میراث مکتوب- از روش «سهل ممتنع»گویی، غالباً به تعریفی یا توضیح کوتاه با تأکید بر تقلیدناپذیری بسنده شده است. این مقاله به دو بخش تقسیم میشود. بخش نخست به توضیحاتی در باب روش سهل ممتنعگویی. به عنوان جلوهای یا شیوهای از «چگونه گفتن» اختصاص دارد با این هدف که ارزش هنری این روش تا حد ممکن شناخته گردد. در بخش دوم از جایگاه سعدی در این روش و به کارگیری این شیوه در نوشتن نثر و سرودن شعر سخن در میان میآید تا نشان داده شود که یکی از عوامل تأثیر سخن سعدی، همانا استفاده از این روش است.
بخش اول: روشسهلممتنعگویی
یکی از پرسشهای بنیادی که ذهن ناقدان ادبی را از روزگاران قدیم تا روزگار حاضر به خود مشغول داشته، این پرسش است که: اصل، لفظ است یا معنا؟ به تعبیر امروز اصل، «چگونه گفتن» است یا «چه گفتن»؟ برخی از ناقدان بر «چگونه گفتن» تأکید میورزند و آن را اصل اساسی در هنر میشمارند. جاحظ ادیب و متکلم معتزلی سده سوم هجری ضمن تأکید بر «چگونه گفتن»، میگوید: معنا امری پیشپا افتاده و عادی است که همگان از آگاهند و عاملی که هنر را هنر میسازد و بر صدر مینشاند، نحوه گفتن (سرودن یا نوشتن) یعنی «چگونه گفتن» است.۱ میتوان از این سخن که «معنا را همه میدانند»، دو تفسیر بهدست داد:
یکم) آنکه هر کس معانی مربوط به حوزه دانش خود را میداند و معانی مطرح شده در مدح و ذم را که در روزگار جاحظ دستمایه کار شاعری شاعران بود، معانیای است که همگان از آن آگاهند و بیان این معانی هم از سوی مردم و از زبان مردم دارای ارزش هنری نیست؛ اما همین معانی آنگاه که از زبان شاعر و با شیوههای شاعرانه بیان شود، ارزش هنری مییابد و ماندگار میشود. فیالمثل همه میدانند که برگهای درخت چنار به شکل پنجه دست انسان است و در فصل خزان که برگ درختان سرخ و زرد و کبود میشود، فرومیریزد برگهای درخت چنار هم با رنگ قهوهای که سرخگون مینماید، زمین را میپوشاند. اما این معانی آنگاه مؤثر و ماندنی میشود که بیانی شاعرانه بیابد:
بر دستِ حنابسته نهد پای به هر گام
هر کس که تماشاگه او زیر چنار است
دوم) اینکه همگان میتوانند معانی مختلف را بدانند، یعنی بالقوه توانایی آموختن معانی مختلف را دارند، در حالی که معلوم نیست همگان توانایی شاعر شدن داشته باشند و پس از قرنها بحث، هنوز هم به این پرسش، پاسخی قاطع داده نشده است که: آیا میتوان شاعر شد یا باید شاعر بود؟ خلاصه آنکه آنچه همگان (شاعر و غیر شاعر) میدانند یا میتوانند بدانند (معنا یا معانیر حوزه چه گفتن) در یک سو و آنچه شامیتواند بداند و میتواند انجام بدهد (بیان شاعرانهر حوزه چگونه گفتن) در سوی دیگر، در برابر یکدیگر قرار میگیرد تا صاحبنظران یکی را اصل بدانند و دیگری را فرع.
بدیهی است که بعضی از ناقدان، «لفظ» (چگونه گفتن) را اصل دانستهاند، برخی «معنا» (چه گفتن) را و برخی هم هر دو را!۲ با اینهمه چنین به نظر میرسد که بیان هنری، معنا را هنری میسازد؛ یعنی اصل، لفظ (چگونه گفتن) است و معنا خود به خود هنری نیست تا اصل به شمار آید. برای روشن شدن موضوع در نمونههای زیر تأمل کنیم:
ـ هر کس دلش میخواهد لحظهها یا شبها و روزهای خوب و خوش پایان نپذیرد و مثلا این آرزو را اینگونه بیان میکند که: «خدایا، شب خوش ما را صبح مکن» یا «روز خوب ما را به شب مرسان» = بیان عادی.
ـ اما آنگاه که سعدی این معنا را با روش هنرمندانه خود بیان کرد، میشود هنر و ارزش شعری و هنری مییابد:
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح
بر آفتاب، که امشب خوش است با قمرم۳
ـ فلاسفه به پیروی از ارسطو، باور داشتند که اصل اشیا، «ماده و صورت» است و متکلمان میگفتند اصل اشیا، «اتمها یا جوهرهای فرد» است. حال وقتی یک متفکر بگوید: «بر من مسلم شد که اصل اشیا، جوهرهای فرد یا اتمهاست»، به بیان عادی یک معنا پرداخته است.
ـ آنگاه که حافظ این معنا را با روش هنری خود بازمیگوید، به هنر (شعر) تبدیل میشود و ارزش شعری و هنری مییابد:
بعد از اینم نبود شائبه در «جوهر فرد»
که دهان تو در این نکته، خوش استدلالیست۴
«شعر» یعنی «گزارش هنری» یا «بیان بلاغی از معانی گوناگون»؛ گزارش و بیانی که برآمده از چگونه گفتن است
و بس!
شیوههای چگونه گفتن
شاعران بزرگ و به طور کلی شاعری که شاعر باشد، دارای زبان هنری ویژهای است که برای اهل ادب، زبانی آشناست. آنان که با شعر فارسی سروکار دارند و به اصطلاح اهل شعر و ادباند، بهآسانی سخن بزرگان ادب را بازمیشناسند. زبان شعر در طول تاریخ ادب فارسی، در دوران اسلامی، به طور کلی دو مسیر طی کرده است: مسیر «پیراستگی»، و مسیر «آراستگی». پیش از سخن گفتن در باب این دو مسیر، توجه به دو نکته بنیادی بایسته مینماید:
یکم) نسبیت: بدین معنا که این پیراستگی و این آراستگی مطلق نیست و همانند دیگر پدیدههای این جهان، نسبی است.
دوم) عوامل مؤثر: بدین معنا که آراستگی و پیراستگی، معلول عواملی است که میتوان برجستهترین آنها را سه عامل دانست: یکی، اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی حاکم بر زندگی شاعر و دیگری، ذوق و سلیقه شاعر که البته این امر هم تابع اوضاع و احوال تربیتی و اجتماعی و سیاسی است؛ و سومی، نوع مضمونی که شاعر برمیگزیند و لباس شعر بدان میپوشاند.
۱. آراستگی: مراد از آن، استفاده از صنایع در شعر است. این مسئله به بحثی جداگانه نیاز دارد و در اینجا تنها به گفتن دو نکته بسنده میکنم: نخست، این نکته که صنایع بدیعی و بیانی در شعر نقش ویژهای دارند، اما بدون استفاده از آنها نیز شعر آفریده میشود؛ دوم، اینکه نسبیت آراستگی شعر با صنایع، از افراط تا اعتدال در نوسان است. از بیت بدر چاچی (شاعر سده ۸ ق) برای بیان اعتدال ربیعی و تساوی مدت زمان شب و روز که میگوید:
آهوی آتشین روی چون در بره درافتد
کافور خشک گردد با مشک تر برابر
تا:
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد
فرو شد تا برآمد یک گل زرد
بیت نظامی در «خسرو و شیرین» برای بیان هنرمندانه سپری شدن شب و فرارسیدن روز، تا: «ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبحر بر آفتاب، که امشب خوش است با قمرم»، بیت سعدی که با شکوه و گلایه از کوتاهی شب وصال، از آسمان میخواهد که در به روی خورشید نگشاید تا شب وصال که عاشق با معشوق خود شبی خوش و فراموشناشدنی دارد، هر چه بیشتر بپاید و طولانیتر شود. ایهام قمر به ماه آسمان و ایهام تناسب آن با آفتاب، غیر از استعاره مکنیه دریچه صبح و تصویر به بارآمده از آن نیز چشمگیر است.
۲. پیراستگی: مراد، پیراستگی از صنایع گوناگون بدیعی و بیانی است. این پیراستگی در یک سو، شعری بهبار میآورد که یکسره خالی از صنایع است، مثل این بیت معروف رودکی:
بوی جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی۵
یا مثل این بیت سعدی:
بیا که وقت بهار است، تا من و تو بههم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
که در آنها از صنایع استفاده نشده است.
در جنب اینگونه ابیات [پیراسته از صنایع]، ابیاتی هم هست که خالی از صنعت بدیعی یا بیانی نیست، اما صنعت یا صنایع بهکار گرفته در آنها، نه چشمگیر است، نه چندان نقشآفرین، مثل دو بیت دیگر از همان غزل سعدی که در پی بیتی که بدان استشهاد شد، قرار گرفته است:
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را؟
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
پیراستگی محدود به شعر نیست. نثر نیز ممکن است دارای چنین ویژگی باشد. در میان «اشعار پیراسته» گونهای شعر هست که به صفت «سهل ممتنع» (سهل و ممتنع) موصوف میشود.
سهل ممتنع، جلوهای از چگونه گفتن
سهل ممتنع، قطعهای شعر یا قطعهای نثر است که در نگاه نخستین، سهل و آسان به نظر میرسد و گمان میرود سرودن یا نوشتن همانند آن کاری است که بهآسانی صورت میگیرد؛ اما در عمل روشن میشود که سرودن یا نوشتن همانند آن ممکن نیست. ویژگیهای سخن سهل ممتنع عبارتند از:
یکم) روانی و شیوایی که حاصل کاربرد واژهها و معانی هموار و آشنا و تعبیرهای معمول و متداول است؛
دوم) استواری و رسایی و دوری از ابهام؛
سوم) بیان معنی بسیار با الفاظ اندک (به تعبیر حافظ: «به لفظ اندک و معنی بسیار»).
با چنین ویژگیهایی است که سخن سهل مینماید و تقلید از آن، ناممکن و بدینسان «سهل ممتنع» چهره مینماید و شعر و نثر موصوف بدین صفت را اثر هنری برجستهای میسازد که قابل تقلید نیست. جرج کالینگوود ـ فیلسوف تاریخ و فیلسوف هنر ـ نویسنده کتاب «اصول هنر» که از طرفداران نظریه «فرانمایی در هنر» بهشمار میآید، بر آن است که «هنر نه توصیف است، نه تقلید، بلکه گونهای کشف واقعیت (طبیعت) است؛ طبیعتی متفاوت با طبیعتی که دانشمندان دانشهای تجربی از آن سخن میگویند.»۶ از این دیدگاه از آنجا که هنر گونهای کشف است و تقلید و توصیف را در آن راه نیست، از یک سو مثبت تقلیدناپذیری آن دسته از آثار ادبی است که در ادب فارسی از آنها به «سهل ممتنع» تعبیر میشود و همین امر، نشانه اصالت و برجستگی هنری این آثار خواهد بود و از سوی دیگر، روشن میسازد که بزرگان ادب، جمله از این معنا آگاه بودهاند و در خلق آثار خود آن را به عنوان اصلی اساسی پیش چشم داشتهاند.
نظامی عروضی سمرقندی در چهارمقاله آنجا که از ماجرای سروده شدن «بوی جوی مولیان آید همی…» و تأثیر شگفتیانگیزش بر امیر سامانی سخن میگوید و سروده رودکی را به صفت «سهل ممتنع» موصوف میسازد، در ادامه مطلب به شرح ماجرائی میپردازد که از منظر فلسفه هنر اهمیت خاصی دارد و دقیقا بیانگر نظریهای است که از آن سخن رفت؛ نظریهای که کالینگوود از منظر مکتب فرانمایی در هنر بر آن تأکید میورزد. نظامی با تأکید بر این حقیقت «که هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است که مجال آن ندیدهاند که از این مضایق آزاد توانند بیرون آمد»،۷ میافزاید: زینالملک… هندوی اصفهانی از امیرالشعرا معزی که شاعری برجسته و طراز اول بهشمار میآید، درخواست میکند که آن قصیده (بوی جوی مولیان…) را جواب بگوید و معزی میگوید: «نتوانم» و چون زینالملک اصرار میورزد، معزی بهناگزیر چند بیت میسراید با این مطلع:
رستم از مازندران آید همی
زین مُلک از اصفهان آید همی!
و نظامی عروضی سخن منتقدانه خود را اینسان به سر میبرد: «همۀ خردمندان دانند که میان این سخن و آن سخن، چه تفاوت است!»۸ در پاسخ کوتاه و خردمندانه امیرمعزی که بهراستی خود شاعری بزرگ و تواناست، نکتههاست. از جمله همان نکتهها که کالینگوود بر آنها تأکید میورزد. آخر امیرمعزی نیک میدانست که اولا هنر زادۀ تقلید نیست و از تقلید، هنر به بار نمیآید؛ ثانیا چونان دیگر شاعران بزرگ ایرانزمین، هنر شعر را گونهای کشف میدانست؛ کشفی که از الهام بهبار میآید و تا شاعر به تعبیر نظامی گنجوی «زآتش فکرت، پریشان نگردد و از جمله خویشان و نزدیکان ملک (فرشته) نشود»، کشف صورت نمیگیرد و شعر زاده نمیشود:
ز آتش فکرت چو پریشان شوند
با ملک از جملۀ خویشان شوند
پیش و پسی بست صف کبریا
پـس شـعرا آمد و پیـش، انبیا۹
بدین ترتیب امیرمعزی میدانست که الهام و کشفی که از آن «بوی جوی مولیان…» بهبار آمده است، الهام و کشفی است ویژه همین قطعه شعر و از آن رودکی است و برای دیگری تکرار نمیشود. ممکن است به نظر برسد الهام و کشفی که شاعران ما از آن سخن میگویند، با کشف واقعیت یا طبیعتی که کالینگوود بر آن تأکید میورزد، یکسان نباشد. پاسخ این است که هر دو حداقل یک وجه مشترک دارند و آن تجربه شخصی شاعر است از یک چیز و در نهایت از گزارش لفظی آن، به تجربه هنری (شعری) تعبیر میشود و تا این تجربه درکار نباشد، هنر، هنر نیست و شعر، شعر نیست.
اکنون یک پرسش پیش روی ماست؛ این پرسش که این تجربه به طور کلی اساس آفرینش هنر، به طور عام و هنر شعر به طور خاص است و محدود به گونهای خاص از شعر نیست که از آن به «سهل ممتنع» تعبیر شده است. پاسخ این پرسش، مثبت است؛ اما این نوع «سهل ممتنع» است (اگر بشود آن را یک «نوع» یا ژانر نامید) که با ویژگی تقلیدناپذیری آن، موجب تأمل و طرح مباحثی از این دست، از روزگار نظامی عروضی تا روزگار حاضر شده است. تقلید از اشعار بزرگان تحت عنوان «اقتفا» و «استقبال (سرودن غزل به وزن و قافیه غزل سرمشق) شیوهای رایج و سودمند در انجمنهای ادبی بوده است که غیر از آموزش شاعران جوان، گاه موجب خلق آثاری ارزشمند هم شده است، البته به دست سرایندگانی که بعدها به شاعرانی برجسته تبدیل شدهاند، یا خود، شاعری برجسته بودهاند و استقبال، تفننی از تفننهای شاعرانه آنان بوده است؛ برای مثال اگر حافظ شاهکاری میآفریند به مطلع:
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
شاهکاری در استقبال یک شاهکار دیگر یعنی استقبال غزلی است از سعدی به مطلع:
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند، غم نخورم
حافظ است که چنین توفیقی مییابد، با تجربههای شاعرانهاش و با کشفهای هنریاش!
بخش دوم: سعدی و سهل ممتنعگویی
بسیاری از آثار سعدی و با نگاهی، تمام آثار سعدی مصداقهای سهل ممتنعگویی و سهل ممتنعنویسی است. «گلستان» با همه کوششهایی که در زمینه تقلید از آن، آنهم به دست بعضی از بزرگان ادب صورت گرفت، همچنان تا روزگار حاضر یگانه ماند و قرنها نقشی ویژه در زبانآموزی، ادب آموزی و آموزش اخلاق و حتی نقد در پهنه ایران فرهنگی ایفا کرد. سراسر گلستان مثبت مدعای ماست. در اینجا تنها چند نمونه از باب هشتم که در بر گیرندۀ جملههای کوتاه است برمیگزینیم:
یکم) «مال از بهر آسایش عمر است، نه عمر از بهر گرد کردن مال».
دوم) «سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند، شرمزده نشوی».
سوم) «متکلم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد».
چهارم) «همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال».
پنجم) «نادان را بهْ از خاموشی نیست و گر این مصلحت بدانستی، نادان نبودی».
از حکایتهای کوتاه هم سه حکایت انتخاب میکنم:
اول) «هندوی نفتاندازی همیآموخت. حکیمی گفت: تو را که خانه نیین است، بازی نه این است».
دوم) «یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف. گفت: پیش از این، طایفهای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی، جمع؛ اکنون جماعتی هستند به صورت، جمع و به معنی، پریشان».
سوم) «پادشاهی پارسایی را دید. گفت: هیچت از ما یاد میآید؟ گفت: بلی، وقتی که خدا را فراموش میکنم!»
و اکنون میپرسم بهراستی میتوان بهتر از اینها سخن گفت؟ و حتی مثل اینها؟ و اگر میشد، چرا گلستان یگانه ماند و مصداق واقعی «سهل ممتنع» گشت؟
«بوستان»: منظومه بیمانندی که اگر تنی چند در کار تقلید در گلستاننویسی پس از سعدی کوشیدند و توفیق نیافتند، نشنیدهام کسی به سراغ بوستان رفته باشد و کوشیده باشد تا از بوستان تقلیدناپذیر تقلید کند و نظیر بوستان بسراید و چنین بود که بوستان همچنان یگانه و بیهمتا ماند.
«غزلها»: سعدی استاد بیهمتای غزل است. غزل با سعدی هویت واقعی خود را یافت و در مسیری افتاد که پایان درخشان آن، ظهور حافظ بود. در این مسیر، هر شاعری ظهور کرد، حتی حافظ، بهگونهای وامدار سعدی است. سراینده بیت «استاد غزل سعدی است نزد همه، کس امار دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو» گرچه گمنام است، اما بیگمان سبکشناسی بزرگ و شعرشناسی دقیقالنظر بوده است.
تأمل در غزلهای سعدی، تأملکننده را بدین نتیجه میرساند که دستکم در غالب آنها سراینده، بدون به کارگیری هر گونه آرایه یا با حداقل آرایه، با استفاده از واژههای سادهای که هر فارسی زبان آنها را به کار میبرد، شاهکار آفریده و مصداقی از مصادیق «سهل ممتنع» را متحقق ساخته است. به ابیاتی از یک غزل به مطلع:
اگر تو فارغیاز حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
باز میگردم، به این دو بیت:
بیا که وقت بهار است تا من و تو بههم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را…
که گفت «در رخ زیبا نظر خطا باشد»؟
خطا بوَد که نبینند روی زیبا را
در مطلع غزل، در این دو بیت و نیز در دیگر ابیات آن تأمل کنیم. آیا مصداق برجسته «سهل ممتنع» پیش روی ما نیست؟ غزل معروف به مطلع:
از در درآمدی و من از خود بهدر شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
مرور کنیم. نتیجه همان است که گفته آمد. بنگرید:
گوشم بهراه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحبخبر بیامد و من بیخبر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوّت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
در ادامه سخن، مطلع برخی از غزلها را که در خاطر دارم و اکنون پیش رویم نیست، میآورم:
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن بهْ که ببندی و نپایی
بیشتر ابیات این غزل که از مصادیق «سهل ممتنع» است، به گفتگوی دو تن با یکدیگر میماند؛ گفتگویی که در پرتو توانائی استاد سخن، به شاهکاری ادبی تبدیل شده است:
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی: مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی؟!
عشق و درویشی و انگشتنمایی و ملامت
همه سهل است، تحمل نکنم بار جدایی
و سرانجام این بیت:
گفته بودم چو بیایی، غم دل با تو بگویم
چه بگویم؟ که غم از دل برود چون تو بیایی
مطلع:
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
و با ابیاتی ساده، اما در اوج بلاغت و زیبایی:
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور بهْ که طاقت شوقت نیاوریم
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم
گفتی: «ز خاک بیشترند اهل عشق من»
از خاک بیشتر نه، که از خاک کمتریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم؟
تا سخن دراز نشود، از ذکر شواهد بیشتر پرهیز میکنم و به دانشجویان علاقهمند پیشنهاد میکنم تا خود، کلیات سعدی را بگشایند و با خواندن غزلهای استاد سخن، در نکاتی که گفته آمد نیز تأمل کنند تا به دریافت مستقیم این حقیقت نایل آیند که سعدی قهرمان «سهل ممتنع»گویی است و از سادهترین واژهها و تعبیرها شاهکار میآفریند.
«کشش»: پیشتر ضمن بیان این معنا که «سهل ممتنع» نوشته یا سرودهای است که ساده و دستیافتنی مینماید و در نگاه نخست حتی نوشتن و سرودن مثل آن آسان به نظر میرسد، اما چنین نیست، بعضی از ویژگیهای این نوع سرودهها و نوشتهها بیان شد. اکنون بر این نکته تأکید میشود که از جمله ویژگیهای اینگونه آثار، کشش (جذبه) است؛ کشیدن خواننده به دنبال خود. همه ما این تجربه را داشتهایم که برخی نوشتهها و سرودهها، بهویژه نوشتههایی ادبی با تمام اهمیتشان، دشوارخواناند. بدین معنا که خواننده بهدشواری آن را میخواند و هر چه میکوشد، پیش نمیرود؛ اما برعکس بعضی سرودهها و نوشتهها آسانخواناند و در آنها جذبهای است که خواننده را به دنبال خود میکشد، به گونهای که خواننده آرام نمیگیرد تا مطلب را به سر برد. این ویژگی، بیگمان از جمله ویژگیهای سرودهها و نوشتههای موصوف «سهل ممتنع» نیز هست. آیا وقتی گلستان میخوانیم، چنین کششی را احساس نمیکنیم؟ چند بار برخی از غزلهای سعدی را خواندهایم و دوباره و سهباره و چندباره از سرگرفتهایم؟
ـ غم زمانه خورم یا فراق یار کشم…
ـ دوست میدارم من این نالیدن جانسوز را…
ـ خبرت هست که بیروی تو آرامم نیست؟!
ـ آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم…
و بسیاری از غزلهای دیگر.
«ذیل»: میاندیشیدم که «سهل ممتنع» صفت برخی سرودهها و برخی نوشتههاست؛ بنابراین این ویژگی نمیتواند مختص سرودهها و نوشتههای کلاسیک باشد. با این نتیجهگیری به تأمل پرداختم و اشعار شاعران نوسرای معاصر را، تا آنجا که خوانده بودم و به یاد داشتم، از ذهن گذراندم. حاصل این تأمل آن بود که در میان اشعار سهراب سپهری، اشعاری واجد ویژگی «سهل ممتنع» یافتم؛ اشعاری، غیر قابل تقلید و غیرقابل توصیف!
آیا شعر معروف و مؤثر: «به سراغ من اگر میآییدر پشت هیچستانم….» تا: «به سراغ من اگر میآییدر نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من!» آیا سرایندهای توانسته است از این منظومه تقلید کند؟ و آیا بهدرستی میتوان گفت که چرا این منظومه زیباست و تا این اندازه مؤثر و مهیج و دارای جذبه و کشش؟ گمان نمیکنم. همین ویژگیها را در برخی دیگر از سرودههای این شاعر نیز میتوان سراغ کرد. در منظومه «صدای پای آب»:
اهل کاشانمر روزگارم بد نیستر تکهنانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی… کار ما شاید این استر که میان گل نیلوفر و قرنر پی آواز حقیقت بدویم.
– در منظومه «در گلستانه»: «دشتهایی چه فراخ!ر کوههایی چه بلند!ر در گلستانه چه بوی علفی میآمد…» تا: «آریر تا شقایق هست، زندگی باید کرد…ر و چنان بیتابم، که دلم میخواهدر بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوهر دورها آوایی است که مرا میخواند.»
حتی برخی از تعبیرها و اگر بشود گفت برخی از مصراعهای این شاعر، چونان تعبیرهایی که بر آنها نام ضربالمثل مینهیم، ضربالمثل شده است و بر زبانها میرود، مثل: «چشمها را باید شستر جور دیگر باید دید…» که مصداق بارز «سهل ممتنع» نیز هست.
پینوشتها:
۱. نظام، ابیعثمان عمروبن بحر، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، مصر، مکتبه مصطفیالبابیالحلبی و اولاده الطبعهالثانیه، ۱۳۸۵قر۱۹۶۵، الجزءالثانیه، صص ۱۳۲ ـ ۱۳۱.
۲. در باب آراء مختلف در این باب، بنگرید به: مقاله نگارنده تحت عنوان «پاسخ پرسشها»، مجله فرهنگ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۳. ابیاتی و عباراتی که از سعدی در این مقاله آورده شده، از این چاپ است: کلیات سعدی، تصحیح محمد علی فروغی، تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۸۵.
۴. ابیاتی که از حافظ در این مقاله آورده شده از این چاپ است: حافظ، تصحیح محمد قزوینی ـ قاسم غنی، تهران، انتشارات زوار، ۱۳۸۱.
۵. نظامی عروضی سمرقندی، چهار مقاله، به تصحیح علامه محمد قزوینی، به کوشش محمد معین، تهران، ارمغان، ۱۳۳۱، صص۵۴ ـ ۵۳.
۶. در باب کالینگوود و نظریه او بنگرید به: آنشپرد، مبانی فلسفه هنر، ترجمه علی رامین، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۵، صص۴۲ ـ ۴۰؛ جان هاسپرز ـ راجر اسکراتن، فلسفه هنر و زیبایی شناسی ترجمه دکتر یعقوب آژند، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۹، صص۱۲۴ ـ ۱۲۳؛ مقاله «هنر چیزی فراتر از زیبایی»، حیدر زاهدی.
۷. نظامی عروضی، چهار مقاله، همانجا.
۸. همو، همانجا.
۹. مخزنالاسرار، تصحیح حسن وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، نشر قطره، ۱۳۷۸، ص۴۱.
اصغر دادبه
منبع: روزنامه اطلاعات