میراث مکتوب- الف) تاریخ گواه است متفکران مسلمان گرچه متأثر از «نهضت ترجمه»، برخی از مبانی را از حکمت یونانی اخذ کردند، لکن با اندیشه خلاق و ذهن نقاد و در عین حال متأثر از تعالیم اسلامی، روح جدیدی بدان دمیدند کما اینکه خواجه نصیر در مقالت هشتم «اساس الاقتباس» گرچه عنوان این مقالت را «خطابه و ریطوریقا» نهاد، اما مستند خود در تبلیغ و وعظ و خطابه را آیه شریفه قرآن قرار داد: «پس خطابت را به این سبب بر جدل به وجهى تقدم باشد و اشارت نص تنزیل آنجا که فرموده است عز من قائل: ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی أحسن موافق این ترتیب است».
و اما در باره مباحث مربوط به لذت و زیبایی، خواجهنصیر در مقالت فوقالذکر به بحث در مورد لذت و تحلیل ارتباط با زیبایی و حُسن پرداخت، بهویژه که در آیه مورد اشاره، «حسنه» صفت موعظه و «احسن»، صفت مجادله است. این معنا در کنار بحث محققانه خواجه درباره محاکات و تخییل (که ترجمه Mimesis به عنوان بنیادیترین نظریه «فلسفه هنر» است) در مقالت نهم اساسالاقتباس، آرای او را از جمله فصول مورد توجه و ژرف مباحث زیباییشناسی در تمدن اسلامی قرار داده است. خواجه با تعریف دقیق لذت، شرحی نسبتا تفصیلی در باب لذت و الزامات، شرایط و عوامل مؤثر در ایجاد آن (همچون قوه تخیل و توهم و نیز حیل لطیف، جودت ترتیب و محاکات صور حسن و قبیح) بیان میکند؛ بنابراین نهتنها در مقالت هشتم، که در مقالت نهم نیز در شرح دقیق مفاهیمی چون «تخییل و محاکات»، به نقش لذت در ایجاد حس زیبایی و نیز ادراک زیباییشناختی انسان اشاره دارد. خواجه با تأکید بر اینکه گرایش وسیع مردمان به محاکات و تخیل (به جای تصدیق)، لذت ذاتی محاکات است، نقش شعر را در ایجاد احساس و ادراک زیباشناسانه انسان مورد توجه قرار میدهد، دقیقا از آن رو که سبب التذاذ و تعجب نفس میشود.
تعریف لذت
ب) از دیدگاه حکما لذت، موافقت با طبع است و نقطه مقابل آن الم، منافرت با طبع، و چون هر دو از کیفیات نفسانى اولیه هستند، نزد حکما بینیاز از تعریفاند. با وجود این، برخی از حکما سعی بلیغ داشتهاند تعریفی از این دو بدهند؛ برای مثال جرجانی در التعریفات میگوید: «لذت ادراک ملایم است، از آن جهت که ملایم است. مانند شیرینى نزد حس چشایى و نور براى چشم و امیدوارى نزد خیال و خاطرات گذشتهاى که حافظه از یاد آنها شادمان مىشود.» در این میان صرف ادراک ملایم، ایجاد لذت در نفس نمىکند مگر در مدرک میلی موجود باشد. تعریف ابنسینا در الاشارات و التنبیهات (که بنا به شرح خواجهنصیر از آن، موثر بر ادراک او از لذت بوده) روشنگر است: «لذت عبارت است از ادراک و نیل به دستیابى به آنچه نزد مُدرک کمال و خیر است، از جهت کمال و خیر بودنش، و الم نیز ادراک و نیل به دستیابى به آنچه نزد مُدرک آفت و شر است.» در این تعریف منظور از ادراک، علم است و مقصود از نیل، انفعال و حالتپذیرى نفس٫ و این بدان معناست که صرف ادراک، تولید لذت نمیکند بل ضروری است با انفعال نفس همراه باشد.
خلاصه اینکه «لذت از کیفیات نفسانى اولیه است که فقط نسبت به شرایط و علل آن، مىتوان آن را تعریف کرد؛ مثل اینکه بگوییم: لذت ناشى از فعل موافق طبیعت موجود زنده است. لذت یا جسمانى است و یا نفسانى. لذت جسمانى از احساسات جسمانى متعلق به یک محسوس معین به وجود مىآید. لذت نفسانى از ادراک کمال به وجود مىآید. اگر شخص صاحب ادراک معتقد باشد که اتصاف به علم کمال است، لاجرم از دست یافتن به علم لذت مىبرد. بهتر است لذت ناشى از ادراک کمال را سرور و شادمانى و خوشحالى یا بهجت و سعادت بنامند؛ زیرا این حالات تمام جوانب نفس را فرا مىگیرد و به حس معینى اختصاص ندارد» (صلیبا، ۱۳۶۶: ۵۵۳).
زیباییشناسی از منظر خواجه
خواجه نصیرالدین طوسی (۵۹۷ ـ ۶۷۲ق) حکیم، ریاضیدان، سیاستمدار و متکلم بزرگ قرن هفتم هجری است. نقش او در تکامل اندیشه شیعی و حفظ میراث فرهنگی ایران از دستبرد و تاراج مغول بیبدیل است. آثار او در قلمرو اخلاق، منطق، فلسفه، کلام، ریاضیات و نجوم از درخشانترین آثار علمی ایرانی ـ اسلامی محسوب میشوند. آثار و رسائلی همچون اخلاق ناصری، اوصافالاشراف، اساسالاقتباس، شرحالاشارات، تجرید الاعتقاد، جامع الحساب، زیج ایلخانی و تذکره فی علم الهیئه (در نجوم)، از آثار مهم و مشهور او هستند. از شاهکارهای علمی و فنی او ساختن رصدخانه مراغه با همراهی قطبالدین شیرازی و در کنارش، بنیادگذاری کتابخانه مراغه با بیش از ۴۰۰هزار جلد کتاب است. وی را احیاگر فلسفه و مبتکر روش فلسفی در کلام شیعه دانستهاند.
اساسالاقتباس که مباحثش مبنای نظری این بخش است، یکی از مهمترین آثار خواجه در علم منطق است و پس از «شفا»ی ابنسینا، مهمترین اثر در این علم محسوب میشود. خواجه در مقدمه این اثر، منطق را بنیاد علوم خوانده و از همین رو کتابش را اساسالاقتباس مینامد: «چون این علم به نسبت با دیگر علوم، خاصه اقسام حکمت به مثابه قاعده و بنیاد است، این مجموع را بر اساسالاقتباس موسوم کرد» (طوسی، ۱۳۵۵: ۳). سخن ما تبیین نگرۀ زیباشناسانه خواجه بهویژه نسبت لذت و زیبایی البته از منظر اخلاقی است.
از دیدگاه این متکلم و حکیم بزرگ، شئ زیبا و جمیل، شیئی مختار محمود و لذیذ است؛ بنابراین میان زیبایی و لذت نسبتی ذاتی وجود دارد؛ لکن خواجه شئ جمیل را از این رو مختار، محمود و لذیذ میداند که در متنش خیریتی وجود دارد و نه عواملی دیگر. او در مقدمات چنین بحثی ابتدا نسبت میان «خیر» و «لذت» را تبیین میکند. این نسبت البته بحثی دامنهدار در میان حکما و فلاسفه بهویژه پس از نامداری چون ارسطوست. از دیدگاه خواجه افضل خیرات، آن است که عام، مدوام و نافع در وصول به امر مطلوب لذاته باشد؛ مثلا خیری که در اکثر وجوه خیر باشد، بهتر است تا خیری که وجوه کمتری از خیریت دارد. همچنین حکمت که معرفت بر حق تعالی است، نفعش عظیمتر است از عبادت که نفعش صرفاً استحقاق ثواب است. نیز خیر فاضل بهتر از خیر مفضول است؛ مانند کفایت که از جمال بهتر است و خیر مستقر همچون صحت که از خیر نامستقر همچون لذت بهتر است. (همان: ۵۵۳)
خواجه تهذیب قوّت نطقی را «حکمت و عدالت»، تهذیب قوت غضبی را «شجاعت» و تهذیب قوت شهوی را «عفت» میخواند. وی قول مشهور حکما در حصر فضیلت به حکمت، شجاعت، عفت و عدالت (همان فضائل اربعه مشهور) را دقیق نمیداند و اموری چون سخاوت (که فعل جمیل است به بذل مال) و نیز مروّت، تواضع، تازهرویی، بزرگهمتی، حلم و اصالت رأی را نیز از جمله انواع قریب فضیلت برمیشمارد. گرچه تمامی اینها میتواند مجتمع در همان فضایل چهارگانه باشد و البته بسیاری فضایل دیگر که ذیل فضایل فوق قرار میگیرند، همچون حیا که ذیل عفت میگنجد، یا ایثار که تحت سخاوت قرار میگیرد.
خواجه «مخالفت هوی» را همچون فضایل مستوجب مدح میداند؛ زیرا اتباع هوی، منافی فضیلت است و عناد با آن، مستدعی ظهور فضیلت. خواجه برای هر فضیلتی مقتضیات مدح را روشن ساخته، مقتضیات ذم آنها را اضدادشان خوانده است. این بحث خود مبنای تقسیم منفعت معرفت فضایل به دو وجه منافرات (مخالف طبع) و دیگر اوصافی که مقتضی تصدیق است، میباشد: «و چون مقتضیات مدح معلوم شود، مقتضیات ذم اضداد آن بوَد و منفعت معرفت فضایل در این صناعت به دو وجه بود: یکى در منافرات و دیگر در باب اوصافى که مقتضى تصدیق قائل بود» (همان، ۵۵۴).
خواجه در فصل چهارم اساسالاقتباس و در باب «در اعداد انواع متعلق به مشاجرات»، ضمن تعریف شکایت و نیز مقتضیات مختلف و متفاوت آن، به بحث در مورد ماهیت فعل جابران و ظالمان پرداخته و انجام این اعمال به دست آنان را به دلیل وجود نفع یا لذتی میداند که در اینگونه اعمال وجود دارد. از این رو که خواجه نفع را در بخشهای پیشین شرح داده، به بحث در مورد لذت پرداخته و آن را رسیدن اثری از حسی ظاهری یا باطنی به نفس دانسته که با طبیعت نفس موافق و هماهنگ باشد. این توافق و هماهنگی سبب لذت و ضد آن سبب درد و تألم میشود: «لذتْ حرکت نفس است بر سبیل توجه به هیأتی خاص به سبب اثری که از حس ظاهر یا باطن ناگاه به او رسد، از حول امری که به نسبت با آن حس طبیعی بود و آن محرک لذیذ بود و ضدش مولم و تحریک یا به طبیعت کند یا به حسب عادت» (همان، ص۵۵۵).
از دید خواجه آنچه سبب تحریک نفس و احساس لذت میشود، طبیعی یا از روی عادت است. به عبارت دیگر ممکن است بر حسب عادت رخ دهد: «امور طبیعی و عادی و خلقی لذیذ بوَد» و آنچه طبیعتا سبب ایجاد لذت در نفس میشود، اموری است همچون خواب، استراحت و آسایش که در مقابل این امور، جدی بودن و مداومت بر کار، به سبب غیرطبیعی بودن سبب تألم است. گاه نیز ممکن است ایجاد لذت نه به صورت طبیعی، که متأثر از یک رأی یا اندیشه باشد که آن را «لذت عقلی» یا نطقی میخوانند و این در نقطه مقابل طبیعی قرار دارد؛ مثلا شنیدن انجام کاری خیر یا رؤیت فعلی زیبا، سبب لذت عقلی میشود.
از دیدگاه خواجه تخیل انسانی در لذت، تابع حس است که به صورت تذکر یا تأمل رخ میدهد. حس، لذت نفسی را در امر حاضر ادراک میکند و لذت امر گذشته را به تذکر و لذت امری که باید منتظر آن بود را به تأمل. منظور وی آن است که ایجاد حس لذت در نفس، صرفاً به رؤیت مستقیم و بلاواسطه حسی با امور لذتبخش ختم نمیشود، بلکه انسان قادر است با تذکر آنچه در قبل صورت گرفته و آنچه در آینده ممکن است رخ دهد، در نفس خویش احساس لذت کند.
برخی لذات از نظر قوّت، شهوی هستند چون مباشرت، فکاهیات و مضاحکه؛ برخی از نظر غضب قوی هستند، همچون غلبه و صید (خواجه مسائلی چون شطرنج، نرد و گویزدن را از این قبیل میداند). همچنین برخی امور به واسطه غلبه عدل، لذتبخشاند و برخی به واسطه ظلم و تلبیس٫ «لذت کرامت» نیز هست که در شمار لذات نطقی است. همچنین خواجه از جمله عوامل ایجاد لذت را «قوّه خیال» میداند که در تذکر و تأمل گذشته و آینده میتواند عامل ظهور لذت در نفس شود.
از دیدگاه طوسی «وهم» نیز از جمله عوامل لذت است؛ زیرا خلاصی از خوف که به دلیل تأثیر وهم ایجاد میشود، سبب ظهور لذت در نفس میشود. همچنین فعل زیبا و جمیلی چون سخاوت و انفعال جمیلی چون تحمل، از جمله لذات نطقی و عقلی هستند.
خواجه سپس فتح بابی میکند که نزدیکترین نسبت با زبیاییشناسی هنری دارد. وی «حیَل لطیف» (که بنا به فرهنگ آن زمان و با استناد به علمالحیل، باید آنها را «صناعات ظریفه» دانست)، نیکویی تناسب (جودت و زیبایی ترکیب)، و محاکات صور زیبا را از عوامل اصلی ایجاد لذت در نفس برمیشمرد و بهویژه محاکات صور زیبا و زشت یا حسن و قبیح را به واسطه قدرت توهم در آنها میداند. همچنین تجدید احوال از جهت وقوف بر امری شگفت و غریب و نیز تکرار آن در نفس از جهت سهولت ادراک را عواملی در زیباییشناسی حیل و صنایع برمیشمارد: «و ادراک مألوف و معتاد هم به این سبب لذیذ بود». (همان، ص۵۵۶)
زیباییشناسی ادبی از منظر خواجه
د) خواجه پس از تفصیل بحث فوق و در بابی با عنوان «فن سوم: در توابع و آنچه بدان ماند»، به بحث در باب زیباییشناسی ادبی یا تحسینات و تزئینات خطابت پرداخته و آن را در سه صنف متمایز میکند: آنچه متعلق به لفظ است، آنچه متعلق به ترتیب است و آنچه اصطلاحاً «الآخذ بالوجوه» میخوانند، یعنی استفاده از امور خارجی برای توصیف شئ که دو نوع دارد: نوعی به هیأت لفظ بازمیگردد، مانند بلندی و پستی و نرمی ادای لفظ، و نوعی به گوینده لفظ بازمیگردد تا آنچه ادا میکند، مقبول افتد در مدح و ثنای خویش. بنابراین زینت و زیبایی را در این سه وجه مورد تأمل قرار میدهد. از دیدگاه او زیبایی در لفظ از یک سو زیبایی در بیان است با رعایت اخلاق و عفت در کلام، همچون بیان «او ره عفت نسپرد» به جای «او زنا کرد» و از دیگر سو استعاره و تشبیه: «چنانک اگر خواهند گفت خیانتى کرد، گویند دستکشیده نداشت. و یا خواهند گفت زنا کرد، گویند طریق عفت نسپرد. و زینت سخن به تغییر لفظ بوَد و آن استعارت و تشبیه بود. و استعارت به عدول باشد از معنى به مثل؛ چنانک دل را پادشاه خوانند یا به ضد، چنانک سیاه را کافور خوانند» (همان، ص۵۷۶).
در باب زیبایی لفظ، خواجه معتقد است لفظ باید معتدل باشد، یعنی نه رکیک باشد و نه در متانت، به افراط ظاهر شده باشد. به عبارتی در رکاکت همچون زبان برخی عوام رکیک نباشد و در متانت نیز دارای تکلف نباشد که از درک همگان خارج شود. فصاحت نیز از جمله عواملی اصلی زیبایی قول است؛ یعنی لفظ دالّ بر تمام معنی باشد بیاضافت و نقصان و نیز حشو و زوائد. و نیز قول باید صحیح باشد، یعنی مشتمل بر کذب و مبالغت نباشد.
طوسی عوامل دیگر زیبایی قول و لفظ را داشتن اتصالات و انفصالات لازم در بیان روان معنا، خالی بودن از زوائدی که نظام سخن را گسسته میدارد و رعایت تقدیم و تأخیر به اقتضای معنا در کلام، نیز رعایت نظم در بیان مطالب، بدین معنا که سخن در سخن نیاید و تا کلامی تمام نشده، کلام بعدی بیان نگردد. همچنین پرهیز از ابهام و مغالطه و احتمال ضدین و نیز ضرورت اعتدال در ایجاز و تطویل و پرهیز از تکرار بیفایده و نیز نیاوردن کلمات و اشتقاقات غریب و نامأنوس٫
کلام بعدی خواجه در تعریف شعر، نسبت لطیفتری از لذت و تخیل ارائه میدهد. خواجه کلام خود در این باب را با تعریف «کلام مُخیّل» آغاز میکند؛ یعنی کلامی که در نفس انفعال ایجاد میکند؛ چه این انفعال به قبض باشد، چه به بسط؛ چه این کلام حاوی تصدیق باشد (ربط امور در قضایای تصدیقیه)، چه تخییل. خواجه «تخییل» را عاملی میداند که در نفس، تولید لذت میکند و تصدیق نیز که چون تخییل نوعی انفعال نفسانی است، تولید قبول. حال اگر بخواهیم تخییل را در لفظ و قول ظهور بخشیم، چهار وجه در اختیار ماست: ایقاع یا وزن، آنچه مسموع از لفظ است، آنچه مفهوم از لفظ است، و نیز از هر دو. خواجه به نسبت ذاتی تخیل و لذت واقف است؛ زیرا بالصراحه حکم مینماید: تصدیق بانی و برانگیزنده لذت در نفس نیست، اما تخییل هست، فلذا هر چه تخییل افزونتر باشد، لذت و حظّ نفس بالاتر خواهد بود: «هر چه غریبتر و مستبدعتر و لذیذتر، مخیلتر» (همان، ص۵۹۰).
خواجه در بیان زیبایی لفظ، وجه استعاره را نیز مد نظر دارد و در این طریق، نمونههای مختلفی میآورد: غضب را لجوج گفتن، شفق را به خون تشبیه کردن و سرخ را گلگون گفتن (که البته بهتر است از قرمزی)، زیرا لفظ گلگون لطافت گل را تخیل میکند یا به عبارتی اقتضای تخیل گل را. هچنین استر را بچه اسب نامیدن بهتر است از بچه خر!
از جمله تأکیدات خواجه این است که استعمال زینتهای استعاری برای هر صنف، شامل شرایط خاص خویش است و در صنوف دیگر به کار بردن آنها نه تنها مستوجب زینت نیست که قبیح نیز هست و لاجرم «استعمال یکی به جای دیگری نشاید». همچنین اگر به دنبال بیان استعاری شیئی هستیم، باید از شبیهترین چیز بدان بهره گیریم و نه از استعارهای دیگر (زیرا مستعار از مستعار، قبیح بوَد)؛ مثلا «فرزند» را در استعاره، «چشم» مینامند و چشم را «نرگس». حال اگر کسی در خطابت و در مقام استعاره، فرزند را نرگس بنامد، چون نرگس را از چشم (که خود استعاره است) گرفته، کاری ناپسند انجام داده است. نیز از جمله شرایط استعاره، تعارف یعنی شناخته بودن است؛ مثلا فرزند را «جگرگوشه» خواندن در عرف مشهور و متعارف بوَد؛ اما به عضوی دیگر نامیدن و استعاره نمودن، قبیح است.
همچنین خواجه یکی از عوامل اصلی زینت در کلام را «وزن» میداند، بهویژه وزن خطابی و نه وزن حقیقی که در شعر مورد استفاده است، و این خود دارای پنج مرتبه است: تساوی مصراعها در طول و قصر، تساوی عدد الفاظ مفرد، تساوی الفاظ متشابه و حروف متعادل، تعادل مقاطع محدود و مقصور و نیز تشابه در خواتیم یا پایان سخن.
در فصول پایانی مقالت هشتم، خواجه تمامی مواردی که ممکن است سبب زیبایی شعر شود (و لاجرم لذت ناشی از آن) را اظهار میکند و در فصل نهم که «در شعر» است، رویکردی مجدد به حُسن و جمال و لذت دارد که بهویژه با استناد به بحثش در باب محاکات در فلسفه هنر، واجد اهمیت است. نکته مهم در اینجا، آن است که خواجه در بیان شعر از اصطلاح «بیطوریقا» استفاده کرده : «در شعر و آن را بیطوریقا خوانند»، در حالی که یونانیان شعر را «پوئیتیکا» میگفتند (و عربی آن «بوطیقا») و نه ریطوریقا. ریطوریقا فن «خطابه» است نه شعر.
شعر، زیبایی و لذت
هـ) خواجه در ابتدای مقاله نهم ضمن تحلیل تعریف شعر که در عرف منطقی «کلام مُخیّل» خوانده میشود و در عرف متأخران، «کلام موزون مقفّی»، به بررسی و بحث در باب رأی هر کدام پرداخته و رأی خود را چنین میآورد: «مخیّل کلامی بوَد که اقتضای انفعالی کند در نفس به بسط یا قبض یا غیر آن بیارادت و رؤیت، خواه آن کلام مقتضی تصدیقی باشد و خواه نباشد. چه اقتضای تصدیق غیر از اقتضای تخییل (تخیل) بود» (همان، ص۵۸۷). اقتضای تصدیق با اقتضای تخییل متفاوت است؛ زیرا ممکن است بیان یک سخن در وجهی، کاملا اقتضای تصدیق کند و گاهی صرفا تخییل؛ اما به اعتقاد خواجه، مردم به تخییل بیشتر از تصدیق گرایش دارند و نسبت به آن مطیعترند؛ زیرا هستند مردمانی که چون سخن مقتضی صدق بشنوند، متنفر شوند؛ اما چون به اقتضای تخییل همان را بشنوند، لذت بسیار برَند: «باشد که صادق غیر لذیذ، به تحریفی مقتضی تخییل لذیذ شود» (همان، ص۵۸۸).
خواجه ضمن تأکید بر این نکته، علت را حیرت و تعجب نفس در امر محاکات میداند: «تعجب نفس از محاکات، بیشتر از آن بوَد که از صدق؛ چه، محاکات لذیذ بوَد». در اینجا خواجه در بیان واژه «میمزیس» یونانی، هم از وجه تخییل استفاده میکند، هم محاکات؛ لذا اولا او هم به رأی و ترجمه ابوبشر بن متی که برای اولین بار میمزیس را محاکات ترجمه نمود، اعتماد دارد و هم به رأی فارابی که میمزیس را تخییل ترجمه کرد و این اصطلاح را نسبت به محاکات دقیقتر شمرد؛ زیرا از دیدگاه فارابی آنچه سبب ظهور آثار هنری و ادبی میشود، همان تخییل است. متن و فحوای کلام خواجه این معنا را کامل نشان میدهد: «تصدیق قبول حق است به حسب اعتبار مطابقت آن با خارج، در حالیکه در تخییل، انفعال نفْس است از جهت التذاذ و تعجب از نفس قول بیملاحظت امری دیگر. پس اول به حسب حال، معقولعلیه است. و دوم به حسب حال قول و بعد از تقویم» (همان، ص۵۸۸).
خواجه در بیان اموری که مقتضی تخییل است، یعنی همان عوامل چهارگونه که بیان کردیم، مثالهایی از شاعران بزرگ میآورد. در باب مثال مخیل به حسب فصاحت و متانت، شعر زیبایی از حکیم ابوالقاسم فردوسی میآورد:
چو فردا برآید بلند آفتاب
من و گرز و میدان و افراسیاب
و نیز مثال معنی مخیل به حسب غرابت نظم:
نگر چه شومجهانی است اینکه جفت از جفت
خوشی نیاید تا پارهای ز جان نبرند
از دید خواجه، هیچ صناعتی چون شعر قادر به ایجاد التذاذ و تعجب نفس نیست (خطابت نفع به تصدیق کند و شعر به تخییل) و اشعار متأخران نیز بیشتر به دنبال چنین اغراضی در شعر است، برخلاف متقدمان که به دنبال اغراض مدنی بودند. بر این اساس خواجه خود به تعریفی از شعر میپردازد که نقش تخییل و لذت در آن بسیار برجسته است: «شعر کلامی بوَد مؤلف از اقوال مخیّل که انفعالی مطلوب به حسب غرضی از اغراض مدنی یا غیر آن، تابع تخییل باشد و چون تصدیقات مظنون مشهور بوَد یا نزدیک به شهرت، حصر آن ممکن باشد و به حسب آن اعداد انواع غیرمتعذر و اما تخییلات به سبب آنکه غیرمشهور بود محصور نتواند بود؛ چه، هر چه غریبتر و مستبدعتر و لذیذتر، مخیلتر» (همان، ص۵۹۰).
از دیدگاه خواجه هر چه صفت تخیلی یا تخییلی شعری فراتر باشد، لذتبخشتر خواهد بود. پس نسبت ذاتی میان تخیل و لذت وجود دارد. علت را نیز خواجه بازمیگوید. نفس چون از امری به صورت مغافصه (ناگهانی) آگاه شود، لذت بیشتری میبرد تا آنچه انتظار دارد، یا بهتدریج به وی میرسد. به همین دلیل است که مسائل نادر و نیز مضحکیات یا فکاهیات در نخستین باری که شنیده میشود، لذیذتر است و البته به تکرار سبب نفرت میشود. زیبایی و نیکویی اشعار تخییلی چنان در نفوس مخاطبان تأثیرگذار و نافع است که به تعبیر خواجه شعرا را در سلک انبیا آوردهاند: «از جهت قدرت بعضى قدماء شعرا بر تصرف تام در نفوس عوام، ایشان شعرا را با انبیاء در سلک مشابهت مىآوردهاند»، کما اینکه «در این روزگار نیز اشعار نیک از خطب در بعضى منافع مؤثرتر است» (همان، ص۵۹۰).
از دیدگاه خواجه «رعایت تناسب» که متداولترین تعریف زیبایی در تمدن اسلامی است، در بعضی اشعار چنان به کمال است که ایقاعاتش، جانداران را به حرکت و اهتراز درمیآورد. و این به دلیل نسبت وسیع زیبایی و لذت است؛ به عبارتی زیبایی مهمترین عامل ایجاد لذت در نفس مخاطب است و این زیبایی تناسب و اعتدال است. ورود خواجه به بحث «طراغوذیا» (تراژدی) که او آن را وزنی بهغایت لذیذ میداند، صریحترین کلام وی در نسبت میان زیبایی و لذت است. جالب اینکه خواجه بدین دلیل که در این روزگار (قرن هفتم هجری) تراژدی، کمدی و دیگر انواع شعر که نفس را به جنگ یا ذکر معاد و نیز طرب و فرح برمیانگیزد، مهجورند، شرح آنها را بیش از این بیفایده میداند: «و آن را وزنى بهغایت لذیذ بوده و نوعى دیگر مشتمل بر ذکر شرور و رذایل و هجو کسى، و نوعى مشتمل بر امور حرب و جدال و تهییج و غضب و ضجرت، و نوعى دیگر مشتمل بر امور معاد و تهویل نفوس شریره، و نوعى دیگر مقتضى طرب و فرح، و نوعى دیگر مشتمل بر سیاسات و نوامیس و اخبار ملوک و همچنین انواع دیگر؛ و هر نوعى را اجزائى خاص مرتب مؤدّى به مقصود، و چون اوزان و تخیلات مناسب هر نوعى، مقارن آن استعمال مىکردهاند، آن را تأثیر بیشتر بوده است. و بر جمله چون در این روزگار آن سیاقت مهجور است، از شرح آن انواع فائده زیادت صورت نبندد» (همان، ص۵۹۱).
محاکات و تخییل نزد خواجه نصیر
و) اما اهمیت محاکات و تخییل سبب میشود خواجه فصل دوم مقالت نهم را به «در تحقیق تخییل و محاکات و بیان وجوه استعمال آن» اختصاص دهد. «محاکات ایراد مثل چیزی بوَد به شرط آنکه هو، هو نباشد؛ مانند حیوان مصور طبیعی را، و خیال به حقیقت محاکات نفس است اعیان محسوسات را، ولیکن محاکاتی طبیعی» (همان، ص۵۹۱)؛ بنابراین محاکات تقلید شئ است و خیال تقلید طبیعی نفس است از اعیان محسوسات.
ورود بحث ما به محاکات نیز اظهار دلایلی افزونتر در تبیین نسبت میان زیبایی و لذت از دیدگاه خواجه است. بنیاد محاکات به تعبیر خواجه (همچون آرای ارسطو در نخستین بخش بوطیقا)، طبع و طبیعت موجود زنده است و نیز عادت، صناعت و همچنین تعلیم و تعلم. در طبع همچون طوطی که محاکات قول انسان میکند و در عادت، محاکات آنچه در جان و نفس کسانی است که قادر بر محاکاتاند و یا به صناعت همچون کار مصوران و شاعران. تعلیم نیز نوعی محاکات است؛ زیرا تصویرکردن، تصویر امری موجود است در نفس٫
و اما بحث نسبت میان محاکات و لذت: از منظر خواجه محاکاتْ برانگیزاننده حس لذت است؛ زیرا چیزی را در جان انسان برمیانگیزد که از نظر تخییلی نیز امری غریب و شگفت است. به عبارتی محاکات از این رو لذیذ است که برانگیزاننده این وهم در انسان است که در ایجاد یک شئ یا جان بخشیدن بدان قدرت دارد و نیز این معنا که در محاکات نوعی تخیل وجود دارد که سبب انگیزش امر شگفت در انسان میشود. و امر شگفت البته لذتبرانگیز است: «به این سبب محاکات صوَر قبیح و مستکره، هم لذیذ بود» (همان).
خواجه چون پیشینیان معتقد است شعر به سه چیز محاکات میکند: به لحن و نغمه، به وزن، و نیز به نفس کلام مخیّل. هر کدام از اینها قادرند نفس را به انفعالی سخت وادارند؛ مثلا برخی وزنها ایجاد عیش و طیش میکنند و برخی ایجاد وقار.
همچنین از دیدگاه او هدف محاکات مطابقت بر یکی از سه چیز است: یا مجرد، یا مقارن تحسین و یا مقارن تقبیح. مطابقت مجرد آنکه نقاش صورت، شئ محسوسی را محاکات نموده، نقش کند. مقارن تحسین یعنی آنکه صورت فرشته را محاکات کند و مقارن تقبیح یعنی اینکه صورت دیوی را محاکات کند: «و باشد که محاکی غیر حیوان را در صورت حیوانی آرد یا بر محاکات غرایب از او قادر شود. چنانکه اصحاب مانی صورت رحمت و غضب را بر نیکوترین و زشتترین صورتی نقش کنند.» (همان، ص۵۹۳).
از دیدگاه خواجه محاکات شعری به تحسین و تقبیح لذیذتر است از مدح و هجو؛ زیرا نفوس انسانی در نسبت میان هنر و لذت، به محاکات تحسینی مایلترند تا محاکات تقبیحی.
نکته دیگر اینکه خواجه علت وجودی شعر را دو امر میداند: یکی لذت محاکات، و دیگری شعف به تألیف امور هماهنگ که در جوهر نفس موجود است از طریق ارتقای شعر در اوج حسن و نظام. «علت وجود شعر دو چیز است: ایثار لذت محاکات، و شعف به تألیف متفق که در جوهر نفس مرکوز است. و بعد از آن به تهذیب صناعت، آن را بهتدریج از مرتبه نازل به مرتبهاى که از آن بلندتر نباشد، در حسن و نظام مىرسانند» (همان، ص۵۹۱).
نتیجه نهایی آنکه از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی همچون حکمای دیگر، از جمله خصایص نفسْ انفعال است و عوامل انگیزش این انفعال، تصدیق است و تخییل. تصدیق قبول نفس است از اسناد امری به امر دیگر، همچون نسبت سردی به هوا در قضیه «هوا سرد است» که خود در بر دارنده انفعال نفس است در قبول و پذیرش یک امر واقع، بهویژه در تطابق این گزاره با امر خارجی، یعنی سردی هوا؛ اما تخییل قدرت بیشتر و تأثیر ژرفتری در نفس دارد. زیرا از تخییل، لذت حاصل میشود و لذت میل و تلائم نفس است با امر مطلوب و خواهش دل. زیبایی باعث و موجد لذت است، بهویژه اگر تخیل تمامی عوامل و ادله ظهور زیبایی را در امر مخیل اعم از شعر و تصویر به کار گیرد.
منابع:
ابنسینا، (۱۳۷۵)، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، قم
جرجانی، میر سید شریف(۲۰۱۰)، معجم التعریفات، تحقیق و دراسه محمد صدیق المنشاوی، دارالفضیله، قاهره
جرجانی، میرسید شریف (۱۳۷۷)، تعریفات (فرهنگ اصطلاحات معارف اسلامی) ترجمه حسن سیدعرب، سیما نوربخش، نشر فرزان، تهران
صلیبا، جرج (۱۳۶۶)، فرهنگ فلسفی ترجمه منوچهر صانعی درهبیدی، نشر حکمت، تهران
طوسی، خواجه نصیرالدین (۱۳۵۵)، اساس الاقتباس، تصحیح مدرس رضوی، نشر دانشگاه تهران
حسن بلخاری
منبع: روزنامه اطلاعات