میراث مکتوب- در میان تمامی شاعران سرزمین اهورایی ایران، بدون شک خواجه شمسالدین حافظ شیرازی از جایگاه و پایگاهی والا و بیبدیل برخوردار است. شاعری گرانمایه که با غزلهای دلنشین و زیبای خود قرنهاست دل از عامی و عالم ربوده و شعر شیوای او همنشین لحظات غم و شادی مردم ایران شده است.
حافظ نه تنها در میان هممیهنان خود از چنین جایگاه رفیعی برخوردار است، بلکه در اقصینقاط عالم کم نیستند کسانی که دلدادۀ این رند شوریدۀ شیراز و اشعار ناب او گردیدهاند و این نیست مگر به خاطر هنرنمایی بینظیر او در عرصه شعر تغزّلی و غزلسرایی عاشقانه و عارفانه.
دیوان آن شاعر نامدار کشورمان که قریب به پانصد غزل از سرودههای او را در بر میگیرد، دفتری است پربار از حکمت و معرفت که علاوه بر موضوع عشق که محور اصلی اشعار او میباشد، موضوعات و مطالب فراوان اخلاقی را نیز در خود گنجانده است.
حافظ در خلال غزلیات ناب خود درسهای فراوانی برای زندگی سعادتمندانه انسان عرضه میدارد که یکی از آنها بهرهبرداری نیک از سخن و نعمت گرانسنگ سخنوری است.
همچنان که همگان میدانند، سخن گفتن و قدرت نطق، از جمله ویژگیهایی است که مختص آدمی بوده و سایر موجودات از آن بهره و نصیبی ندارند.
البته ناگفته پیداست که منظور از قدرت سخن گفتن، صورت انسانی آن است؛ وگرنه تمام موجودات، بنا به ساختمان وجودی خود، از نوعی قدرت سخن گفتن برخوردارند که به وسیله آن با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند.
علاوه بر این که طبق برخی از آیات قرآن کریم، همه موجودات حتی جمادات نیز به نوعی دارای قدرت نطق و سخنگویی اند که به وسیله آن به ذکر و تسبیح خداوند مشغول هستند که این ذکر مداوم آنها را تنها کسانی که گوش دل و جان شان باز باشد و در زمره اهل دل باشند، درک میکنند. همچنان که مولوی در دفتر اول مثنوی به این نکته اشاره کرده و میگوید:
نطق آب و نطق خاک و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل۱
خلاصه آنکه قدرت سخن گفتن به شکل انسانی آن، از ویژگیهای مختص اولاد آدم بوده و این ویژگی را باید به واقع یکی از نعمتهای عظیم خداوندی دانست که نصیب انسان نموده و او را با آن کرامت بخشیده است.
و اگر آدمی از این نعمت محروم بود، باب بسیاری از خیرات و پیشرفتها بر او بسته میشد و بدون تردید در زندگی فردی و اجتماعی خود با مشکلات و موانع فراوانی روبرو میگردید و همچنین به بسیاری از علوم و فنون و مهارتها دست نمییافت.
اما باید دانست که این نعمت بینظیر، همان قدر که در زندگی راهگشا بوده و به انسان کمک میرساند، چنانچه بیمحابا و بدون تامل به کار گرفته شود و در بهرهبرداری از آن هیچ قاعده و قانونی رعایت نشود، یقیناً دردسرساز شده و بلایا و خطرات بسیاری را به همراه خواهد داشت.
و چه بسا بسیارند جنگها و مشکلاتی که در طول تاریخ بشریت، در اثر عدم رعایت قوانین درست سخن گفتن به وجود آمده و خسارات فراوانی را نصیب جامعه بشری نمودهاند و به همین دلیل از دیرباز علمای علم اخلاق بر این مطلب تکیه داشتهاند که انسان باید بیتامل و تفکر، زبان به سخن باز نکند و سکوت بهتر از سخنی است که برای فرد و جامعه مشکلآفرین باشد.
در همین راستا نیز حافظ که خود استاد سخن بوده و در سخنوری گوی سبقت را از همگنان ربوده و سخنان حکیمانه، عارفانه و عاشقانهاش عالمگیر شده است، در اشعار خود بارها به این نکته اشاره کرده و ضمن بیان اهمیت و ارزش سخن، برخی از آداب سخنوری و استفاده از این نعمت عظیم الهی را یادآور شده است که در ادامه این نوشتار به برخی از آنها از زبان او اشاره میکنیم.
الف ـ در بیان مقام سخن:
ارزش سخن
در جهان مادّی که در نظر اغلب انسانها سرمایههای ظاهری و سیم و زر، بالاترین ارزش را دارد و معمولاً ارزش انسانها با سرمایههای مادی مشخص میشود، از نظرگاه اهل معرفت، این ارزشهای معنوی و امور مرتبط با عالم معناست که ارزشمند میباشند و اینها هستند که باید برای آنها ارزش و اهمیت قائل بود که از آن جمله یکی هم «سخن» است.
از همین روست که شاعری همچون حافظ شیرین سخن، زمانی که صحبت از فقر ظاهری و محرومیّت از مواهب دنیوی به میان میآورد و به یاد تهیدستی مادی خود میافتد، خود را به واسطه برخورداری از دولت لطف سخن، در زمره توانگران و سرمایهداران محسوب میکند و داشتن سیم و زر را در مقابل برخورداری از لطف سخن، ناچیز میشمارد:
حافظ ار سیم و زرت نیست، چه شد شاکر باش
چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم؟
این شاعر شوریده، در بیتی دیگر از اشعار ناب خود، یادآور میشود که بخشیدن سیم و زر در بهای سخن، سبب نیکنامی آدمی میشود و کسی که میخواهد از خود نام و یاد نیک به جای بگذارد، راهش مقدّم داشتن سخن بر سیم و زر است که خود به نوعی باز اشاره به برتری ارزش سخن بر سیم و زر و سرمایههای مادی است:
چو ذکر خیر طلب میکنی، سخن این است
که در بهای سخن، سیم و زر دریغ مدار
لطف سخن خداداد است
اگرچه سخن گفتن کاری است که همه انسانها از عهده آن برمیآیند، ولی باید دانست که سخن خوب و دلنشین گفتن به گونهای که مورد پسند دیگران قرار گیرد و آوازهاش جهانگیر گردد، کار هر کسی نیست و علاوه بر آشنایی به فنون سخنوری و تمرین و ممارست، یک شرط اولیه و بسیار مهم میخواهد که بدون آن از همان آشنایی و تمرین و تکرار هم کار چندانی برنمیآید و آن شرط مهم و اولیه، چیزی نیست جز لطف خداوندی و عنایت پروردگار در بخشیدن استعداد سخنوری به انسان.
آری، فنّ سخنوری و سخن خوب و لطیف گفتن نیز مثل همه هنرهای دیگر، یک هدیه الهی است که نصیب هر کسی نمیشود و تنها معدودی از انسانها در هر عصر و زمان از آن برخوردارند و به وسیله آن توجه دلها را به سمت خود جلب کرده و در دل و جان انسانها تاثیر میگذارند. حافظ در غزلیات ناب خود به این نکته اساسی اشاره کرده و میگوید:
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خداداد است
سخن، ترجمان ضمیر آدمی است
همه انسانها در باطن و ضمیر خود دارای خُلقیات، خصوصیات و ویژگیهای اخلاقی خاص و همچنین اسراری هستند که تا زمانی که زبان به گفتار نگشودهاند، نهفته و پوشیدهاند و کسی از آنها آگاهی ندارد. همچنان که سعدی نیز در دیباچه گلستان به این نکته اشاره کرده و میگوید:
زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید درِ گنجِ صاحب هنر
چو در بسته باشد، چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیله ور۲
ولی به محض اینکه لب به سخن میگشایند، آن خُلقیات و اسرار نهانی برملا شده و از فحوای سخن میتوان دریافت که گوینده آن چه حال و روزی دارد و از چه ویژگیهای خوب یا بد اخلاقی برخوردار است. و از همین روست که سخن را باید ترجمان باطن و ضمیر انسانها نامید. حافظ نیز بر این نکته تاکید کرده و میگوید:
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
همانطور که مشاهده میشود، در این بیت، حافظ تاکید میکند که سوزی که در سخن او نمایان است، به خوبی بیانکننده شعلهور بودن آتش شوق و عشق در درون اوست و هیچ چیز همچون سخن سوزناک و آتشین او نمیتواند این شوق وافر را نشان دهد و از همین روست که میگوییم سخن، ترجمان ضمیر آدمی است.
عشق، معلم سخنوری است
در میان تمام پدیدههای عالم وجود، بیگمان عشق از مقامی بسیار والا و بینظیر برخوردار است. به گونهای که به تعبیر حافظ، هستی تمام موجودات، بسته به هستی عشق است و اگر عشق نبود، از عالم هستی، انسان و سایر موجودات هم خبری نبود:
طفیل هستی عشقاند آدمی و پری
اراداتی بنما تا سعادتی ببری
عشق، آن اکسیر عالم وجود است که هر مسی را به طلا تبدیل کرده و هر پستی را بلند میکند و آثار فراوانی از خود به جای گذاشته و میگذارد که تنها یکی از آثار بیشمارش این است که عاشق ساکت را گویا میکند و نه تنها گویا بلکه به گفتار او فصاحت و بلاغت میبخشد و باعث میشود کلام و سخن عاشق دلنشین و دلپذیر گردد.
نمونه بارز آن خود حافظ، این عاشق دلسوخته و شیدای شوریده و اشعار ناب و غزلیات همچون آب او که چون ریشه در جان وی دارند، از چنان زیبایی و لطافتی برخوردارند که توجه عالم و عامی را به خود جلب کرده و همگان از شنیدن و خواندن آنها حظّ وافر میبرند و این نیست مگر به خاطر همان آتش عشقی که در دل و جان او شعلهور بوده است، همچنانکه خود به این حقیقت اشاره کرده و میگوید:
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان، مدحت و تحسین من است
و:
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکتۀ هر محفلی بود
آری، عشق آن معلمی است که درس سخنوری به هر عاشقی میدهد و هرکس که از آن خرمن بهرهای بُرده و خوشهای بچیند، زبانآور شده و لب به گفتار شیرین و لطیف باز میکند. همچنان که به تصریح حافظ، بلبل نیز از فیض عشق به مقام سخنوری میرسد:
بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
سخن، بهترین یادگار آدمی
یکی از موضوعاتی که همه انسانها به آن دلبستگی دارند و نسبت به آن حساس اند، این است که دوست دارند یاد و نامشان هرگز فراموش نشود و همیشه در یادها بمانند و از همین روست که از دیرباز رسم نیکوی یادگاری دادن و یادگاری گرفتن در جوامع انسانی مرسوم گردیده و اغلب انسانها در مواقع گوناگون و به مناسبتها و بهانههای مختلف، چیزی را به یکدیگر به عنوان یادگاری میدهند تا فرد گیرندۀ آن با دیدنش، از آنها ذکر خیری به میان آورده و از او یاد نماید. البته این یادگاری میتواند جنبه مادی یا معنوی داشته باشد، ولی آنچه مسلم است، یادگاری معنوی بسیار ارزشمندتر از یادگاری مادی خواهد بود. چرا که هر چه جنبه مادی داشته باشد، در طول زمان فرسوده شده و به طور طبیعی از بین خواهد رفت؛اما یادگارهای معنوی، اولاً هرگز کهنه نمیشوند و ثانیاً از قدرت ماندگاری بیشتری برخوردارند و چه بسا قرنها بگذرد و آن یادگاری معنوی همچنان پا برجا باشد.
به عنوان نمونه، ازجمله یادگاریهای معنوی میتوان به سخن اشاره کرد که هرگز از یادها نمیرود و سینه به سینه به نسلهای بعد منتقل میشود. شاهد این مدعا سخنان حکیمانه فراوانی است که از اندیشمندان، عارفان و شاعران جوامع بشری در قالب نظم و نثر به یادگار مانده و از هزاران سال پیش تاکنون به عصر ما منتقل شده و تا دنیا دنیاست، همچنان باقی خواهند ماند.
از همینروست که حکیم نامدار و شاعر گرانمایه کشورمان حکیم ابوالقاسم فردوسی در بیتی زیبا در شاهنامه، ضمن بیان اهمیت سخن، به این نکته اشاره میکند که آنچه از آدمی به یادگار میماند، سخن است:
سخن ماند از ما همی یادگار
تو با گنج دانش برابر مدار۳
و به دنبال فردوسی و به پیروی از او، حافظ نیز در بیتی دلنشین و پرمعنا این مطلب را یادآور شده و خطاب به خود میگوید:
حافظ، سخن بگوی که بر صفحۀ جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر
باید دانست که اگر چه حافظ در این بیت زیبا خود را مخاطب قرار داده، ولی فیالواقع مخاطب او تمامی انسانها هستند تا بدانند آنچه از آنها برجای میماند و عمر جاوید پیدا میکند، سخنان حکیمانه و نابی است که همچون اشعار او ورد زبانها شده و مجلس آرای محافل بشری در طول تاریخ گردند که از این رهگذر نام و یادشان هم برقرار مانده و فراموش نمیشود.
سخن اهل دل
از گذشتههای دور، بسیار شنیدهایم که: «سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند». مفهوم این عبارت زیبا این است که از میان هزاران سخنی که در طول روز میگوییم و میشنویم، تنها آن سخنانی دلنشین و دلپذیر خواهند بود که از دل برآمده باشند و رنگ و بوی یکرنگی و صداقت داشته باشند.
سخنانی که از هرگونه لفاظی و خودنمایی عاری بوده و به مقتضای حال گفته شوند. سخنانی که باری از دل شنونده برداشته و به او حالی خوش و صفا و طراوتی نو اهدا کنند. ولی باید دانست که اینگونه سخنان، بسیار نادر و کمیاباند. همچنان که گویندگان آنها نیز کمیاب و نادرند و در میان خیل بیشمار انسانها به ندرت چنین انسانهایی را میتوان یافت که حافظ، آنان را اهل دل مینامد.
سخنان اهل دل ـ همچنان که گفتیم ـ در مخاطب حس و حالی خوب را ایجاد کرده و موجب سرزندگی، شادابی و طراوت میشود و حیاتی نو را هر چند برای لحظاتی کوتاه به شنونده خود هدیه میکند.
حافظ در اشعار خود نسبت به سخنان اهل دل دو توصیه مهم دارد. نخستین توصیه او در برابر سخن اهل دل این است که چنانچه سخن آنان را مغایر با حال و اندیشه خود دیدیم، بلافاصله و بیتامل به رد و انکار آنها اقدام نکنیم و مُهر خطابودن بر آنها نزنیم و بدانیم که خطا نه از جانب اهل دل بلکه از جانب ماست که سخنشناس نیستیم و نمیتوانیم سخن خوب و شایسته را از غیر آن تشخیص دهیم:
چو بشنوی سخن اهل دل، مگو که خطاست
سخنشناس نئی جان من، خطا اینجاست
حافظ و سخن اهل دل
نخستین توصیۀ حافظ در برابر سخن اهل دل این است که چنانچه سخن آنان را مغایر با حال و اندیشۀ خود دیدیم، بلافاصله و بیتأمل به رد و انکار آنها اقدام نکنیم. دیگر توصیۀ او در این باره این است که سخن اهل دل را از دل و جان بشنویم و به آن عمل کنیم:
دوستان، وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
در آداب سخنوری
در مسیر سخنوری گام نهادن و آنگونه سخن گفتن که همگان را به تحسین و اعجاب وا دارد و سخن سخنور برای مدتهای مدید در یادها بماند، همچون سایر فنون و هنرهای دیگر که به مرتبۀ کمال میرسند و مورد توجه عام و خاص قرار میگیرند، دارای شرایطی است که بدون آنها امکان ندارد به اصطلاح داد سخن داد و سخنی ارزشمند و گرانسنگ بر زبان جاری کرد و از خود به یادگار گذارد.
در این میان، مهمترین شروط سخنوری که در ردیف شروط اولیه این امر مهم هستند، از دیدگاه حافظ سه چیز است که عبارتند از: عقل و فهم و دانش.
با عقل و فهم و دانش، داد سخن توان داد
چون جمله گشت حاصل، گوی از میان توان زد۴
مخاطبشناسی در سخنوری
یکی از اصول مهم در فن سخنوری، توجه به مخاطب است. در این اصل، سخنور باید به میزان فهم و ادراک مخاطب، آمادگی او برای شنیدن سخن، آشنا یا بیگانهبودن او و اموری از این قبیل توجه کامل داشته باشد تا از سخنوری خود نتیجه لازم را به دست آورد و مخاطب نیز از سخنان او بهرهمند شود. زیرا در غیر اینصورت، آنچه میگوید، نه تنها تاثیری ندارد بلکه چه بسا نتیجه عکس هم داشته باشد.
حافظ در برخی از اشعار خود به این موارد اشاراتی کرده است که میتواند برای کسانی که اهل سخنوری هستند مفید باشد. مثلاً برای حفظ اسرار و سخن نگفتن از راز و سِرّ خود و دوستان با بیگانگان و نامحرمان میگوید:
گرخود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان
کان شوخ سر بریده، بند زبان ندارد
و:
به مستوران مگو اسرار مستی
حدیث جان مگو با نقش دیوار
و:
ما محرمان خلوت انسیم، غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
و نیز در این مورد که باید سخن را به کسی گفت که آمادگی شنیدن دارد، چنین میگوید:
اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو
سخن به خاک میفکن چرا که من مستم
رعایت زمان و مکان در سخنوری
از جمله آداب سخنوری که مورد تایید تمامی خردمندان و آشنایان به فن سخنوری است، رعایت زمان و مکان مناسب در سخن گفته است. چرا که آنچه ارزش سخن را بالا میبرد، علاوه بر محتوا و فصاحت و بلاغت، بموقع و بجا سخن گفتن است که چنانچه این دو موضوع رعایت نشوند، سخن هر چند از نظر محتوا و صنایع لفظی و معنوی زیبا باشد، از ارزش آن کاسته شده و دلنشین جلوه نمیکند و از همین روست که سعدی شیرینسخن میگوید:
اگر چه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی
دو چیز طیر عقل است دم فروبستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی۵
حافظ نیز همچون سعدی و سایر سخنوران و شاعران در بیتی زیبا که مصرع دوم آن جنبۀ ضربالمثل هم پیدا کرده است، بر این نکته تاکید کرده و میگوید:
با خراباتنشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
ضرورت رعایت دانایی در سخنوری
یکی از اصولی که باید در سخنوری رعایت کرد تا سخن آدمی دلنشین باشد و مورد توجه مخاطبان قرار گیرد، سخن گفتن بر اساس دانایی یا به تعبیر حافظ «دانسته سخن گفتن» است. زیرا هر سخنی که ریشه در این صفت ارزشمند یعنی دانایی نداشته باشد، نه تنها مورد توجه دیگران قرار نمیگیرد بلکه باعث میشود گویندۀ آن مورد استهزاء واقع شده و شأن جایگاه او کاسته گردد.
این مطلب یعنی سخن گفتن بر اساس دانایی و دانسته سخن گفتن، آنگاه که آدمی در جمع گروهی قرار میگیرد که در یک موضوع دارای تخصص و تبحر هستند، از اهمیت بیشتری برخوردار خواهد بود. چون آنجا به تعبیر حافظ «بساط نکتهدانان» است که به محض شنیدن سخنی خطا و اشتباه، به اصطلاح مچ گویندۀ آن را گرفته و او را رسوا میکنند و به همین دلیل در همه جا و به خصوص بر بساط نکتهدانان، باید این بیت حافظ را به خاطر داشت که:
بر بساط نکتهدانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
اندازه نگهداشتن در سخن
رعایت حدّ و اندازه و پا را از حد خویش بیرون نگذاشتن، در همه امور پسندیده و مورد تاکید عقل و خرد است. انسان فرهیخته و فرزانه، در همه امور زندگی خود اعتدال را پیشه میکند و در حد و اندازۀ خویش رفتار میکند و همین خود عامل مهم موفقیت او در همه عرصهها میشود.
در امر سخن و سخنوری نیز رعایت حد و حدود، امری بسیار ضروری است. چرا که درازگویی و اطناب و دامنۀ سخن را بیش از اندازه ادامه دادن، حاصلی جز ملال خاطر شنونده دربر ندارد و از تاثیرگذاری سخن نیز میکاهد.
حافظ در بیتی زیبا به این مطلب اشاره کرده و خود را از زیادهگویی که ناچار به لافزدن میانجامد، برحذر میدارد و میگوید:
حافظ، نه حدّ ماست چنین لافها زدن
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم؟
جدل با سخن حق ممنوع
سخن همچون بسیاری از پدیدهها و موضوعات در یک تقسیمبندی کلی به دو نوع حق و باطل تقسیم میشود. بهعبارت دیگر آنچه که آدمی بر زبان جاری میکند، از دو حال خارج نیست: یا سخنانی درست و صحیح و مطابق موازین عقل و شرع هستند یا نادرست و غلط و برخلاف معیارهایی که عقل و شرع تعیین کردهاند.
از دستۀ اول با عنوان سخن حق و از دستۀ دوم با عنوان سخن باطل یاد میکنیم. حال یک انسان فرهیخته و فرزانه، آنگاه که در گفتگوها و محاورات خود با دیگران از آنها سخن حقی میشنود، در برابر آن موضع پذیرش و تسلیم میگیرد و با سخن حق به مجادله و مقابله نمیپردازد.
چرا که مقابله با سخن حق، نتیجهای جز رسوایی و بیآبرو شدن در پی نخواهد داشت و کسی که در مقابل سخن حق موضع مخالف میگیرد، اعتبار و ارزش خود را در اجتماع از دست میدهد. علاوه بر اینکه اصولاً مخالفت با سخن حق، موجب خشم خداوند شده و عذاب اُخروی را نیز در پی خواهد داشت.
از همین روست که حافظ خود را ملزم به رعایت این نکته یعنی تسلیمشدن در برابر سخن حق دانسته و اعلام میکند که هرگز با سخن حق جدل نکرده و مخالفت نمیکند:
حافظ، اَر خصم خطا گفت، نگیریم بر او
ور به حق گفت، جدل با سخن حق نکنیم
بدگویی چرا؟
یکی از آفات زبان و سخن، آلودهکردن آن به بدگویی و سخنان زشت و ناصواب است که آثار بسیار ناگواری در پی دارد و باعث میشد آدمی اعتبار خود را نزد دیگران از دست داده و از ارزش و مقام او کاسته گردد.
به همین خاطر، در تمام متون نظم و نثر ما فراواناند اشعار و مطالبی که ضمن بر شمردن آثار بدگویی، انسانها را از این فعل ناپسند بر حذر میدارند. حافظ نیز در ابیات خود بارها به این مطلب،یعنی پرهیز از بدگویی، اشاراتی دارد که از جمله به ابیات زیر میتوان اشاره کرد:
بد رندان مگو ای شیخ، هشدار
که با حُکم خدایی کینه داری
و:
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
و:
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامۀ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
آثار ناگوار سخن چینی
سخن اگرچه از مقامی ارجمند و والا برخوردار است، ولی باید دانست که این ارجمندی شامل هر سخنی نمیشود و چه بسیارند سخنانی که نه تنها از هیچگونه ارزشی برخوردار نیستند بلکه بسیار پلید و ناصواب بوده و سبب بسیاری از آلام، کدورتها و دشمنیها میشوند.
از جمله میتوان به سخنانی اشاره کرد که به منظور برهمزدن میان دو نفر یا دو گروه بر زبان جاری میشوند و از آنها به عنوان سخن چینی یاد میشود. این سخنان زشت و ناروا هزاران آسیب به دنبال خواهند داشت و به تعبیر سعدی، همانند هیزمی هستند که از سوی سخنچینان بر آتش جنگ و دشمنی میان دو نفر ریخته شده و آن را شعلهورتر میکند:
میان دو جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است۶
بنابراین، یکی از آفات سخن، همانا آلوده شدن به صفت زشت نمّامی و سخنچینی است که به تعبیر حافظ، ملالتها و کدورتهای فراوان به دنبال دارد:
از سخن چینها ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزایی رفت، رفت
همانطور که ملاحظه میشود، حافظ بر این نکته ظریف اشاره میکند که محصول عمل زشت نمّامان، یعنی سخنچینی، تنها یک ملالت و کدورت نیست بلکه این عمل ناپسند ملالتها، کدورتها و آسیبهای فراوانی در پی خواهد داشت که از بینبردن آنها مستلزم هزینه بسیاری است.
و چه بسا آثار این سخنان ناصواب، هرگز از بین نرفته و برای سالیان متمادی، آتش جنگ و کینهتوزی را شعلهور نگهداشته و از نسلی به نسل دیگر منتقل کند. بنابراین، پرهیز از این گونه سخنان، امری به غایت لازم و ضروری است و یک انسان فرهیخته و خردمند، هرگز گرد چنین سخنانی نمیگردد.
پرهیز از سخنان سخت
قبلا گفته شد که سخن اگرچه از مقامی ارجمند برخوردار است، ولی این ارجمندی و بلندی مقام، شامل هر سخنی نمیشود و چه بسیارند سخنانی که نه تنها ارزشمند نیستند بلکه بسیار سخیف بوده و تبعات ناگواری در پی دارند. این گونه سخنان، سخنانی هستند که همراه با نیش و کنایه، تفاخر و خودبینی، تمسخر و طعنه و صفات ناپسندی از این قبیل بوده و موجبات دلآزاری و دلشکستگی دیگران را فراهم میآورند. حافظ چنین سخنانی را سخنهای سخت مینامد و راه در امان ماندن از بلایا و گزندهای روزگار و بدون دشواری طی کردن راه زندگی را بعد از وفا به عهد و پیمان، پرهیز از چنین سخنانی میداند:
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
حسادت، ریشۀ بدگویی
قبلاً گفته شد که یکی از ویژگیهای سخن این است که راز درونی و به اصطلاح مافیالضّمیر و احوالات باطنی هر کس را برملا میکند و نشان میدهد که انسان از چه روحیات و خُلقیاتی برخوردار است و به همین خاطر است که تا انسان لب به سخن نگشوده، نیک و بد احوال او بر همگان پوشیده است، ولی به محض این که لب میگشاید و کلامی بر زبان جاری میکند، همگان به میزان کمالات و فضائل او پی میبرند. از همین روست که سعدی شیرین سخن میگوید:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد۷
حافظ نیز در اشعار خود به این مطلب اشاره کرده و میگوید که هرگاه سخنی زشت و نازیبا از کسی شنیده شد، باید دانست که این سخن زشت، بیانکنندۀ صفت زشتی مانند حسادت در دل و جان گویندۀ آن است که همین صفت نیز گواهی صادق بر حماقت اوست. و بنابر این نباید به سخنان چنین انسانی که به دو صفت حسادت و حماقت آراسته(!)شده، توجهی کرد:
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
به هرحال، از آنچه در این نوشتار آمد، به اهمیت و مقام سخن و سخنوری از دیدگاه حافظ پی بردیم و دانستیم که سخنوری راستین و والامقام نظیر حافظ که خود یکی از بلندپایهترین سخنوران و ادبیات فارسی در عرصه شعر و غزل است، به این نعمت بیبدیل الهی، چه نگاه تعظیمآمیزی دارد.
امید که رهنمودهای این شاعر گرانسنگ و ادیب فرزانه در امر سخن و سخنوری، راهنمای ما در بهرهگیری هر پچه بهتر از این نعمت گرانسنگ باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
۱ـ مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۹
۲ـ گلستان سعدی، به تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، ص ۵۳
۳ـ شاهنامه فردوسی، بخش پادشاهی کسری نوشین روان
۴ـ این بیت تنها در نسخه شرح سودی و ذیل غزل مشهور «راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد» آمده است.
۵ـ گلستان سعدی، به تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، ص ۵۳
۶ـ همان، ص ۱۷۲
۷ـ همان، ص ۵۹
منبع: اطلاعات