میراث مکتوب- سیودومین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره شمس تبریزی به «تحلیلِ شناختیِ دگرگوییهای شمسِ تبریزی» اختصاص داشت. این نشست چهارشنبه نوزدهم شهریور با سخنرانی پریسا علیرضا بهصورت مجازی پخش شد.
پریسا علیرضا با رویکردی زبانشناسانه به متن و با نگاهی علمی و عاری از قضاوتهای مرسوم و تاریخی، تصویری واقعگرایانه از شخصیت شمس که حاصل کلام شمس است ارائه و دگرگوییهای سخن وی را بررسی کرد.
علیرضا سخنانش را با ارائه چند پرسش آغاز کرد و گفت: چرا نگارندگان متن مقالات شمس را برای پژوهش مفصل انتخاب کردند؟ مقالات شمس حاصل یک دیدار است آنطور که خود متن روایت میکند دیدار یک مرد ۶۰ ساله باسواد، معلم و بسیار اهل سفر که همه بزرگان زمان خود را در زمینه فلسفه و سیاست را میشناخته و با آنها گفتوگو داشته است، با مردی ۴۰ و اندی ساله که عالم و زاهد شهر و بسیار باسواد بوده است. از این دیدار گفتوگوی دوستی و مراودهای حاصل شده است و این متنی که متولد شده از صحبت دو انسان است که واژه گفتوگو بر آن گذاشتهام. این گفتوگو بسیار تاثیرگذار بوده زیرا حاصل گفتوگو، شاعری جهانی، مولانا، است. مولانا تا پیش از شنیدن این حرفها شاعر نبوده و تاثیرگذاری سخن شمس فقط به مولانا ختم نمیشود. از سنین بسیار خردی شمس با اطرافیانش به مشکل برمیخورد و داستانش را در ارتباط با پدر و مادر و پدربزرگ برای ما نقل میکند و سپس ارتباطش را با سیاستمداران و فیلسوفان و عرفا مطرح میکند. شمس با همه آدمهای دور و نزدیک به اختلاف برمیخورده و این اختلاف در سطح کلان بوده است.
صحبتهای شمس برای مولانا بسیار مهم و باارزش بوده است و مولانا بعد از شمس هرگز بالای منبر نمیرفته است. اهمیت سخنان شمس برای مولانا به اینجا ختم نمیشود دستور میدهد که آن سخنان را به رشته تحریردرآورند. وقتی صحبت کسی مثل مولانا تا این اندازه دارای اهمیت است قطعا نقطه عطفی است که باید به طور ویژه به آن پرداخته شود. ما با متنی به عنوان نوشتار مواجه نیستیم زیرا گوینده و نویسنده متن یکسان نبوده است و شمس در جایی میگوید که چرا هیچ وقت دست به قلم نشده است. ما با متنی پالایش نشده مواجه هستیم این پالایش نشدگی در دو سطح است: در سطح دستوری با متنی پالایش و ویرایش نشده مواجه هستیم. از لحاظ معنایی با متنی ویرایش نشده مواجه هستیم و هیچ فرصتی برای شمس ایجاد نشد که به لحاظ معنایی و مصلحتاندیشی خود را سانسور کند. این دو آشفتگی ظاهری و معنایی گرچه متن را گسیخته به نظر میآورد اما مساله مهم این است که با بداهگی و اصل یک انسان مواجه هستیم.
این متن یک نوشتار به حساب نمیآید اما یک گفتار کامل هم به حساب نمیآید. گفتار در معنایی کامل دارای ویژگیهایی است که به آنها ویژگیهای «زبرزنجیری» گفته میشود که کلام را به طور کامل برای شنونده قابل فهم و در دسترس میکند، این ویژگی بخشهای مختلفی دارد از جمله زبان بدن و بافت موقعیتی. ما زبان بدن شمس را نداریم که این مساله در گفتار بسیار مهم است. تمام بار انتقال پیام مرا کلمات به دوش نمیکشند و زبان بدن من به واژهها کمک میکند تا مفهوم مورد نظر خود را بتوانم انتقال بدهم و این مساله را ما در گفتار شمس نداریم. بافت موقعیتی که شامل مکان و زمان مخاطب میشود هم درباره شمس نداریم.
شمس فیلسوف یا شمس سخنگو؟
ما از اینکه شمس کجا صحبت میکرده و چه زمانی سخن میگفته و چه مخاطبانی داشته چیزی نمیدانیم بلکه کلیتی در این باره میدانیم. در جلسهای که گفتوگویی وجود داشته است رفت و آمدهایی اتفاق میافتد و پرسش و پاسخهایی مطرح میشود که همه اینها روی گویندگی آن اتفاق میافتد. شمس بعد از اینکه به منبر میرفته چه احوالاتی داشته و بعد از پایین آمدن از منبر چه اتفاقاتی برایش میافتاده است. ما با یک گفتار صرف درباره شمس مواجه نیستیم. متنی که نوشتار به معنای کامل است نه گفتار به معنای کامل به همین دلیل این متن نیاز به تحلیل دارد. علاوه بر اینکه ویژگیهای خاص بودن متن را یادآور میشود ویژگی مهمی را نیز یادآور میشود ظاهرا هر آنچه در زیست شمس رخ میداده است در سطح سخن و حاصل سخن بوده است. اینکه چه جاهایی تاثیر میگرفته و چه جاهایی تاثیر میگذاشته است براساس سخن بوده است. به نظر میآید ما پیش از اینکه با شمس عارف و شمس فیلسوف مواجه باشیم با شمس سخنگو طرف هستیم و این مساله اصلی پژوهش ما شده است.
در اینجا دو پرسش را برای متن مطرح کردهایم شمس چطور حرف میزده و چرا به این شکل حرف میزده است؟ برای پاسخ دادن به دو پرسش از روش متنی یعنی زبانشناسی کمک گرفتهایم تا از خطر قضاوت و اعمال نظر شخصی متن را در امان نگه داریم. زیرا به روز بودن این نظریه مهم است و با توجه به متاخر بودن این نظریه دستاوردهای همه پژوهش پیشین را دارا است و دلیل دوم بیش از اندازه علمی بودن این نظریههاست.
تمام جملات متن را به اجزای ریز که شامل کلمات و افعال و اسامی است تقسیمبندی میکند و واژههای دستهبندی شده را بر اساس نوع ارتباط آنها با تجربههای جسمی نوع بشر و بر اساس دیدگاه شناختی پیکرهبندی میکند. این نظریه حاصل جنبش گروه قابل توجهی از دانشمندان علوم مختلف و متخصصان مغز و اعصاب و علوم مغزی است و به دنبال آن روانشناسی، مردمشناسی و منتقدان ادبی و دانشمندان علوم کامپیوتر است. زبان که شامل کلمات و جملات است مقولهای انتزاعی نیست بلکه مقولهای کاملا فیزیولوژیکی است. زبان پر از استعاره و مجاز است. مقولهبندی نیز در یک گروه قرار دادن مفاهیم مشترک است. مقولهها به طور مستقیم حاصل برانگیخته شدن گروههای نورونی خاص در مغز ماست. کتاب «قلمرو تازه علوم شناختی» پدیدهها را واضحا براساس آنچه با هم به اشتراک میگذارند حائز مقولهبندی میداند و جهان برای گونه انسان بدون مقولهبندی بینظم و بیمعناست.
شمس مقوله سخن را چگونه میدیده است؟
زبان شمس سرشار از مقولههای مختلف است و به طور طبیعی و ناخودآگاه درباره هر چیزی حرف زده و آن را شناسایی کرده است. مقوله سخن مهمترین مقوله ذهنی شمس است. ما آن بخش از سخنان شمس که درباره خود سخنگویی است استخراج کردهایم. برای بالا بردن دقت کار دادهها را محدودتر کردهایم. از کل کتاب دفتر نخست را انتخاب کردهایم. ۶۲ مقاله در دفتر نخست است تمام جملاتی که در آن کلمه سخن و مترادفهای آن است «اقمار معنایی» نام نهادهایم از جمله مباحثه، مواعظه، همصحبتی و سکوت (مفهومی در مقابل سخن)، نصیحت، دوستی، اختلاط، کلام، تفسیر و… جملاتی که در آن این واژهها وجود داشت جدا کردهایم و دیدهایم که کارکرد اینها در ذهن شمس کاملا یکسان است. ۴۹ مقاله نیز در این دفتر است که شمس مستقیما از این واژهها بهره گرفته است. ۸۰ درصد شمس در سخنگویی درباره خود سخنگویی سخن گفته است و ۷۰ بار از این کلمات استفاده کرده است. این بسامد بالایی است و یکی از نشانههای اثبات فرضیه ما است.
در اینجا نخست به چرایی و بعد به چگونگی سخنان شمس میپردازیم. اینکه شمس مقوله سخن را چگونه میدیده و چه درکی از آن داشته است؟ به آن چیزی که باعث میشده ما مقولهبندی کنیم پیشنمونگی میگویند. پیشنمونگی یعنی بعد از گفتن و شنیدن یک واژه اولین چیزی که به ذهن ما متبادر میشود چیست؟ باید ببینیم که شمس چگونه کلمه سخن را آورده است. تمام ۷۰ مرتبهای که شمس درباره مقوله سخن حرف زده نام پیامبر، رسول و نبی را آورده است یعنی نمونه اعلا و برتر و پیش نمونه ذهنی شمس برای مقوله سخن و سخنگویی سخنان پیامبر است. درک شمس از واژه و مفهوم سخن و همه مترادفها مساوی با درک شمس از شخصیت و سخن پیامبر است.
سخنگویی و مثلث سخن، پیامبر و شمس
در بعضی از جملات شمس، نقطه «منِ شمس» هم خودش را نشان میدهد و مثلثی بهوجود میآید که مثلث سخن، پیامبر و شمس است و اما شمس از این ضلع سوم استفاده نمیکند و جاهایی که نیاز داشته خود را ثابت کند و از خودش دفاع کند و بر مخاطب شدیدترین تاثیرها را بگذارد ضلع سوم را اضافه کرده است و خودش را با پیامبر قیاس کرده است. این یعنی پیش نمونه سخن در ذهن شمس بهقدری قوی است که نه فقط مقوله سخن را با پیشنمونه سخن و پیشنمونه پیامبر شناسایی میدهد بلکه سخن خود را برابر با سخن پیامبر میداند و براساس سخن پیامبر شناسایی میدهد.
چرا شمس اینگونه حرف میزده زیرا سخن خود را دنباله سخن پیامبر میدانسته و برای زبان خود اجازه تربیت کردن جهان را قائل بوده است و بهطور ناخودآگاه برای ذهنش این اجازه صادر شده است. شمس سخن خودش را قطعا ناخودآگاه با سخن پیامبر شناسایی میداده است. دو ضلع باید در تمام جملات شمس همنشین شوند. اگر ضلع سومی هم (شمس) اضافه شد باید بدانیم چرا شمس این ضلع سوم را افزوده است.
شمس میگوید: «هر جا وعظ بودی آنجا رفتمی، هر که را مایهای هست رسول و نبی آن مایه را روان کند چون مایه نباشد چرا راه کند» وعظ از اقمار معنایی مقوله سخن است و کلمهای است که در ذهن شمس همان کارکرد سخن را دارد. سه ضلع به شکل کاملا قوی اتفاق افتاده است. در جایی دیگر شمس میگوید: «بالله که اگر انبیاء این سخن بشنوند خوششان بیاید» آن همنشینی دایم اتفاق میافتد منِ شمس، سخن و پیامبر. چقدر این جمله قوی است و شمس در سخن خودش به چه خودباوری رسیده بوده است. شمس بر این باور است که اگر انبیا سخن مرا بشنوند خوششان میآید. سخن مهمترین مقوله ذهنی شمس تبریزی است و مهمترین سطح زیست شمس سخنگویی است و جهان را با سخن شناسایی میدهد. وقتی کسی در سخنگویی به این خودباوری برسد میتواند بسیار خاص و چالشبرانگیز صحبت کند.
شمس در سخنگویی به خودباوری رسیده است
شمس میگوید: «محمد میگوید ای نصرانی، ای جهود، موسی و عیسی را نیکو نشناختی بیایید مرا ببینید تا ایشان را بشناسید سخن انبیا شارح و مبین همدیگر است.» این جمله درخشان از شمس در این زمینه است: «هر که من با او باشم از چه غم دارد از همه عالم باک ندارد» در اینجا میبینیم که شمس چه جایگاهی برای خود قائل است. مثالی را از پیامبر نقل میکند که پیامبر در جایی با صحابه و یارانش بود و صحابه و یاران از چیزی نترسیدند و باک نداشتند. شمس در جایی دیگر این چنین میگوید: «چنان میگویم این معانی را که اگر پیغامبر بودی به این معنی نگفتی نه از عجز بلکه از آنکه او را دل مشغولی بودی که نپرداختی به آن که چنین فروشکافد این سخن» معانی را مساوی سخن در نظر میگیریم و پیغامبر را نیز آورده است و من را نیز آورده است این مثلث شکل گرفته است. ما همیشه درگیر این مساله هستیم که شمس چطور حرف میزند که تاثیرگذار بوده است. تاکید من این است که این جملات را یکبار دیگر با دیدی متفاوت بخوانیم.
ما در تاریخ چندتا سخنگو سراغ داریم که به این حد از ایمان درباره سخن خودش رسیده باشد. در اینجا بحث ما ارزشگذاری نیست بلکه شناخت ذهن یک آدم است که منجر به سخنگویی وی میشود. شمس بارها میگوید محمد بعد از چهل سال در سخن آمد. یعنی اساسا پیامبر را با ویژگی سخنگویی شناسایی میکند. شمس میگوید: «قومی مقلد دلند قومی مقلد صفا و قومی مقلد مصطفی هیچ شکی نیست که اصل آنهایند (یعنی پپیامبران) آن دگران مقلد سخنان ایشانند… هر سخنی که از ایشان برآید دهان باز شود اگر بشنوند.» و «محمد اگر دعوت نمیکرد هیچ کس را با او کار بود؟ هیچ معجزهای میخواستند اگر ما نیز این را نمیگفتیم هیچ دشمن میشدی بلکه هزار خدمت میکردی» چرا پیامبر دشمن داشت چون صحبت میکرد چرا من دشمن دارم زیرا من هم سخن میگویم.
پیشنمونه سخنان شمس پیامبر اسلام است
پیش نمونه شمس آخرین پیامبر است کسی که سخنش فصلالخطاب سخنان انبیاء است. لفظ و زبان شمس تا چه حد فصلالخطاب گونه است. پیشنمونه شمس پیامبری است که معجزهاش سخن و کلام بوده که در قالب قرآن اتفاق افتاده است. شمس برای سخنگویی خود هم ویژگیهایی را در حد معجزه قائل است. پیش نمونه شمس پیامبری است که رسالت ایشان سخنگویی بوده است.
انتخاب شمس به عنوان پیامبر اسلام به نام پیش نمونه هرچند انتخاب ناخودآگاه و اتفاقی باشد بسیار انتخاب معناداری است و ما از این نباید بگذریم. شمس به پیامبر توجه ویژهای داشته است و با این توجه و دید متن را بخوانیم که توجه شمس چه تاثیری در مکانیزم سخنگویی وی داشته است که از این دید به شمس نگاه کرده نشده است و امیدوارم در پژوهش جدیدی به کمک این روش نگاه ویژهای به متنخوانی باز کنیم و روی همه مقولات ذهن شمس تبریزی میتوان پیاده کرد و به پرسشهای بیشماری درباره شخصیت شمس میتوان پاسخ داد. این پژوهش نقطه پایان شمسخوانی نیست بلکه آغاز یک نوع متنخوانی با نگاه جدید است.
پرسش دوم این است که شمس چگونه حرف میزند؟ شمس وقتی میگوید سخن مسیر است یعنی مقولهای ذهنی را طی کردن است و به همین سادگی و پیچیدگی است. شمس ۳۱ بار سخن را طی کرده است و سخن را مثل مسیر دیده است. ۴۹ بار سخن را شی دیده است و شیوارگی برایش قائل شده است. ۱۵ بار بر اساس طرحواره میزان سخن را اندازه گرفته است. ۵ بار سخن را شمرده و ۱۳ بار سخن را مثل حجم دیده است. ۹ بار سخن را خورده و یکبار سخن را نوشیده و یکبار سخن را بوییده است و عجیب است که فقط ۸ بار سخن را شنیده است و به شکل عجیبی با سخن برخورد کرده است. چرا به این شکل بوده و شمس هیچبار سخن را لمس نکرده است وی از همه حسهای پنجگانه برای درک سخن استفاده کرده است اما هیچگاه سخن را لمس نکرده با اینکه حس لامسه یکی از اساسیترین طرحوارههایی است که فهم ما از جهان بر اساس آن شکل میگیرد.
مجاز مفهومی نیز بحث مهمی است و همچنین فضای ذهنی است که در سخنان شمس دیده میشود. آمیختگی مفهومی بحث بسیار مهمی است. وقتی سخن به خوردن و شکستن و پوشیدن نزدیک میشود آمیختگی مفهومی رخ میدهد. آمیختگی مفهومی بیش از اندازه نزدیک شدن به هدف و یکی شدن است یعنی اشتراکات اینقدر اتفاق میافتد که این دو فقط به هم نزدیک نمیشوند بلکه اینهمانی رخ میدهد که این مساله نتیجه استفاده مغز ما از بیشترین حد ظرفیت نورونی است. در بحث آمیختگی مفهومی شبکه نورونی اتفاق میافتد یعنی ذهن از تمام ظرفیتش استفاده میکند برای اینکه اتفاق خلاقانهای رخ دهد. یک ذهن قوی که خلاقیت زیادی دارد دایره واژگانش تجربه زیادی دارد میتواند آمیختگی مفهومی را رخ دهد. در کلام شمس آمیختگی مفهومی دو بار اتفاق افتاده است.
منبع: ایبنا