میراث مکتوب- در کنار تورق نشریات و خواندن مقالات و تصفح کتابهای واصله، گشت زدن در گروهها و کانالهای تلگرامی، در گوشۀ تقویم خود تماشای فیلم و رفتن به سینما و تئاتر را هم میگنجانم تا از قافله هنر نیز عقب نمانم تا دل را به اکسیر هنر جلا دهم و توان را برای خدمت بیشتر مضاعف سازم.
چندی پیش یکی از دوستان گرمابه و گلستان گفت: از سروش صحت بعد از فیلم سینمایی “جهان با من برقص” که فیلمی درخور تحسین بود، فیلم “صبحانه با زرافهها” روی پردۀ نمایش رفته و بسا ارزش یکبار دیدن داشته باشد، چنانکه از ابوالفضل بیهقی نقل است، “هر نبشته به یکبار خواندن بیارزد”. رفتیم و پشیمان بازگشتیم. اگر این فیلم کتاب بود، از اول تا آخر، مشمول قلع و قمع میشد و مجوز نشر نمیگرفت. به قول فلاسفه: یجوز فی الفیلم ما لایجوز فی غیره!” آنچه در فیلم مجاز است در غیر آن غیرمجاز است! ترویج افیونکشی و گپ و مزاح با جنس مخالف و رقص مستدام و کنایات و اشارات آنچنانی! نه داستانی و غرضی و معنایی. نمیدانم چرا صاحب “حول حالنا” به چنین طنز هجوی مجال نقش و پخش داده بود؟
چندی پیش به اشارت دوستی و سفارش اکید او به تماشای خنیانمایش “لیلای بیمجنون” به محل تئاتر شهرزاد رفتیم، جایی که قریب صدسال پیش اولین بیمارستان کودکان به نام امید بود و اکنون محلی است برای هنردوستان و اصحاب تماشا و جلوه. تئاتر موزیکال منظومۀ لیلی و مجنون نظامی گنجوی برعکس آن فیلم که از صحت بهدور بود و در شأن سروش نبود که دومین فیلمش نمایشی از ابتذال باشد، این نمایش خنیاگران خوشپوش صحنهآرا، با همنوایی زیبارویان خوشالحان، قصۀ عشق لیلی و مجنون را به تصویر میکشید، داستان هجران و فراق دو دلداده که هرگز بهم نرسیدند و در خاطرهها ماندگار شدند، بازیگرانی نغمهسرا و حسنفروشانی که به جلوه آمده تا حال میهمانان را خوش کنند.
گرچه حسن ختام این نمایش درخور ستایش، میتوانست غمبارتر جلوه کند و تراژیکتر باشد، آنجا که مجنون پس از شنیدن مرگ لیلی با مشام جان در پی یافتن قبر لیلی بود، از هر گوشهای مشتی خاک بر میگرفت و بو میکرد تا رفت و آرامگاه یار را یافت و تاب نیاورد و در جا جان داد، با این حال سعی کارگردان مشکور و کار بازیگران مقبول بود. این خنیاگری که با روایت هنرمند خوشنام سینما بانو عاطفۀ رضوی حسن دوچندان یافته بود، حال حاضران را خوش کرد و داستان عاشقانۀ دو اسطورۀ دلدادگی و شیدایی را در دلها زنده ساخت. طرفه شاهکار عاشقانۀ پنجگنج نظامی، عفیفهسرای خطۀ آذربایجان که فخر ایرانیان است و مایۀ مباهات ایراندوستان.
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد
گفتم تا قدردان هنرمندان وطن باشم
و اهل ذوق را به کاری نیک و درخور رهنمون شوم. به قول حافظ: کاری که کرد دیدهٔ ما، بینظر نکرد.
اکبر ایرانی
مدیرعامل مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب