میراث مکتوب- شعر «بنیآدم اعضای یک یکدیگرند» از سعدی، یکی از بلندترین قلههای اندیشه انسانی در همسرنوشتی و اخلاق اجتماعی است. گاهی بجای “یکدیگر” عبارت “یک پیکرند” استفاده میشود که هر دو شاخههای زیبایی از درخت اندیشه و خرد سعدی است و ما از هر دو عبارت استفاده میکنیم. اما پرسش این است: آیا این شعر تنها آرمانشهری اخلاقی را به تصویر میکشد یا میتوان آن را به مثابه مدلی نهادی برای توسعه انسانی بازخوانی کرد؟
در این مقاله، با تحلیل این شعر از منظر نهادگرایی و بدنوارهگی اجتماعی، نشان میدهیم که سعدی نهتنها دغدغه درد اعضای جامعه را دارد، بلکه بر اهمیت کارکرد صحیح اعضای حیاتی، چون مغز و قلب – یعنی نهادهای تصمیمگیر و عدالتگستر – تأکید میورزد.
در جوامع توسعهنیافته، که این نهادها خود گرفتار درد و فسادند، شعر سعدی دیگر موضوعیت اجرایی ندارد. در مقابل، در جوامعی که نهادهای طراحی، نظارت، و قضاوت بر پایه خرد و فضیلت بنا شدهاند، این پیکر اجتماعی قادر است دردها را شناسایی کرده و با تمام توان، درمان کند. سعدی با تعریف دقیق فضایل اخلاقی و جایگاه هر عضو در بدن جامعه، بنیانی نظری برای توسعه نهادی فراهم آورده که امروز نیز میتواند راهنمای عمل برای کشورهایی، چون ایران باشد.
۱ مقدمه
توسعه، تنها فرآیندی اقتصادی یا فنی نیست؛ بلکه بهمثابه حرکتی هماهنگ از یک پیکر اجتماعیِ زنده و معنادار، نیازمند نهادهایی هوشمند، کارآمد و اخلاقمحور است. یکی از والاترین توصیفهای این پیکر اجتماعی را سعدی، شاعر بلندآوازهٔ حکمت و انسانگرایی، در شعر جاودانهاش ارائه داده است:
بنیآدم اعضای یک یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار
این توصیف، بیش از آنکه صرفاً یک آرمان اخلاقی باشد، نشانهای از درک عمیق سعدی از نظم هستی و جامعه انسانی است. اما اگر یک جامعه، همچون پیکری بیمار، دردی در قلب یا مغز خود احساس کند، آیا دیگر اعضا توان نجات آن را دارند؟ اگر نظام برنامهریزی، قانونگذاری، و عدالتگستری بهمثابه اعضای حیاتی پیکر جامعه خود دچار ناتوانی یا فساد باشند، چگونه میتوان انتظار داشت دیگر اعضا دست یاری بهسوی آن دراز کنند؟
۱. بدنوارهگی جامعه در اندیشه سعدی
سعدی، جامعه را همچون یک پیکر واحد میبیند؛ پیکری که اعضایش از یک گوهر آفریده شدهاند و میان آنها نوعی پیوند وجودی برقرار است. این نگاه، تنها یک تصویر شاعرانه نیست، بلکه میتوان آن را بهمثابه الگویی برای فهم کارکردهای نهادی جامعه تفسیر کرد. در این مدل، اعضای بدن، نماد نهادهای گوناگون جامعهاند
مغز، نشانهٔ نهادهای طراحی، سیاستگذاری و آیندهنگری
قلب، نشاندهندهٔ نظام عدالت، قضاوت، و پالایش اخلاقی
دستها و پاها، نماد نیروی کار، فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی
در چنین پیکری، هر عضو کارکردی مشخص دارد و به شرط هماهنگی و سلامت همه اعضا، کل سیستم میتواند رشد یابد. سعدی در این شعر، تأکید دارد که درد یکی از اعضا، بیقرار شدن دیگران را به دنبال دارد. این «بیقراری» را میتوان نوعی نظام پاسخگویی درونزا و پویا دانست؛ جایی که شوک یا درد در یک ناحیه، منجر به واکنش هماهنگ کل سیستم میشود.
اما این تصویر زمانی معنا مییابد که پیکر جامعه «زنده» و «سالم» باشد؛ در غیر این صورت، اگر مغز یا قلب یعنی نهادهای اصلی خود گرفتار فساد، انفعال یا ناتوانی باشند، نه تنها درد درمان نمیشود، بلکه جامعه وارد چرخهای از فروپاشی تدریجی خواهد شد.
۲. اعضای حیاتی در نظام اجتماعی؛ نقش مغز و قلب در طراحی و عدالتگستری
در بدن انسان، مغز و قلب اعضایی حیاتیاند؛ مغز بهمثابه مرکز تحلیل، پاسخ به هشدارها و برنامهریزی برای حرکت، و قلب بهعنوان تأمینکننده خون تمیز و پالایش سیستم از سموم. سعدی با درک ژرف از آفرینش، میداند که اگر این دو عضو حیاتی دچار درد شوند، کل بدن از کار میافتد. همین منطق، قابل تعمیم به جامعه است؛ اگر نهادهای برنامهریزی، قانونگذاری، و نظارت که حکم مغز و قلب جامعه را دارند دچار خطا یا بیماری باشند، کل نظام دچار اختلال خواهد شد.
نقش مغز در جامعه، طراحی توسعه، پیشبینی بحرانها، و تدوین نقشه راه سعادتمندی است. جامعهای که فاقد مغز سالم است، دچار «ناترازی» در سیاستگذاری، آشفتگی در تصمیمگیری و درماندگی در مواجهه با بحرانها میشود. از سوی دیگر، قلب جامعه یعنی نهاد عدالتگستری، باید خون کثیف فساد و تبعیض را تصفیه کند و خون تازهٔ حمایت از کارآفرینان، نوآوران و محرومان را به تمام پیکر جامعه تزریق نماید.
سعدی در این شعر، میان اعضای «معمولی» و «اعضای حیاتی» تفاوت قائل است. درد دست یا پا ممکن است آزاردهنده باشد، اما درد در مغز یا قلب، موجودیت کل پیکر را تهدید میکند. به همین دلیل، کارکرد صحیح این دو نهاد نیازمند حضور بهترین «سلولهای بنیادی» جامعه است؛ یعنی نخبگان، خردورزان، متخصصان، و صالحانِ ساختارمند، نه شعارمحور.
در جامعهای که قانونگذاری و عدالتگستری بهدرستی انجام میشود، نشانههایی از سعادتمندی دیده میشود؛ اما در جامعهای که این دو عضو خود منشأ بحراناند، هیچ امیدی به درمان نیست. سعدی، جامعهای را موضوع شعر خود میداند که این دو عضو، نقش واقعی خود را ایفا کنند و در هنگام درد، بهجای تشدید بحران، پیکر را آرام کنند.
۳. جوامع توسعهنیافته؛ جایی که درد از قلب و مغز آغاز میشود
وقتی سعدی از درد اعضا سخن میگوید، منظورش جامعهای است که مغز و قلب آن سالماند و نسبت به درد اعضای دیگر واکنش نشان میدهند. اما در جوامع توسعهنیافته، فاجعه از جایی آغاز میشود که خود مغز و قلب – یعنی نهادهای طراح و عدالتگستر – دچار بیماریاند. مغزِ سیاستگذاری دچار خطای محاسباتی است، سیگنالهای غلط میدهد، و توان تحلیل ریشههای بحران را ندارد. قلب عدالتگستر نیز به جای پالایش خون جامعه، خود منشأ آلودگی است؛ فساد، تبعیض و ناکارآمدی را بازتولید میکند.
در چنین جوامعی، وقتی بحرانی مانند شوک اقتصادی یا نارضایتی اجتماعی رخ میدهد، انتظار همافزایی و واکنش منسجم از پیکر جامعه بیهوده است. چون طراح سیستم خود گمراه است و داور عدالتگستر خود بیعدالتی میورزد. در واقع، این شعر سعدی – «بنیآدم اعضای یک پیکرند» – برای چنین جوامعی موضوعیت ندارد، زیرا اساساً پیکری در کار نیست، بلکه تودهای از اعضای بیهدف، پراکنده و رنجور است که فاقد هماهنگی، عاطفه جمعی و سازماندهی درونی است.
بنابراین، سعدی این شعر را برای جامعهای میسراید که پیکرش بر بنیاد حکمت و معرفت بنا شده، و نهادهای آن، شبیه به اعضای بدن انسان، همهدف، همراستا، و دغدغهمند نسبت به درد یکدیگرند.
اگر در جامعهای نهادهای اصلی دچار درد و ناکارآمدی باشند، نباید انتظار داشت اعضای فرعی کاری از پیش ببرند. اگر عدالت و برنامهریزی بهعنوان ارکان حیاتی آسیب دیدهاند، دیگر اعضا تنها میتوانند نظارهگر مرگ تدریجی پیکر باشند.
۴. الزامات ساخت پیکری حکیمانه: سعدی و معماری اخلاقی جامعه
اگر هدف، ساخت پیکری نیرومند و حکیمانه باشد که در برابر بحرانها بایستد، باید به سراغ ریشهها رفت؛ سعدی نیز چنین کرده است. او بنیان توسعهیافتگی را نه در تکنولوژی و ثروت، بلکه در «فضیلت» و «معرفت» میبیند. این همان جاییست که سعدی از شعر فراتر میرود و بدل به یک معمار اجتماعی میشود.
سعدی با زبان شیرین خود از ستونهایی سخن میگوید که جامعه را برپا میدارند:
– حکمت مدیران: او مدیر نادان را آفت میداند و بر علم، تجربه، و نیت خیر مدیران تأکید دارد.
– عدالت حاکمان: از نگاه سعدی، پادشاه عادل سایه خدا بر زمین است، اما حاکم ستمگر، زمینهساز طغیان و ویرانی.
– رفتار اقتصادی کارگر و کارفرما: سعدی در حکایاتش از انصاف، امانتداری، و توجه به نیازهای انسانی در روابط کاری سخن میگوید.
– سواد اخلاقی تودهها: او مخاطبش را فقط حاکمان نمیداند. سعدی به مردم نیز هشدار میدهد که فریب نخوردند، دروغ نگویند، و حرمت انسان را نگه دارند.
در واقع سعدی تلاش میکند بستر مناسب اجتماعی برای یک الگوی جامع توسعهیافتگی طراحی کند؛ فضای چند بعدی که از تربیت فرزند تا تربیت حاکم، از دادگری تا دادخواهی، و از علم تا عمل را در بر میگیرد.
او خوب میداند که جامعهای که در برابر دردهایش ساکت است، جامعهایست که فضیلت در آن مرده است. اما جامعهای که درد را درک میکند، و اعضایش برای درمان آن همدل میشوند، جامعهایست که سعدی آن را میستاید: جامعهای برخاسته از گوهر آفرینش، آینهدار حکمت، و رهسپار کمال.
امین عربی
منبع: فرارو