میراث مکتوب- یکی از اندیشمندان بزرگ جهان اسلام که قدر و منزلت او به نحو شایسته شناخته نشده، محمد بن محمد بن حسن طوسی معرف به «خواجه نصیرالدین طوسی» یا «محقق طوسی» حکیم نامدار سترگ و متکلم شیعه عالیمقام است که سرآمد حکما و فلاسفه و دانشمندان اسلام (اعم از شیعه و سنی و دیگر مذاهب اسلامی) در قرن هفتم هجری است. بیتردید میتوان او را نابغه بزرگ جهان و سرآمد دانشمندان اسلام دانست.
جایگاه علمی خواجه نصیر
خواجه نصیرالدین طوسی در سرزمین خود از شهرت فراوان برخوردار است و بهواسطه آثار گوناگونی که در ریاضیات و علم هیات و نجوم دارد مورد احترام علمای مغربزمین نیز قرار گرفته است. آگوست کنت در تقویمی که از پیشروان فلسفه تحققی ترتیب داده است اسم خواجه را بر یکی از روزها و اسم ابنسینا را بر یکی دیگر از روزها گذاشته است و از اهل علم و قلم ایران همین دو نفر در آن تقویم مذکورند. چنانکه مجتبی مینوی در مقدمه خود بر کتاب اخلاق ناصری (ص۲۹)، آورده است؛ یکی از جبالی را که در کره ماه توسط دوربین دیده و کشف کردهاند به اسم نصرالدین نامیدهاند. افرادی که درباره خواجه نصیرالدین طوسی مطالبی نگاشتهاند، بیشتر به آثار علمی خواجه پرداخته و درباره علم هیات و ساختن رصدخانه مراغه سخن گفتهاند. تردیدی نیست که رصدخانه مراغه در آن زمان که خواجه به ساختن آن اشتغال داشت از مشهورترین و مهمترین رصدخانههای جهان به شمار میآمد اما به این نکته نیز باید توجه داشت که شخصیت خواجه نصیرالدین طوسی به آثار علمی و ساختن رصدخانه محدخواجه نصیر
ود نمیشود. او علاوه بر اینکه در بسیاری از علوم و فنون زمان خود تبحر و مهارت داشت در میدان اندیشههای فلسفی نیز از اهمیت بسیار برخوردار بود. این حکیم بلندقدر و برازنده شیعه که خود از پایهگذاران علوم و فنون عقلی است، از جمله دانشوران مشرقزمین است که مبانی علمی و خدمات ارزنده و زحمات فوقالعاده او در راه توسعه و تعلیم معارف بشری، موجب بیداری مغربزمین و باعث نجات اروپاییان از ظلمت جهل و بیدانشی شد؛ بلکه تحول علمی و انقلاب صنعتی غرب را باید دنباله ظهور وی و کارهای علمی او دانست.
ولادت خواجه نصیرالدین طوسی
محمد بن محمد بن حسن معروف به طوسی خواجه نصیرالدین حکیم و متکلم قرن هفتم قمری است. خواجه نصیرالدین نویسنده کتابها و رسالههای بسیاری در علوم اخلاق، منطق، فلسفه، ریاضیات و نجوم است. زادگاه و ولادت ایشان در سرزمین طوس ناحیهای از خراسان بزرگ بوده است. گویند که پدر خواجه «شیخ وجیهالدین محمد بن حسن» که از دانشوران قم بوده در روستایی به نام جهرود که یکی از روستاهای قم بود زندگی میکرد. همراه با خانواده جهت زیارت امام هشتم شیعیان عازم مشهد شد. پس از زیارت هنگام برگشت به علت بیماری همسرش در یکی از محلههای شهر طوس مسکن گزید و در آنجا علاوه بر امامت در مسجد به تدریس در مدرسه علمیه مشغول شد. در صبحگاه یازدهم جمادیالاول سال ۵۹۷، ق و با طلوع آفتاب چهره حکمت و ریاضی قرن هفتم پا به عرصه وجود نهاد و سومین فرزند خانواده شد و نامش را محمد گذاشتند و ایام کودکی و نوجوانی محمد در شهر طوس سپری شد. در کتاب مستدرک وسائل، جلد ۳، ص ۴۶۵ به نقل از محبوبالقلوب آمده است: مطابق نوشته قطبالدین اشکوری- که خود مردی فیلسوف و شاگرد میرداماد، فیلسوف مشهور بوده است- در کتاب محبوبالقلوب، خواجه در روز شنبه ۱۱ جمادیالاولی هنگام طلوع آفتاب سال ۵۹۷ در طوس دیده به دنیا گشود. خواجه درسهای ابتدایی علوم دینی و قرآن را نزد پدر خواند و بعد نزد داییاش به فراگیری علم حدیث پرداخت و بعد نزد یکی از اساتید دیگر به فراگیری ریاضیات، پرداخت. استاد هم به پاسخ به سوالات او عاجز میماند ازاینجهت با دادن لقب نصیرالدین به عنوان عالم دین به جانب استادش در شهر طوس مفتخر شد. بعد استادش گفت که برای علمآموزی بیشتر باید به نیشاپور بروی، خواجه به نیشاپور مهاجرت کرد و از محضر اساتید بزرگی مثل فریدالدین داماد نیشابوری اشارات بوعلی را و از قطبالدین مصری قانون ابنسینا را فرا گرفت. او همچنان جهت کسب علم بیشتر به شهر رای اصفهان و همچنان قم سفر کرد و بعد از قم به عراق رفت و به فراگیری فقه پرداخت. (سبحانی، جعفر، موسوعه طبقات الفقها، موسسه امام صادق، قم، ۱۴۱۹ق / قمی، شیخ عباس، الفوائد الرضویه، نشر بوستان کتاب ۱۳۸۵ / تنکابنی، محمد بن سلیمان، قصص العلماء، انتشارات علمیه اسلامیه، ۱۲۹۰ق / نعمه، عبدالله، فلاسفه شیعه، ترجمه جعفر غضبان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۶۷)
به گفته بعضی از مورخین پدران خواجه از مردم روستای «وشاره» از بلوک چاه رود جهرود قم بودهاند. پدران او که از مردان دانشمند و اصیل بودهاند، در آن جا میزیستهاند ولی خواجه در طوس متولد شد و به همین جهت نیز مشهور به طوسی شده است.
در کتاب «الْفوائدُ الرّضویه فی احْوالِ عُلماء الْمذْهبِ الْجعْفریه» آمده است که: اصل آن جناب از «ورشاه» است که یکی از بلوک جهرود، ده فرسخی قم است و اینکه در ریاض العلماء «وشاره» فرموده همان وشاره است که «راء» مقدم بر «شین» شده و این حقیر مکرر به جهرود رفته و به خصوص ورشاه را نیز رفتهام و بسیار آب و هوای خوبی دارد و در آنجا قلعهای است معروف به قلعه خواجهنصیر که منسوب است به همین محقق تحریر است؛ «فخذ هذا، فانه لا ینبئک مثل خبیرا»!!
آقای مدرس رضوی در آغاز شرححال خواجه نوشتهاند: در اسم و لقب و کنیه و نام پدرش هیچ اختلافی نیست و به اتفاق مورخین اسمش محمد و نام پدرش نیز محمد و نام جدش حسن است و اگر در بعضی موارد او را محمد بن حسن نوشته و نام پدرش را حسن گفتهاند، مسلما اشتباه بوده و بیشک و تردید نام پدرش که محمد بوده از قلم افتاده و تساهلا نسبت به جد داده شده است و خواجه خود در بسیاری از مولفاتش نام خود و پدرش را «محمد بن محمد» آورده است. در مولد و منشأ وی نیز اختلافی نیست و عموم مورخین مولد و منشأ او را طوس نوشته و خواجه در مولفاتش همهمهجاود را طوسی خوانده و در مقدمه زیج ایلخانی گوید: من بنده کمترین نصیر را که از طوسم بااینحال عدهای از مورخین از جمله حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده و جمعی دیگر نوشتهاند که وی از ساوه یا از جهرود قم بوده و اجداد او به طوس رفته و متوطن گردیده و خواجه در آنجا متولد شده به طوسی شهرت یافته است. از منظری دیگر میتوان گفت پدران خواجه اهل جهرود قم بودهاند بهخصوص که پدرش از شاگردان ضیاءالدین راوندی به شمار آمده که در کشان میزیسته است و شاید سابقه قلعه خواجهنصیر هم (به گفته محدث قمی) بیمناسبت با اصالت خواجه در «وشاره» نباشد و از نظر دیگر چون خواجه خود در آثارش هیچ اشارهای به انتساب خویش به قم نکرده، احتمالا شهرت بعدی وی باعث شده که قلعه را در و شاره به نام او موسوم کنند تا از این راه نظر محدث قمی و استاد مدرس رضوی را توضیح داده باشیم – والله العالم.
خانواده و ایام کودکی خواجه نصیر
خواجه ایام کودکی را در همان طوس گذرانید و همان جا در سایه تعلیموتربیت پدر دانشمندش پرورش یافت. علوم نقلی و مقدماتی را از پدرش محمد بن حسن طوسی که از شاگردان دانشمند ضیاء الدین راوندی بود همچنین حدیث و فنون، عقلی کلام و فلسفه و منطق را نزد دایی پدرش نصیرالدین عبدالله بن حمزه طوسی که از علمای بزرگ به شمار میرفت، آموخت. آنگاه برای تکمیل معلومات خویش به شهر تاریخی و حوزه علمی نیشابور رفت و از محضر دانشمندان نامی آنجا استفاده کرد؛ از جمله کتاب اشارات ابن سینا را نزد فریدالدین داماد حکیم نیشابوری آموخت. فریدالدین داماد با سه واسطه شاگرد بهمنیار حکیم مشهور است که سرآمد شاگردان ابنسینا بوده است. خواجه مقدمات علوم ریاضی را نزد کمالالدین محمد حاسب که از شاگردان دانشمند افضلالدین کاشانی بود تحصیل کرد. چنانکه خود در رساله سیر و سلوک مینویسد: «کمالالدین محمد حاسب از شاگردان افضلالدین کاشی – رحمهالله – بود که در انواع حکمت خصوصا ریاضی تقدمی حاصل نموده بود و با پدر من سابقه دوستی و معرفتی داشت و گذرش بدان دیار افتاد که پدرم مرا به استفادت از او و تردد به خدمت او اشارت کرد و من در پیش او به تعلم فن ریاضی مشغول شدم».
دانشمند جوان در نیشابور و آن مجمع بزرگ علمی با قطبالدین مصری و سایر فضلا و دانشمندان آنجا در علوم مختلف به بحث و بررسی و گفتوگو پرداخت و از آن راه بر معلومات خویش افزود. در همان ایام جوانی علم حدیث را در خدمت شیخ برهانالدین حمدانی که در ری سکونت داشته و شاگرد شیخ منتجبالدین رازی و سدیدالدین حمصی بود فرا گرفت و فقه و اصول را از فقیه معینالدین سالم بن بدران مازنی مصری که از شاگردان ابن ادریس حلی و ابوالمکارم ابن زهره دانشمندی شیعی و دارای تالیفات نفیس بوده است، آموخت و از وی در سال ۶۱۹ به دریافت اجازه نایل گشت. جالب است خواجه که در این سال بیستودو سال داشته است دارای چنان مایهای از علم و دانش بوده که استادِ نام برده در اجازه یادشده مینویسد: «بیشتر جزو دوم و همه جزو سوم کتاب غنیه النزوع الی علمی الاصول و الفروع ابوالمکارم بن، زهره در فقه و اصول را امام، اجل عالم افضل اکمل اورع، متقن، محقق، نصیر المله و الدین وجیه الاسلام والمسلمین سندالائمه و الافاضل، مفخر العلماء و الاکابر افضل اهل خراسان محمد بن محمد بن حسن طوسی – زادالله فی علائه و احسن الدفاع عن حوبائه- نزد من با دقت خواند. (این اجازه ضمن شرح حال معین الدین سالم بن بدران در لولوهالبحرین صفحه ۲۴۸ آمده است.)
خواجه در دانشگاه نیشابور
خواجه در این دانشگاه پزشکی و حکمت را از محضر حکیم و پزشک نامی قطبالدین مصری شافعی (مقتول در قتل عام نیشابور به وسیله مغولها در سال ۶۱۸) فراگرفت. شاید خواجه کتاب قانون ابنسینا را نزد وی خوانده باشد زیرا قطبالدین مصری قانون را شرح کرده و آن را بهترین شرح قانون دانستهاند. همچنین ابوالسعاده اسعد بن عبد القاهر اصفهانی که در سال ۶۳۵ در بغداد بوده است نیز از استادان خواجه به شمار رفته است. سید علی بن طاووس و ابن میثم بحرانی در بغداد از وی استفاده کردهاند. در اینجا باید یادآور شویم که اقامت خواجه در نیشابور قبل از سال ۶۱۸ بوده است. زیرا در این تاریخ با حمله قوای چنگیز و محاصره طولانی نیشابور و سپس ویرانی آن شهر با عظمت و قتل عام مردم آنجا و اسارت بقیه السیف آنها دیگر اثری از نیشابور باقی نمانده بود، ولی بعضی ورود خواجه به نیشابور را بعد از ویرانی نیشابور توسط مغول که باز مجمع علما و فقها و روات حدیث و حکما و اطبا بوده است دانستهاند. گویا این درست نباشد زیرا دیدیم که استاد او قطبالدین مصری به گفته سُبکی در طبقاتالشافعیه و ابن عماد حنبلی در شذراتالذهب در سال ۶۱۸ به دست مغولان در نیشابور به شهادت رسیده است. به علاوه، اجازه معینالدین مصری به خواجه در ۱۸ جمادیالثانی سال ۶۱۹ و اینکه استاد دیگرش برهانالدین مصری در سال ۶۳۵ در بغداد بوده امکان این احتمال را میدهد که خواجه پس از ویرانی نیشابور توسط خونخواران مغول که باز سروسامانی گرفته است، به نیشابور رفته باشد. ولی قراین و شواهد نشان میدهد که خواجه پیش از سال ۶۱۸ در نیشابور بوده است و شاید قبل از محاصره شهر توسط قوای چنگیز از آنجا رفته باشد یا اینکه مطابق نقلی که خواهیم دید، فداییان اسماعیلیه او را ربوده و به قلعه خود بردهاند. نکته دیگر این است که باید دید آیا خواجه غیر از طوس و نیشابور قبل از بیرون آمدن از قلعه الموت در سال ۶۵۴ به جای دیگری برای ادامه تحصیل هم رفته است یا اینکه استادانش که در ری و بغداد بودهاند، نخست در نیشابور اقامت داشتهاند و سپس از آن شهر هجرت کردهاند. شاید کلمه «تسع عشره» در اجازه معین الدین مصری با کلمه «سبع عشره» اشتباه شده باشد. به این معنی که خواجه هنگام دریافت اجازه قرائت غنیه ابو المکارم ابن زهره از استاد نام برده بیستساله و در سال ۶۱۷ یکسال قبل از ویرانی نیشابور بوده است.
ازدواج خواجه نصیر
خواجه نصیر در سال ۶۲۸ ه.ق (۶۰۹ ه.ش) (۱۲۳۱ م) با «نرگس خانوم» دختر فخرالدین نقاش ازدواج کرد و از او سه پسر باقی ماند یکی صدرالدین علی که مردی دانشمند بود و در علم نجوم دست داشت، اصیلالدین حسن که مردی ادیب، دانشمند مهندس و حکیم بود و فخرالدین احمد که فاضلی حکیم و منجمی بینظیر بود. صدرالدین فرزند بزرگ او همواره در کنار پدر و همگام با او بود. دومین فرزند در زمان حیاتش اغلب به امور سیاسی مشغول بود. فرزند کوچک خواجه هم ریاست امور اوقاف در کشورهای اسلامی را به عهده داشت.
علت نامیدن «خواجه»
خواجه واژهای فارسی به معنای آقا، بزرگ، کدخدا، رییس خانه و همچنین ثروتمند و صاحب مکنت است. در قدیم در فارسی صدراعظم و نخستوزیر را «خواجه بزرگ» میگفتند. معلم، حکیم، دانا، عالم، تاجر، سوداگر و رییس طایفه و صاحب جمعیت از دیگر معانی آن است. ایرانیان در قدیم دانشمندان بزرگ و مردان کاردان و با شخصیت را «خواجه» مینامیدند زیرا خواجه به معنی بزرگ است و هر بزرگی را به اختلاف مراتب بزرگی و بزرگواریاش «خواجه» میخواندند. مانند خواجه نظامالملک طوسی، خواجه شمسالدین محمد صاحب دیوان، خواجه رشیدالدین فضلالله، خواجه حافظ شیرازی و … . چنان که پیغمبر خاتم (ص) را به همین معنی «خواجه عالم» مینامند ـ بنابراین افراد معمولی، خواجه را با معنی دوم آن «اخته» که به همین معنی آقا محمدخان قاجار ـ سرسلسله سلاطین قاجاریه را «خواجه گفتند اشتباه نکنند و میان او و «خواجه»هایی که به معنی بزرگان و دانشمندان نامی بودهاند فرق بگذارند.
وفات خواجه
در سال ۶۷۲ هجری قمری (۶۵۱ ه.ش) (۱۳۲۳ م) خواجه نصیر با جمعی از شاگردان خود به بغداد رفت که کتابهای تاراج رفته را جمعآوری و به مراغه ارسال دارد اما اجل مهلتش نداد و در تاریخ ۱۸ ذیالحجه (مقارن با روز عید غدیر) سال ۶۷۲ هجری قمری در نیمه اول قرن چهاردهم میلادی در بغداد دار فانی را وداع گفت و پیکرش را به کاظمین انتقال داده و در جوار امامین شریفین امام کاظم و امام جواد علیهمالسلام مدفون کردند.
خواجه نصیر و اسماعیلیان
تبحر خواجه در علوم عصر خویش به ویژه، فلسفه، ریاضیات، کلام، منطق ادبیات و نجوم باعث شد تا با تعبیراتی چون استاد البشیر افضل «علما»، «سلطان»، «فقها»، «سرآمد»، «علم»، «اعلم نویسندگان»، «عقل حادی عشر» و «معلم» ثالث از او یاد کنند. خواجه نصیر در سفری که از عراق میخواست به خراسان بیاید با داعیان اسماعیلی روبهرو شد و قسمتی از عمرش در قلعههای اسماعیلیان گذشت. (سبحانی، جعفر، موسوعه طبقات الفقها، موسسه امام صادق، قم، ۱۴۱۹ق) حدود ۲۶ سال را در قلعههای اسماعیلیان بود هر چند در علت بودنش اختلاف دیدگاهها است اما دیدگاه قوی این است که در قلعههای اسماعیلیان امنیت وجود داشت و خواجه نیز در این مدت به تالیف و شرح کتب پرداخت که از جمله آثاری که در آن مدت نوشت، اخلاق ناصری، شرح اشارات ابن سینا، رساله معینیه، روضهالقلوب، تجریدالاعتقاد، رساله تولی و تبری، نمونهای از آثار خواجه در این مدت است. (امین، سید محسن، مستدرکات اعیانالشیعه، ناشر دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳ هـ)
خواجه نصیر و مغولان
زمانی که هلاکوخان مغول بر قلعه اسماعیلیان حمله کرد، درایت و نظر خواجه باعث شد که از خونریزی و قتل جلوگیری شود و اسماعیلیان تسلیم مغولها شوند. خان مغول که از جریان زندانی شدن خواجه نزد اسماعیلیان خبردار شد او را گرامی داشت و این علاقه خان بعد از واقف شدن او نسبت به علم نجوم خواجه نصیر بیشتر شد چون مغولان اعتقاد زیاد بر نجومشناسی و ستارهشناسی و طالعبینی داشتند، شاید همین امر باعث بناگزاری رصدخانه مراغه شد. (مدرسی زنجانی، محمد، سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی، تهران، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۷۳ ق) بنابر درایت علمی خواجه، او نزد هولاکو از موقف بالایی برخوردار بود و وی در هر سفری خواجه را با خود داشت. خواجه نصیر هم از فرصت استفاده کرده خدمات زیادی را برای گسترش فرهنگ و تمدن اسلام انجام داده است که برخی از آن خدمات عبارتند از:
۱) اقدام علمی و فرهنگی و نگارش کتابهای ارزشمند و مفید برای جهان اسلام
۲) جلوگیری از به آتش کشیدن کتابخانه بزرگ حسن صباح در قلعه الموت به دست سربازان مغول
۳) نجات جان دانشمندان مانند ابن ابی الحدید و برادرش که مورد خشم مغول قرار گرفته بودند.
۴) آشنا کردن قوم مغول با فرهنگ و تمدن اسلامی که باعث گرویدن عده زیادی از مغولها به خصوص خان مغول شد و از سال ۶۹۴ق اسلام دین رسمی ایران قرار گرفت.
۵) جلوگیری از تهاجم آنها بر سایر کشورهای اسلامی
۶) تاسیس و تجهیز کتابخانه بزرگ
۷) تاسیس رصدخانه مراغه در سال ۶۵۶ق با همکاری عدهای از اندیشمندان مسلمان
تاسیس اولین رصدخانه جهان
دانشمند فیزیکدان مسلمان پاکستانی برنده جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۷۹ مرحوم دکتر عبدالسلام در جایی گفته است؛ رصدخانه مراغه با بیست منجم از سراسر دنیای اسلام تحت سرپرستی دانشمند بزرگ خواجهنصیرالدین طوسی ساخته شده و احتمالا نخستین رصدخانه جهان به معنی واقعی کلمه بوده است و نیز در جای دیگری میگوید رصدخانه استانبول، چین و حتی رصدخانههای هند در قرن دوازدهم نیز همه از جلوههای رصدخانه مراغه است.
رصدخانه مراغه فقط مخصوص رصد ستارگان نبود؛ بلکه یک سازمان علمی گسترده بود که بیشتر شاخههای دانش در آن درس داده میشد و مشهورترین دانشمندان آن عصر- از جمله قطبالدین شیرازی، کاشف علت اصلی تشکیل رنگینکمان- در آنجا جمع شده بودند. خواجه نصیرالدین همچنین کتابخانه بزرگی با ۴۰۰ هزار جلد کتاب در محل رصدخانه احداث کرد و هر یک از دانشمندان رابدون توجه به ملیت و مذهب به عنوان مسوول بخشی از رصدخانه که در آن تبحر داشتند، قرار داد.
یونسکو سال ۲۰۰۹ را سال «رصدخانه مراغه» نامگذاری کرد. این بنا در سال ۱۳۶۴ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و در سالهای اخیر نیز احیای این بنای تاریخی به منظور ثبت در میراث جهانی مورد توجه قرار گرفته است. خواجه نصیرالدین طوسی در بیشتر دانشهای متداول روزگار خویش به ویژه فقه، حکمت، کلام، منطق، ریاضیات، فلک و نجوم و اخلاق، تالیفات و رسالههایی از خود به یادگار گذاشته که بیشتر عربی هستند. از مهمترین آثار خواجه نصیرالدین میتوان به تجریدالاعتقاد (در علم کلام)، شرح اشارات ابوعلیسینا (در فلسفه)، التذکره فی علم الهیاه، اساس الاقتباس (در علم منطق)، جواهرالفرایض (اصول علم فرایض و مواریث)، اخلاق ناصری، اوصافالاشراف، زیج ایلخانی، شکل القطاع اشاره کرد.
خواجه نصیر و علم مثلثات
خواجه در کتاب شکل القطاع مثلثات را برای اولینبار به عنوان دانشی مستقل معرفی کرد و بهطور کلی یکی از گسترشدهندگان علم مثلثات به شمار میآید و کتابهای مثلثات او در سده ۱۶ میلادی به زبان فرانسه ترجمه شد. او در ریاضیات همچنین تحریرهایی بر آثار آوتولوکوس، آرستاخوس، اقلیدس، آپولونیوس، ارشمیدس، هوپسیکلس، تئودوسیوس منلائوس و بطلمیوس نوشت. یک دهانه آتشفشانی ۶۰ کیلومتری در نیمکره جنوبی ماه به نام «خواجه نصیرالدین طوسی» نامگذاری شده است. یک خرده سیاره که توسط ستارهشناس روسی نیکلای استفانویچ چرنیخ در ۱۹۷۹ کشف شد نیز به نام ایشان نامیده شده است.
اختراع و اکتشاف دستگاهای مورد نیاز رصدخانه
وی علاوه بر ساخت رصدخانه مراغه برای دستگاههای مورد نیاز رصد ستارگان اقدام کرد و از این رو این رصدخانه با چنان دستگاههای پیشرفته و دقیقی تجهیز شد که تا ۳۰۰ سال بعد در غرب مورد استفاده قرار میگرفت. خواجه نصیر روشهای استفاده از ساعت آفتابی را نیز برای رصد کشف کرد. از دیگر دستاوردهای این دانشمند بزرگ میتوان به این موارد اشاره کرد:
ذاتالحق بزرگ: یکی از مهمترین وسایل نجومی قدیمی است که علاوه بر رصد ستارگان و تعیین مختصات آنها، بسیاری از مسائل نجوم از جمله تبدیل مختصات افقی و استوایی و دایرهالبروجی به یکدیگر را حل میکردند. از جمله مهمترین حلقههای این وسیله میتوان به حلقه دایرهالبروج، حلقه نصفالنهار، عرض کوچک، عرض بزرگ و حلقه استوا ١۶ اشاره کرد. با چرخاندن و تغییر موضع این حلقهها نسبت به یکدیگر میتوان مواضع ستارگان را در سیستمهای مختلف سماوی تعیین کرد.
ذاتالجیب: این ابزار در حین رصد ارتفاع ستاره، سینوس (اصطلاح عربی: جیب) ستاره را نیز ارایه میداد.
ذات السمت: این دستگاه نیز محصول طراحیهای وی و شامل دو ربع دایره است که حول یک محور عمودی میچرخید و با استفاده از آن میتوان سمت و ارتفاع دو جسم را در آن واحد تعیین کرد. به عبارت دیگر ابزاری برای تعیین سمت اجرام.
ربع جداری: بزرگترین ابزار نجومی ایران قدیم «ربع جداری» است که به بزرگی یک ساختمان است. یکچهارم دایره کامل را به دقت و براساس محاسبات با سنگ و آجر میساختند؛ آن را درجهبندی کرده و زاویه شعاع آفتاب را بر آن درجهبندی میخواندند؛ ابزاری شبیه به اسطرلاب.
خواجه نصیر کتاب زیخ ایلخانی را هم در این زمان تالیف کرد و تا پایان عمر خواجه یعنی ۱۵ سال اطلاعات در مورد ستارگان را در زیج نوشت.
زیج ایلخانی ثمره مطالعاتی است که درباره رصدخانه مراغه به زبان فارسی صورت گرفت. زیج به معنی تعیین موقعیت و چگونگی حرکات ستارگان است.
خواجه نصیرالدین طوسی دارای روحی نیرومند و حساس بوده که گرفتار تحولات شدید سیاسی و معنوی شده و در عین این گرفتاریها به گونهای سخن گفته است که تو گویی با مردم این روزگار در قرن بیستویکم سخن میگوید. او مانند برخی دانشمندان بزرگ و بیبدیل فراتر از زمان خود پیش رفته است. بررسی زندگی این دانشمند بزرگ نشان میدهد که در هر حال و مقام، چه زمانی که با اسماعیلیان زندگی میکرد و چه در روزگاری که با ایلخانان مغول همکاری داشت، همواره دانش و نیروی خود را در راه خدمت به علم و دین به کار میبرد و در راه نجات مردم از هرگونه ستم و بیداد کوشش میکرد.
خواجه در روزگار مغول
روزگاری که مغولان بیابانگر به فرماندهی چنگیزخان به شهر نیشابور رسیدند، سلطان محمد خوارزمشاه شکست خورد و هر مقاومتی توسط شهرها یکی پس از دیگری در هم شکسته شد. شدت خرابیها و فساد و قتلعام به اندازهای بود که شهرهای پیشرفته جهان اسلام را به ویرانهای تبدیل کرد. در این وضع اگر اسارت و گرسنگی مردم را نیز در نظر بگیریم با منظره سهمناک و رقتانگیزی روبهرو خواهیم شد. در چنین شرایطی مردم درحالیکه سرگردان و بدون پناهگاه بودند به هر طرفی میگریختند. برخی به بیابانها و برخی دیگر آهنگ شهرهای دوردست و پارهای از ایشان در دژهای استوار پناه میجستند و کسانی که توانایی هیچ راه گریزی نداشتند، توسط حمله بیرحمانه قوم مغول از بین میرفتند.
خواجه نصیرالدین طوسی از جمله کسانی است که با بزرگترین فاجعه تاریخ بشر روبهرو شده و حوادث تلخ و اسفبار قوم مغول به جهان اسلام را با چشم خود مشاهده کرده است. در این زمان تنها فداییان اسماعیلی بودند که در برابر مغولان چند سالی توانستند مقاومت کنند و تسلیم نشوند. درحالی که دیگر شهرهای خراسان و از آن جمله نیشابور به دست مغولان افتاده و ویران شدند.
خواجه عزم طوس میکند
در کتاب مختصر تاریخالعرب به این مطلب اشاره شده است که در میان نجاتیافتگان از کشتار بیرحمانه مغولان در نیشابور که حدود چهارصد تن میشدند، یکی نصیرالدّین طوسی بود. او در جستوجوی پناهگاهی امن، درحالی که بیست و دو سال از عمرش میگذشت، سرگردان بود و جایی جز طوس نیافت و برای نجات جان خویش از هرجومرج مغولان که در هر سرزمینی از فلات ایران گام مینهادند، آنجا را دچار نابودی و ویرانی میکردند، وی آهنگ همان شهر کرد.
خواجه در قلعه الموت
در کتاب موسوعه طبقات فقها آمده است؛ خواجهنصیر در سفری که از عراق به خراسان باز میگشت طی برخوردی با داعیان اسماعیلی، حدود بیست و دو تا بیست و شش سال از زندگانی خود را در قلعههای اسماعیلیان گذراند. آنچه از تاریخ برمیآید، این است که خواجهنصیر در نزد اسماعیلیان میزیسته است. اگرچه در باب رفتن او به قلعههای اسماعیلیان علل مختلفی نقل کردهاند، اما علت عمده، آشفتگی اوضاع کشور بر اثر حمله مغول و امنیت قلعههای اسماعیلیه بوده است.
برخی درباره دلیل رفتن خواجه به قلعه الموت نوشتهاند در حمله مغول به ایران که ابتدا از خراسان و نیشابور شروع شد، اوضاع بسیار آشفته بود و عده زیادی از مردم به دنبال یافتن پناهگاه امن به قلاع اسماعیلی که در مقابل لشکر مغول مقاومت کرده بود، پناه آوردند. اتفاقا در همین ایام ناصرالدین عبدالرحیم بن منصور، حاکم قهستان که مردی دانشدوست و خواهان علم بود خواجه نصیر را به آنجا دعوت کرد و بسیار مورد احترام قرار داد.
خواجه در زندان اسماعیلیان
قاضی نورالله شوشتری مینویسد: خواجه نامهای به ابن علقمی وزیر شیعی عباسیان نوشت تا به آنجا رفته و با کمک او به تبلیغ شیعه بپردازند ولی وزیر که زمینه را مساعد نمیدید پاسخ نامه او را نداد و با توجه به اینکه خراسان در معرض خطر حمله مغول بود و از طرفی منطقهای سنینشین بوده و خواجه در آنجا امنیت نداشت، مجبور شد برای حفظ جانش به دعوت ناصرالدین لبیک گفته و به قلعه الموت برود. بعضی دیگر نوشتهاند خواجه در واقع از قربانیان حمله اول مغول در زمان چنگیز خان بود و مجبور شد برای حفظ جان خود به همراه مردم دیگر به قلاع اسماعیلیان برود و در آنجا هم چندان راضی نبود؛ چون مجبورش میکردند طبق عقاید آنان کتاب بنویسد که این، ناقض استقلالش بود و حتی مدتی هم در آنجا زندانی بود، چرا که اسماعیلیان از نامهاش به ابن علقمی و خلیفه عباسی مبنی بر رفتنش به بغداد مطلع شده و برآشفته بودند.
صورتبندی زندگی خواجه نصیر
زندگانی خواجهنصیرالدین طوسی را میتوان در چندین مرحله خلاصه کرد و مورد بررسی قرار داد.
۱) ملازمت ناصرالدین محتشم حاکم قلاع قهستان
۲) ملازمت علاءالدین پادشاه پیشوای اسماعیلیان و فرزندش خور شاه
۳) ملازمت هلاکوخان مغول تا زمان فتح بغداد و سقوط خلافت عباسی
۴) تولیت اوقاف و ساختن رصدخانه مراغه
علت پناهبردن خواجه به قلعههای اسماعیلیه
خواجه نصیرالدین طوسی در خراسان مشغول درک عمیق مسائل عقلی و نقلی و همچنین طبع لطیف و ذوق شاعرانه بود، قدر و منزلت او در همهجا طنین افکنده بود، به نزد ناصرالدّین عبدالرّحیم نخعى اشْترى، ملقّب به «مُحْتشم»، بزرگ قهستان قائن که از حکمرانان مشهور اسماعیلیه در نواحی خراسان بود، رفت و سالها در نزد وی زندگی کرد.
لقب «استاد کائنات»
در هر حال خواجه چه به دعوت حکام اسماعیلی و چه با امر آنها در قلعه الموت ساکن یا زندانی شده باشد، گزارشی است که در کتاب «تاسیسالشیعه لعلوم الاسلام» آمده، مبنی بر اینکه طوسی در دژ دیلم به فرمان خورشید شاه قرمطی زندانی شد، تا اینکه ترکان (منظور تاتاران است) بر او چیره شدند و دژ دیلم را تصرّف کردند و نصیرالدّین را از زندان آزاد ساختند و بهخاطر اخترشناس بودنش بدو احترام گذاردند و در عِداد وزیران خود به شمارش آوردند. دکتر اعسم و کریم آقْسرایى را مىبینیم که داستان مجبورسازی به اقامت و زندانیشدن او را رد میکند و درعینحال طوسی را «وزیر تامالاختیار اسماعیلیان» میشمارد که «در نزد ایشان به درجهای رسیده است که به او لقب استاد کائنات دادهاند».
روایت رشیدالدین فضلالله همدانی از رفتن خواجه به الموت
خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی وزیر دانشمند و مورخ معروف عهد مغول که خود همعصر خواجه بوده است، در کتاب مشهورش جامعالتواریخ که به فارسی نغز در تاریخ مغول نوشته است، ضمن شرح تسخیر قلعه الموت توسط هلاکو مینویسد: «مولانای سعید خواجه نصیرالدین طوسی که اکمل و اعقل عالم بود و جماعت اطبای روزگار رییس الدوله و فرزندان ایشان به غیر اختیار به آن ملک افتاده بودند.»
در کتاب دره الاخبار تالیف دانشمند بزرگ علی بن زید بیهقی داستان رفتن خواجه را به قلاع اسماعیلیه بدینگونه نوشته است: از درگاه الموت به عدهای از فداییان اسماعیلیه امر شد که خواجه را به الموت بیاورند و آن جماعت با خواجه در اطراف بساتین نیشابور روبرو شده و او را تکلیف به رفتن الموت کردند و چون خواجه از رفتن خودداری کرد، به قتل و آزارش تهدید کردند، خواجه هم از بیم جان به همراهی آنها رفت و سالها در آنجا پایبند تقدیر ماند؛ ولی تاکنون روشن نشده که به گفته اینان محقق طوسی را از باب «سرقت مغزها» ربوده و به قلعه اسماعیلیان بردهاند یا اینکه چون محیط آمیخته با تعصب آن روز اجازه آزادی عقیده به دانشمندان شیعه اثنیعشری نمیداده نابغهای چون خواجه نصیرالدین طوسی دانشمند جوان شیعی برای رهایی از این ورطه با میل قلبی خود به نزد ناصرالدین محتشم که شیعه شش امامی و مردی دانشمند و بزرگمنش و تا حدی با وی همعقیده بوده است رفته و سپس ناگزیر به ماندن در قلاع آنها و محیط تنگ و طاقتفرسای آنجا شده باشد.
شاید هم پس از ویرانی نیشابور در سال ۶۱۸ و ناامنیهایی که مغولان در نقاط خراسان پدید آوردند باعث پناهندگی خواجه به قلعه اسماعیلیه که در برابر تهاجم مغولها مصون مانده بود، شده باشد ولی در چه تاریخی قبل یا بعد از حمله مغول که در سال ۶۲۱ از خراسان رفتند، درست معلوم نیست.
خواجه خود در مقدمه الحاقی اخلاق ناصری که بعد از رهایی از قلاع اسماعیلیه نوشته است راجع به تالیف کتاب مزبور مینویسد: تحریر این کتاب وقتی اتفاق افتاد که به سبب تقلب روزگار جلای وطن بر سبیل اضطرار اختیار کرده بود و دست تقدیر او را به مقام خطه قهستان پابند گردانیده بهطوریکه از این عبارت و شواهد دیگر استفاده میشود امکان احتمال اخیر نزدیکتر به ذهن میرسد. خواجه دانشمند سالها در قلعه قهستان نزد ناصرالدین محتشم با عزت و احترام میزیست و بهطوریکه در مقدمه اخلاق ناصری مینویسد، در سال ۶۳۰ تا ۶۳۶ آن کتاب معروف را که ترجمه طهاره الاعراق ابن مسکویه حکیم مشهور است با اضافاتی از خود به نام وی تصنیف کرده است.
شرایط خواجه در نوشتن برخی از آثارش
خواجه که در آن موقع ۳۳ تا ۳۹ساله بوده از حکما و دانشمندان ذوفنون به شمار میرفته است بهعلاوه وی در مدت اقامت قهستان به درخواست ناصرالدین محتشم کتاب زبده الحقایق عینالقضات همدانی را نیز به فارسی ترجمه کرد، همچنین رساله معینیه را به نام معینالدین پسر ناصرالدین در قلعه قهستان به فارسی در علم هیات تصنیف کرد. خواجه کتاب گرانقدر خود شرح اشارات ابنسینا در فلسفه را گویا به درخواست محتشم شهاب ابوالفتح منصور از امرای مشهور اسماعیلیه ملقب به شهابالدین که سالها فرماندهی قلاع قهستان را داشته و خود مردی حکیم و طبیب بوده تصنیف کرده و گویا در قلعه میمون دژ یا الموت به انجام رسانده است. از اینکه قاضی منهاج سراج (مولف) کتاب طبقات ناصری در سال ۶۲۱ به گفته خودش – بعد از آنکه خراسان از لشکر مغول خالی شده بهطرف قائن نزد محتشم شهاب رفته، است، میتوان حدس زد که خواجه نیز نخست در نزد محتشم شهاب بوده و پس از عزل وی به ناصرالدین محتشم پیوسته است.
لذا خواجه نصیرالدین این فرصت را یافت که به دور از هیاهوی حمله مغول در آن مکان به تحقیق و تالیفات خود ادامه داده و آثار گرانقدری چون اخلاق ناصری را از خود به یادگار گذاشت.
موقعیت علمی اسماعیلیان
بیشتر پادشاهان و حاکمان اسماعیلی برخلاف آنچه دشمنان آنها ابراز میدارند اهل علم و فضل بودند و صحبت علما و اندیشمندان را غنیمت میشمردند. علاوه بر اینکه برای اهل علم و دانش، احترام قائل میشدند کتابخانههای بزرگ و معتبری را نیز در اختیار داشتند که بیشتر کتب علمی و فلسفی در آنها وجود داشت. شاید گزاف نباشد اگر گفته شود باقیماندن بسیاری از آثار فلسفی و کتب مربوط به ریاضیات مرهون توجه این طایفه است، زیرا حاکمان این طایفه به این بخش از علوم و بهویژه فلسفه نظر داشتند و علمای این رشتهها را تا آنجا که ممکن بود به دستگاه خود جلب میکردند. به همین جهت است که کسانی مانند خواجه نصیرالدین طوسی و امثال او به دستگاه اسماعیلیان پیوسته بودند تا بتوانند از یک سلسلهمنابع علمی و فلسفی که در جای دیگر یافت نمیشود، بهرهمند شوند.
بسیاری از آثار مهم منطقی و فلسفی خواجه طوسی در همان زمانی نگاشته شد که در ملازمت اسماعیلیان بوده است. این اندیشمند بزرگ در مدت حدود بیست و دو سال با این طایفه زندگی کرده و کتاب شرح اشارات و تحریر مجسمی و اخلاق ناصری و اخلاق محتشمی و برخی از آثار دیگر او محصول همین دوره است.
اندیشمندان بزرگ در میان اسماعیلیان
در میان اسماعیلیان، اندیشمندان بزرگی به منصه بروز و ظهور رسیدهاند که بههیچوجه نمیتوان در درخشش علمی و گسترش اندیشه آنان تردید روا داشت. ابو یعقوب سجستانی، حمیدالدین کرمانی مویدالدین شیرازی و ناصرخسرو قبادیانی در زمره این اشخاص قرار میگیرند کسانی مانند ابو حامد غزالی و امام الحرمین جوینی و سایر متکلمان اشعری نیز با همینگونه اشخاص به مخالفت برخاسته و در ردّ اندیشههای آنها به تلاش و کوشش پرداختهاند. دانشگاههای نظامیه که بیشتر به اشاعره فقه شافعی و ترویج کلام اشعری کمک میکرد نیز در جهت مخالفت و دشمنی با همین نوع از اندیشهها شکل میگرفت. جای هیچگونه تردید نیست که دانشگاه نظامیه بغداد بر پایه مخالفت با اندیشههای فلسفی و تفکر عقلی شکل گرفته بود دستگاه خلافت بغداد نیز بهرغم اینکه فقط در یک دوره خاص و معین نهضت ترجمه را به وجود آورد و به حرکت فکر فلسفی کمک کرد همواره در نشر اندیشههای اشاعره کوشش میکرد و با فلاسفه و اندیشمندان بزرگ سر سازگاری نداشت و این خود میتواند یکی از عواملی باشد که خواجه نصیرالدین طوسی به ملازمت هلاکوخان درآید و در سقوط این دستگاه خودسر، نقش ایفا کند.
رنج خواجه از زبان وی
او در شرح کتاب الاشارات و التنبیهات شیخالرییس ابوعلی سینا به اوضاع و احوال زمان خود اشاره کرده و شمهای از مشکلات و مصیبتهای خود را بازگفته است. سخنان خواجه دردمندانه و شکوهآمیز است. او کوه استقامت بود و با استقامت و استواری خود توانست شعله اندیشه و چراغ فکر فلسفی و کلامی را از خاموشی و فرو مردن برهاند. سخن خواجه طوسی در پایان شرح اشارات که آن را در دژهای اسماعیلیان تالیف کرده است، میگوید: «… بیشترینش را در وضعیتی دشوار نوشتم که وضعیتی دشوارتر از آن ممکن نیست و غالبش را در زمان دلگیری تحریر کردم، بلکه در زمانهای آن را رقم زدم که هر لحظهاش ظرف نوعی اندوه و شکنجهای دردآور و گونهای پشیمانی و افسردگی عظیم بود. آنهم در جاهایی که در هر آن در آنها آتش دوزخی برافروخته میشد و زبانه میکشید و گدازهای از فرازش فرو میریخت، هیچوقتی سپری نمیشد مگر اینکه چشمم اشک میبارید و دلم میافسرد و هیچ زمانی فرا نمیرسید که بر رنجهایم نیفزاید و اندوه و غصّهام را چند برابر نگرداند … وه! چرا من در گستره زندگانیم زمانی ندارم که از رخدادهای همراه دارنده پشیمانی همیشگی و افسوسمندی جاودانه سرشار نباشد؟ گویا گذران زندگانیم کاری است که لشکریانش ابرهایی تیره و سپاهیانش اندوههایی گوناگونند.
بار خدایا! به حقّ پیامبر برگزیدهات و به حقّ جانشین پسندیدهاش که درود پیوسته خداوندی بر آن هر دو و بر خاندانشان باد، مرا از انبوه شدن دسته دستههای گرفتاری و از پشتهپشته آمدن موجهای رنج برهان! و از وضعیتى که در آن گرفتار آمدهام، گشایشی بهرهام فرما! به حقّ «لاالله إلّاأنت» که تو مهربانترینِ مهربانانی»!
کتابهایی که خواجه در دژهای اسماعیلیان تالیف کرده است
وزیر ناصرالدّین، شخصیتی است که «نسبت به دانشمندان و فاضلان توجّه داشت» و اسباب آسایش نصیرالدّین را فراهم ساخت تا وی بتواند در زمینههای مورد نظر اسماعیلیه پژوهشهایی را انجام دهد. نصیرالدّین در پاسخ به درخواست ناصرالدّین کتاب الطهاره ابوعلى مسکویه رازی را ترجمه کرد و مطلبهای تازهای بر آن افزود و آن را «اخلاق ناصری نامید تا آن را به بانی تالیفش ناصرالدّین نسبت داده باشد». وی همچنین به تالیف کتابی برای معینالدین شمس الشموس فرزند ناصرالدّین، در علم هیات پرداخت و آن را الرساله المعینیه نامید.
نصیرالدّین در روزگاری که در این دژهای اسماعیلیه به سر میبرد، تعدادی اثر فلسفی و ریاضی و فلکی تالیف کرد و از این طریق در غنیسازی گنجینههای کتب اسلامی تا حدّ زیادی سهیم شد زیرا علاوه بر اخلاق ناصری و رساله معینیه، او کتابهای: روضهالقلوب و رسالهالتولّی و التبرّی و تحریر المجسطی و تحریر اقلیدس و تحریر اُکرمانالاوس و روضهالتسلیم و مطلوبالمومنین و شرحالاشارات شیخالرییس ابنسینا را نگاشت. همچنین چندین کتاب در ستارهشناسی و ستارهبینی (علم نجوم و علم احکام نجوم) و چندی دیگر در علم فلک نوشت و بقیه کتابهایش را نیز پس از آنکه هولاکو بغداد را گشود، به اتمام رسانید.
العرفان، ج ۴۷، ص ۳۳۲؛ امین عاملی، ج ۴۶، ص ۶؛ نعمه، ص ۴۷۸؛ اعسم، ص ۴۰؛ یادنامه، ص ۶۳٫
تاثیرپذیری خواجه از اسماعیلیه
مسلم است که خواجه طوسی پس از فروپاشی دولت اسماعیلی نزاری تا پایان عمر شیعی امامی بود و در این مدت کتابهایی نیز طبق این آیین نوشت ولی نکته درخور توجه این است که از برخی کتب ایشان که به روش امامیه نوشته شدهاند برمیآید که وی تا حدودی تحتتاثیر افکار و عقاید اسماعیلیه بوده است یا دستکم هالهای از ابهام و تردید وجود دارد که به چند نمونه آن اشاره میشود.
الف) مساله رجعت:
اصل مساله رجعت و اعتقاد به آن یکی از اصول اساسی اعتقادی مسلم شیعه است که دانشمندان و متکلمان شیعی هم قبل و هم بعد از خواجه بدان پرداخته و درباره آن آثاری نیز نوشتهاند. با اینهمه، خواجه طوسی بههیچوجه این مساله را در کتب خویش مطرح نکرده است. ممکن است چنین تصور شود که نیاوردن مسالهای دلیل بر نپذیرفتن آن نیست، ولی توجه به این مطلب لازم است که خواجه در تجریدالاعتقاد که یک دوره کامل مسائل کلامی شیعی امامی است، حتی مسائلی از جمله اسعار، اصلح، اعواض، آجال و ارزاق را بیان کرده، اما به رجعت حتی اشارهای نیز نکرده و این البته پرسشبرانگیز است.
ب) مساله بداء:
بداء نیز از دیرزمان از مسائل اساسی و مطرح میان متکلمان و محدثان امامی بوده است. خواجه طوسی به این مساله پرداخته ولی چون فقط یک روایت که خبر واحد است، درباره آن نقل شده است بداء را کنار میگذارد. خواجه در جواب افترای حکایت شده از سلیمان بن جریر زیدی به واسطه فخر رازی در مساله بداء و تقیه چنین میگوید. امامیه قائل به بداء نیستند و قول به بداء، فقط بهواسطه یک روایت است که از امام صادق(ع) نقل شده است و آن اینکه آن حضرت پسرش اسماعیل را قائممقام خویش قرارداد ولی وی در زمان حضرت فوت کرد و امام صادق(ع) حضرت موسی را جانشین خود فرمود. از ایشان در این باره سوال شد، فرمودند: «برای خدا در امر اسماعیل بداء حاصل شد». در باب بداء همین یک روایت وجود دارد که آنهم خبر واحد است و خبر واحد موجب علم و عمل بدان نمیشود. میرداماد در این باره ادعای تواتر کرده است.
ج) مساله تعلیم:
مساله دیگری که خواجه به آن پرداخته و در کلامش میتوان گونهای از تناقض را یافت، قاعده تعلیم است. فخر رازی در بحث نظر مساله تعلیم را به ملحدان نسبت میدهد و میگوید در شناخت خدا (برخلاف نظر ملحدان) به معلم احتیاجی نیست. خواجه در جواب میگوید: اسماعیلیه مقدمات اثبات صانع جهت رسیدن به نتیجه را لازم میدانند، لکن میگویند مقدمات عقلی به تنهایی کافی نیست و نجات بدون معلم به دست نمیآید، چرا که پیامبر (ص) میفرماید: به من دستور داده شده مردم را وادار کنم تا بگویند: لاالهالاالله. پس اگر عقول کافی بود عرب میگفت ما خدا را بهواسطه عقول خودمان اثبات میکنیم و توحید را میشناسیم و احتیاجی به معلم نداریم؛ بنابراین استدلال اینان با بیان کوتاه چنین است: آیا عقل تنها کافی است یا خیر؟ اگر عقل تنها کافی باشد، احدی از مردم حتی انبیا نمیتوانند دیگران را هدایت کنند و اگر عقل بهتنهایی کافی نباشد … به تعلیم احتیاج است.
رای نهایی خواجه درباره اسماعیلیان
اما خواجه طوسی در رساله دیگر خود به نام امامت، اسماعیلیان را بدون استثنا خارج از دین دانسته است و هیچیک از آرای ایشان را، گرچه درست باشد، نمیپذیرد. از عبارات فوق برمیآید که گونهای از تردید و تناقض در سخنان خواجه در این باره وجود دارد. محمدتقی دانشپژوه نیز به این دوگانگی در آثاری که خواجه پس از ۶۵۴ هجری نوشته، اشاره کرده است. میان محمد شریف نیز، به تاثیرپذیری خواجه از اسماعیلیان بهصورت بسیار مجمل و بدون دلیل اشاره کرده است.
داستان عالم سنی و شهر مراغه
یک عالم بزرگ اهلسنت یک روز در شهر مراغه که نزدیک به عراق بود و تقریبا غرب ایران و عراق اکثر سنینشین بودند، آمد خدمت خواجه نصیرالدین طوسی، به خواجه عرض کرد: این فرقههای مختلف اسلامی حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی، صوفی، قدریه، اشعریه، معتزله ماشاءالله هفتاد و سه تا دین اختراع شده است، گفت از این هفتاد و سه فرقه خواجه باید یک فرقهشان اهل نجات باشند؛ همه که اهل نجات نیستند، خواجه فرمود درست است! یک فرقه اهل نجات هستند. گفت کدام فرقه است؟ لازم به توجه است که این عالم دانای ارجمند و دانشمند، چقدر ظریف، محکم، استوار و قوی جواب میدهد!
خواجه از وی پرسید: این روایت را شما در کتابهایتان نقل کردید که پیغمبر فرموده بعد از مرگ من امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم میشوند؟ گفت: بله نقل کردهایم. فرمود: اتفاقا این روایت را از قول رسول خدا(ص) ما هم در کتابهایمان نقل کردهایم! پس هم شیعه این روایت را دارد و هم سنی. بعد خواجه بار دیگر از وی پرسید: این روایت را هم شما در کتابهایتان دارید که پیغمبر فرمودند؛ «مثل اهل بیتی کسفینه نوح من تمسک بها نجی و من تخلف عنها هلک؛ مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح است که هر کس سوارش شد نجات یافت و هرکس که از آن باز ماند غرق گشت»؟ عالم اهل سنت جواب داد: بله این را هم داریم. خواجه فرمود: پس هم ما این روایت را داریم و هم شما. سپس ادامه داد: حالا معلوم شد از این هفتاد و سه فرقه کدام فرقه اهل نجات هستند! عالم اهل سنت مبهوت شد و از جلسه با شیعیان بلند شد، چون راهی دیگر نداشت. یعنی خواجه دستوپای عقلش را بست که نتواند اینطرف و آن طرف برود.
هدف از بیان مسائل تاریخی گذشتگان، شناخت و آگاهی یافتن و تبیین حقایق است، راهیابی به سوی پذیرش حق. در سرزمین پهناور ایران، نور علم و تفکر هرگز خاموش نگشت و بهرغم حوادث سخت و سنگینی که در زمان خواجه نصیرالدین طوسی در ایران به وقوع پیوست با درایت و سیاست خواجه چراغ علم و معرفت همچنان فروزان ماند و تا به امروز روشناییبخش این سرزمین است. از اینرو بررسی تاریخ زندگانی دانشمندان به قدری اهمیت دارد که هر قوم و ملتی تاریخ خود را از مفاخر خویش میشمارند و آن را چراغی فراسوی راه آیندگان میدانند. ذخایر تاریخی اقوام و ملل همانند ذخایر و منابع روی زمینی و زیرزمینی آن ملت، ارزنده و مهم است و میراث مهم و گرانقدر آن قوم و ملت به حساب میآید و به عنوان گنجینه و ثروت ملی محسوب میشود. قرآن کریم به تاریخ اهمیت بسزایی داده و آن را به عنوان آموزشگاه و بلکه دانشگاه و عامل مهم پند و عبرت آیندگان و صاحبان اندیشه و فکر و بصیرت میداند: «لقدْ کان فِی قصصِهِمْ عِبْرهٌ لِأُولِی الْألْبابِ». با توجه به اینکه بخشی از مهمترین دوران عمر خواجه در عصر مغولان گذشته است خوب است ابتدا به این دوره توجهی داشته باشیم و اما پیش از ورود باید منابع در دسترس شناخت این دوره را مورد توجه قرار دهیم.
منابع مهم تحقیق درباره مغولان
۱) طبقات ناصری؛ کتابی است به متن فارسی از منهاج الدین سراج جوزجانی که درباره تاریخ سلسلههای اسلامی و درباره سلسله غوریان، نخستین سلاطین هند و جانشینان آنان و دوره استیلای مغول در سرزمین ایران و چگونگی هجوم مغول و ویرانگریهای آنان است که غالبا مولف شاهد عینی بوده یا از قول منابع معتبر تاریخی و افراد موثق و معتبر آن را نقل کرده است در سال ۶۵۷ هجری تالیف شده که نزدیک به رویدادهای سه دهه اول نوشته شده است. این کتاب از منابع مهم تاریخ ایران و بخشی از جهان اسلام و یکی از مهمترین و مشهورترین کتب تاریخی که از لحاظ تاریخی و ادبی میراث مشترک ایران، افغانستان، حتی پاکستان و هندوستان است؛ زیرا حاوی قسمت مهمی از تاریخ گذشته این کشورهاست و مهمترین منبع درباره تاریخ اوایل دوره اسلامی هند نیز محسوب میشود.
۲) تاریخ جهانگشای جوینی؛ کتابی معتبر در تاریخ مغول که به متن فارسی، تالیف علاءالدین عطا ملک محمد جوینی (۶۸۱-۶۲۳ ق)، تاریخنگار و ادیب ایرانی است. مولف سالها در دربار ارغون و هلاکو و پسرانش، اباقا و تگودار، صاحب منصب و شاهد بسیاری از رخدادهای آن دوره بوده و برخی حوادث گذشته را نیز از شاهدان آنها و از خاندان خود که از درباریان خوارزمشاهیان و مغولان بودهاند، شنیده بوده است. همچنین هنگام اقامت در مغولستان در ۶۵۱ـ۶۵۰، به تاریخ سرّی مغولان دسترسی داشته است و ظاهرا مغولانی که به حوادث اِشراف داشته و معتمد بودهاند، آن را برای وی ترجمه کرده بودهاند.جوینی از منابع اسلامی نیز در نوشتن کتاب بهره فراوان برده است. مطالب تاریخ جهانگشای درباره اسماعیلیه نیز اهمیت دارد، زیرا پس از فتح قلعه الموت، به دستور هلاکو کتابخانه الموت در اختیار جوینی قرار گرفت و او تاریخ اسماعیلیه را از منابع آنجا استخراج کرد.
۳) جامعالتواریخ یا «تاریخ رشیدی»؛ کتابی مشهور در تاریخ مغول به فارسی که با داشتن سبک تاریخنگاری بسیار عالمانهتر، دیدگاههای متفاوتی ارایه داده است. کتاب تألیف خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی (۶۴۵ ـ ۷۱۸) . رشیدالدین این کتاب را به درخواست غازان خان نوشت و چون غازان خان درگذشت آن را به اولجایتو تقدیم کرد. به فرمان اولجایتو این کتاب به نام غازان خان، «مبارک غازانی» نامیده شد؛ اما بخشهایی دیگر شامل تاریخ دوران پادشاهی اولجایتو، تاریخ ادوار و اقوام جهان، صورالاقالیم و مسالک الممالک در دو جلد تألیف و به بخش پیشین افزوده شد. این سه جلد مجموعاً «جامعالتواریخ» را تشکیل میدهند. رشیدالدین که طولانیترین نوشته را درباره طوایف مغول دارد، به شرح طایفه چنگیز پرداخته، اجداد او را یکیک برشمرده تا به چنگیز رسیده و درباره او نوشته است: اول نام او تموچین [بن یسوکای بهاد] بود. سیزدهساله بود که پدرش نماند و بیشتر خویشان و اتباع از وی برگشتند و چون اونک خان پادشاه کرایت را مقهور گردانید، او را چینگری خواندند، یعنی پادشاه معظم و بعد از آن چون تایانک خان پادشاه نایمان را بکشت و پادشاهی بر او مقرر و مسلم گشت، توقی نه پایه سپیدی برپا کرده و لقب او را چنگیز نهادند. اخبار وی در رویدادهای دوران چنگیز بسیار جزئی، ریز و ارزشمند است.
اسماعیلیان و فرقههای درونی آن
اسماعیلیان فرقهای هستند که پس از امام جعفر صادق علیهالسلام به امامت فرزندش اسماعیل اعتقاد دارند. اینان با چنین عقیدهای از شیعه دوازده امامی (جعفری) که قائل به امامت امام موسی کاظم علیهالسلام پس از امام جعفر صادق علیهالسلام هستند، جدا شدند. حکومت فاطمیان دارای چنین مذهبی بود. اما پس از مرگ خلیفه فاطمی، مستنصر، شکاف بزرگی میان صفوف اسماعیلیان و فاطمی روی داد، زیرا پس از مستنصر، فرزندش ابوالقاسم احمد خلافت را به دست گرفت. اشکال کار این بود که این فرد، نه فرزند بزرگ مستنصر بود و نه از نظر برخی اسماعیلیان، شایستگی ولیعهدی را داشت، بلکه از نظر این دسته از اسماعیلیان برادر دیگر وی، «نزار»، شایسته خلافت بود. به نظر اینان مستنصر عملا نزار را ولیعهد خود کرده بود و طی بیماریاش که به مرگ منتهی شد، برای او بیعت گرفته بود، اما وزیر او، افضل بن بدر الجمالی، به دلیل وجود مسائلی بین او و نزار و همچنین نزدیکی ابوالقاسم احمد با وی، در این کار مسامحه کرد تا مانع ولیعهدی نزار شود. این گروه همچنین عقیده دارند وقتی مستنصر از دنیا رفت، وزیرش، افضل، بر همه امور مسلط بود و همین امر موجب شد که ولیعهدی و خلافت به ابوالقاسم احمد که بعدا به «المستعلی باللّه» ملقب شد، منتقل شود. اینچنین بود که اسماعیلیان در سال ۴۸۷ به دو فرقه منشعب شدند: یک فرقه قائل به امامت ابوالقاسم احمد، المستعلی باللّه و در نتیجه موسوم به مستعلیه و فرقه دیگر قائل به امامت نزار و در نتیجه موسوم به نزاریه.
پایان کار اسماعیلیه
هلاکوخان مغول نوه چنگیزخان در سی ذیالقعده ۶۵۳ / اول ژانویه ۱۲۵۶ به ایران لشکر کشید. میتوان گفت مغولها بدون هیچ مقاومتی بخشهای شمالی فلات ایران را تصرف کردند و به پیشرفت خود به سوی غرب ایران ادامه دادند. خواجه نصیرالدین طوسی تا شروع حمله دوم مغولها به رهبری هلاکوخان و تسلیم رکنالدین خورشاه، مدتی را در قلعه «میمون دژ» و مدتی دیگر را قلعه الموت، از قلاع اسماعیلیه، سپری کرد. رکنالدین خورشاه، آخرین رییس اسماعیلیه، سعی میکرد تا به هر صورتی هلاکو و مغولان را از تصرف قلاع اسماعیلیه منصرف کند، اما در سال ۶۵۴ ق، قلعه الموت به تصرف در آمد و حکومت اسماعیلیه بعد از ۱۷۰ سال به پایان رسید و به دستور منگو قاآن، برادر هلاکو، خورشاه کشته شد. یکی از تبعات تسلیم شدن خورشاه این بود که وی و تمامی همراهانش جز خواجه نصیرالدین طوسی و دو پزشک توسط نامهای به «موفق الدوله» و «رییس الدوله» که هلاکوخان آنان را به اردوی خودش ملحق نمود، به قتل برسند. پس رکنالدین به همراه فرزندانش و نصیرالدّین و وزیر مویدالدین و دو پزشک: موفّق الدوله و رییس الدوله، از قلعه الموت بیرون رفتند و خانههایشان را که یکصد و هفتاد و هفت سال در آبادانی آنها کوشیده بودند، پشت سر نهادند. بیرون آمدن رکنالدین از قلعه و رفتنش به حضور هلاکو اعلام پایان یافتن دولت اسماعیلیان در ایران بود. هلاکو بعد از شکست اسماعیلیه، عازم بغداد شد و در این عزیمت بزرگانی مانند عطاملک جوینی، خواجه نصیرالدین طوسی و ابوبکر بن سعد اتابک را در رکاب خود داشت.
کارل بروکلمان بر این عقیده است که «نصیرالدّین طوسی به رکنالدین اندرز داد که بدون مقاومت تسلیم شود، زیرا که خود نیز تمایل داشت که بدینوسیله رهایی یابد.» حسن الامین، فرزند مرحوم سید محسن امین، تحقیقات و آثاری درباره مغولان و خواجه نصیر و اسماعیلیه دارد. نخست کتاب چنگیز و هلاکو: «الغزو المغولی للبلاد الاسلامیه من بغداد الی عین جالوت» بعد از آن کتاب «المغول بین الوثنیه و النصرانیه و الاسلام» اثر دیگر او است و سپس کتاب «الاسماعیلیون و المغول و نصیرالدین الطوسی» آثاری است که در این زمینه نوشته شده است.
حسن الامین تأکید میورزد بر اینکه «رکنالدین با ویژگان و رکنهای دولت خود به مشورت پرداخت و ایشان که به یقین میدانستند که مقاومت نتیجهای نخواهد داشت، نظر به تسلیم شدن دادند.»
عدم مساعدت کشورهای مغربزمین به درخواست خورشاه
در فاصله یورش اول و دوم مغول به سرکردگی چنگیز و هلاکو به ایران، یعنی در سال (۶۳۷ ق/ ۱۰۳۸م) رکنالدین خورشاه اسماعیلی برای جلب مساعدت دولتهای اروپایی بر ضد مغولان هیاتی به اروپا فرستاد؛ اما اروپاییان به این درخواست پاسخ مثبتی ندادند. به گفته ماتیو پاریس دولتهای اروپایی سفیران اسماعیلی را به سردی پذیرفتند و به پیشنهادهای آنان توجهی نکردند. هیات دیگری نیز به همین منظور به دربار هنری (Henry) سوم پادشاه انگلیس رفت؛ ولی این هیات نیز توفیق نیافت، زیرا اسقف وینچستر (Winchester) پس از شنیدن خبر ورود سفیر اسماعیلی، گفت بگذارید این سگان یکدیگر را پاره کنند و نسل یکدیگر را براندازند، آن وقت ما بر روی خرابههای شهرهای ایشان آیین کاتولیک را بنیان مینهیم؛ در آن صورت دنیا یک شبان و یک رمه خواهد داشت. اما این هجوم ویرانگر نهتنها ایران را بلعید، بلکه تا اروپای مرکزی نیز رسید و سپاهیان «جبه» و «سوباتای» به روسیه رسیدند و چندی بعد لشکریان نوه چنگیز به نام «با تو» به روسیه، لهستان، مجارستان، دالماسی، ترانسیلوانی و شبهجزیره بالکان راه یافتند و همه جا به قتلعام و ویرانی و هلاکت پرداختند. یورش مغول در سراسر جهان آن روز چنان هراسی ایجاد کرد که به گفته ماتیو پاریس ماهیگیران گاتلند (Gothland) و فریزلند (freisland) جرأت نمیکردند از دریای شمال عبور کنند و در یارموت (Yarmouth) به صید ماهی بپردازند و در نتیجه در آن سال ماهی هرینگ در انگلستان فراوان و ارزان شد، بهطوری که چهل یا پنجاه عدد آن به یک سکه نقره حتی در نواحی دور از ساحل خریدوفروش میشد.
زمینههای حمله مغول به بغداد
منگو قاآن، نوه چنگیز خان که خلافت چنگیز به او رسید، کسی بود که سپاه مغول با اشارهاش به هر مکانی حرکت میکرد. وی چند برادر داشت که ارتشش را رهبری و به نام او حکم میراندند. یکی از آنها هلاکو بود. منگو قاآن با قاضی القضاه مسلمانان، شمسالدین قزوینی، مراوده داشت و تمامی اهتمام قاضی آن بود که کینه امپراتور مغولی را علیه نزاریان برانگیزد و او را تشویق میکرد بر سرزمینهای آنان حمله کند و از هر وسیلهای برای رسیدن به مقصودش بهره میگرفت.
رشیدالدین همدانی در جزو اوّل جلد دوم از کتاب جامعالتواریخ صفحه ۲۳۳ مینویسد: «در آن زمان قاضی القضاه، مرحوم شمسالدین قزوینی، در دربار خان حضور داشته است. وی روزی در حالی که زرهی زیر لباسهایش پوشیده بود، نزد خان حاضر میشود و به خان میگوید که از ترس ملحدان زره به تن میکند و سپس گوشهای از تعدیات آنها را برای خان نقل میکند. خان در برادرش، هلاکو، مظاهر و آثار پادشاهی را پیشبینی میکرد و در اراده و تصمیمهایش نشانههای پیروزی و جنگندگی را مشاهده مینمود. پس از اندیشه و تفکر دید که برخی از کشورهای جهان تحت تصرف چنگیز قرار گرفتهاند، ولی هنوز برخی دیگر از کشورها آزاد نشدهاند.»
منهاج الدین سراج جوزجانی مینویسد: «قاضی شمسالدین با دربار مغولها ارتباط داشته است. او که رهبر و دانشمند بزرگی بوده، روزی نزد منگو قاآن میرود و از او میخواهد جلوی ملحدان را بگیرد و مردم را از شر آنها رها کند.» نویسنده طبقات ناصری مینویسد: «سخنان قاضی تأثیرات فراوانی در روح منگو قاآن داشت، زیرا به وی نسبت داده بودند که فردی ضعیف و ناتوان است. این نسبت بدین خاطر بود که وی قادر نبود این طایفه را ریشهکن کند؛ طایفهای که دارای دینی بودند مخالف با ادیان مسیحیان، مسلمانان و مغولها. این نبود مگر به این دلیل که آنها منگو قاآن را تطمیع کرده، منتظر زمانی بودند که حکومتشان به ضعف گراید تا از کوهها و قلعههایشان بیرون آیند و اثری از دیگر مسلمانان باقی نگذارند.»
برخوردهای قاضی شمسالدین نشان میدهد که فردی بسیار باهوش بوده و میدانسته است که چگونه به قلب و عقل طرف خود راه یابد و چگونه بر عواطف و احساسات او چیره شود. ملاحظه کنید که چگونه خاطرات عدم موفقیت جدش، چنگیزخان، را بر دستیابی به قلاع نزاریان در نوه او، منگو قاآن، زنده کرد تا حدی که مولف کتاب جامعالتواریخ وضعیت را چنین نقل میکند: «منگو قاآن دید که برخی کشورهای جهان تحت تصرف چنگیزخان قرار گرفتهاند، ولی برخی از آنها هنوز آزاد نشدهاند».
بدیهی است که قلاع نزاریان از جمله جاهایی بوده است که هنوز آزاد نشده بودند.
مولف کتاب جامعالتواریخ به دنبال نقل سخن قاضی قزوینی چنین مینویسد: «منگو قاآن تصمیم گرفت به هر یک از برادرانش گوشهای از سرزمینهایی را که هنوز تسلیم مغولها نشده بودند، بسپارد تا به تصرف در آورند.» و سرزمین نزاریان نصیب هلاکوخان شد. این گوشهای از جریان آغاز حمله مغولها به کشورهای اسلامی توسط هلاکوخان بود که به فتح بغداد و جنایات هولناک بعد از آن منتهی شد.
تحریک مغولان توسط برخی مسلمانان
همچنان که گفته شد برخی از مسلمانان، مغولها را به این حمله تحریک میکردند که در رأس آنها امام و دانشمند بزرگ، قاضی القضاه قزوین، شمسالدین قزوینی قرار داشت. دردناکتر اینکه قاضی مزبور که مغولها را به حمله تحریک میکرد، بزرگترین گناه نزاریان را این میدانست که آنها مانند مغولها بتپرست نبودند همچنان که در گفتاری که از او نقل کردیم ملاحظه کردید – و از نظر این قاضی و امام و دانشمند بزرگ مسلمانان، چنانچه آنها به دین مغولها در میآمدند، هیچ اشکالی نداشتند! این قاضی توانست در تلاشهایش پیروز شود و نتیجه این بود که مغولها به نزاریان حمله کردند و به حکومت آنها پایان دادند و در همان حال به بغداد حمله کردند حکومت عباسیان را برچیدند. ای کاش نظر قاضی مزبور، امام و مشوق مغولها را در مورد سرانجام جهان اسلام که بر اثر تحریکات او به آنجا رسید، میدانستیم.
در کتاب جامعالتواریخ آمده است: هلاکوخان با سپاهش برای شکست اسماعیلیان لشگرکشی کرد و به مدت یک ماه در شهر «کش» اقامت داشت. هلاکو فرستادگانی را برای پادشاهان مسلمان فرستاد که متن پیام چنین است: «طبق فرمان قاآن تصمیم گرفتهایم قلعههای ملحدان را درهم شکنیم و آنان را قلعوقمع کنیم. اگر شما ما را در این حمله با تمامی عدّه و عدّهای که دارید یاری دهید، سرزمین، سپاه و مساکنتان برای شما باقی خواهد ماند و کارتان درخور ستایش خواهد بود؛ اما چنانچه سستی پیشه کنید و دستورهای خان را اجرا نکنید، به یاری خدا وقتی از ملحدان فارغ شدیم، عذر شما را نخواهیم پذیرفت و به سوی شما حرکت خواهیم کرد و با شما معاملهای همچون آنان خواهیم نمود».
یاری پادشاهان مسلمان به ماموریت مقدس مغول!
پادشاهان و امرای مسلمان به ندای هلاکو پاسخ مثبت دادند و او را در این ماموریت مقدسش! یاری رساندند.رشیدالدین فضلالله همدانی لبیک آنان به ندای جهادی هلاکو را چنین توصیف میکند: «از بلاد روم، سلطان عزالدین و سلطان رکنالدین، از فارس، سعد بن اتابک مظفرالدین، از عراق و خراسان و آذربایجان و ارّان و شیروان و گرجستان، ملوک و بزرگان و اعیانشان به این ندای هلاکو پاسخ مثبت دادند.»
البته جریان به این حد متوقف نشد، بلکه پس از آنکه هلاکو بغداد را اشغال کرد و به شامات حمله کرد، دیگر پادشاهان مسلمان به او پیوستند و برای کشتار برادران مسلمانشان و فتح دیگر کشورهای اسلامی با او حرکت کردند.
از جمله سلطان سعید بن سلطان عزیز بن سلطان عادل، برادر صلاحالدین ایوبی که قلعه صبیب را تسلیم هلاکو کرد و او را در حملاتش یاری نمود.
ابو الفداء در تاریخش جلد ۳، صفحه ۳۰۴ این جریان را چنین نقل میکند: «سلطان سعید با مغولها حرکت کرد و آشکارا مرتکب فسق و فجور و ریختن خون مسلمانان شد.» سلطان سعید در جنگ «عین جالوت» به همراه مغولها با مسلمانان جنگید و چون مغولها شکست خوردند، مسلمانان او را اسیر کرده و کشتند. در این جنگ، سلطان اشرف موسی، حاکم شهر حمص نیز با مغولها بود. اما وقتی مغولها شکست خوردند، توانست فرار کند و به دست مسلمانان اسیر نشود. او از نوادگان شیرکوه، عموی صلاحالدین ایوبی بود. یکی از کسانی که مغولها را در حمله به شام و مصر تشویق کرد، سلطان مغیث، فتحالدین عمر بن عادل بن کامل بن عادل، برادر صلاحالدین ایوبی بود. پس از پیروزی نیروهای اسلامی بر مغولها در جنگ «عین جالوت»، ملک ظاهر، رکنالدین بیبرس اول، او را دستگیر کرد و از فقها و قاضیان دعوت به عمل آورد، تا آنها را از نامههای مغولها به سلطان مغیث و جوابهایی که او برای آنها در جهت تشویقشان بر حمله به مصر و شام نگاشته بود، آگاه کند. همچنان که این مطلب را ابو الفداء در تاریخش ذکر کرده است. ملک ظاهر سپس او را به قتل رساند.
نظر مغرضانه ابنتیمیه نسبت به خواجه نصیر
ابن تیمیه پس از آنکه ادعا میکند اسماعیلیان، مغولها را در حملههایشان یاری کردهاند، در اظهارنظری مغرضانه سخنش را چنین تکمیل میکند: «مهمترین شخصیت اسماعیلی که بار تمام این وقایع را به دوش کشید، وزیر اسماعیلیان، خواجه نصیرالدین طوسی در الموت بود که فرمان قتل خلیفه عباسی و برچیدن حکومت عباسیان را صادر کرد.»
ابن تیمیه هیاتهای خیانت متشکل از سلاطین، رجال و شخصیتهای سیاسی اسلامی را که در کاخ هلاکو جمع شده بودند، نمیبیند و تنها خواجه نصیرالدین طوسی را میبیند. چرا چنین است؟ به این دلیل که او وقتی میخواهد بنویسد، با چشم بصیرت به وقایع نمینگرد، بلکه بصیرتش به واسطه تعصب کور شده نمیتواند حقایق را ببیند و به جای آن، اباطیل برایش خودنمایی میکند.
با حمله هلاکوخان به بغداد، اهلسنت که خلافت را از دست داده بودند و از بابت سقوط این شهر به عنوان سمبل قدرت سیاسی خویش ناراحت بودند، دنبال مقصّر میگشتند. نزدیکترین و راحتترین مقصّر، رقبای شیعه آنان بودند. اما این مساله در روزهای واقعه و سالهای نزدیک به آن رویداد ثبت نشد؛ بلکه بعد از گذشتن چند دهه از سقوط بغداد، یکباره از منابع نگارشیافته توسط اهلسنت سر برآورد و در این وقت بود که شروع به انداختن تقصیر بر گردن شیعیان کردند. این در حالی بود که صدها عالم و رجل سیاسی اهلسنت در دربار مغولان بودند و اساسا این قوم، مسلمان نبودند تا نسبت به این موضوع حساس باشند. بههرحال، حضور خواجه سبب شد تا مخالفان بهویژه ابن تیمیه که تقریبا در بیشتر آثارش به نوعی با شیعه درگیر بوده، این اتهام را با آبوتاب زیادی نقل کنند.
قتل خلیفه زیر لگدکوب عمال مغول
مولف کتاب «الحوادثالجامعه» که از نظر زمانی نزدیک به عهد هلاکو، بلکه همعصر اوست، مینویسد: «هلاکو فرمان قتل خلیفه را صادر کرد و عمال او در روز چهارشنبه چهاردهم صفر خلیفه را به قتل رساندند. البته خون او ریخته نشد، بلکه او را در کیسهای قرار دادند و آنقدر با لگد زدند تا مرد.» ابوالفداء مینویسد: خلیفه را مغولها کشتند و اطلاعی از کیفیت به قتل رسیدنش در دست نیست. گفته شده او را خفه کردند. برخی دیگر – چنانکه اشاره شد- گفتهاند که او را در کیسهای قرار دادند و آنقدر زدند تا مرد. قول دیگر این است که او را در دجله انداختند و در آنجا غرق شد. خداوند به حقیقت این ماجرا عالمتر است.
قیراقوز، مورخ ارمنی که در آن عصر حضور داشته است، میگوید: هلاکو خلیفه را با دست خودش کشت و در میان نیروهای هلاکو که بغداد را فتح کردند، لشکری از گرجیان بود و طبق تاریخ رسمی گرجی وارد شده است. یکی از فرماندهان هلاکو به نام ایلکانوبان، خلیفه را با شمشیر به قتل رساند. رشیدالدین فضلالله همدانی نیز در تاریخش جریان قتل خلیفه را ذکر کرده، اما کیفیت آن را بیان نکرده است.
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (۷۳۰ ق / ۱۳۲۹ م) نیز به نقش خواجه نصیرالدین در یورش به بغداد اشاره نکرده است. ابن طباطبا (ابن طقطقی، متوفای ۷۰۹ ق) در کتاب الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه که از منابع مهمی است که در روزگار نزدیک به سقوط بغداد به سال ۷۰۱ ق نگاشته است، درباره احوال مستعصم عباسی و فتح بغداد نوشته، ولی از خواجه نامی نبرده است، جز اینکه میگوید: هنگامی که ابن علقمی نزد هلاکو آمد، خواجه او را معرفی کرد. ابوالفداء در المختصر فی اخبار البشر مطالبی درباره فتح بغداد و حتی شرححال طوسی آورده است ولی به نقش او در سقوط بغداد اشاره نکرده است. ابن عبری (متوفای ۶۵۸ ق) بحثی درباره فتح بغداد آورده و از وفات خواجه و علوم مربوط به او بحث مفصلی کرده است ولی از مسائل سیاسی و نقش او در فتح بغداد یا تشویق خواجه، سخنی نیاورده است. محمد بن شاکر کتبی (متوفای ۷۶۴ ق) مولف کتاب فوات الوفیات، از زندگی خواجه و حرفشنوی هلاکو از وی سخن به میان آورده، ولی به تاثیر خواجه در فتح بغداد و تحریک هلاکو اشارهای نکرده است.
نقش خواجه در سقوط خلافت عباسی
البته برخی از اهل تحقیق نیز ابراز داشتهاند هلاکوخان خود قصد تسخیر بغداد را داشت و در این اندیشه بود که پس از برانداختن اسماعیلیان این کار را پایان دهد اما اگر نفوذ کلام خواجه طوسی نبود شاید وسوسه ملازمان سنیمذهب او که از هر طبقه فراوان بودند مانع این کار میگشت. تذکر خواجه مانع انصراف او از این کار شد و او را بر فتح بغداد مصمّم ساخت، هلاکو به رسم جهانگشایان مغول رسولانی به بغداد فرستاد و خلیفه عباسی را به انقیاد دعوت کرد اما چون از آمدوشد رسولان نتیجه نگرفت و از تسلیمشدن معتصم خلیفه وقت مایوس گشت با سایر ملازمان خویش به مشاوره نشست. مغولها به احکام نجوم و پیشبینیهای فلکی و سعد و نحس کواکب سخت باور داشتند. هلاکوخان درباره حمله به بغداد با حسامالدین منجم که طرفدار خلافت عباسیان بود مشورت کرد اما حسامالدین او را از این کار منع کرد و گفت تاکنون هیچ پادشاهی بر خاندان خلافت عباسی نشوریده مگر اینکه گرفتار سوء عاقبت شده است و اگر تو چنین کنی باران از آسمان نخواهد بارید و گیاهی از زمین نخواهد رویید. هلاکو با شنیدن این سخنها در کار خود تردید کرد. بعد از تردید با خواجه نصیرالدین طوسی مشورت کرد و او این کار را صلاح دانست. هلاکو گفت اگر به بغداد حمله کنم عاقبت کار چه خواهد شد؟ خواجه طوسی گفت چیزی نخواهد شد جز اینکه به جای خلیفه، خان خواهد بود. بعد از سخن خواجه هلاکو این دو شخص را با یکدیگر روبرو کرد و به مناظره واداشت. خواجه طوسی گفت به اتفاق جمهور اهل اسلام، بسیاری از بزرگان صحابه شهید شدند و هیچ فسادی در زمین ظاهر نگشت و اگر گویید این خصلت فقط در عباسیان است باز خواهیم گفت که طاهر از خراسان به حکم مامون با خلیفه وقت امین جنگ کرد و او را کشت و بسیاری از خلفای دیگر عباسی به دست کسان کشته شدند و هیچ خللی در نظام عالم پدیدار نگشت. بعد از این قضیه دستور حمله به بغداد صادر شد و در ماه صفر ۶۵۹ خلیفه با رجال و فرزندان خود به حالت تسلیم از شهر بیرون آمد و به نزد هلاکو رفت.
بعد از ۵۲۵ سال
پس از تسلیمشدن خلیفه عباسی هنوز در مورد کشتن و زنده نگاه داشتن او اختلافنظر وجود داشت و کسانی معتقد بودند که اگر خلیفه کشته شود بلای آسمانی میرسد، مردم هلاک میشوند ولی سرانجام به صوابدید خواجه او را در نمد پیچیده و آنچنانکه نمد میمالند، مالیدند تا جان سپرد و بدینسان خلافت ۵۲۵ساله عباسیان که روزی به تدبیر ایرانیان بر سر بود و بخش اعظم آن در سیاست مکر و تزویر و حقناشناسی سپری شده بود با تدبیر یک اندیشمند بزرگ ایرانی به پایان آمد و در این مرحله فصلی جدید در تاریخ پر ماجرای اسلامی آغاز گشت. باید توجه داشت که اگر روزی سکوت و غفلت و تنآسانی و بلکه کارشکنی دارالخلافه بغداد موجب شد که سرزمین ایران مورد هجوم و یغمای مغولهای خونآشام قرار گیرند. روز دیگری فرا رسید که آن کانون نیرنگ و مرکز فتنه و فساد نیز که به نام خلافت اسلامی مایه اغفال مسلمانان شده بود یکباره از میان برود.
بارقههای ظهور صفویه
طی همین حوادث گوناگون بود که زمینه استقلال کامل و آزادی ایران فراهم شد تا آنگاه که حکومت شیعی ملی صفویان با قدرت چشمگیری در ایران برقرار شد و آرزوی دیرینه مردم این سرزمین برآورده شد. در اینجا باید یادآور شویم که فساد و رسوایی دربار خلافت بغداد به جایی رسیده بود که حتی برخی از علمای اهلسنت نیز آشکارا از وضع ناهنجار آن اظهار نفرت میکردند. فساد تباهی میآورد و کسانی که مرتکب گناه میشوند، نمیتوانند از کیفر الهی بگریزند و وعد و وعید خداوند چنین است و تجربههای مسلم تاریخی نیز آن را به اثبات میرساند درباره سقوط بغداد و منقرض شدن خلافت عباسیان سخن بسیار گفته شده و اختلافنظرهای فراوانی وجود دارد که البته در برخی از این اقوال نوعی افراط یا تفریط نیز دیده میشود. برخی گزافهگویی کرده و شمارهقتلعامشدگان را بیش از آنچه بوده است گزارش کردهاند. کسانی که به بررسی این واقعه پرداختهاند سند سخن خود را گزارش وقایعنگاران دانسته و آنها نیز بیشتر بر اساس ظن و تخمین سخن گفتهاند.
پژوهشگران دقیق و صاحبنظر چنین میاندیشند که امپراتوری بزرگ سلسله عباسی دیر زمانی پیش از یورش مغولها در آستانه سقوط و فروپاشی قرار گرفته بود و حمله هلاکوخان مغول به بغداد به این فروپاشی شتاب بخشید. در نظر این اشخاص دودمان عباسیان پیش از حمله هلاکو جز سایه و شبحی از شکوهمندیهای پیشین چیز دیگری نبود. پیش از آمدن مغولها امپراتوری عباسی دوباره به تصرف دیلمیان و سلجوقیان درآمده بود. به همان اندازه که قدرت سیاسی خلفا رو به ضعف و سستی مینهاد قدرت روحانی آنان نیز مورد اعتراض خلافتهای رقیب در آفریقای شمالی و آسیای مرکزی قرار میگرفت.
بیاعتنایی امت اسلام به فرمان جهاد خلیفه عباسی
به همین جهت بود که جهان اسلام به اعلان جهاد خلیفه عباسی برای دفع خطر قریبالوقوع حمله مغول وقعی ننهاد و واکنش نشان نداد. به هر صورت هلاکو پس از فتح بغداد راهی آذربایجان شد و در مراغه مسکن گزید و اندکی بعد پایتخت خود را به شهر تبریز منتقل کرد و سپس سلطانیه به عنوان پایتخت برای جانشینهای او برگزیده شد. استقرار نظام ایلخانی مغول در ایران و عراق به پیدایش یک امپراتوری بزرگ انجامید که ناحیهای گسترده از آسیا تا اروپا را در بر میگرفت.
استحاله مغول در ایران و اسلام
تردیدی نمیتوان داشت که حمله مغولان به سرزمینهای اسلامی فاجعهای بزرگ به شمار میآید و خسارتهای جبرانناپذیری را نیز به دنبال داشته است ولی این مساله نیز مسلم است که ایلخانان مغول در پرتو نور تعالیم اسلام و عظمت تمدن ایران باستان ذوب شدند و به حالت تسلیم درآمدند. نقش اندیشمندان بزرگ و علمای عالیمقام در این باب نباید نادیده انگاشته شود. کسانی که با تاریخ زندگی خواجه نصیرالدین طوسی آشنایی دارند به روشنی میدانند که این اندیشمند بزرگ در این دوره بحرانی و پرماجرای تاریخی تا چه اندازه در پیشرفت علوم و ژرفاندیشی نسبت به معارف بنیادی و اصیل اسلامی نقش داشته است. هجوم قوم بیفرهنگ مغول به سرزمینهای اسلامی یک پدیده تاریخی است که علل و عوامل خاص خود را دارد و در بررسی آن باید بر اساس موازین و معیارهای حرکت تاریخ سخن گفته شود.
نقش اندیشمندان در حمله مغول به بغداد
آنچه اهمیت بسزایی دارد این است که بدانیم نقش اندیشمندان در این ماجرا چه بوده و تا چه اندازه توانستهاند تهدیدها را به فرصتها تبدیل کنند و از خطرها و خرابیهای بیشتر جلوگیری کنند. خواجه نصیرالدین طوسی گزینش نیکو و خرد پسندی انجام داد و در ملازمت با هلاکوخان به پیشرفت علم و و فرهنگ و فلسفه کمک کرد.
پایان خلافت عباسی، پایان اسلام نشد!
هلاکوخان نه اهل علم بود و نه با فرهنگ و فلسفه انس و الفت داشت. هنر حکیم طوس در این بود که توانست از یک نیروی مخرب و خطرناک در جهت پیشرفت فکر و فرهنگ بهرهبرداری کند و این هنری است که از ارزش فراوان برخوردار است. کسانی که به خواجه طوسی خرده میگیرند و او را در فتح بغداد و سقوط سلسله عباسی مقصر میشناسند به این مساله نمیاندیشند که دین اسلام همان سلسله عباسی نیست و نمیتوان دین خدا را با خلافت خلفای این سلسله مساوی دانست. دلیل این ادعا آن است که پس از سقوط سلسله عباسی اسلام آسیب نپذیرفت و حقایق تابناک و درخشان آن همچنان نور میافشاند و تاریکیها را میزداید. این اشخاص به فساد و تباهی ویرانکنندهای که در دستگاه خلافت عباسی رسوخ پیدا کرده بود توجه نمیکنند و به حکم ظاهربین بودن و سطحی اندیشیدن، تنها به ظاهر امور مینگرند.
خواجه نصیرالدین طوسی ژرفاندیش بود و بیش از آنکه به ظاهر بیندیشد و در سطح امور توقف کند با عالم حقایق سروکار داشت و میکوشید به جهان واقعیت دست یابد. او به همان اندازه که میتوانست با علما و اندیشمندان به زبان علم و فلسفه سخن بگوید و از طریق گفتوگوی درست، به پیشرفت علم و فلسفه یاری رساند در سخنگفتن و گفتوگو با عامه مردم و کسانی مانند هلاکوخان نیز توانایی داشت و آنها را در جهت انجام کارهای نیکو و پسندیده تشویق و ترغیب میکرد. اگر خواجه طوسی و کسانی که مانند او میاندیشند در صحنه سیاست وارد نمیشدند و با ایلخانان مغول به گفتوگو نمیپرداختند این فرمانروایان پیروز و مغرور در کفر و الحاد تنگری و شمنی خود که فرهنگ قومی آنها را تشکیل میدهد باقی میماندند و در آن صورت فکر و فرهنگ اسلامی در معرض آسیبپذیری جدی قرار میگرفت؛ اما رفتار و روش خردمندانه اندیشمندان مسلمان که خواجه طوسی یکی از چهرههای درخشان آنها به شمار میآید به گونهای بود که مجالی برای رشد اندیشههای الحادی باقی نگذاشت و فضای فکر و فرهنگ تنگری و شمنی قوم مغول هرچه بیشتر تنگ و مسدود گشت.
سیاستهای حمایتکننده غازان خان و الجایتو از اسلام
غازان خان که از حاکمان بزرگ مغول شناخته میشود نهتنها مسلمان شد؛ بلکه در جهت تعالیم اسلامی سیاست فرهنگی فعالی را در پیش گرفت. او مکرر به مساجد میرفت و مقدمات قرائت قرآن را برای مردم فراهم میآورد. الجایتو، برادر و جانشین غازان خان در سال ۷۰۹ هجری گرایش آشکار و بیپرده خویش را به آیین تشیع نشان داد و به عنوان یک مسلمان شیعی موضع گرفت. الجایتو که در اصل مسیحی بود، در اثر یک دگرگونی به آیین بودا گروید و سرانجام اسلام آورد. او پس از اینکه مسلمان شد نام و عنوان «خدابنده» را برای خود برگزید.
مواجهه اولجایتو با علامه حلی(ره)
این دگرگونی هنگامی برای الجایتو پیش آمد که با شاگرد برجسته و بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی گفتوگو کرد و به ژرفای اندیشههای او راه یافت. این شاگرد برجسته و بزرگ خواجه شخصی جز جمالالدین حسن بن مطهر معروف علامه حلّی نبود. الجایتو در اثر گفتوگو با علامه حلی نهتنها به سبک شیعیان سکه زد و بسان مسکوکات دوران غازان خان نوشتههایی بر آن نقش کرد؛ بلکه نام سه خلیفه نخست را از خطبه حذف کرد و فرمان داد پس از نـام عـلـی علیهالسلام نامهای حسن و حسین و مهدی به جای آنان ذکر شود. برخی از علمای متعصب از روی دشمنی و کینهجویی نام این حاکم مغولی را از «خدابنده»، به «خربنده» تغییر شکل دادهاند. علامه حلی که در حکمت و کلام شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی است یکی از علما و فقهای بزرگ جهان تشیع است که برای نخستینبار به عنوان «آیتالله» ملقب شده است. این عنوان پیش از علامه حلی بر شخص دیگری اطلاق نشده است چنان که ابو حامد غزالی نیز برای نخستینبار به عنوان «حجهالاسلام» نامیده شده است.
دیگر شاگردان برجسته خواجه نصیرالدین طوسی
خواجه طوسی شاگردان بزرگ و برجسته دیگری نیز داشته است که از باب نمونه میتوان به نام اشخاص زیر اشاره کرد.
قطبالدین شیرازی، سید رکنالدین استرآبادی، ابن الفوطی کمالالدین، ابن الخوام عماد الدین عبدالله.
این اشخاص که در محضر پرفیض حکیم طوس علم و حکمت آموختهاند هرکدام دارای اندیشهها و آثار سودمندی هستند که در تاریخ فکر و فرهنگ منشأ حرکت و دگرگونی بوده است. ما اکنون در اینجا به شرح احوال و نوع تفکر و آثار آنها نمیپردازیم و تنها به همین اندازه یادآور میشویم که خواجه طوسی در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخ ایران توانست شاگردان بزرگ تربیت کند و کارهای سترگ انجام دهد.
خواجه نصیرالدین نجاتدهنده جان دانشمندان و مردم
به مصداق آیه شریفه سوره مائده «و منْ أحْیاها فکأنّما أحْیا النّاس جمِیعًا؛ هر کس نفسی را حیات بخشد یعنی از مرگ نجات دهد، مثل آن است که همه مردم را نجات بخشیده است.» روش خواجه نهتنها در ابتدای امر، بلکه بعدها نیز با نفوذ هوشمندانه وی در سلاطین مغول و کشف منزلت او ادامه یافت و بلکه بیشتر شد. دلیل این مطلب آن است که بارها با تدابیرشان، جان بسیاری از مردم و علما از خطر مرگ حتمی نجات یافت؛ به عنوانمثال شارح نهجالبلاغه؛ «ابن ابیالحدید» و برادرش را تنها با پیشنهاد گرفتن جان شیرین خود به جای آنها، خطاب به هولاکو نجات داد. درحالی که میدانست قرب و منزلتش نزد هولاکو او را از اقدام به قتل وی باز خواهد داشت.
نجات جان ابن ابیالحدید و برادرش به دست خواجه نصیر
ابن ابیالحدید معتزلی متوفی ۶۵۵ هجری قمری؛ شارح معروف نهجالبلاغه که کتابش را به نام ابن علقمی وزیر نگاشته است. نقل شده روزی ابن ابیالحدید به اتفاق برادرش در واقعه فتح بغداد توسط هولاکو خان گرفتار شدند که میخواستند آنها را بکشند. ابن علقمی خدمت خواجهنصیر میرسد و میگوید: دو نفر از فضلا که بر بنده حق عظیم دارند، گرفتار شدهاند و میخواهند آنها را بکشند. استدعا دارم حضور شاه رفته و از این دو بزرگوار شفاعت کنید. سپس وزیر هزار دینار به موکلان (نگهبانان) مغول داد و مهلت خواست و خواجهنصیر هم به دربار شاه رفت. و خواجه به رسم مغولان زانو زد و گفت: دو نفر را از شهر بیرون آوردهاند و پادشاه امر فرموده است که آنها را بکشند. بنده را کمترین آرزو آن است که پادشاه عوض ایشان مرا بکشند و آنان را آزاد کنند. خواجهنصیر این مطلب را به عرض پادشاه رساند. هلاکوخان خندید و گفت: اگر میخواستم ترا بکشم، تا حال باقی نمیگذاشتم. درهرحال پادشاه عطوفت و مهربانی به خرج داد و هر دو را بخشید. وزیر باعجله بیرون آمد و ایشان را خلاص کرد و به ابن ابیالحدید دید گفت: به خدا اگر در قبول شفاعت توقف مینمود، جان خود را فدای تو میکرد تا مکافات (پاداش) آن لطف باشد که تو با من کردی و نام مرا به سبب شرح نهجالبلاغه مخلد (جاودانه) کردی.
همچنین زمانی که خـان مغول حکم اعدام علاءالدین جوینی را صادر کرده بود خواجه در اقدامی جالب و زیرکانه با استفاده از حرفه منجمی خود و تظاهر به احتمال نزول بلا بر خان، نهتنها جان جوینی را نجات داد، بلکه جهت حفظ و دوام دولت خان و رفع بلا – پیشنهادِ دادنِ صدقه – آنها از طریق آزادی کل زندانیان و عفو آنان را کرد و سلطان مغول بهراحتی پذیرفت و بدین وسیله بیآنکه حتی خواجه نام جوینی را برده باشد، او و همه زندانیان را نجات داد. از جمله این افراد «ابن فوطی» بود که پس از آزادی در زمره یاران و شاگردان خواجهنصیر در آمد.
خواجه؛ مشاور و مصلحتاندیش
او علاوه بر اینکه در علم و حکمت سرآمد مردم عصر خود به شمار میآمد از اراده محکم و همت عالی نیز برخوردار بود و معتقد بود که ارزش و اهمیت انسان براساس همت او اندازهگیری میشود. به همین جهت است که برخی از محققان گفتهاند هر موجودی از موجودات در این جهان به قدر قدرتش همت دارد اما انسان تنها – موجودی است که به قدر همت خود قدرت پیدا میکند. او به علت داشتن همت بلند به کارهای کوچک و امور پست دل نبست و برخلاف تصور برخی از مورخان در مقابل منصبهای دنیوی سر تسلیم فرود نیاورد. تردیدی نمیتوان داشت که خواجه طوسی در دستگاه حاکمان اسماعیلی مورد احترام و تکریم بوده و در دربار پادشاهی هلاکوخان مغول نیز از احترام فوقالعاده برخوردار بوده است ولی در هیچیک از این دو دستگاه وزیر نبوده و در اعمال دخلوخرج کشوری دخالت نمیکرده است. او دست خود را به عزل و نصب والیان و حاکمان آلوده نمیکرد و همواره اوقات خویش را به کار تالیف و تصنیف و مطالعه و تفکر مصروف میداشت.
البته هرگاه مورد مشورت قرار میگرفت به مصلحت واقعی در امور میاندیشید و در اظهار و ابراز آنچه مقتضای حکمت بود درنگ نمیکرد. بهاینترتیب دخالتهای او در امور کشوری از مرحله مشورت و مصلحتاندیشی فراتر نمیرفت و براساس همین اسلوب و روش بود که توانست کارهای بزرگ انجام دهد و از خطرهایی که میتوانست بنیاد فرهنگ و معنویت و کشور را به نابودی کشد، جلوگیری کند. در واقع آنچه او انجام داد همان چیزی است که از یک فیلسوف وارسته و انسان والا و خردمند در شرایط سخت و بحرانی انتظار میرفت.
علیرضا روشنایی
منبع: روزنامه اعتماد