میراث مکتوب- بیستوششمین بزرگداشت یادروز سعدی در روزهای سهشنبه و چهارشنبه، پنجم و ششم اردیبهشت ۱۴۰۲، به همت مرکز سعدیشناسی در شیراز و مرکز فرهنگی شهر کتاب در تهران برگزار شد. در این نشستهای مجازی و حضوری، سعدیپژوهان و داستاننویسان گردهم آمدند و از سعدی، ویژگیهای آثار او و نسبت این ادیب و حکیم با داستاننویسی سخن گفتند.
در ادامه بخشی از خلاصهی سخنرانیها ارائه شده است.
در آغاز این نشست، کوروش کمالیسروستانی، رئیس مرکز سعدیشناسی، اظهار داشت: فعالیتهای یادروز سعدی از سال ۱۳۷۷ تا به امروز شامل بخش علمی و عمومی است. در بخش موسیقی افراد و اساتیدی چون استاد شجریان، شهرام ناظری، علیرضا قربانی، حسامالدین سراج، سالار عقیلی، نورالدین رضویسروستانی و بسیاری دیگر بر آرامگاه سعدی غزلخوانی کردهاند. همچنین، چند گروه پاپ هم در شب شعرهای سعدی بر مراز او برنامههایی اجرا کردهاند. از اتفاقات خوب این دوران «اُپرای سعدی» بهروز غریبپور بود. در سالهای گذشته در زمینهی داستان، علاوه بر تحلیل میرعابدینی بر تأثیر سعدی بر داستاننویسی، مصطفی مستور و تعداد دیگری از دوستان ما در شیراز نیز به سعدی پرداختند. همچنین، شبهای شعر ارزشمندی برگزار شد که کسانی مثل فریدون مشیری، حمید مصدق، استاد مظاهری، اوجی، خائفی آن شبها را با شعرهایشان میآراستند. کامیار عابدی هم مقالهای در مورد تأثیر سعدی در شعر معاصر در همین دوران ارائه کرد.
متأسفانه در تاریخ سینمای ایران هیچ اثری در مورد زندگی و آثار سعدی (و البته هیچ کدام از بزرگان ما) ساخته نشده است، سریال هم همینطور. شش سال پیش طرحی آغاز شد که به دلایل مختلفی به نتیجه نرسید. مستند با ارزشی هم به زبانهای مختلف در این زمینه ساخته نشده است، الا چند مستند کوتاه که در مرکز و با همکاری چند نهاد فرهنگ ساخته شده است.
در رمان و داستان کوتاه هم در مورد سعدی چندان اثر چشمگیری نداریم. در واقع، با آنکه داستاننویسان امروز بر خوان سعدی نشستهاند و از زبان آفریدهی او لذت میبرند و استفاده میکنند، هنوز به شاعر بزرگ ایرانزمین ادای دین نکردهاند و ما در مورد شاعران بزرگمان، چه سعدی چه حافظ چه فردوسی و چه نظامی و مولوی، رمان و داستانهای خوب و ماندگاری نداریم، اگرچه در مورد مولوی استثنائاً نویسندگانی در ترکیه و امریکا و دربارهی برخی شاعران مثل رودکی در روسیه کارهایی انجام شده است.
امیدواریم این نشست کمک بکند تا علاوه بر آنکه از نظرات داستاننویسانمان آگاه میشویم، بتوانیم آفریدهی ماندگاری را در زمینهی زندگی سعدی در رمان و در داستان کوتاه ایران شاهد باشیم.
از گفتن به نشان دادن
مصطفی مستور در بخشی از سخنرانی خود با عنوان «حکایات سعدی و مفهوم داستان مدرن» اظهار داشت:روایتمندی باعث میشود که حکایتهای سعدی داستانکهای کوتاهی از قرن هفتم به نظر برسند. به هر حال، این حکایات نیز پیرنگ و شخصیتی دارند که در روایت پیش میرود. اما حکایت تفاوتهای عمیقی با داستان مدرن دارد. یکی از مهمترین این تفاوتها آنکه حکایات از این دست بهگونهای محصول تخیل جمعی هستند؛ یعنی در افواه بودهاند و سینهبهسینه نقل و به دست هنرمندی به حکایت تبدیل شدهاند. عباراتی نظیر «آوردهاند که..» «شنیدهام که..» «گفتهاند که…» در اغلب حکایات سعدی اشاره به همین نکته است. حال آنکه در داستان مدرن با عنصر نیرومندی به نام فردیت نویسنده مواجهیم که در حکایات کهن یا دیده نمیشود یا بسیار ضعیف است. در واقع، ورود زاویهدید اول شخص (به اشکال متفاوت) در قرن نوزدهم و بیستم به شکل جدی داستان مدرن را از حکایت کهن جدا میکند. تفاوت دیگر این دو در تکنیکهای روایی است. مهمترین تکنیک در داستانهای مدرن «نشان دادن» است، در حالیکه در داستانهای کهن روایت متکی بر «نقل/گفتن» است.
او ادامه داد: با وجود این فاصلهها ما هنوز حکایات کهن را میخوانیم و از آنها لذت میبریم، به گمان من از آن رو که زبان این حکایات قوی است. سعدی با ایجاز زیاد، معنای تنیده در واژگان و الفاظ و فرم آهنگین کلام بهنوعی زیبایی دست یافته است که انگار گزندی از گذر روزگار به آن نمیرسد. همچنین، سعدی بر روی مشترکات بنیادین فضایل انسانی مثل انصاف، نیازدن دیگران، فداکاری، فروتنی، نقد ریاکاری، نقد عیبجویی، ادب و احترام، نقد ظلم و ستمکاری و تحسین قناعت دست گذاشته است که در طول زمان تغییر نمیپذیرد. دیگر اینکه نوشتههای سعدی آکنده از حکمتاند، نه حکمتی که به کلمات قصار نزدیک شود و بازی با کلمات باشد. فلسفهای همراه این نوشتههاست، ازاینرو هنوز به این حکایات ارجاع میشود و همین ارجاعهاست که آنها را زنده نگه داشته است.
زمینهای برای تعدیل استبداد شرقی
ابوتراب خسروی در بخشی از سخنرانی خود با عنوان «روایت در حکایات سعدی» اظهار داشت: بررسی زندگی نوابغی چون سعدی بدون نگاه به دوران تاریخی زندگی آنها تحلیل دقیقی به دست نمیدهد. سعدی در زمانهای زیست که جامعهی ایرانی حاکمیتی یکدست و متمرکز نداشت. حاکمی پس از حاکمی دیگر به قتل میرسید و دورانی پر از خشونت بود. نیز در همین دوران است که جامعهی ایرانی با هجوم چنگیزخان و هولاکوخان و سرداران قوم مغول مواجه شد. او در سالهای ۶۲۰ تا ۶۲۳ طلبهی مدرسهی نظامیهی بغداد شد و بعد از آن به سیاحت کشورهای اسلامی پرداخت. حاصل این سفرها همراه تخیل سیال و فراگیر او حکایت منثور و منظوم او در «گلستان» (۶۵۶) و «بوستان» (۶۵۵) شد که برای او شهرتی منطقهای رقم زدند.
سعدی در این آثار اشاراتی به جزئیات اتفاقات زندگی خود دارد. از مهمترین خصایص او این است که بیهوده مدح نمیگوید. سعدی در طراحی مضامین و مفاهیمی که حکایت او را بسط و توسعه میدهد محورهایی را گزیده است که در نهایت اجزای زندگی را حکیمانه تحلیل میکند و رفتار فردی و اجتماعی را سامان میدهد. از آنجا که «گلستان» در طول قرنها کتاب درسی مکاتب بوده است، بیشترین سهم را در ایجاد و رقم زدن رفتارهای نسلهای مختلف جامعهی ایرانی داشته است.
گاهی نحوهی روایت حکایات سعدی چنان سنجیده و تأثیرگذار است که مخاطب آنها را با داستان اشتباه میگیرد. حال آنکه داستان پدیدهای حاصل بعد از رنسانس و انقلاب صنعتی است و حامل زاویهدید و شرح جزئیات و بازسازی شیئیت اشیاء است. مقصود آنکه حکایات سعدی با آنکه از اصیلترین انواع ادبی خاص ادبیات قدیم فارسی است با نوع ادبی داستان تفاوت دارد. مضامین و محورهای حکایات «گلستان» علیرغم شاعرانگی از جنس واقعیتاند، بهنحوی که رفتار جامعه را سمتوسو میدهند. بخش مربوط به در سیرت پادشاهان تحلیل مسائل برای پادشاهان و سلاطین حاکم است و مصداق وقایع حکایتها، هشدارهای حکمتآمیز سعدی به حاکمان مطلقالعنانی است که در به کار گیری تیغهای آختهشان درنگ نمیکنند. فیالواقع سعدی ادبیات و شعر را در زمینهای برای تعدیل استبداد شرقی قرار میدهد و این خوانش قرنهاست در مکاتب ایران زمین استمرار دارد.
حکایاتی با علتالعلل مکانی
محمد کشاورز در بخشی از سخنرانی خود با عنوان «عنصر مکان در حکایات سعدی» اظهار داشت: عنصر مکان یکی از عناصر داستان مدرن است و در حکایتها معمولاً کمتر هست. اما در حکایات سعدی این عنصر گاهی خیلی حسابشده به کار رفته است، گویی در حال خواندن داستانی مدرنیم. مکان در این دسته از حکایات سعدی حالوهوای داستانی میآورد و اقلیم و سمتوسوی حرکت شخصیت داستان را مشخص میکند.
او افزود: وقتی نویسنده عنصر مکانی را انتخاب میکند، آن مکان جزئی از داستان میشود و اگر آن عنصر را از داستان بگیریم و مکان را عوض کنیم، کل داستان فرو میریزد و سببیت خودش را از دست میدهد. میتوان گفت برخی از حکایات سعدی پلات مکان یا علتالعلل مکانی دارد و فقط در همین مکان میتوانسته اتفاق بیفتد و با حذف آن داستان پیش نمیرفت. برای مثال در حکایت هفتم از باب اول میخوانیم:
«پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده. گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش ملک از او منغص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود. ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامش گردانم. گفت غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد. مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دست در سکان کشتی آویخت. چون برآمد به گوشهای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد. پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت، اول محنت غرقه شدن نچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید».
کشاورز توضیح داد: مکان این حکایت کشتی بر دریاست. وضعیتی که نمیتوانست در بیابان و با جدا کردن این غلام از قافله برای او شکل گیرد. سعدی دریا را انتخاب میکند تا وحشت از دست دادن آسودگی را بهخوبی برساند.
از حکایت به قصه: کوچاندن هجده قصهی سعدی به دنیای کودکان
فرهاد حسنزاده در بخشهایی از سخنرانی خود با عنوان «بازآفرینی حکایتهای سعدی؛ دوختن لباس نو از پارچههای قدیمی» اظهار داشت: من تا به حال چند کتاب را برای کودکان و نوجوانان بازآفرینی کردهام، از جمله «خسرو و شیرین» و «بیژن و منیژه» و «طوطی و بازرگان». در این کارها کوشیدم از آن لباس قدیمی برای قامت امروزی لباسهایی زیبا و خوشدوخت بسازم. در این کارها شخصیت و طرح و ایده از آن من نبود. ابزارهایم زبان و نوع روایت بود و باید داستانها را به شکلی میپرداختم که برای کودک امروزی پذیرفتنی باشند. دربارهی بازآفرینی حکایاتی از «گلستان» سعدی باید بگویم که سعدی قصهپردازی کمنظیر است و شکلی از داستان مینیمال امروزی را در حکایتهایش میتوان دید. اما حکایتهای او از نظر زبان و نوع روایت و مضمون به مخاطب بزرگسال و دوران خودش بر میگردد. البته سعدی ادعایی در نوشتن برای کودکان نداشت، اما در برخی حکایتهایش کودکان نقش دارند و حتی آنان را مورد خطاب قرار داده است.
برخلاف قصههای مولانا و نظامی و فردوسی حکایتهای سعدی در بابهایی است که به دور از دنیای کودکان و دغدغههای آنان است، مانند سیرت پادشاهان، اخلاق درویشان، ضعف و پیری. بنابراین، دوختن لباسی امروزی از این پارچه بعید به نظر میرسید، آن هم برای کودکان محترم امروزی که نه اهل شنیدن پند هستند نه دوست دارند خرد شمرده شوند. تجربهام میگفت برای بازآفرینی کارهای سعدی باید هستهی تفکر انتقادی و فلسفهی او را شناخت و تاروپود این پارچه را فهمید و با فهم درست آن اثری شایسته بازآفرید. میگفت، ابتدا باید به ذهنیات و مرام فکری سعدی راه پیدا کرد و آن هستهی فکری را ترجمهی آزاد کرد، وگرنه ترجمهی لغتهای دشوار را هر لغتنامهای میتواند انجام دهد.
از میان صدها حکایت، هجده حکایت را انتخاب کردم و آن را به زبان قصهگویان امروزی برای بچهها نوشتم. در این بازآفرینی سه اصل داستاننویسی را در نظر داشتم: محتوا، زبان، ساختار.
محتوا. شاید زمان بعضی موضوعات در حکایات سعدی سرآمده یا بدآموزی داشته باشند، ولی ماهیت موضوعات جهانشمول و انسانی با آمدورفت نسلها تغییری نمیکند. پس، دنبال قصههایی گشتم که یا بچهها جزو شخصیتهایشان باشند یا حرف و نتیجهی داستان به کارشان بیاید: درونمایههایی مثل حماقت و جهالت، خساست، سواستفاده از موقعیت، تدبیر و قدرت حل مساله. البته به نتیجهگیری از داستان و پندآموزی مستقیم سعدی پایبند نماندم.
زبان. سعدی استاد سخن است و در بسیاری از حکایتهایش این بازیها و کژتابیهای زبان است که به متن زیبایی و عمق میبخشد و او را از دیگران متمایز میکند. در بازآفرینی این حکایتها دشواری بزرگ استفاده از این تکنیک و انتقال ظرافتها و بازیهای زبانی بود. دایرهی واژگان کودکان محدود است و به این بازی پی نمیبرند. طفلیها اگر بخواهند دنبال معنای واژهها بگردند از درک کیفیت و ماجرای قصه لذتی نخواهند برد. برای همین برخی از حکایات حذف شدند و برخی را سعی کردم به طریقی خلاقانه بازسازی یا سرخوشانه در آنها بازیسازی کلامی کنم.
ساختار. ساختار حکایت باید به ساختار قصه تبدیل میشد. در آفرینش قصههای کودکانه برخلاف حکایتها و حتی برخلاف داستانهای بزرگسالانه نشان دادن دو عنصر زمان و مکان اهمیت دارد. پاسخ به پرسشهای چی، کجا و کی؟ کودک باید به یاری واژهها صحنه و فضای داستان را به وضوح ببیند. همچنین، به منطق داستانی و روابط علیومعلولی توجه شده باشد و شخصیتهای داستانی و همهی عناصر سازندهی تصویر ذهنی کودک دقیق ترسیم شده باشند، بهخصوص در داستانهای سعدی که پیام در آنها نقش پررنگی دارد. بنابراین، به ناچار مشخصهی مینیمالیستی داستانها فدا شد تا هم به ماجرای اصلی قصه پرداخته شود هم شناخت دقیق شخصیتها میسر شود.
قصهگویی مردمی
اکبر صحرایی در بخشی از سخنرانی خود با عنوان «زاویه دید در حکایات سعدی» خود اظهار داشت: با مروری گذرا بر کتب دینی و ملی ایران به این نکته میرسیم که بسیاری از تکنیکها و عناصر داستانی مطرح در رنسانس ادبی غرب در یکی دو قرن اخیر را پیش از این میتوان در متون دینی ایران و شرق ملاحظه کرد. با خوانش «گلستان» خواننده و محقق پی میبرد که سعدی از تجربهی زیستن غنی در روزگار خودش، شناخت دقیق از روحیات آدمها و حوادثی که بر سر آنها آمده برخوردار بوده است و دست به خلق حکایاتی داستانی با اهداف تعلیمی میزند. او با تجربهی جهانگردی در شام و عراق و حجاز و روم و ترکیهی فعلی و ارتباط با مردم عادی و بازرگانان و صوفیان و پهلوانان هنرمندانه تجارب خود را ضبط و با تجارب شخصی خودش تلفیق میکند و دست به خلق حکایات موجز و پندآموز میزند. همچنین، برای تأثیرگذاری بیشتر بر مخاطب ماهرانه حکایات را از زاویهدید منِ راوی یا اول شخص مینویسد و با بهرهگیری از تکنیک تقابل و تضاد در حکایات تعلیق و جذایت و کنشی ایجاد میکند که در پایان حکایت همیشه به نفع موضعگیری اصولی اوست. در اصل، قصه و حکایات او ساختاری منبری، فرهنگی، مذهبی دارند و نگاه او کاملاً ایدئولوژیک است، در مقابل تئوری نسبینگری در ادبیات. سعدی در تنوع موضوعات و انتخاب و تنوع لحن بصیرت خاصی دارد. او قصهگویی مردمی است که برای خواننده مشورت هم به ارمغان میآورد. جاپای او در تمام حکایتهایش هست.
او افزود: پانزده سال پیش مجموعه داستان طنز هفتجلدی «دارودستهی دارعلی» را نوشتم که در حوزهی طنز جنگ است. برای نوشتن این کتاب بیشتر آثار طنز ایران و جهان را مطالعه کردم و به سراغ کارهای عبید زاکانی و دهخدا و ملانصرالدین و مجلات طنزی مثل «گل آقا» و آثار طنز مولانا و «گلستان» سعدی رفتم. جدا از سبک بیان و صورت «گلستان» متوجه شدم که میتوانم از تکنیک شوخ طبعی و طنز سعدی و عناصر داستانی حکایات او بهره ببرم و این چشیدن گلستان را اینبار برای من شیرینتر کرد. استفاده از زاویهدید اول شخص منجر به خلق شخصیتی برای من شد به نام دارعلی که مثل سعدی راوی همهی قصههای من است، با دیدن و شنیدن تجارب دیگران و خودش. ترکیب خاطرات طنز رزمندگان با تجارب خودم و دیگران و بهرهگیری از روایتهای طنز تاریخی و در آمیختن آنها در خاطرات و اتفاقات روز باز تکنیکی از سعدی بود. بهرهگیری از این تضاد و موجزنویسی در کارهای دیگر من نیز به کار آمد. از همه مهمتر، در فصلبندی براساس ابتکار «باب» در «گلستان» سعدی به جای فصل از «پیاله» در «حافظ هفت» و «خوان» در «سی مرد و سی مرغ» و از «کتیبه» در «کتیبهی ژنرال» استفاده کردم.
او در پایان تأکید کرد: البته «گلستان» کلیگویی است و جزئینگاری بعدها در عصر رئالیسم مطرح شد.
گلستانخوانی در سروستان
امین فقیری در بخشی از سخنرانی خود با عنوان «گلستان سعدی و من» اظهار داشت: عشق به سعدی از زمان کودکی که پدر حکایتهایش را برایم میخواند درونم شعلهور شد. وقتی بزرگ شدم و دست به قلم بردم، فهمیدم که سعدی از واژهها چه استفادهی شایان و نابی برده است. یکبار برای تمرین حکایتی از او را بازنویسی کردم و بعد آنها را کنار هم گذاشتم. آن جناب منظور خود را در هفت سطر بیان کرده بود، تازه دو سطر آن فعل بود که میخواست دلیلی بر مدعای خود ارائه کند. اما نوشتهی من به دهدوازده سطر میرسید. آنگاه دریافتم که ایجاز در نثر سعدی چه معجزه و جایگاهی دارد.
او ادامه داد: واژههای انتخابی من آنچنان قدرتی نداشتند تا بهراحتی خواستهام را بیان کنند. همیشه میاندیشم که یکی از شگردهای سعدی انتخاب واژهی بهجا در جمله است. که ما اگر واژهی مترادفی را به جای یکی از کلمه ها بگذرایم هارمونی و وزن تمام جملهها به هم میریزد. فکر میکنم سعدی جزو معدود کسانی است که خاصیت واژه را بهخوبی درک کرده است. بارها تصمیم به دوره کردن گلستان گرفتم، اما هیچگاه به نظمی خاص برای خواندن نرسیدم. یکیدو حکایت را از فصلهای مختلف میخواندم و به سبب ندانستن بعضی از معانی کلمهها خسته میشدم. گلستان خطیب رهبر این مشکل را تا حدود زیادی برایم حل کرد، اما باز هم همان تنبلی مزمن در وجودم بود تا اینکه عشق به غزلهای زلالش به حقانیت استادی سعدی در نثر مرا به این خاطرهی جاویدان در ذهن و روحم کشاند:
«سال ۱۳۴۶ به خواستهی خودم به سروستان منتقل شدم. دبیرستان ما فقط شیفت اول داشت، با پنج کلاس. رئیس کمتر در مدرسه پیدایش میشد. تمام کارها به عهدهی مسعود سلطانی بود. کارم از شنبه تا آخر روز سهشنبه مشخص شد. گشتی در مدرسه زدم. به سلطانی گفتم پس کارگاه کجاست؟ گفت میبینی که اتاق زیادی نداریم. حیرانی مرا که دید گفت، کلاسها را تو باید اداره کنی. هر گلی که زدی به سر خود زدی.
شب تا نیمه بیدار بودم. در این فکر که کلاسها را چگونه اداره کنم، چه بگویم که بتوانم برای یک ساعت سیچهل دانشآموز را ساکت و مفتون نگاه دارم. نمیدانم چه چیز مرا به یاد گلستان سعدی انداخت. در نهایت برندهی اصلی من بودم. سر کلاس از شاگردها پرسیدم میدانید که محلی برای کارگاه نداریم؟ موافقید گلستان بخوانیم؟ آنقدر خجالتی و شرمرو بودند که هیچکس مخالفتی نکرد. گفتم کتابها را من برایتان تهیه میکنم.
عصر سهشنبه با تانکرهای عبوری به شیراز آمدم و نزد زندهیاد هدایتالله حسنآبادی رفتم، او هفتهشت سال پیش به سروستان آمده بود و کتاب فروشی خانه کتاب را باز کرده بود. از محروم بودن بچهها گفتم و بعد ماجرای کارگاه و دبیرستان را. در جوابم گفت، حالا منظور. ۱۶۰ «گلستان» جیبی ارزان قیمت میخواهم با تخفیف اساسی، نه به من بلکه به بچهها. لبخندی مهربانانه در صورتش موج زد و گفت هفتهی بعد که آمدی امیدوارم با دست پر برگردی. حرفش حرف بود. خلقوخویش یک نوع خوشبینی را در آدم القا میکرد.
به بچهها گفتم که گلستان به دستشان میرسد. آن هفته ده تا دوازده داستان از نویسندگان مختلف برایشان خواندم و از نوشتن حرف زدم. اینکه تا کسی مطالعه نکند و کلمه در اختیار نداشته باشد نمیتواند منظورش را بیان کند. گفتم سعدی به دو اصل ایمان داشت: خوب میدید و خوب میشنید. سفرهایش تجارب زیادی را به او آموخته بود که در «بوستان» و «گلستان» به تمام مردم دنیا هدیهشان داد.
چهارشنبه باز به سراغ هدایتالله اسدآبادی رفتم. دلشوره داشتم که آیا کتابها رسیده است یا نه. چهرهی خندانش را که دیدم خیالم راحت شد. گلستانها را در سه کارتون جاسازی کرده بود تا که حملش برایم آسان باشد. قیمت پشت جلد چهل ریال بود که او بیست ریال حساب کرد. حسابی مرا شرمنده کرد. او اعتقاد داشت تا مردم آگاه نشوند، هیچ تغییری در زندگیشان به وجود نمیآید.»
سادهنویسی در روزگار دشواری
مرجان فولادوند در بخشی از سخنرانی خود با عنوان «سعدی و گشایش مرزهای زبانی» اظهار داشت: «نفثه المصدور» شهابالدین نسوی در تاریخنگاری کتابی یگانه و بسیار عجیب است. نسوی این کتاب را در حال فرار از مغولان، تنیده به حسوحال و ترس و افسوس خودش مینویسد. اما این واقعهنگاری ارزشمند چنان از آرایههای ادبی سنگین و دشوار است که خواندن آن بدون شروح مفصل و استاد میسر نیست. تمام دارایی این مرد کلمه و تمام مهارتش بیان و آراستن کلام است و در این جهان رو به ویرانی و پیش مغولان تازان، نه میتواند نیشابوری نجات دهد نه خجندش را. پس، به زبان پناه آورده تا از نو در زبان وطنی باشکوه بسازد.
اما در همین زمانه که «نفثه المصدور» و «تاریخ وصاف» و «جهانگشا»ی جوینی نوشته میشود، سعدی چیزی همچون «گلستان» و «بوستان» مینویسد. حال آنکه میتوانست همانقدر سنگین و دشوار بنویسد. او از جای دیگری وارد میشود و سهل و ممتنع مینویسد. هرچند پیش از او نیز در امثال اثیرالدین اخسیکتی و رودکی و خیام شاهد سادگی بودهایم، سعدی این راه به ادبیات را نهادینه میکند تا بتوانیم در این وطن زندگی کنیم. او احوالات انسان عادی و زندگی ما را بهنوعی در این زبان بیان میکند که هشتصد سال بعد از او نیز میتوان در آن زندگی کرد. او بنایی میسازد که ما مردمان عادی با عشق ها و دردها و رنجهای کوچک و گذرا هم میتوانیم در آن احساس راحتی کنیم. شاید کسی به غیر از سعدی نتوانسته باشد این وطن را برای ما چنین قابلسکونت بکند. او وطنی را میسازد که خشت آن کلمات و ساختارش نحو جمله است. او زبان را بهقدری ساده و موجز میکند که سادهتر و موجزترش امکان ندارد. ما ایرانیان همیشه زیبایی را با تجمل همراه کردیم و برای همین نثر بسیار دشوار را مرصع میخوانیم، ولی سعدی آنچه را بهقدر نهایت ساده کرده به اوج زیبایی میبرد. بنابراین، دیگر نمیتوان سادهتر یا زیباتر از او سخن گفت. پس، ما و آیندگان ما نیز میتوانیم به این زبان سخن بگوییم.
ما نیز هم بد نیستیم
احمد اکبرپور در بخشی از سخنرانی خود با عنوان «شگردهایی برای معشوق زمینی» اظهار داشت: امروز دربارهی فهم و برداشت خودم از برخورد سعدی با معشوق زمینی در غزلهایش سخن میگویم. در غزل این طبیعی است که اغراق در ستایش از معشوق به جایی برسد که به پرستش پهلو بزند و رابطه عاشق-معشوقی از تعادل خارج شود و یکی خیلی بالا یا یکی خیلی پایین تصور شود. در این شعرها نوعی فریبکاری برای به دست آوردن معشوق احساس میشود. این در حالی است که سعدی به معشوق نگاهی انسانی دارد. با این معشوق میتوان گپ و گفت کرد، از او خشمگین شد و در مقابلش نفرت ورزید. حتی در یکی از غزلها او بدترین واژهها را نصیب معشوق میکند. چراکه این معشوق زمینی است و این دو هم ارزند. بنابراین، من این فحش را به آن ستایشهای فریبکارانه ترجیح میدهم. چراکه انسانیترین حالت است.
او ادامه داد: سعدی معشوق را سوژهای خشک و منفعل نمیداند که برای به دست آوردن او ستایشهایی فراانسانی را روا دارد. او منممنمهایی هم میکند. این مخصوصاً در غزل مهمتر میشود، چراکه غزل رصهی دریوزگی به معشوق است، نه جای منممنم. ولی سعدی با ظرافت تمام چنین میکند. از این رو من فکر میکنم این هم به انسانی بودن این عشق اشاره دارد:«ای باغ شفتالو و به، ما نیز هم بد نیستیم»
او تصریح کرد: اگر سعدی امتیازی میدهد امتیازی میگیرد و این معقولتر از آن است که ستایش از یک فرد به تقدسگرایی و دیکتاتوری ختم شود. در جاهایی روابطش را با دربار و کسان دیگر به معشوق گوشزد میکند و انگار لاف میزند. او ستایش دارد، دشنام و منممنم کردن دارد. اما شک نمیکنید که این حدیث با آن حسن برابری میکند.
اکبرپور در پایان گفت: طنز در ذات خودش اقتدارشکن است. به محض باز کردن سر شوخی قطعاً حریم مساوی شده است. طنز در ذات خودش تمام اقتدارهار پوشالی را میشکند و غیرقابل پیشبینی است، مگر طنزهای فرمایشی و دلقکوار دربار سلاطین. از مهمترین مواردی که معشوق سعدی را زمینی میکند نیز طنز است. چراکه غزل جای دریوزگی معشوق و توصیفها و اغراقهای شدید است نه طنز. و این هنر سعدی است.
گالری عشاق
شاپور جورکش ضمن مقایسه عرفان خراسان با عرفان فارس در بخشی از سخنان خود دربارهی شخصیتسازی در «گلستان» گفت: بر این باورم که شخصیتهای «گلستان» نه به سن و سال سعدی مربوط است و نه به شخص او، بلکه سعدی در این کتاب حکایاتی میآفریند و در شخصیتهایی میآفریند تا از این طریق مفهومی را به مصداق بدل کند.
او افزود: در برخی حکایات او میخوانیم که در عشق خود پا در گل مانده و در نوازش و تازش معشوق سخن میگوید. حال آنکه برای نمونه در جایی میگوید «زن نو کن ای دوست هر نوبهار/ که تقویم پارینه ناید به کار». به نظر نمیرسد این دو یک نفر باشند. همانطور که نمیتوان پذیرفت آنکه یکجا میگوید: «همه قبیلهی من عالمان دین بودند» در جای دیگر بارها بگوید «مذهب من عشق است» یا «عشق حقیقت است اگر حمل مجاز میکنی/ پیش نماز بگذرد سرو روان و/ گویدم قبلهی اهل دل منم/ سهو نماز میکنی».
او تصریح کرد: به نظر میرسد سعدی با مشاهدهی عمیق توانسته انواع عشق را در انواع پرسوناها جمع کند و در «گلستان» گالریای از انواع عشق و عشاق فراهم آورد. پس، در این اشعار پرسونا یا شخصیتهایی ساختگی سخن میگویند.
جورکش در پایان گفت: اگر بخواهیم همه غزلیات را به خود سعدی نسبت دهیم (و نه به پرسونای برساختهی او) با اعجوبهای غریب طرفیم در عشوهگری و دلبازی که همه عمرش در عشقورزی با شاهدان و شیریندهنان گذشته است. ولی یکجا به خود میآید و میگوید، «گفتم و همدلی کنم چندی/ ندهم دل به هیچ دلبندی» بلافاصله بعدش میگوید «سعدیا دور نیک نامی رفت/ نوبت عاشقی است یک چندی»؛ یعنی کل عمرش در خدمت عشق بوده است؟ اما اگر چنین باشد، بیهقی و فردوسی را چه کسی خوانده است؟ چگونه در این همه کتابهای پیشینیان خود تعمق کرده است؟
تصویر سعدی
مجید قیصری دربارهی«تصویر سعدی در کلام سعدی» اظهار داشت: برای خلق شخصیت داستانی نخست به تصویر یا جسمی قابلرؤیت نیاز داریم. من نویسنده نمیتوانم چیزی را خلق کنم که نمیتوانم ببینیم. اطرافیان و محققان زمانهی سعدی تصویری از او به ما نمیدهند. البته من از رودکی هم چیزی ندارم، اما شاعری کور در ذهنم هست. این نابینا بودن برای من تصویری میسازد. همانطور که در مورد مولانا نیز نقاط عطفی (مثل مهاجرت از بلخ یا دیدار با شمس) هست که با تکیه بر آنها میتوان فهمید چرا و در چه زمانهای دچار تغییر و تحول میشود. اما نه نشانی ظاهری از سعدی در دست ماست، نه ردپایی از نقطهعطفی خاص. بنابراین، من هم همیشه تصویر کلیشهای روی کلیات آثار او را در ذهن داشتهام.
او ادامه داد: البته بعدها در جستوجوی نشانی از سعدی به آثارش مراجعه کردم، اما باز چیزی دستگیرم نشد. حتی فقدان پسرش یا اسارتش در جنگهایی صلیبی نیز ردپایی در آثارش برجای نگذاشته است که دال بر تحولی بزرگ بر اثر این سوگ باشد. سرانجام، از دوست فیلمساز و روانشناسم کمک گرفتم و به این نتیجه رسیدم که باید بتوانیم از طریق گفتار سعدی به اندیشهی او برسیم. او بر آن بود که تفاوت سعدی با دیگر شاعران و ادیبان ما در این است که او صاحب یک جهانبینی متفاوت است. در واقع، اگر بتوانیم حافظ را در پنجرهی عرفان، سعدی را نمیتوانیم به مفهوم یا تفکری خاص محدود کنیم. چراکه او صاحب پنجرههای متعددی است. سعدی علاوه بر اینکه عارف و عاشق و حکیم و معلم است. وسعت نگاه او را از باقی شعرا جدا میکند. چنانکه از مولانا بالاتر است و شاید فقط بتوان فردوسی را همسنگ او گرفت. سعدی جستوجوگرست. سفر برای او به معنی جستوجوست. او در مواجهه با افراد و جغرافیاهای متفاوت به زبان خودش سروشکل میدهد. گویی رفتهرفته در این مواجههها به این نتیجه میرسد که دیگر زبان جوینیها پاسخگو نیست و برای ارتباط گرفتن با آدمها باید زبان دیگری ساخت.
قیصری در پایان گفت: اگر بخواهیم شخصیتی برای دیوان سعدی در نظر آوریم، آن مردم است. هرچند سعدی برخی حکایات را هم نقل میکند، بیشتر اوقات با تکیه بر تجربه و مشاهده طبقات مختلف مردم را در لابهلای داستانهایش حاضر میکند. گویی او نیز مانند مرحوم سیدجواد طباطبایی از چیزی مثل «اخلاق موقعیت» سخن میگوید. سعدی به مقام انسانیت میرسد و برای بماهوه انسان ارزش قائل است که همان انسانی نیست که در مکتب یا در نظامیهی بغداد و حکمت نظری خوانده است. به نظر میرسد سعدی خواندههایش (حکمت نظری) را در سفرهایش محک میزند و دستاوردش را به ما نشان میدهد. از همه مهمتر او نیازهای بشر را کشف میکند. اگر امروز حکایات سعدی را میخوانیم و برایمان ارزشمند است برای این است که نیازها تغییری نمیکند.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی مرکز فرهنگی شهر کتاب