نسخهای از دستخط افشار نیز نصیب اینجانب شد که بعداً در تهران به نظر خود وی هم رساندم. نمونۀ تایپی این پیام، چند سال پس از درگذشت افشار در شمارۀ ۱۰۷ مجلۀ بخارا (مرداد-شهریور ۱۳۹۴) چاپ شد ولی دستخط آن مرحوم، در جایی منتشر نشده بود.
سال ۱۳۸۹/ ۲۰۱۰، مصادف بود با دهمین سالِ تأسیس انجمن مطالعات قاجار(IQSA).به همین مناسبت در ۱۹- ۲۲ مرداد/ ۱۰-۱۳ آگوست همین سال، از طرف انجمن مذکور، کنفرانسی در شهر آکسفورد و در کالج سنت آنتونی برگزار شد. اینجانب نیز با ارائۀ مقالهای در باب «سفرنامهنویسی و بنیادِ نمایش در ایرانِ دورۀ قاجار»، در این کنفرانس شرکت کردم. یکی از حواشی این مراسم، تجلیل از حافظ فرمانفرماییان، از دوستان نزدیک ایرج افشار، در شب پایانی کنفرانس بود. در این مراسم، کسانی مانند تورج اتابکی، جان گرنی، هوشنگ شهابی، همایون کاتوزیان، دومینیک بروکشا و بسیاری دیگر شرکت کرده بودند. افشار که نتوانسته بود در این مراسم شرکت کند، پیامی خطاب به فرمانفرماییان مکتوب ساخت و به فرزندش در امریکا ارسال داشت تا به آکسفورد برساند. او نیز دستخط پدرش را در چندین نسخه تکثیر و روانۀ مراسم کرد. در این شب، پیام افشار که البته بسیار عاطفی و خاطرهانگیز بود، توسط همایون کاتوزیان قرائت شد که حالوهوای خاصی هم به این مراسم بخشید.
نسخهای از دستخط افشار نیز نصیب اینجانب شد که بعداً در تهران به نظر خود وی هم رساندم. نمونۀ تایپی این پیام، چند سال پس از درگذشت افشار در شمارۀ ۱۰۷ مجلۀ بخارا (مرداد-شهریور ۱۳۹۴) چاپ شد ولی دستخط آن مرحوم، در جایی منتشر نشده بود. چند وقتی بود که بهدنبال فرصت مناسبی میگشتم تا این دستخط را به چاپ برسانم. امروز یعنی ۱۶ مهرماه، نودوهشتمین سال تولد افشار است. به این بهانه تصویری از نامۀ افشار، دستخط او خطاب من و نیز عکسی از اینجانب و حافظ فرمانفرماییان را که در همان مراسم برداشته شده بود، به اشتراک میگذارم.
***
حافظ عزیزم
طهران- بیستوسوم خرداد ۱۳۸۸
یاد باد آن روزگاران یاد باد. پنجاه و چند سال پیش را میگویم که از ینگه دنیا بازگشته بودی و مالامال از ایرانخواهی بودی و چون کتابخانۀ دانشکدۀ حقوق گنجینهای داشت که خاص کتب ایرانشناسی بود از ساختمان دانشکدۀ ادبیات که در آنجا به تدریس مشغول شده بودی سری به مرحوم محمدتقی دانشپژوه و من که کتابدار دانشکدۀ حقوق بودیم میزدی و فرصتی داشتی که دربارۀ منابع و مراجع دورۀ قاجاری تبادل اطلاعات میکردیم.
دوستی پایدار و بیشیله پیله از همان موقع آغاز شد و چون توانستی مؤسسۀ تاریخ و تمدن خاورمیانه را در دانشکدۀ ادبیات ایجاد کنی و کتابخانهای خاص را پایه بگذاری مرا هم به همکاری پژوهشی دعوت کردی و مناسبتی پیش آمد که توانستم سرگذشت مفصلی از حاجی پیرزاده (دیدارکننده با ادوارد براون) بنویسم که در آغاز سفرنامۀ او که تو همت بر نشر آن گذارده بودی به چاپ رسید.
پس از آن نشریۀ ایرانشناسی را راه اندختی که نخستین شمارهاش را به نشر فهرستنامۀ کتابشناسیهای ایران که من گردآوری کرده بودم تخصیص دادی و چون از ایران هجرت کردی یکی و بهتر بگویم دو شمارۀ دیگر از آن مجموعه را من به همان نام دلپذیری که انتخاب کرده بودی به چاپ رسانیدم.
صمیمانه بگویم که آن زمان در زمینۀ نشر مدارک قاجاری پس از مجلۀ یادگار کارهای تو از گامهای آغازین و استوار بود. پس باید از سفرنامۀ فراهانی نام ببرم که به چاپ رسانیدی و بعدها آن را با همکاری التون دانیل به زبان انگلیسی نشر کردی و دنیایی فرنگی نزدیک به قرن بیست و یکم را با ایران قرن نوزدهم، آشنا کردی. تاریخ کرمان تصحیح باستانی پاریزی را هم، چون دو تن از خاندان پدریت در کرمان حکومت کرده بودند به چاپ رساندی و کرمان را تحفهای درویشانه دادی.
در سفرها هم همدل و همراه بودیم. بایدت به یادآورد آن سفر درازدامنی را که با منوچهر ستوده و احمد اقتداری از طهران به یزد و کرمان و بندرعباس و سپس به لارستان رفتیم زمانی که راه، میان عباسی تا لار، از سنگلاخها، تپههای ناهموار، پیچ و خمهای هولناک و ماهورهای آتشبار و رودخانههای سیلابی میگذشت و میگفتند حرامی هم در راه است. راههای سایر شهرها هم که از آنها گذشتیم تا به طهران بازآمدیم اکثر خاکی و پر از دستانداز بود. و یادت هست که آن اتوموبیل کذائی که صاحبکرمی در اختیارمان گذاشته بود در همان اوائل از کار افتاد و ما با جیپ قراضهای آن فرسنگهای درازدامن را گذراندیم. راستی مقداری از سفر را با ایرانشناس عرفانشناس سوئیسی که عارفمسلک و خاکیمنش بود، شادروان فریتس مایر همراه بودیم.
یادم نمیرود سفر دیگری را که با تو و عباس زریاب رفتیم و اللهیار صالح را از خانهاش برداشتیم و به سپیدرود رفتیم تا خود را به مارلیک که امروز شهرت پیدا کرده و آن وقت گمنام و دورافتاده بود برسانیم و حفریّات علمی اعجابآوری را که عزتالله نگهبان ـ دوست و همدرس کلاس اول ابتدائی و بعد دورۀ متوسطهام انجام داده بود، ببینیم. برای رسیدن به آنجا به قایق زهواردررفتهای نشستیم و دل به دریا زدیم. میدانی که مردم پارسیزبان قدیم به رود هم دریا میگفتند (مثلاً آمودریا). موجهای هولناک قایق را کژومژ میکرد. از آن سوی سپیدرود پیاده به مارلیک رفتیم و از عجائب اینکه پس از وارد شدنمان رضا مستوفی با رویی خندان به سویمان دوید و گفت هماکنون جامی زرین از زیر خاک درآمد که در تاریخ اکتشافات باستانشناسی ایران ایجاد اهمیتی خواهد کرد. جام را به دست اللهیار صالح دادند و عکسی از جمع ما انداخته شد که عزتالله نگهبان آن را در اواخر عمر خود که رفع معاذیر دولتی شده بود به چاپ رسانید.
خدمات تو در ادارۀ انتشارات دانشگاه و همکاریهای تو با سازمان جهانگردی و مدتی با انتشارات فرانکلین باز یادآور آن است که به ایران دلبسته بودی و باز یادت باشد که سه جلد سفرنامههای ناصرالدین شاه را بهصورت خوبی بازچاپ کردیم و برای این کار دوستان کاوس جهانداری، محمدتقی دانشپژوه و عبدالرحمن عمادی و دکتر عباس زریاب شریک آن راه سپری بودند.
در سالهای دوریت از ایران یک بار در لوس آنجلس دیدارها تازه شد و سه بار در آستین که تو آنجا درس میدادی و فرصت خوبی بود که روز و شبانی در خانهات بودم و دانشجویانت را دیدم که از تجربیات تو بهرهها برده بودند.
اینک که در آکسفورد به مناسبت احتفال جمعیت قاجارتباران فرصتی پیش آمده است که به حضرت حافظ عرض دوستی و ارادت بشود و ممکن نشد که خود باشم تا دست به گردن شویم و روی یکدیگر را ببوسیم، دست به قلم شدم و این سطور را سیاه کردم که به نظرت برسد.
اصل نامه را بهوسیلۀ پست به آستین فرستادم و امیدوارم که برسد و یک نسخۀ ایمیلی آن را فرزندم آرش از لوس آنجلس در روز برگزاری احتفال به دستت خواهد رسانید.
دوستدار ایرج
علی میرانصاری