میراث مکتوب- متنی که در ادامه میخوانید گفتاری است از دکتر علیاشرف صادقی، زبانشناس و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی، درباره رویکرد و انگیزههای شرقشناسان و ایرانشناسان اروپایی و آثار و خدمات پژوهشگران آلمانی در این حوزه.
ایرانشناسان و شرقشناسان فرنگی غالباً خاستگاهی امنیتی و اطلاعاتی داشتند. خیلی از آنها عضو وزارتخانههای اطلاعات و امنیت کشورشان بودند. حتی باید گفت خیلی از آنها خبرچینهای دستگاه امنیتی کشور خود در ممالک شرقی بودند. آنها اطلاعات به دست آمده از مطالعات و پژوهشهایشان در کشورهای شرق عالم را در اختیار نظامهای استعماری کشور خود میگذاشتند. به عبارتی اینها در خدمت استعمار و نظام سلطه بودند و به آنها درباره کشورهای شرقی اطلاعات میدادند.
بهعنوان کسی که سالها در فرانسه، انگلستان و کشورهای دیگر بوده، شاهد بودیم که خیلی از این مستشرقین فرانسوی و انگلیسی، پیش از اینکه برای مأموریت به کشورهای شرقی بیایند، توجیه میشدند که با مردمان این سوی عالم با تحقیر برخورد کنند. به آنها تأکید میشد که خیلی به آثار علمی شرقیها توجه نکنند و به اصطلاح، پررویشان نکنند. اینها را بالأخص در فرانسه به وضوح دیدهام و به جرئت میتوانم بگویم که اغلب مستشرقین فرانسوی، وابستگان اطلاعاتی و امنیتی آن کشور بودهاند. البته استثناهایی هم وجود داشت و عدهای از آنها این وابستگی را نداشتند و مستقل بودند و مسئله آنها فقط علم بود. خود من استادانی داشتم که وابستگیهای مشهودی داشتند. آنها صراحتاً جاسوسی میکردند و حتی میخواستند از من که دانشجویشان بودم، حرف دربیاورند.
در این میان آلمانیها متفاوت بودند. خاورشناسان آلمانی معمولاً انگیزههای اطلاعاتی و امنیتی نداشتند. دلیل آنهم به نظر من، مستعمره نداشتن بود. از این نظر مستشرقین آلمانی با همتایان انگلیسی، فرانسوی و بلژیکی خود فرق داشتند. در عوض آلمانیها چیز دیگری داشتند که فقط مختص خودشان بود و آن، غرور خاصشان بود. آنها معتقد بودند که ما از همة ملتهای دنیا برتریم.
شرقشناسان آلمانی بیشتر طرفدار نازیسم بودند، مثلاً یکی از دوستان همکارم که یکی، دو سالی با پروفسور هومباخ، اوستاشناس معروف، کارکرده بود، میگفت پروفسور رسماً نظرات و عقاید نازیستی داشت. یا مثلاً برتولد اشپولر، نویسنده کتاب «تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی» که به فارسی هم ترجمه شده، نگاهی از بالا به پایین به ایرانیها و کلاً شرقیها دارد. همین طور پروفسور آیلرس که سالها در مؤسسه باستانشناسی آلمان کار میکرد، میگفت شما شرقیها فقط متونتان را منتشر کنید و کاری به کارهای علمی و تحقیقات زبانشناسی نداشته باشید!
با این حال، نکاتی وجود دارد که نباید مغفول بماند. دانش آلمانیها خیلی بالاست. کوشش و پشتکارشان هم بیمثال است. آنها در سایه این دو ویژگی. نگاهی دقیق و علمی، به میراث فرهنگی مشرق زمین داشتند؛ خصوصاً در قرنهای ۱۹ و ۲۰٫ همینطور اتریشیها. اتریشیها کارهای زیادی روی فرهنگ ترکیه انجام دادند. کارهای پژوهشی هامرپورگشتال درباره تاریخ ادبیات عثمانی از جمله آن کارهاست. من خاطرهای از اتریش دارم که به گمانم بیارتباط با مطلب نیست.
حدود دوازده سال پیش همراه با مرحوم ایرج افشار و عدهای دیگر برای شرکت در سمیناری که به آن دعوت شده بودیم، به وین رفتیم. در جریان آن سمینار، برنامهای هم گذاشتند برای بازدید از آرشیوی که در کتابخانه ملی وین از اسنادشان در مورد شرق داشتند. ما را به اتاق بزرگی بردند با قفسههای متعدد که در هر کدام کلاسورهای مختلفی بود که میگفتند همه آنها اسناد رابطه اتریش و عثمانی است. از اسناد مربوط به رابطه اتریش و ایران پرسیدیم. دو قفسه نشانمان دادند و در هر کدام دو کلاسور، و توضیح دادند که رابطه ما با ایران در همین حد بوده. درست هم میگفتند. مروری به تاریخ نیز همین را نشان میدهد. به هر حال عثمانیها پس از فتح مجارستان، تا پشت دروازه وین رفته بودند.
چنین وضعیتی بر رابطه فرهنگی آلمان با عثمانیها هم تأثیر گذاشت. آلمانیها به مسائل علمی مختلف در ترکیه پرداختهاند. آنها جدای از کارشان روی فرهنگ، ادبیات و تاریخ عثمانی، به دیگر سرزمینهای شرقی هم پرداختند؛ از جمله به ادبیات و تاریخ ایران و نیز کشورهای عربزبان. یکی از برجستهترین افراد در این خصوص پروفسور هلموت ریتر است که سالها در ترکیه تحقیق کرده و کتاب بسیار عمیقی درباره عطار نیشابوری هم نوشته که زندهیاد عباس زریاب خویی نیمی از آن کتاب را ترجمه کردند. من بارها از استاد زریاب خواهش کردم که ترجمه آن کتاب را به پایان ببرند و ایشان هم بنا داشتند که آن کار مهم را نهایی کنند. اما از دنیا رفتند.
میدانیم که عثمانیها در حملههایشان به آذربایجان دو، سه بار تبریز را غارت کردند و کتابخانههای ما را بردند. آثار دانشمندان و هنرمندان، اعم از خطاطان، نقاشان، شاعران و … را به استانبول کشاندند. کتابهایی که امروز از آثار فارسی در ترکیه موجود است یادگار آن دوران است. ریتر با دسترسی به این آثار در عثمانی، کارهای مهمی در باب فرهنگ ایرانی انجام داده است. از آن جمله مقالاتی است با عنوان «فیلولوگیکا» در مجله اورینس (Orines) که بعدها در یک مجلد هم منتشر شد. ریتر کسی بود که با کمک یان ریپکا، اهل چکسلواکی سابق «هفت پیکر» نظامی را برای اولین بار در سال ۱۹۳۴ چاپ کرد. بعد از آن، روی عطار کار کرد و این نشان میدهد که او هم به داستانسرایی در ادب قدمایی فارسی توجه داشته و هم به عرفان ایرانی _ اسلامی. نبوغ ریتر در این کارها بسیار کمکش میکرد. آلمانیها از این استادان کم نداشتند؛ مثل پروفسور نولدکه، سامیشناس، سریانیشناس و عربیشناس بزرگ و درجه یک که در عین حال به اوستایی، پهلوی، یونانی، لاتین و فارسی مسلط بود. در بیان شناختش از زبان فارسی، همین بس که بدانیم او یکی از بهترین کتابها را درباره شاهنامه فردوسی نوشته است. همچنین روی تاریخ قرآن هشتاد سال وقت و عمر گذاشت تا ریشههای تاریخی کتاب مقدس مسلمانان را دربیاورد. پس از مرگ او شاگردش، شوالی این کار را ادامه داد.
نولدکه همچنین بخشی از تاریخ طبری را هم که مربوط به دوره ساسانیان است، در سال ۱۸۷۹ با نام «تاریخ ایرانیان و عربها» در زمان ساسانیان نوشت که استاد زریاب خویی آن را به فارسی ترجمه و منتشر کردند. اینها نشان میدهد که نولدکه آلمانی، یک اسلامشناس و یک ایرانشناس درجه یک هم بود. هم راجع به شاهنامه تحقیق کرد، هم کارنامه اردشیر بابکان را از پهلوی به آلمانی ترجمه کرد و هم کتابی پژوهشی در باب زبان فارسی دارد.
… و اما درباره مولانا و آلمانیها
مولانا به عقیده من نابغه بسیار بزرگ ایرانی است که تمام معارف اسلامی را در مشت خود دارد. مرحوم استاد فروزانفر مثنوی معنوی را یک دور کامل معارف اسلامی میدانستند. این، جنبهای از شخصیت مولاناست که کتاب مثنوی را میسراید و جنبههای مختلف معارف اسلامی را در آن میگنجاند. جنبه دیگر شخصیت مولانا شعر اوست که در کلیات شمس خود را نشان میدهد. البته هم در مثنوی و هم در غزلیات، شعریت موج میزند و مفاهیم بلندی در قالب شعر ارائه شده است. اینها تازه برای دنیای غرب و خصوصاً آمریکاییها جالب شده است. کلمن بارکس آمریکایی زمانی که با استادش به ایران آمد در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران سخنرانی کرد که متن آن سخنرانی را مرحوم دکتر حقشناس ترجمه کردند. بارکس در آنجا گفت که ترجمه آربری از منتخبی از غزلیات مولوی را خوانده است؛ ترجمهای که به متن فارسی وفادار و خوب از آب درآمده بود. بارکس میگفت در عین حال ضروری دیده است که شاعری اینها را دوباره به زبان انگلیسی، نه فقط ترجمه، که بازسرایی کند. بارکس تعبیر آزادکردن پرنده از قفس را در مورد بازسرایی در ترجمه به کار برد. حرفش این بود که آن پرنده یعنی ترجمه آربری، باید از قفس آزاد میشد. پس دست به کار بازسرایی ترجمه آربری از مولانا شد و در نتیجه کتابی را منتشر کرد که در آمریکا پرفروش شد و مولانا را تا حد بسیار زیادی به آمریکاییها شناساند. مهارت بارکس در این بود که مفاهیم جاری در ترجمه آربری را بگیرد و شاعرانه کند. به نظرم جای چنین کاری در زبان آلمانی خالی است. کاری شبیه به آنچه ادوارد فیتز جرالد با رباعیات خیام کرد و آن رباعیات را با تمهیدات شعری به مختصات زبان انگلیسی درآورد و سبب شهرت جهانی خیام شد. چون شعر اگر تحتاللفظ ترجمه شود، روحش از بین میرود. به همین دلیل من با این نظر که رندی حافظ به پسند آلمانیها بوده اما عرفان مولانا نه، مخالفم. اگر مولانا و وجه و اهمیت شعر آثارش در بازسراییها دقیق و ظرافت مند به مختصات زبان آلمانی دربیاید، آنوقت شاهد اقبال گسترده آلمانیزبانها به مولانا خواهیم بود.
روحیات آلمانیها با آمریکاییها فرق دارد، آلمانیها خیلی جدیترند. بنابراین میتوان امیدوار بود که در آینده شاهد بازسراییهایی باشیم از جنس کاری که کلمن بارکس با مولانا و ادوارت فیتز جرالد با خیام در جهان انگلیسیزبان کردند. آنوقت خواهیم دید که آلمانیها چطور به اندازه حافظ، به مولانا هم اقبال نشان خواهند داد. آنچه جایش بین دو زبان و دو فرهنگ در ارتباط با مولانا خالی است، کار دقیق مترجمانی است که آثار شاعر نابغه فارسی را با حفظ ویژگیهای شعریاش به مختصات زبان آلمانی دربیاورند.
منبع: روزنامه اطلاعات