میراث مکتوب- سرنوشت برخی از شاعران رقتبرانگیز است؛ یکی از آنان خواجو است؛ خواجویی که بهسببِ هنرنماییهای بیانیاش به «نخلبند شعرا»ی شعر فارسی شهره بود. چرا خواجو با همهی هنرنماییها و نازکخیالیها و نقشش در هموار کردنِ راه حافظ، شاعرِ طرازِ اول یا دوم و حتی بهگمانم شاعرِ طراز سومی بهشمارنمیرود؟ شعر فردوسی و سعدی که جای خود دارد، چرا در تاریخ ادبیاتِ ما شعر خواجو (تاکید میشود با همهی هنرنماییها و ایهامگراییها و فضلتقدمها) ازمنظرِ جوهرِ شعری، جایگاه شعرِ رودکی، ناصرخسرو، منوچهری، نظامی، خاقانی، عطار، صائب و … را ندارد؟
یکی از راههای ارزیابیِ ارجمندیِ یک شاعر آن است که تصوّرکنیم فقدان شعرش چه خسرانی خواهدبود در شعر فارسی؟ رودکی با همینمایه شعری که از او بهیادگارمانده چهرهی منحصربهفرد و درخشانی دارد؛ ستیهندگی و رویارویی ناصرخسرو با قدرتِ مستقرّ زمانهاش و نیز ساختها و صورتهای زبانی و بیانیِ شعرش، او را تکرارناپذیر و جاودانه ساخته؛ مفاخرهها و حبسیّههای خاقانی و بلاغتِ قصائدش، منحصر به شعرِ خودِ اوست؛ و شعر مسعودِ سعد نیز، از منظر فردیّت و بروزِ احساساتِ شخصی، یگانه است. نظامی و سنایی و عطار نیز هرکدام جایگاهی دارند که درصورتِ غیابشان در ادبِ فارسی هیچ شاعری نمیتواند جای خالیِ آنها را پرکند.
اما خواجو چه؟ شعرِ خواجو شعری یگانه و یا حتی نسبتاً یگانه نیز بهشمارنمیرود. در قرنِ هشتم، چندین شاعر با اندک تفاوتها در سبک و سیاق و مضمون و محتوا در کارِ سرودن اند. کمالِ خجندی و سلمانِ ساوجی و عمادِ فقیه از این زمرهاند. هُمام تبریزی (درگذشته به ۷۱۴ ق) و حتی خیالیِ بخارایی (درگذشته به ۸۶۳ ق) را از نسلهای قبل و بعد نیز میتوان به این نامها افزود.
اهمیّت هر شاعر (و هر هنرمندی)، در میزانِ تمایز و فاصلهی آثارِ اوست از آثار دیگران؛ البته اگر نخست، اثر یا آثار برادریاش را ثابتکردهباشد و «اثر» بهشمارآید! هنر یعنی تشخّصیافتن فرم و یگانهبودنِ بلاغت، و فاصلهگرفتن از تکرار که همانا ابتذال است.
شعرِ خواجو، در داستانپردازی، دنبالهی کار نظامی و امیرخسرو دهلوی است، نه تکاملبخشِ راهِ آنان. در غزل نیز شعر او تلفیقی است از غزلِ سعدی، حسنِ دهلوی، همامِ تبریزی و نیز شعرِ دیگران. خواجو همچون بسیاری از همروزگارانش مسیرِ تقلید و تکرار را میپیماید. البته حافظ نیز همچون خواجو از دهها و چهبسا صدها شاعر تأثیرپذیرفته و حتی مضمون ربوده، اما شعرش کمتر به شعرِ دیگران شبیه است. ما با خواندنِ شعرِ خواجو حتی بهیادِ شعرِ حافظ میافتیم! با آنکه او نزدیک به چهلسال پیشتر از وفاتِ حافظ درگذشت.
خواجو شاعر فرمگرایی است؛ در شعر او تصویر و مضمون صرفاً در خدمتِ تصویر و مضمون است نه در خدمت ایده و عواطف انسانی، آنگونه که فیالمثل در شعر حافظ میبینیم. او موضعی دربرابرِ روزگارِ خود نداشته، ازهمینرو شعرش نیز شعری بهنسبت بیهویّت و بیشخصیّت، و درنتیجه کموبیش کمخاصیّت است. شعری که شاعر و زمانهاش در آن غائب است و تصویرِ همروزگارانِ سراینده را در آیینهی آن نمیتوان دید. ازهمینرو رند و صوفی و زاهد و عاشق نیز در شعرِ خواجو چهرههایی بیهویّت اند.
اگر دیوانِ خواجو نبود، خسران چندانی متوجهِ شعرِ فارسی نبود. اما اگر ناصرخسرو نمیبود چه؟! مسلّماً ذوقِ مخاطبانِ شعرِ فارسی، دنبالِ کسی میگشت. شاید نستوهی و ستیهندگیِ شعرِ کسایی یا ابن یمین و سیفِ فرغانی را بیشتر میستود و آنان را در جایگاهی مینشاند فراتر از آنچه امروز در آن نشستهاند.
بهگمانام شعرِ کساییِ مروزی و ناصرخسرو و مسعودِ سعد، از منظرِ منحصربهفردبودن، مهمتر از شعرِ خواجو است؛ هرچند چنانکه آمد نقشِ تاریخیِ خواجو را در تکاملِ بلاغیِ غزلِ فارسی و بهخصوص ظهورِ شاعری همچون حافظ، نمیتوان انکارکرد.
احمدرضا بهرامپور عمران
منبع: ایگاه اطلاعرسانی مرکز فرهنگی شهر کتاب