میراث مکتوب- فلسفه و تفکر فلسفی در تاریخ تمدن بشر نقشی اساسی ایفا کرده است. اما این تفکر چقدر وابسته به جغرافیاست؟ زمانی که از فلسفه غرب و فلسفه اسلامی صحبت میکنیم، باید بر چه ویژگیهایی تامل کنیم؟ آیا گزارههایی مانند انسداد فلسفه اسلامی صحیح است؟ چقدر میتوان میان فلسفه اسلامی و فلسفه غرب راه گفتوگو و تعامل پیش گرفت؟ در این موضوع گفتوگویی با قاسم پورحسن، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، انجام شده که گزارش آن را در ادامه میخوانید.
پورحسن در تعریف فلسفه و این که آیا میتوان تفکر فلسفی را به جغرافیایی خاص نسبت داد، میگوید: امروزه معنای فلسفه تغییر اساسی پیدا کرده است و هیچ متفکری نمیتواند بر خلاف تصوری که هگل و هایدگر داشتند، مدعی شود که فلسفه مساوی با یونانیت است. امروزه وقتی شما از فلسفه آفریقا، هند و بین النهرین حرف میزنید با معنای متفاوت از فلسفه روبهرو هستید و به عبارتی فلسفه هر چند تا مدتها صرفا به معنای عقل اندیشی (به قول نیچه با محوریت لوگوس سقراطی) برابر بود، اما امروزه این موضوع تغییر کرده و هر نوع تفکری که به زندگی بشر و نسبت او با جهان و جستوجویش در باب مبدأ و آینده برگردد، میتواند معنای فلسفه به خود بگیرد. پس نکته اول این که معنای فلسفه تغییر پیدا کرده است و اگر امروز شما میبینید که در مجلهها و آثار مهم واژه فلسفه را برای سنخهای مختلف تفکر به کار میگیرند، ناشی از همین اطلاق معانی گسترده به فلسفه است.
او در مورد تعریف فلسفه اسلامی در برابر فلسفه یونانی توضیح میدهد: من در آثار خود از جمله سه جلدی که در باب فارابی نگاشتهام؛ جلد اول خوانشی نو از فلسفه فارابی، جلد دوم فارابی و الحروف و جلد سوم نظام معرفتشناسی فارابی به این موضوع توجه کردهام. من در این آثار برای نخستین بار بحث این امر را مطرح کردهام که آیا سخن محققان غربی، مستشرقان و حتی متأسفانه متفکران و محققان ایرانی مبنی بر این که یونان طلوع فلسفه است و همه تفکرات تنها نیمروز آن هم نیستند، صحیح است یا خیر؟ در آنجا توضیح دادهام که چرا این فهم، فهمی سراسر غلط و اشتباه است و بیان کردهام تعریف ما از فلسفه به طور دقیق چیست و اگر بخواهیم فلسفه را بدون جغرافیا، نژاد، تاریخ و قوم تعریف کنیم چه میگوییم. من در آنجا عنوان کردم که معنای صحیح فلسفه تقکر آزاد عقلی است، تعریفی که علامه طباطبایی نیز در آثار خود از جمله در رساله علی و فلسفه الهی آن را آورده است. علامه تاکید میکند اگر قرار باشد فلسفه را به تفکر آزاد عقلی تعریف نکنیم و آن را به تاریخ و قوم و سرزمین برگردانیم، با اشتباه مهلکی روبه رو خواهیم بود. پس کوشش اول ما باید این باشد که چه تعریفی از فلسفه داریم. پس همانطور که پیشتر بیان کردم، در سرزمین یونان متفکرانی بودند، اندیشیدند و ما آن را به عنوان فلسفه یونان مینامیم، در دوران اسلامی نیز فیلسوفان اسلامی چون فارابی و ابن سینا داریم که درباره فلسفه یعنی تفکرات عقلی اندیشیده و دست به تامل عقلی زدهاند که ما آن زایش و تفکر را متعلق به این فیلسوفان اسلامی مینامیم و نامش را فلسفه اسلامی گذاشتهایم. یعنی اسلامی در اینجا قید اختصاص نیست که بگوییم این فلسفه تنها متعلق به مسلمانان است، خیر. فلسفه، فلسفه است. فلسفه؛ عقلورزی است و به همین دلیل است که بسیاری در غرب، از آکویناس، آلبرتوس، اکهارت تا سوارز هم از این فلسفه بهرهمند شدهاند. اما اسلامی بودن به خاطر وصف آن است همچنان که ما امروز در مورد سایر فلسفهها چون پراگمتیسم، فلسفه تحیلی و … اطلاق وصف میکنیم. پس اگر این گونه باشد کسانی که معتقدند بنیانهای فلسفه با آموزههای اسلام ناسازگار است، دچار اشتباه هستند. برای آن که فکر میکنند لزوما نظریات الهیاتی در برابر نظرات فلسفی است. خیر اگر ما روش عقلی به کار بگیریم، همچون فارابی، ابن سینا، ملاصدرا و علامه طباطبایی، و درباره هر مسئله با روش عقلی، که مهم این روش است، بیاندیشم، با فلسفه مواجهیم. حال این مسائل میتواند خدا، انسان، جهان و آخرت باشد. به همین دلیل فیلسوفان اسلامی چون دست به چنین تفکر عقلی زدهاند، ما این فلسفه را فلسفه اسلامی نام مینهیم. البته دلایل دیگری هم دارد از جمله این که فیلسوفان ما کوشیدند بخوانند، ایران را بخوانند، آموزههای دینی را هم بخوانند اما در ادامه لباسی جدید و جامهای نو بر تن فلسفه بدوزند.
پورحسن در مورد رابطه نژاد و فلسفه و تقسیمبندیهایی بر این مبنا میگوید: فارابی در کتاب الحروف به پرسشهای جامعه اسلامی پاسخ میدهد. او شارح و پیرو ارسطو نیست که بخواهد به اقتضائات و پرسشهای یونان پاسخ دهد. من به خوانندگان پیشنهاد میکنم حتما به کتاب فارابی و الحروف من مراجعه کنند. در آن جا شرح مبسوطی از علل نوشتن این کتاب بیان کردهام و توضیح دادهام که فارابی دارد به مناظره سال 320 هجری قمری در دنیای اسلام که در بغداد برگزار شد، پاسخ میدهد که آیا عقل مهم است یا دین؟ و این که چرا فارابی دارد به این پرسش در جامعه اسلامی پاسخ میدهد؟ بنابراین و بدین معنا طبیعتا فلسفه اسلامی اصطلاح درستی است؛ بر خلاف کوششهایی که متأسفانه محققان حوزه عرب انجام دادهاند و به نحوی ناصحیح به جای فلسفه اسلامی، فلسفه عرب را به کار میگیرند و تصور میکنند فلسفه نژادی است، که این فهم غلط است. همچنان که امروزه کشورهای دیگری مانند ترکیه مجسمه فارابی و ابن سینا را میگذارند و میگویند فیسلوف ترک. اما فلسفه نژادی نیست و این فهم غلط آنهاست. اگر ترکیه بخواهد کوشش کند میراثی را غارت کند باید ببیند چه نسبتی با آن تفکر دارد، اگر نسبتی ندارد، این امر چیزی جز تاراج نیست. اما اگر نسبت دارد، فیلسوفان بی وطن هستند و هر سرزمینی میتواند آنها را بخواند. چنانکه ما در ایران افلاطون، ارسطو و کانت و دکارت میخوانیم، هگل و هایدگر میخوانیم. لذا من معتقدم هم فلسفه بینژاد، بی وطن و بی سرزمین است و هم فیلسوفان متفکرانی بی وطن هستند. بنابراین سخن ژیلسون نادرست است، آنجا که مدعی است اگر فلسفهای الهیاتی- دینی برود تسلیم فلسفه یونان شود (همچون مسیحیت)، در محکمه یونان حضور پیدا کند، بنیانهای فکری آنها را بپذیرد و تقلید کند، ما حق داریم اسم فلسفه برایش بگذاریم و میتوانیم بگوییم فلسفه مسیحی اما چون مسلمانان و فیلسوفان مسلمان راه دیگری رفتهاند، نمیتوانیم بگوییم فلسفه اسلامی! خب مشخص است که این حرف، حرف غلطی است. ذات فلسفه استقلال در فکر است. ما نباید بپنداریم که فارابی و ابن سینا راه تقلید در پیش گرفتهاند. فارابی و ابن سینا اگر میخواستند مقلد افلاطون و ارسطو باشند دیگر فیلسوف نبودند. چرا که فیلسوف باید مستقل باشد من شرح مبسوطی از اختلافات فارابی با سنت یونانی را در کتاب فارابی و الحروف و شرح مبسوطتری از اختلاف فکری ابن سینا با سنت یونانی را در کتاب ابن سینا و خرد ایرانی آوردهام.
عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در مورد انسداد فلسفه اسلامی و دلایل رغبت بیشتر فضای فکری و دانشجویی به فلسفه غرب توضیح میدهد: ذات تفکر فلسفی واجد گشودگی است یعنی روی و منظر آن گشوده به هر کسی است که بخواهد به آن رغبت نشان دهد. من علت این انسداد و کم رغبتی را ناآگاهی میدانم. بسیاری از اساتید و دانشجویان ما از بنیانهای فلسفه اسلامی آگاهی ندارند و البته ما هم در این امر مقصر هستیم که نتوانستهایم، به نحوی آشکار دست به صورتبندی جدیدی از فلسفه اسلامی بزنیم.
من در مقدمه کتاب ابن سینا و خرد ایرانی توضیح دادهام که ذات فلسفه اسلامی انضمامی است؛ به این معنا که به اخلاق، فرهنگ، جامعه، مناسبات و فرد توجه دارد اما چون به خصوص در این مدت 400 سال ما از رویکرد انضمامی فلسفه اسلامی دور شدهایم، فلسفه غرب که به جامعه و حوزه قدرت و اخلاق آمد، برای ما قابل توجه شد. اما اگر کوشش کنیم این امر میتواند تغییر کند. من در فارابی پژوهی و ابن سینا و خرد ایرانی عنوان کردهام که فارابی و ابن سینا ذخایر مهم و میراث بنیادینی برای ما شکل دادهاند. برای مثال وقتی فارابی و ابن سینا در آثارشان بیان میکنند که زن و مرد در نیروی خرد برابرند، میدانید این گزاره چه دستاورد مهمی میتواند در باب حقوق زنان برای ما داشته باشد؟ این بحث بسیار پر اهمیت و من آن را در یک سخنرانی مستقل نیز بیان کردهام؛ ابن سینا در تدبیرالمنزلیه و در رساله السیاسه دارد از جامعه حرف میزند و میگوید اگر قدرت ناسالم است، فیلسوف باید ناهنجاری قدرت را نقد بکند و راهی نشان دهد. فارابی در آثارش مانند آرای اهل مدینه الفاضله، سیاسهالمدنیه و المله بیان میکند که اگر اخلاق جامعه کج شد و جامعه دچار ناآگاهی و جهالت شد، این وظیفه فیلسوف است که آگاهی ببخشد. اما ما چون از این دیدگاه دور شده و فلسفه را در چند بحث انتزاعی محدود کردهایم امروز متاسفانه به چنین سرنوشتی گرفتار شدهایم. همانطور که بیان کردم رویکرد من در چهارجلد کتاب فارابی و ابن سینا کاملا انضمامی است. در فلسفه اسلامی مهمترین مساله سعادت فرد است که در درون جامعه شکل میگیرد. چرا فارابی، که در درون خلافت به سر میبرد، باید نظریه عقلانی قدرت را مطرح کند؟ طبق دیدگاه فارابی و ابن سینا، نظام دانایی مسلط بر نظام قدرت است؛ درست خلاف چیزی که امروزه در فلسفه مغرب زمین و با محوریت متفکرانی مانند فوکو وجود دارد و معتقدند همه نظامهای دانایی مقهور نظام قدرت هستند. لذا این مسئله مهمی است و ما چون نخوانده و کوشش نکرده و نتوانستهایم سنخبندی، گونهشناسی و صورتبندی جدیدی عرضه کنیم، متاسفانه به دلیل ناآگاهی دانشجویان و حتی اساتید، این فلسفه از حیث زندگی و نقشی که در زندگی انسانها دارد دور مانده است. اگر این فلسفه کارآمد نبود، نباید غرب از همان ابتدای سده دوازدهم چنان شیفتگی به این اندیشه نشان میداد که متفکری مانند اکهارت از ابن سینا به عنوان فیلسوف بزرگ یاد کند.
منبع: ایبنا