقلیم هشتم، نوید آن دیار فراآگاهی است که بتوان به سر و خفی رسید و تا بعد از آن چه شود! که البته به گفته برخی مفسران و مترجمان فارسی زبان کربن، او در مرحله خیال توقف کرده و بعد از آن را مطرح نکرده است. وانگهی از نظر کربن، برای رسیدن به اهمیت سمبلیک و پدیدارشناسانه شخصیت امام، همین توصیف اقلیم هشتم کافی است تا بتوان امیدوار بود که هستی مادی پر از تاریکی و تناقض است و نیازمند روشنایی بیرونی و چه بسا درونی است که اقلیم هشتم میتواند به خوبی این نقیصه را برآورد و اتصال بین جهان مادی و مینوی و معنوی را خبر دهد. این جهان ماده زنده به نور نورالانوار است و حضور حضرت ملکوت یا مجمعالبحرین یا سرزمین هورقلیا یا اقلیم هشتم، امکان بینشهای رویایی؛ مواجهه با جهان نورها و رنگهای قدسی را افزایش داده و خبر از بعد شمالی (الوهی) عالم داده است. حال چون آدمی نیز رقیقهای از این کیهان جهانی و قرآنی است، لذا او نیز بعد شمالی و نورانی دارد و او نیز شاهد و قهرمان و گمگشتهای در جهان فراسو و در اقلیم شمالی دارد که همان امام یا بهزعم عرفا قطب است، چون تشیع روی امامت به عنوان یکی از اصول دین تاکید دارد، پس برگ برنده تشیع نسبت به اهل سنت و دیگر آیینهای دینی و الوهی این است که اتصال پس از نبوت را قطع نکرده و انسان و جامعه را به امام سوق داده است. مهدی (عج) آخرین تجلی امامان، با انتظاری طولانی، این اتصال را حفظ کرده و عامل بقای هستی ایزدی در جهان مادی است و کسی که انتظار او را بکشد، همان سالک الیالله است که مشتاق دیدن اقلیم هشتم و انسان نورانی است. بر این اساس، تنها توجه به باطن عالم و آدم است که انسان را به بعد فراسو سوق میدهد و اگر به آن بعد فراسو و شمالی توجه نشود، چه بسا توجهی نیز به این اقلیم معطوف نشود، چنانکه اهمیت حضور امام نیز بر این توجه کردن صحه میگذارد و همین خود تمایز تشیع را با دیگر فرق آشکار میسازد. کربن در این وادی با تحلیلهای ذوقی از معارف نجمالدین کبرا تلاش میکند اهمیت اتصال به اقلیم هشتم را بیش از پیش مورد تاکید قرار دهد. در حقیقت، در اجزای وجودی انسان چه به لحاظ مادی یا غیرمادی (یعنی روحی و روانی و نفسانی و عقلانی) گرایش یا کششی به سمت همسان خود در هستی یا همتایان کیهانیاش است که همان خواهش است و همچون نیروی مغناطیس فیزیکی به سمت آن همتا جذب میشود؛ مثلا آتش شهوت با آتش دوزخ همتاست و هر چه آتش شهوت شعلهورتر شود دوزخ درون انسان لهیب آتش میگیرد و به دوزخ سوق مییابد. از آن سوی، انسان گرایشی نیز به سپهر جان یا سپهر فراحسی و به معنای دقیقتر کربنی، سپهر باطنی دارد و همین گرایش است که او را به بعد فراسو و شمالی فرامیخواند. گذر به باطن، بازگشت به سپهر جان و بازگشت به انسان نورانی است.
امام معصوم؛ تجلی تاریخی انسان نورانی
پس انسان نورانی در باطن انسان است و نیز در باطن هستی و در اقلیم هشتم جای دارد و باید بتوان او را دید. تجلی تاریخی این شاهد آسمانی یا سرشت جان همان امامان معصوم تشیع هستند که به باطن عالم دسترسی دارند. در پایان میتوان یک تفسیر اگزیستانسی از این مقوله ارایه داد بدین نحو که کربن با نقد مرکزیت امکانی هستی برای انسان در نزد هایدگر که او را چونان امکانی بین بودن و شدن یا پرتابشدگی و مرگآگاهی میدانست و انسان را به آوای وجود حوالت داد که هنر بهتر از هر چیز دیگری آن را نمودار میسازد و انسان اصیل نیز به جای مشغول شدن به روزمرّگی و وراجی باید به آنچه اصیل زندگی اوست برسد؛ وانگهی این تلاش در سپهر انسان است! همین انسان! اما کربن به مدد آشنایی با آثار سهروردی و عرفای اسلامی، انسان را به اقلیم هشتم حوالت میدهد! این خود در دو مرحله اتفاق میافتد! نخست اینکه انسان که در باطن خود با هستی ایزدی پیوند دارد و پاره آتش است، باید آتش درون را دریابد و به ندای باطن گوش کند تا از خواب مادی بیدار و به سوی بعد فراسو حرکت کند! او بعد از بیداری و خودآگاهی به انسان نورانی خود نزدیک خواهد شد و خواهد دید که انسان نورانی خود اوست و در باطن اوست ولی راهنمایی نیاز دارد تا آن را دریابد و این در مسلک تصوف همان توسل به قطب است تا سالک به مجمعالبحرین و خضر وجود برسد. شیعه نیز امام را حلقه واصلی قرار داده که او را به بهشت مینوی فراخواند. امام پنهان، همانا راز رسیدن به نور است و انتظار او یعنی امیدواری به نورانی شدن. پس هر انسان جستوجوگری در پس باطن خود یک انسان نورانی است که برای رسیدن به نور به انسان نورانی هورقلیا نیاز دارد و آن امام و قطب است. مهدی (عج)، امام پنهان، آخرین و تنها امیدی است که انسان را به بعد فراسو سوق خواهد داد و حقیقت نور را آشکار خواهد کرد.
منابع
۱- پورجوادی، نصرالله، سخنرانی در «بزرگداشت هانری کربن»، گزارش ۲۵ آبان ۱۳۹۵، خبرگزاری مهر.
۲- رحمتی، انشاءالله، «دلایل علاقهمندی کربن به مطالعات تشیع و اسلام»، گفتوگو با ایلنا، ۱۳ مهر ۱۳۹۸٫
۳- رحمتی، انشاءالله، «تشیع و تصوّف از دیدگاه هانری کربن»، سایت آکادمی مطالعات لندن.
۴- طالبپور، اکبر، نرگس خوشکلام، «تلقی هانری کربن از تفکر شیعی در باب امامت و مهدویت»، فصلنامه علمی-پژوهشی کلام اسلامی، سال ۲۸، شماره ۱۱۱، صفحه ۱۱۰-۸۹٫
۵- فدایی مهربانی، مهدی، «پاسخهای کربن به هایدگر از منظر فلسفه شیعی»، آکادمی مطالعات ایرانی لندن، ۶ جولای ۲۰۱۲٫
۶- کربن، هانری، انسان نورانی در تصوف ایرانی، ترجمه فرامرز جواهرینیا، تهران: انتشارات گلبان، ۱۳۷۹٫
۷- رحمانی، اکرم، علیرضا اقدامی، «مجمعالبحرین، اقلیم هشتم، بهشت ناپیدای زمین»، چشمانداز جغرافیایی (مطالعات انسانی)، سال هشتم، شماره ۲۲، بهار ۱۳۹۲٫
۸- رحمتی، انشاءالله، «اقلیم هشتم، تأملی در مکان بند بودن عالم مثال»، آذر ۱۳۹۳٫
زهرا قزلباش
منبع: اعتماد