میراث مکتوب- چهلمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره سهروردی به «طلوع و غروب متافیزیک در اندیشه سهروردی» اختصاص داشت که با سخنرانی مجید احسن چهارشنبه ۲۶ بهمن برگزار شد.
ارسطو را مؤسس حکمت مشاء و ابن سینا را رئیس آن نامیدهاند. متافیزیک بیش از هر کسی، یادآور نام و یاد او است. حکمت بحثی که با محوریت نظام تعریف و استدلال منطقی و بر بنیان وساطت صور علمیه رقم میخورد آدمی را جهانی علمی، مطابق با عالم عینی میکند. حکیم سهروردی، این امر را مشکله معرفت دانسته که فلسفه را به انسداد میرساند. در این منظر، ارسطو آغازگاه غروب متافیزیک و پیروانش از جمله بوعلی، فرورفتگان در ظلمتگاه حکمتی هستند که محصولی جز انقطاع از واقعیت و گرفتاری در قیل و قال ندارد. اگرچه به تصریح سهروردی، حکمت اشراق میان حکمت بحثی و کشفی جمع کرده است اما جایگاه بحث و مفهوم در اندیشه او پسینی و در افق کشف بی واسطه تفسیر میشود. بر این اساس، متافیزیک او نه امتداد حکمت مشائی و نه تحویل رفته به عرفان اسلامی است بلکه در واقع، سلوک فلسفی محض در تقریر مبادی عقلی چگونگی طلوع دوباره متافیزیک است.
سهروردی نقطه عزیمت فلسفهورزی است
برای بحث متافیزیک در اندیشه سهروردی باید به اندیشه مشایی و سینوی رجوع کنیم چرا که سهروردی نقطه عزیمت فلسفهورزی خود را نقد اندیشههای فلسفه مشایی قرار داده و به طور جدی از آنجا آغاز کرده است. معروف است که فلسفه مشایی از ارسطو آغاز میشود و ارسطو را موسس حکمت مشاء نامیدهاند که ادامه پیدا میکند و در سنت اسلامی نیز ادامه مییابد و نقطه اوج اندیشه ارسطویی که در عین حال که تکامل پیدا میکند با ابنسیناها و ابنرشدها میتوان آن را نظارهگر بود اما اساس اندیشه مشایی چیست که سهروردی به نقد جدی آن میپردازد و برخلاف آن چیزی که مشهور است که انگار متافیزیک با ارسطو به عنوان یک شاخه علمی مطرح میشود و قرار و ثبات پیدا میکند و تفاوت آن از علوم دیگر مشخص میشود و آن را به عنوان مدون منطق و اساسا منطق و متافیزیک یادآور نام ارسطو است، چگونه است که سهروردی آن را برنمیتابد و به لحاظ تاریخی به نقد این امر میپردازد.
همین سهروردی در برخی از آثارش حتی برنمیتابد که ما منطق را به ارسطو نسبت بدهیم و ریشههای دیگری را برای منطق سراغ میگیرد. در مطارحات بخش منطق میگوید فن عتیق که از خزائن ایران که به عنوان حکمت شرق در منطق سهروردی شناخته میشود، به غنیمت گرفته شده است، ارسطو آن را خواند و آگاه شد. در بحث متافیزیک هم همین را میبینید، به نقد اندیشه سینوی میپردازد. خودش در مقدمه حکمتالاشراق بیانی را از ابنسینا در تعظیم ارسطو نقل میکند و در عین حالی که ارسطو را به عنوان کسی که زحماتی کشیده میشناسد اما میگوید مبالغه نباید کرد. در مقام مقایسه با حکمت پیش از خودش ارسطو و پیروان ارسطو سرمایه زیادی را رقم نزدند و اساسا با آنها است که متافیزیک به غروب میرود و واقعیت به چنگ اندیشمندان نمیآید و اندیشه فلسفی دچار انقطاع از واقع میشود. در جلد دوم مجموعه المصنفات میتوانید این مطلب را ببینید.
سهروردی در مقدمه حکمت الاشراق میگوید نباید مبالغه کرد
در آنجا بیانی را نقل میکند که در انتهای منطق شفا ابن سینا بیان کرده است در باب قیاس که این ارسطو است که میگوید؛ خودم این علم را تدوین و بیان کردم و تواضعی میکند که اگر کسی کمبودی یا اشکالی دید، اصلاح کند. بعد ابنسینا وقتی این بیان را از ارسطو نقل میکند، در تعظیم ارسطو بیان میکند که ببینید؛ ای اهل علم، ای متعلمین نگاه کنید از ارسطو تا من ابنسینا زمان بسیار زیادی است که اگر قرار بود کسی اشکالی از منطق ارسطویی بگیرد، میتوانست این کار را انجام بدهد. آیا چنین کاری را انجام داده است. این جایگاه ارسطو را در اندیشه سینوی و پیروان او نشان میدهد که اساسا سکه متافیزیک در اندیشه فلسفی به نام ارسطو خورده اما همین ابنسینا وقتی به افلاطون و حکمت پیشا ارسطو میرسد، دهن کجی میکند و توجهی ندارد و ناچیز میشمارد. سرمایه اندیشگانی آنها را در فلسفه بیان میکند؛ اگر آنچه که از افلاطون به ما رسیده است، این است که به ما میگویند، بضاعتش بسیار ناچیز است و سرمایه زیادی در اندیشه فلسفی به ما عرضه نکرده است. سهروردی در مقدمه حکمتالاشراق بیان میکند که نباید مبالغه کرد. مبالغه در ارسطو درست نیست به گونهای که موجب نادیده گرفتن پیشاارسطوئیان شود. گویی یک تفاوتی ابن سینا و سهروردی در رجوع به اندیشه یونانی دارند.
اساسا سهروردی در شهودات خودش به حقایقی میرسد و تصمیم میگیرد در محور حدسی که از این شهودات میزند، متافیزیک به انسداد رسیده را بررسی کند، میخواهد از منابع زیادی به عنوان منابع علمی بهره ببرد. به اندیشه مشرقی رجوع میکند. این اندیشه مشرقی امری است به لحاظ متافیزیکی، یعنی متافیزیک مشرقی است که او از آن سخن میگوید. گرچه به لحاظ جغرافیایی هم این حکمتها عمدتا در مقابل حکمت یونان که به عنوان حکمت یونان پساارسطو و حکمت غرب شناخته میشود. گرچه اینها به لحاظ جغرافیایی شرق هم هستند و در اندیشه او اساسا متافیزیک به معنی واقعی کلمه و حقیقت متافیزیک در اندیشه اینها طلوع کرده و ظهور کرده کما اینکه خورشید از شرق جغرافیایی طلوع میکند. در اندیشه اینها چنین طلوعی دارد و ظهور پیدا کرده است. اما در عین حال سهروردی به حکمت یونانی پیشاارسطو هم نگاه مشرقی دارد اما مشرق به معنای متافیزیکی که مولفههای گوناگونی دارد.
سهروردی تبیینی را از فلسفه مشاء ارائه میدهد
مولفههای مشرق متافیزیکی و مغرب متافیزیکی و در اینجا به این دلیل که ارسطو محوریت و آغازگاه قرار بگیرد، برای منطق و متافیزیک حتی به لحاظ تاریخی آن را برنمیتابد و دنبال شواهدی میگردد که مخالفت با آن چیزی که مشهور شده است. اساس این حکمت مشایی این است که فلسفه با آن به غروب میرود کما اینکه غروب برای خورشید در مغرب اتفاق میافتد. سهروردی تبیینی را از فلسفه مشاء میکند. دستگاه فلسفه مشایی بر اساس نظام مفهومی و بر محور وساطت تنظیم شده است. نظام تعریف و استدلال در اندیشه آنها بر محور نظام وساطت صورتبندی میشود. متافیزیک آنها و حکمت بحثی آنها حکمت مفهومی است. یعنی آنها اصطلاحا وقتی از علم الهی سخن میگویند، عالم در حضور الهی نیست بلکه علم عالم در حضور الهی است. چون خداوند متعال به عالم هم از طریق صور مرتسمه علم دارد. پس علم در واجبالوجود وساطت دارد. واقع خودش نزد حضرت حق نیست. صور علمیهاش نزد حضرت حق است. عقول عالیه همین گونه است. انسان هم وقتی ابن سینا تبیین میکند از او علمش به وساطت مفاهیم و صور علمیه است که در تمام مراتب صور علمیه این حفظ میشود.
صور حسیه، صو رخیالیه، صور وهمیه، صور عقلیه و در تمام اینها علم به وساطت رخ میدهد و بر این اساس نظام تعریفی را شکل میدهند که در این نظام تعریف در اساس و نقطه کمال شناخت اشیاء که باید حد تام رخ بدهد، مبتنی بر نظام جنس و فصل میشود و در این نظام جنس و فصل یک دفعه به یک ناکامی منجر میشود که خود ابن سینا بیان میکند که در بعضی از آثارش که فصل حقیقی اشیاء را نمیشود شناخت و این امکان وجود ندارد که ما بشناسیم. بعد سهروردی در جلد مجموعه مصنفات اشاره میکند؛ مشایین واجب کردهاند که هیچ یک از اشیاء شناخته نشود. مشایین کجا واجب کردهاند؟ مشایین که مدعی شناخت واقع هستند و میخواهند واقع را به ما بشناسانند. اصلا علم متافیزیک علم شناخت واقع است. چطور چنین الزام و وجوبی در اندیشه آنها رخ داده است؟
با دستگاه مفهومی، با نظام جنس و فصل. با نظامی که مبتنی بر کلیه طبیعی میشود. آنجا وقتی وساطت آمد انسداد رخ میدهد. انسداد معرفتی رخ میدهد و باید بدانیم چگونه به لحاظ فلسفی رخ خواهد داد؟ اما اول ببینیم سهروردی چه میگوید بعد در مکاشفهای که با ارسطو دارد وقتی اشکال خودش را با ارسطو مطرح میکند، این مشکل علم است. همه فلسفه ارسطوئیان برای شناخت تاسیس شده است اما شناخت را ناممکن کردهاند. در جلد یک مجموع مصنفات صفحه ۷۰ به بعد دوستان حکایت و منان را ببینند؛ یک زمانی بود که من شدیدا به لحاظ فکر و شهودی دچار مشکل بودم، اهل ریاضت بودم، مشکلم چه بود؟ مساله علم، شناخت و معرفت. مگر حل نکردند؟ مگر ارسطو و ارسطوئیان و شارحان ارسطو این همه سرمایه عظیمی را در شناخت رقم زدند و مدعی هستند که میخواهند شناخت را ممکن کنند. اما سهروردی میگوید؛ در این کتابها گفتهاند که برای من ارمغانی نداشتهاند. از مشکل علم و معرفت سخن میگوید. این مشکل علم و معرفتی است که در اندیشه سهروردی رخ داده و آن را گزارش میکند. آنجا که مساله وساطت مطرح شد، مساله تطابق مطرح میشود. در نظام معرفتی مساله مطابقت یکی از چالشهای جدی معرفتشناختی است که از گذشته تا امروز فیلسوفان با آن مشکل داشتند.
سهروردی مدعی است تا ابد مساله مطابقت حل نخواهد شد
وقتی که شما آمدید، مساله علم را با محور وساطت و با واسطگی مطرح کردید، مساله شناخت برایتان مساله مطابقت را رقم میزند. ببینید بیانی که سهروردی مطرح میکند؛ آن شیئی که از تو غایب است زمانی که تو درکش کنی آنگونه که سنت مشایی تقریر میکند یعنی یک مثالی و صورتی و مفهومی از آن حقیقت در تو حاصل شده است. چون نمیتوانی بگویی زمانی که من علم پیدا کردم هیچ اتفاقی نیفتاده است؟ حال من قبل از علم و بعد از علم یکی است. آن شیء که ذاتش غایب است زمانی که بشناسی اگر یک اثر در تو حاصل نشده پس تفاوتی نکرده است. مگر اثری حاصل شده یعنی صورتی از او در تو نقش بسته نمیتوانی از عدم مطابقتش سخن بگویی. باید مطابقت اثبات شود. اگر من در ساحت علم حصولی هستم. اگر ادعای این را دارم که واقعیت اشیاء را بشناسم؟ واقعیت را آنگونه که است بشناسم نمیتوانم بگویم هیچ اتفاقی قبل از این علم نیفتاده است. باید مطابقت را ادعا کنی. حالا که مطابقت را ادعا کردی، مطابقت را اثبات کن.
سهروردی مدعی است آنجا که شیء از تو غایب میشود و با علم حصولی و علم به وساطت قرار است به چنگ تو بیاید، تا ابد مساله مطابقت حل نخواهد شد. آنجایی که بین فاعل شناسا و متعلق شناسایی انفکاک آغاز شود و قرار باشد متافیزیک از این شکاف بین فاعل شناسا و متعلق شناسایی انفکاک آغاز کند و قرار باشد متافیزیک از این شکاف فاعل شناسا و متعلق شناسایی آغاز کند هیچ وقت این شکاف پر نخواهد شد و نور یقین حاصل نخواهد شد و اطمینان حاصل نخواهد شد که اشیاء را شناختهایم. باید متافیزیک از آنجایی آغاز کند که بتواند فراتر از این فاصله و انفکاک باشد، این شکاف رخنه نکند و تمام متافیزیک را از پایه متزلزل کند. از کجا باید آغاز کرد را سهروردی عرض خواهد کرد.
حکیم کسی است که جان او جان عقلی شده است. معرفتی به دست آورده، علم کلی به دست آورده است تا روشنکننده عالم عینی باشد. عالم عقلی او با عالمی عینی که برون از اوست، مطابقت در این محور دارد. اما این تعریف فقط تعریف فاعل شناسای انسانی و فیلسوف انسانی نیست، این اساس نظام علم و معرفت در فلسفه سینوی و مشایی است. خدا هم صور مرتسمهای وجود او را فرا گرفته که با آن عالم را میشناسد اما انسان به اندازه طاقت خودش میشناسد و با شناخت خدا فرق دارد. اما این مساله را نه در ساحت الهی و نه در ساحت انسانی حل نخواهد کرد. چگونه اگر من از متعلق شناسایی انفکاک دارم و از او مثالی و صورتی و مفهومی دارم مدعی شوم که مطابق است چگونه بگویم این متعلق به اوست اگر او را نیافتم؟ این انسداد معرفت و شناخت و انسداد همه آن چیزی است که متافیزیک مشایی برای تاسیس آن پایهگذاری شده بود. برای تئوریزه کردن او. برای تبیین او. الان شناخت را ناممکن کرده است. اصلا فلسفه برای شناخت اشیاء است.
سهروردی میگوید انفکاک بین فاعل و متعلق شناسایی برداشته شود
سهروردی میگوید مشاء واجب کرده است که شناخت ناممکن شود، این را بیان میکند از کجا باید آغاز کرد؟ سهروردی میگوید فلسفه از آنجا آغاز میشود که این انفکاک بین فاعل شناسایی و متعلق شناسایی برداشته شود. لذا سهروردی در مقدمه حکمتالاشراق شرح قرون و زمانه خودش را میآورد. جهد فکری برای شناخت اشیاء بساطش جمع شده است. حکمت مشاء به پایان و نهایت خودش رسیده و نمیتواند برای ما مسائل را حل کند به همین دلیل سهروردی برای اینکه مسائل مطابقت را حل کند از یک آغازگاه دیگری شروع میکند و به تبیین مساله میپردازد.
حالا مطابقت را چگونه میتوان حل کرد؟ گاهی در باب مطابقت بحثهایی میکند. سهروردی اینها را در سطح فلسفه مشایی سامان میدهد. من مشایی هستم. من بهتر مشاء را بلد هستم اگر از انسداد او سخن میگویم نه اینکه مشاء را بلد نیستم. مواعظ را سامان میدهد.
در بعضی از بیانات و کتابها آمده است که سهروردی بحث مطابقت را مطرح کرده و مفاهیم را به دو دسته مفاهیم حقیقی و اعتباری تقسیم کرده است. حقیقی آن است، همانطور که صورتی که در ذهن دارد، حقیقتی در خارج دارند. مثل سیاهی که در خارج است و صورتی هم در ذهن دارد. و همه مفاهیم دیگر غیر از آن را مفاهیم اعتباری میشناسد و به زبان امروزی معقول ثانی مینامد و اگر بخواهیم با افق نگاه امروز پس از صدرا نگاه کنیم تمام معقولات ثانیه فلسفی و منطقی را معقولات ثانیه و منطقی میداند. مثل لونیت جوهریت، ماهیت، وجود، امکان، ضرورت، جنس، فصل، نوع. همه اینها را مفاهیم ثانویه منطقی میداند و مفاهیم اعتباری میشمارد.
بر اساس این تقسیمی که در دل مفاهیم انجام میدهد، بحث مطابقت را صرفا در دسته اول از مفاهیم میگوید چون دسته دوم که اساسا حقیقتی در خارج ندارند و مفاهیم اعتباری ذهنی محض هستند. در آن صفاتی که همانطور که وجودی در ذهن دارند، در عین هم وجود و تحققی دارند. مطابقت معتبر است. نیایند بگویند سهروردی خودش بحث مطابقت را مطرح کرده است. جواب این است که اساسا در دستگاه سهروردی همه این مفهوم اعتباری هستند، همه مفاهیم اعتباری و غروبگاه حقیقت هستند که در آنها حقیقت افول میکند، آنگاه که ما از حقیقت جدا میشویم، در ساحت مفهوم قرار میگیریم. نشان آن هم این است که سهروردی در برخی از آثارش بحث مطابقت را میگوید اساسا در ساحت علم انکشافی که من میگویم اساسا بحث مطابقت مطرح نمیشود.
حکمت بحثی که سهروردی میگوید آبشخور شهود بی واسطه است
اگر مدرکی چیزی را بداند، اگر چیزی حاصل نشده که درکش نکردهای و اگر اتفاقی هم به دست آورده، چگونه میخواهید مطابقت را تثبیت کنید؟ سهروردی جواب را میگوید؛ آن علمی که از ساحت مفهوم و حقیقت فلسفه را عالم علمی شدن میداند و انقطاع از واقع پیدا میکند، میتواند جواب بدهد. موقعی که حاصل شد بعد از آنکه نبود، این انکشاف محض است. اگر خود شی ظهور پیدا کرده دیگر احتیاجی به مطابقت نیست. این بیان در جلد یک صفحه ۴۸۹ از مجموع مصنفات سهروردی آمده است. در اندیشه سهروردی به هر حال نقد میشود. ارسطو نگاهش به پیش از ارسطو در فلسفه یونانی این است که آنها اهل متافیزیک و فلسفه بودند. فلسفه با آنها طلوع کرده است. چون آنها اهل شهود بی واسطه واقع بودند. حکمت بحثی آنها گزارش آن انکشافی بود که برای آنها رخ داده است. لذا جایگاه بنیادین نداشت. بلکه جایگاه پسینی داشت. مفاهیم برای آنها غروب واقعیت بود.
حکمت بحثی و حکمت مفهومی اگر در بنیاد خودش شهود و انکشاف واقع داشته باشد میشود گزارش آن واقعه به نحو پسینی و در متافیزیک اعتبار پیدا میکند. اما اگر حکمتی گرفتار حکمت بحثی شد، دستگاه مفاهیمی را سامان داد و واقع را از دست داد، دچار قیل و قال میشود. لذا حکمت بحثی در سنت مشایی و در سنت اشراقی اگرچه به یک زبان بیان میشود ولی یک حقیقت را نشان نمیدهد. اگر ارزشی دارد صرفا برای این است که ذکاوتی پیدا کند و ذهن را آماده کند. برای اینکه بتواند در حکمت اشراقی بیاید و مطالعه بکند بیاید و همراه شود. والا حکمت بحثی که سهروردی میگوید برای کسی است که اهل ظهور و انکشاف بی واسطه برای خودش است. این حکمت بحثی که سهروردی میگوید آبشخور شهود بی واسطه دارد. وقتی حکما را دستهبندی میکند به ۱۰ دسته تقسیم میکند. آن دسته حکیمان اساسی هستند که جمع بین حکمت بحثی و حکمت تاله کردهاند. هم اهل شهود بی واسطهاند و هم دستگاه مفاهیمی آنها گزارش چنین بیواسطهای میشود.
سهروردی متوجه این میشود که حکمت مشایی که با ارسطو آغاز شده است دچار مفهوم شده است. مفهوم بریده از واقع. البته مثال سهروردی در مورد سیاهی است. ببینید اگر سیبی را به بچهای که تاکنون سیب ندیده نشان بدهیم و او سیب را میگیرد، گاز میزند، میخورد و شیرینی آن را حس میکند و زمانی که سیب نبود با مفهوم سیب را بازسازی میکنیم. اگر شخص نتواند واقعیت را بیابد، گرفتار نظام بریده از واقع میشود. در همان حکمت الاشراق جلد دو صفحه ۷۳ میگوید برای کسی که سیاهی را ندیده چگونه میخواهی سیاهی را تعریف کنی؟ و تعریف تو برای او شناخت رقم بزند؟ برای او امکان تعریف وجود ندارد. اندیشمند و فیلسوف نیازی به چنین چیزی ندارد. فلسفه و متافیزیک علمالاعیان است.
اعیان امور جزیی و متشخص هستند و با امر کلی چگونه میخواهی امر جزیی را فهم کنی. شناخت جزیی و امر انضمامی رخ نمیدهد و جهان عینی از دست میرود و ارجاع به واقع ندارد. در تاریکی فرو میروی این تاریکی، تاریکی محض است. خالی از طلوع حقیقت میشود که سهروردی این را برنمیتابد و معتقد میشود که باید روشنی گاه دیگری را برای متافیزیک در نظر گرفت و در آن روشنی گاه به نحو بی واسطه باید شناخت حاصل شود. عالم همانطور که علم خداست. علم خدا چیزی به جز خود عالم نیست. انسان در متن علم خودش و غیر خودش به نحو بی واسطه است. گرچه آغازگاه از علم به خود است اما در متن هر علمی انکشاف بی واسطه است. لذا آن استعاره آینه که ذهن و جان انسان مبدل میشود به نظریه ابصار. که این ابصار یک نظریه متافیزیکی است؛ دیدن واقعه. خود اعیان به نحو جزیی. انکشاف به واسطه. به همین دلیل است که شارحان سهروردی متوجه چنین مطلبی شدند.
فلسفه سهروردی مفهوم واسطه شناخت واقع نیست
زمانی که شهرزوری در شجره الهی جلد دو صفحه ۴ میگوید؛ حکمت اینگونه نبود حکمت انکشاف واقع بود. برهان و مفهوم تزیین بود ولی از عهد ارسطو برهانی محض شد و به همین دلیل مفهوم را از دست دادند. اینها اهل کشف بی واسطه نبودند، از حدس بالعیان دیدن واقع خالی شدند. حقایق فلسفی را از دست دادند متافیزیک از اندیشه اینها به غروب رفت. به همین دلیل اینها حکیم واقعی نیستند. نیست اندیشهای که عرضه کردند. در شرح حکمتالاشراق در ص ۳۲ بیان میکند؛ کسی که اهل چنین حکمتی نباشد اصلا حکمت ندارد. کسی که اهل طریقه اشراقی نیست حکمت ندارد. مساله متابعت را حل نکرد و بازی داد. باز همین بیانات تکرار میشود که اگر جلد ۲ مصنفات سهروردی صفحه ۵ را ملاحظه بفرمایید؛ باز هم همین را میگوید؛ بزرگان قبل از ارسطو را نام میبرد. حکما هم باید پیش از ارسطو به دنبالشان گشت. اینها اهل این بودند. اینگونه بودند. بعد از اینها متافیزیک به غروب میرود و ما حکمت بحثی بریده از واقع را داریم که نمیتواند مسائل شناخت را حل کند.
شهرزوری شبیه همین بیان را در صفحه ۳۸۸ تاریخالحکما که همان نزهتالارواح سهروردی است، دارد؛ ببینید وضع حکمت به کجا رسیده؟ این است که سهروردی در مقدمه حکمتالاشراق میگوید ببین حکمت که مشاهده بی واسطه حقیقت است، وضعش به کجا رسیده است! بدترین فهم ها رخ داده است. پیروان مشاء گرفتار قیل و قال شدهاند. حقیقت فلسفه این نیست. بعضی فکر میکنند این مباحث عرفانی ذوقی بوده و خواستند کلماتی بگویند. در حالی که این متن متافیزیک است که شارح بیان میکند. در صفحه ۲ جلد ۶ در باب سهروردی بیان میشود؛ حکمتی که به انسداد رسیده است، نمیتواند این امور را حل کند، حکمت مسدود و مضطرب بود و راهش بسته شد. سهروردی است که حکمت و متافیزیک به غروب رفته با او میخواهد دوباره طلوع کند و ظاهر شود. به همین دلیل چنین جایگاهی پیدا میکند.
فلسفه سهروردی مفهوم واسطه شناخت واقع نیست، بلکه مفهوم حقیقت پنهان شدهای است که به نحو مفهومی برای ما گزارش میشود و برای اینکه خوب فلسفه سهروردی را بفهمیم باید این را فهم کنیم. اگر کسی اهل قرائت کتاب و قیل و قال باشد و دستگاه مفهوم صرف باشد، نسبتش با واقع قطع میشود. در جلد یک صفحه ۳۶۱ آمده است؛ اینها اهل کتاب هستند کاری که مشایین انجام میدهند. حکمت اشراق در واقع جمع حکمت بحثی و کشف است. همانطور که تئوریزه کردم، حکمت بحثی مشایی نیست. حکمت بحثی سهروردی گزارش واقع است. مفهوم پسینی است که در بنیاد خودش یک شعور بی واسطه دارد. در عین حال کشف در فلسفه سهروردی کشفی است که به مفهوم بیاید. به همین دلیل از عرفان جدا میشود و ما در فلسفه سهروردی عرفان نمیگوییم، متافیزیک میخوانیم؛ چون اگر در متن شهود بی واسطه باشیم، ساحت مفهومی نیست که امیدوارم این بحث زوایای جدیدی از سهروردی پژوهی را باز کند.