میراث مکتوب- اولین رویداد از همایش سهروزه «اردیبهشت هگمتانه» روز سهشنبه ۲ اردیبهشت ساعت ۱۷ در آرامگاه بوعلیسینای همدان برگزار شد. سخنرانان برنامه روز نخست دکتر میرجلالالدین کزازی، دکتر محمدجعفر یاحقی، دکتر علیرضا قیامتی و دکتر نصرالله پورجوادی بودند.
دکتر نصرالله پورجوادی، نویسنده، عرفانپژوه و بنیانگذار مرکز نشر دانشگاهی در این رویداد درباره خیام بهعنوان یک فیلسوف ایرانی سخن گفت و به بررسی برخی از ایدههای فلسفی این شاعر رباعیسرای ایرانی پرداخت.
خیام؛ تنها سخنسرای ایرانی متعلق به نوع بشر
پورجوادی سخنان خود را با خواندن بخشی از متن مجتبی مینوی درباره خیام آغاز کرد: مطلبی که بنده میخواستم عرض کنم درباره نگاهی به خیام بهعنوان یک فیلسوف است؛ کسی که شاید با یک واسطه شاگرد ابن سینا که ما اینجا امروز در مزار ایشان جمع شدیم، بوده است. وقتی قبول کردم که راجع به خیام صحبت بکنم، اولین چیزی که با آن روبهرو شدم، کتاب کریستنسن درباره خیام بود. مرحوم مجتبی مینوی مطلبی راجع به این شاعر ایرانی نوشته و آقای فریدون بدرهای، آن را در ابتدای کتاب آورده است. من قسمت کوچکی از آن نوشته را میخوانم. چون واقعا به نظرم مطلب فوقالعاده مهمی است که آقای مینوی آنجا مطرح کرده است.
او میگوید: «خیام تنها سخنسرای ایرانی است که همه دنیا او را متعلق به نوع بشر و غیر مخصوص به ملت و مملکت معین میدانند و در زمره شعرای درجه اول به شمار میآورند. ایران باید به خود ببالد که در آغوش خویش چنین گویندهای پرورده که مایه سرافرازی و بلندآوازگی جاودانی او گردیده است.»
نام خیام در میان بزرگان ادبیات جهان
سپس بنیانگذار مرکز نشر دانشگاهی خاطرهای را از دوران دانشجویی خود درباره آشنایی غیرایرانیان با این شاعر ایرانی برای حاضران نقل کرد: وقتی این مطلب رو خواندم، یاد خاطرهای افتادم که در زمان دانشجوییام اتفاق افتاد و مناسبت دارد که آن را اینجا نقل کنم. جای دیگری نقل نکردهام. دانشجوی سال اول در دانشگاه نورث تگزاس نزدیک دالاس بودم. یک درس سهواحدی در ادبیات جهان گرفته بودم و قرار بود که هر دانشجویی شاعری را برای کنفرانس انتخاب کند.
لیستی از بزرگان ادبیات جهان داده بودند: مثلا از انگلستان شکسپیر، از ایتالیا کمدی الهی دانته و از یونان، ایلیاد و اودیسه هومر و همینطور از ایران، عمر خیام بهعنوان بزرگترین شاعر ایرانی. برای من که یک دانشجوی بیستساله و غریب بودم، بسیار افتخارآمیز بود که آنجا نام خیام رو میبردند و استادم هم گفت از کشوری است که تو آمدی. یادم هم نیست که من خیام را برای کنفرانسدادن انتخاب کردم یا نه.
خیام؛ یک شاعرِ فیلسوف
دکتر پورجوادی در ادامه سخنان خود به بررسی سیاق ادبی و فرهنگی دوره زندگانی خیام و رباعیسرایان معاصر او پرداخت: گمان نمیکنم کسی در اینکه اشعار خیام جنبه فلسفی دارد، تردیدی داشته باشد. یعنی هیچکسی نمیگوید مثلا اشعار خیام جنبه عرفانی یا صوفیانه دارد. در خصوص تحلیل عرفانی هم شاید بعضی از رباعیاتش را بشود با مقداری مسامحه تفسیر کرد، ولی بههرحال جنبه فلسفی اشعار خیام خیلی قوی است. من میخواهم نگاهی به این جنبه از رباعیات خیام داشته باشم. ولی قبل از آن میخواستم خیام را در متن و سیاق ادبی و فرهنگیای که بوده و این اشعار را سروده، بررسی کنم.
تنها خیام نبوده که در زمان خودش رباعی میسروده است. در قرن پنجم رباعی یک قالب شعری متداول زمان بوده و اغلب کسانی که حالا یا شاعر بودند یا شاعر نبودند و شعر میسرودند، دستی در سرودن رباعی داشتند. مثلا یکی از آنها احمد غزالی است. چندین رباعی از او به یادگار مانده است؛ از جمله یکی از آنها که خودش گفته این شعر را من در روزگار جوانی گفتهام. شعر کاملا عرفانی است؛ ولی ببینید مضمونش چقدر نزدیک به اشعار خیام است:
تا جام جهاننمای در دست منست
از روی خرد چرخ برین پست منست
تا قبلۀ نیست قبلۀ هست منست
هشیارترین خلق جهان مست منست
تازه میگوید که من این شعر را در روزگار جوانی سرودهام. یعنی میخواهد بگوید حالا که من پیر شدهام اگر بخواهم شعر بگویم، دیگر این گونه شعر نمیگویم. چون بههرحال در آن «من» هست.
عینالقضات؛ اولین نویسنده فارسیزبان همدان
نصرالله پورجوادی در ادامه بررسی رباعیسرایان همعصر خیام، درباره عینالقضات همدانی توضیحاتی داده و یک رباعی از او را برای حاضران خواند: ما بسیاری از این رباعیات را در کتاب «نامههای عینالقضات همدانی» مشاهده میکنیم. عینالقضات اولین نویسنده فارسیزبان همدان است. در هر یک از شهرهایی که در غرب ما بودند، نویسندگی به فارسی زبانی بود که از خراسان میآمد. یک شخصی اولین نویسنده بوده است. مثلا فرض کنید در شیراز، روزبهان اولین نویسنده فارسینویس و در همدان عینالقضات بوده است.
یک رباعی هم از عینالقضات نقل میکنم تا بعد وارد رباعیات خیام بشوم. رباعی دلخواه من است.
دوش آن بت من دست در آغوشم کرد
بگرفت به قهر حلقه در گوشم کرد
گفتم: صنما! ز عشق تو بخروشم
لب بر لب من نهاد و خاموشم کرد.
ببینید چه دینامیسمی در این رباعی نهفته است. رباعیات خیام در حالوهوای دیگری است. البته به معنای عام لفظ، فلسفی است.
فلسفه؛ مبنا و زیربنای فکری رباعیات خیام
این عرفانپژوه در ادامه سخنان خود درباره نوع فلسفه موجود در رباعیهای خیام صحبت کرد و در این باره گفت: «مبنا و زیربنای فکری خیام در رباعیهای او فلسفه است؛ فلسفه ایرانی، نه آن نوع فلسفهای که صادق هدایت تحت عنوان خیام فلسفی مطالبی را از دید خودش میگوید. این که میگوید خیام آدمی شکاک و بدبین است، نسبت به مردم نظر خوشی ندارد، لاادری است و نسبت به همه ادیان بدگویی میکند. به نظر من اصلا اینطور نیست.»
وی افزود: «فلسفی بودن خیام اصلا این نیست که ما با یک نگاه مثلا پوزیتیویستی بخواهیم به آن نگاه کنیم. من به بعضی از این ایدههای فلسفی او اشاره میکنم. اولین ایده فلسفی که میخواهم به آن اشاره کنم، ایده انسانمحوری خیام است. یعنی میتوان گفت یک نوع ایدئالیسم فلسفی که همه چیز تابع شناخت یا عقل انسان و ادراک او از این جهان است. یادآور حرف پروتاگوراس است که انسان را مدار و محور همه چیز میداند.
گذرا بودن عمر و ناپایداری جهان در اشعار خیام
سپس دکتر پورجوادی رباعی دیگری از خیام خواند و به بررسی موضوع گذرا بودن عمر و ناپایداری همه چیز در این جهان پرداخت: این رباعی خیام را که در سندبادنامه هم آمده، ملاحظه کنید:
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
در بیت اول به گذرا بودن عمر و فانی بودن انسان و بلکه همه چیز اشاره کرده و چون اینطور است، پس باید از این وقت استفاده کرد. یعنی این مقدمه است که چون همه چیز در حال گذر، صیرورت و آمد شدن است، پس باید از وقت استفاده کرد. برای ما معلوم کردن بحث درباره قدیم بودن و حادث بودن جهان بحث بیهودهایست و ما هر قدر هم در این باره به سروکله هم بزنیم، گره آن را نمیتوانیم باز کنیم. اصلا مسئله را ما مطرح کردهایم. یعنی انسان مطرح کرد. اگر ما نباشیم و ادراک و عقلمان نباشد، این مسئله هم اصلا مطرح نمیشود.
این رباعی به موضوع اصلی دیگری که من میخواهم به آن بپردازم، اشاره کرده و آن موضوع ناپایداری همه چیز در این جهان است. ما در این دهر ماندگار نیستیم و در حقیقت هیچچیز پایدار نیست. چرا؟ چون این جهان، جهان آمد شدن و صیرورت بوده و همه چیز در حال گذر است. این نیز بگذرد، در مورد این جهان است.
جهانی باثبات در مقابل جهان گذرا در فلسفه ایرانی
دکتر پورجوادی در ادامه صحبتهای خود دو جهان موجود در فلسفه ایرانی را معرفی کرده و درباره تفاوتهای این دو جهان توضیح داد: البته ورای این جهان، در فلسفه ایرانی جهان دیگریست که همه چیز در آن ثابت است. اینکه ما بگوییم در این جهان همه چیز در حال گذر است، مثل این میماند که بگوییم روز هست، روشنایی هست. خب پس باید یک مفهومی هم از شب داشته باشیم که میگوییم روز هست، روشنایی هست. یعنی یک مفهوم مقابل این شدن باید باشد. یک چیزی باید باشد که همه چیز ثابت باشد تا ما بگوییم که این جهان در حال آمدن شدن است. آن چیست؟ آن چیزی که ثابت است، در فلسفه ایرانی مینوست. این جهان که همه چیز در آن در حال تغییروتحول است، گیتیست و آن جهان که همه چیز در آن ثابت است، مینوست. ما در فلسفه ایرانی دو فعل داریم؛ یعنی بودن و هستی در هر کدام از این دو ساحت و دو عالم، یک فعل خاصی است.
فعلی که در مورد گیتی به کار میبرند، «همبُوِشنیک» و فعلی که برای مینو بکار میبرند، «بُوِشْنْ» است. واژه «همبوشنیک» که برای گیتی به کار برده بردند، به معنای آن است که هم وجود دارد و هم وجود ندارد. وجود و عدم با هماند. «بوشن» یعنی وجود و به این نوع وجود در دوره اسلامی «ثابت» میگویند. مثلا ابن عربی میگوید «اعیان ثابته». «اعیان ثابته» یعنی همه چیز تقرر و ثبات دارد و همه چیز هست. اینطور نیست که بیاید و برود. مدام در حال شدن است. این جهان گیتی به این صورت «همبوشن» است. پسِ ذهنِ شاعر باید باشد که یک چنین جهانی هست؛ این جهان روحانی و غیرمادی که همه چیز در آن ثبات و تقرر دارد و ما در این عالمی هستیم که هیچچیز در آن قرار ندارد.
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
سپس بنیانگذار مرکز نشر دانشگاهی با خواندن رباعی دیگری از خیام به بررسی مفهوم گذرا بودن جهان در اشعار این رباعیسرای ایرانی پرداخت: خیام در بسیاری از رباعیات خودش به این موضوع گذرا بودن جهانی که همبوشنیک است، اشاره کرده و با دید انسانمحوری خود یعنی گذرا بودن و فانی بودن خودش، سخن گفت. مثلا در این رباعی که نجمالدین دایه نقل کرده:
در دایرهای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
این رباعی هم مانند رباعی قبلی جنبه جهانشناختی دارد و باز مسئله قدیم بودن و حادث بودن جهان را بهنوعی مطرح کرده و از آن گذشته است. او مسئله را مانند متکلمان نمیخواهد حل کند. نمیخواهد بگوید که این جهان حادث یا قدیم است. او میخواهد از این مسئله فراتر برود و به یک معنا در واقع میخواهد با گفتن اینکه گذشتن و حرکتکردنی که در این جهان است خطی نیست، از مسئله حادث بودن عبور بکند.
اول با این نکته شروع میکند: در دایرهای که آمدن و رفتن ماست. وقتی میگوید دایره، یعنی حرکتکردن در این جهان خطی نیست که شما بتوانید برای آن آغاز و انجامی فرض بکنید. این جهان آغازی ندارد، ازلی است و ازآنجاکه ازلی است، ابدی است. حرکتی که خیام اینجا دارد در نظر میگیرد، مثل حرکت سپهر و حرکت افلاک و اجرام آسمانی، حرکت دوری است. حرکت در آنجا و در اینجا دورانی است.
شما وقتی در داخل جهان و درباره حرکت چیزها در داخل جهان بحث میکنید، میتوانید از آغاز و انجام حرکت سخن بگویید. اما وقتی از کل جهان، از بدایت کل جهان و نهایت کل جهان سخن میگویید، آن وقت حرکت شما دورانی است نه خطی مستقیم. پس میگوید در این دایره حرکت ما، آمدن و رفتن ما همینطور مرتب تکرار میشود.
در بیت اول اولین رباعی، خیام میگوید چون همه چیز در این دهر در حال گذر است و این دهر یا گیتی جای ماندن نیست، بهتر است از این وقتی که به ما داده شده است استفاده کنیم. در وقتی که لحظهبهلحظه به ما داده میشود، بی می و معشوق بودن خطاست. یعنی در غفلت از وقت بودن خطاست.
مفهوم وقت؛ یکی از مهمترین اندیشهها در فلسفه ایرانی
دکتر پورجوادی در بخش دیگری از سخنان خود درباره مفهوم وقت بهعنوان یکی از مهمترین اندیشهها در فلسفه ایرانی صحبت کرده و این مفهوم را در اشعار خیام بررسی کرد: خیام بارها درباره وقت و حال صحبت میکند. مثلا در یک جا میگوید:
دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهوده ماست.
فردوس دمی زِ وقتِ آسوده ماست.
یکی از مهمترین اندیشهها در فلسفه ایرانی، موضوع وقت یا حال است. وقت لفظی قرآنی است و مطابق با آیات قرآن، وقت فرصتی است که خداوند به ابلیس میدهد؛ وقت معلوم. بهرهای است که برای او معلوم کردند. ایرانیان در دوره اسلامی وقتی میخواستند عقاید و باورهای فلسفی، دینی و عرفانی اصیل خود را که به زبان پارسی میانه (پهلوی) بود بیان کنند، آنها را با الفاظ عربی به کار میبردند و اصطلاحات و الفاظ را ابتدا از فارسی میانه به کلمات و اصطلاحات زبان برگرداندند. من یک لیست ناقصی از این الفاظ تهیه کردهام که بعدا چاپ میشود.
یکی از این الفاظ، وقت است. برای من این مسئله بود که این وقت برای چه مفهومی بوده است. چون وقت را به این معنایی که برای ایرانیها دارد و در تصوف هست، تعریف میکنند و میگویند چیزی بین گذشته و آینده است و دائم دارد تکرار میشود. یعنی زمان حقیقی هم وقت دائم است. ما باید این وقت را دریابیم. نه در توهم گذشته باشیم و نه در خیال و توهم آینده. برای من این سوال مطرح بود که این چه مفهومی بوده است؟ ایرانیها چه مفهومی داشتند که گفتند حالا ما این مفهوم را با کلمه وقت بیان میکنیم؟
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
این نویسنده و عرفانپژوه در ادامه صحبتهای خود درباره مفهوم وقت در اشعار شاعران دیگر سخن گفت: نهتنها خیام، بلکه شاعران دیگر هم به وقت توجه داشتند. یکی دوتا از این رباعیها را میخوانم و با همین مسئله وقت بحث را ختم میکنم. این وقت که در میان گذشته و آینده بوده و هر دو موهوم است. در حقیقت آنچه غیر مفهوم است، وقت است. یعنی چیزیست که میان گذشته و آینده است؛ حال است. خیام دقیقا به این تعریف از وقت نظر داشته است.
این تعریف را میتوان در سخن قشیری هم که دقیقا هم زمان با خیام هم بوده است، ملاحظه کرد:
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
یا در واقع نتیجه میگیرد:
خوش باش که پختهاند سودای تو دی
فارغ شدهاند از تمنای تو دی
قصه چه کنم که به تقاضای تو دی
دادند قرار کار فردای تو دی
این مفهوم یکی از مضامین دیگری بوده که اشاره دارد در روز سرنوشت و در ازل، همه چیز برای انسان مقرر شده است. این مضمون تقدیر و سرنوشت است که در واقع میگوید خب چه فایدهای دارد؟ چه حاصلی دارد؟ چه کاری از ما برمیآید؟ تنها کاری که انسان باید بکند این است که از آن چیزی که به او داده شده، آن رزق بهاصطلاح معنوی و روحی خودش استفاده کند. آن رزق روحی و معنوی چیست؟ آن وقتیست که به انسان داده شده است.
دریاب دمی که با طرب میگذرد
دکتر نصرالله پورجوادی سخنان خود را با بررسی تفاوت استفاده از وقت از نگاه خیام و صوفیه و عواملی که از دید خیام باعث خوشی وقت میشوند، به پایان رساند: البته این حرف را صوفیه هم درباره وقت زدهاند. اما یک تفاوتی بین صوفیه و خیام وجود دارد. صوفیهها مثلا احمد غزالی میگویند که وقت ممکن است شادی یا غم باشد، ممکن است بسط یا قبض باشد، ممکن است وصل باشد یا فراق. این اضداد همه هست و کسی که میخواهد فرزند وقت و ابنالوقت باشد، باید هر چه که هست و هرچه از وقت به او میرسد دریابد. هر چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم.
اما خیام میگوید ما بیاییم کاری بکنیم که وقت را خوش کنیم. ما میتوانیم وقت را خوش کنیم. این موضوع چیزی بوده که بسیاری از شعرا و حکمای ایرانی به آن قائل بودند. سه چیز است که باید داشته باشیم تا وقتمان خوش شود. دوتای آنها را معمولا خیام ذکر میکند. یکی از آنها می است. یکی دیگر از آنها نی، طرب یعنی موسیقی است و سومین آن روی خوش، روی زیبا، شاهد و معشوق است. این سه چیز باید باشد تا اینکه وقت خوش باشد و انسان.
نجوا کندری
منبع: همداننامه