میراث مکتوب- در این که شاهنامه فردوسی، ستایشنامه فرهنگ و خرد است تردیدی وجود ندارد. در مصرع نخستین بیت اول این کتاب عظیم، حضرت حق با عنوان خداوند خرد شناخته میشود. خداوندی که از هر نام و نشانی برتر است و بنا به آیة شریفة قرآن امکان رؤیتش وجود ندارد (لن ترانی). پروردگار بلندمرتبهای که از هر نام و نشان و مرتبهای برتر و والاتر است و حتی اندیشه را نشاید که مُدرک حقیقت او باشد. باب دوم شاهنامه رسما عنوان «در ستایش خرد» را دارد؛ زیرا از دیدگاه فردوسی، خرد عالیترین عطیهای است که خداوند به بشر عطا نموده (خرد بهتر از هر چه ایزد بداد) راهنمایی دلگشا که دستگیرنده آدم در هر دو سراست:
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
اما نکتة بسیار ظریف در این ستایشنامه خرد، اشاره حکیم ابوالقاسم به «نخست آفرینش» بودن خرد است:
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و آنِ سه پاس
این روایت فردوسی قطعا بازتاب روایتی مشهور و جاری در فرهنگ اسلامی و البته ایران باستان است. در روایات اسلامی، روایت «أول ما خلق اللهُ العقلُ» یعنی نخستین چیزی که خدا آفرید عقل بود، مشهور است: در شأن و عظمت عقل در روایات اسلامی این حدیث شریف نیز به روایت مرحوم کلینی در اصول کافی شنیدنی است: عن ابیجعفر(ع) قال: «لما خلق اللهُ العقل، استنطقهُ ثُم قال لهُ أقبل فأقبل، ثُم قال لهُ أدبر فأدبر، ثُم قال: و عزتی و جلالی ما خلقتُ خلقا هُو أحب الیّ منک و لا أکملتُک الا فیمن أُحب أما انّی ایاک آمُرُ و ایاک أنهى و ایاک أُعاقبُ و ایاک أثیبُ»: امام باقر(ع) فرماید: چون خدا عقل را آفرید، از او را به سخن درآورد و فرمود: «پیش آى» پیش آمد، گفت: بازگرد، بازگشت؛ فرمود: به عزت و جلالم سوگند مخلوقى که از تو به پیشم محبوبتر باشد نیافریدم و تو را تنها به کسانی که دوستشان دارم، به طور کامل میدهم. همانا امر و نهى کیفر و پاداشم متوجه تو است.» (اصول کافى، ج۱، ص۱۰، حدیث۱).
در باب جایگاه خرد در ایران باستان نیز تأمل در جایگاه بهمن در فرهنگ زردتشتی بسیار جالب توجه است. شیخ اشراق با استناد به همین جایگاه بینظیر بهمن در فرهنگ ایران باستان است که در بیان سلسله انوار، نور اقرب یا صادر اول در فرهنگ اشراق را بهمن میداند و میدانیم بهمن، ایزد خرد و عقل است. (در این باب در مقاله «مفهومشناسی و جایگاه «بهمن» در متون اوستایی و پهلوی به مثابه صادر اول در حکمت اشراقی» به تفصیل سخن گفتهام).
زبان رمز و راز
بنابراین شاهنامه در ستایش خرد و فرزانگی است و این معنا را در جای جای کتاب حکیم ابوالقاسم فردوسی میتوان به صراحت دید. بهویژه آنگاه که پای بزرگمهر حکیم به میان میآید و البته این صراحت گفتار خود حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز است که کتابش را کتاب خرد میخواند:
تو این را دروغ و فسانه مدان
به رنگ و فسون و بهانه مدان
از او هر چه اندر خورَد با خرد
دگر بر ره رمز و معنی برَد
بنابراین حکیم توس، شاهنامه را بالصراحه دارای دو ساحت میداند: ساحتی که خردمندانه است و همسنگ با خرد و ساحتی که به رمز است و با اشارتهای پنهان. به عبارتی آنچه در شاهنامه، افسانه و اسطوره خوانده میشود و به نظر همباز با خرد نیست، به تعبیر حکیم روشنضمیر ما، افسانه و افسون خوانده نشود بل اشارتهایی است به رمز و راز٫ پس تکرار میکنم شاهنامه دو وجه دارد، وجهی کاملا منطبق با خرد و وجهی که ظاهراً افسانه است و افسون، لکن در جوهر، همه معنی و مفهوم اما به زبان رمز و راز و در بر دارنده اسرار.
تأویل جاودانگی
دو بخش از شاهنامه را در اثبات این معنا مورد شرح و تحلیل قرار میدهیم: اول در شرح داستان کلیله و دمنه؛ و دوم در داستانی در باب فیلسوف و حکیمی هندی. در داستان اول، تأویل شاهنامه از گیاهی که عمر جاودان میبخشد و در هند میروید، بسیار جالب توجه است. بیت نخستین این باب با رازگشایی از یک معنا آغاز میشود:
نگه کن که شادان برزین چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
در درگاه انوشیروان، پزشک حاذقی حضور دارد به نام برزو (برزویة طبیب). پزشکی بهرهمند و برخوردار از دانشهای فراوان و نکونام. روزی به حضور میرسد و ابراز میدارد که امروز ضمن مطالعة کتاب هندوان، مطلبی را کشف کردم که در کوههای هند، گیاهی چینی و بس لطیف وجود دارد که چنانچه بر مُرده افشانند، فوراً زنده میگردد و سخن میگوید:
چو بر مرده بپراگند بی گمان
سخنگوی گردد هم اندر زمان
برزو از انوشیروان میخواهد اگر اجازه دهد، به هند برود و در باره چنین گیاهی تحقیق و پژوهش نماید. شاه اجازه میدهد و همراه با برزو، سیصد بار شتر هدیه برای پادشاه هند میفرستد. انوشیروان از برزو میخواهد رمز و راز این معنا را برای او جستجو کند.
اگر نوشگفتی شود در جهان
که این گفته رمزی بود در نهان
انوشیروان گرچه این داستان را باور نمیکند، اما در جوهر آن، رمزی باطنی میبیند و البته بسیار مایل است این رمز کشف گردد.
پادشاه هند پس از دیدن عطایا و هدایای خسرو انوشیروان و آگاه شدن از علت سفر برزو، دادورزی و فرّ و شکوه انوشیروان را چنان میداند که حتی قدرت بر آوردن مردگان از خاک را دارد:
نباشد شگفت از جهاندار پاک
که گر مردگان را برآرد ز خاک
اما پادشاه چون خود از این مطلب آگاهی ندارد، دست برزو را باز میگذارد تا هر چه میتواند، در کوه و بیابان تحقیق نماید و آن گیاه را کشف نماید. حتی پزشکانی نیز همراه او روانه میکند. برزو و پزشکان به کوه میروند و تمامی گیاهان خشک و تر و پژمرده و رخشنده را جمع میکنند و با ساختن دارو از آنها، یکایک را بر مردگان میآزماید، اما هیچ مردهای از جای خود برنمیخیزد و زنده نمیشود.
ز هر گونه دارو، ز خشک و ز تر
همی برپراگند بر مرده بر
یکی مرده زنده نگشت از گیا
همانا که سست آمد آن کیمیا
برزو پی میبرد که امر احیا و زندهکردن مردگان فقط به دست خداست و بس٫
بدانست کان کار آن پادشاست
که زندهست جاوید و فرمانرواست
برزو در دل بر آن ناسنجیده مردی که آن گفتار را در باب گیاه کیمیاگون در کتابی نوشته و او نیز آن امر نادرست را بر شاه خوانده و خود را رسوا نموده، ناسزا میگوید و او را بیدانشی سنگدل میخواند. با اینهمه از بزرگان هندی میپرسد: آیا کسی را میشناسید که رمز این معنا را بازگوید و ما را از این بیخبری و سرگشتگی برهاند؟ دانشمندان برزو را به پیری کهن که در دانش و سال و خرد بهتر از آنان است، ارجاع میدهند.
پس برزو به نزد این پیر روشنضمیر میرود و ضمن بیان ماوقع از رنجهایی سخن میگوید که در کشف این رمز برده است. پیر پاسخ بسیار شیرینی میدهد؛ میگوید: من نیز چون تو، آن کتاب را خواندهام و با آن جمله آشنا شدهام و همچون تو رنج بسیار کشیدم و چون چنین گیاهی نیافتم، در خود درنگ کردم و بدین معنی رسیدم که قطعا رمزی در این معنا نهفته است و گفتار بزرگان نبایست خطا باشد. پس از تأمل بسیار دریافتم «گیاه» رمزی از سخن است و «کوه» رمزی از دانش و هر که فاقد این دو باشد، مُردهای بیش نیست. این دانش است که جان مُرده و فسرده را زنده میکند. شکوه عالم از شکوه دانش است که چون کوه بلند و استوار است و بالا مقام:
گیا چون سخن دان و دانش چو کوه
که همواره باشد مر او را شکوه
تن مرده چون مرد بی دانش است
که دانا به هر جای، با رامش است
به دانش بوَد بیگمان زنده مرد
چو دانش نباشد، به گردش مگرد
چو مردم ز دانایی آید ستوه
گیا چو کلیلهست و دانش چو کوه
کتابی به دانش نماینده راه
بیابی چو جویی تو از گنج شاه
(شاهنامه، داستان کلیله و دمنه)
و این همان کتاب «کلیله و دمنه» است که بعدها به فارسی ترجمه شد.
چنان که دیدیم، در متن شاهنامه رمزشناسی و تأویل نیز وجود دارد. در داستان فوق، کوه و گیاه به دانش تأویل شدهاند؛ یعنی هر که صاحب دانش شد، جانی زنده و بارورنده یافته است. حال یک بار دیگر آن بیت آغازین شاهنامه را به یاد آوریم که فرمود:
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معنی برد
پس آیا میتوان تمامی آنچه را در شاهنامه آمده و افسانه و اسطوره خوانده میشود، با چنین نمونهای (و بهتر از آن، بنا به تصریح کامل حکیم توس که کتابش هم حامل خرد است هم رمز)، داستانهایی برخوردار از رمز و معنا دانست و در پی تأویل آنها برآمد؟
اسکندر و حکیم
نمونة دیگر داستانی بسیار شیرین در باب تأویل برخی معانی است. اسکندر جامی مملو از روغن گاو برای فیلسوفی بزرگ در هند میفرستد و توصیه میکند حکیم این روغن را به اندام خود بمالد تا تنی سالم داشته باشد و همگان، از جمله اسکندر را به خرد و دانش رهنمون شود. (اسکندر در اصل در پی آزمودن و فهم چهار امر شگفت است که در باب آن با او سخن گفتهاند). حکیم یا به تعبیر فردوسی، این فیلسوف سترگ چنین نمیکند، بلکه ظرف روغن را از هزاران سوزن پر میکند و به نزد شاه باز میفرستد. شاه چون چنین میبیند، آهنگران را میخواند و از آنان میخواهد از آن همه سوزن، مهرهای بسازند و چون چنین کردند، آن را به نزد حکیم باز میفرستد.
حکیم چنان آن مهره را صیقل میزند که به آینهای شفاف بدل میشود. این آینه به نزد اسکندر فرستاده میشود اسکندر آن را در جایی مرطوب قرار میدهد تا سیاه و دژم شود و چنین میشود. آنگاه این آینه تیرهگشته را به نزد فیلسوف میفرستد:
بر فیلسوفش فرستاد باز
بر آن کار شد رمز آهن دراز
حکیم یا در اینجا به تعبیر فردوسی خردمند، زنگار از آهن میزداید و باز پس میفرستد و پیغام میدهد: چنان زدودهام که دیگر قابل سیاه شدن نباشد. اسکندر تسلیم میشود و فیلسوف را به درگاه میخواند فیلسوف حاضر میشود و اسکندر رمز و راز روغن و مهره و آینه را میپرسد. فیلسوف جواب میدهد:
چون تو روغن فرستادی و به واسطة آن مرا بزرگ در فضل و دانش خواندی، با سوزنها پاسخت دادم که دل مرد پارسا پی و استخوان کسان را چون سوزن میشمرد و اگر سنگ نیز در برابرش قرار گیرد، از آن میگذرد. تو مهرهای از آن سوزنها ساختی و نزد من فرستادی و من آن را آینه کردم تا بگویم دل خردمند چون آینه حقایق را زلال و شفاف میبیند. تو با فرستادن آینه پیام دادی: آخر دلی که با ستمکاری و خونریزی سیاه گشته، دیگر جایی برای شنودن سخنان حکیمانه و خردمندانه ندارد. من آن سیاهیها را زدودم تا بگویم به دانش آسمان هر گناه و ستمی از روح انسان زدودنی است.
به عبارتی، حکیم آینه ساختن از مهره را دال بر آینهگونی جان میداند و چون شاه آینه را تیره میسازد و آن را نشانة ظلم و ستم خویش میداند که سالیانی بسیار گذشته و در این سالیان ظلم بسیار کرده (همچون آینه زنگار گرفته است) چگونه میتواند به شفافیت برسد؟ و حکیم با زدودن آن تیرگی از آینه، به شاه میگوید: تو را با دانش آسمان آگاه میکنم و با همان، جانت را از آنچه کردهای، میشویم. خلاصه اینکه شاهنامه خالی از رمز و رمزپردازی نیست بهویژه که صاحبش بر این معنا تأکید دارد (مطابق نسخهای دیگر):
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسان رَوشْنِ زمانه مدان
از او هر چه اندرخورَد با خرد
دگر بر رهِ رمز، معنی برَد
حسن بلخاری
منبع: روزنامه اطلاعات