میراث مکتوب – به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست
پس از شنیدن خبر ناگوار درگذشت ایرج افشار، عبارتی که جاحظ از قول یک زنِ سوگوار عرب نقل می کند بخاطرم گذشت که “انَّ مصیبَته أمَّنـَتْنِی من المصائبِ بعده” یا به زبان خودمان، ” مصیبت او مرا از مصائب دیگر ایمن ساخت.” غافل ازین که چرخ مست بازیگر هنوز بازی ها در چنته دارد که هزار همچو محمودک امیدسالار از آن غافلند. دیروز (جمعه 9 دسامبر 2016 میلادی) مطّلع شدم که دوست فاضل جوانمرد و نازنینم، دکتر همایون شیدنیا به سرای باقی شتافت و “مرگ ِ چنین خواجه نه کاریست خُرد“
همایون شیدنیا که دست سرنوشت بیش از پنجاه سال پیش او را به آمریکا کشاند، نه فقط پزشکی خیّر و نیکنام، بلکه موسیقیدانی چیره دست و ادیب بود که عشق به ایران و فرهنگ ایرانی در ذرّات وجودش خانه کرده بود. همّت و کوشش او در حمایت و اشاعهء فرهنگ و ادب ایران چنان که باید شناخته نیست زیرا تا زنده بود اجازه نمی داد که دوستانش حقّ او را درین باب چنانکه باید ادا کنند و اگر در مقدمهء نسخی که با حمایت او چاپ شده نامی ازو رفته است، من که نویسندهء آن مقدمه ها هستم، در پیشگاه خدا و ملت شریف ایران شهادت میدهم که ذکر نامش بدون اجازهء او و علیرغم اعتراض و گاهی پرخاش خودش بوده است. اکنون که آن دوست شریف ازین عالم خاکی پرکشیده و نیست تا به لطایف الحیل مرا منع کند، میخواهم به قول بیهقی “لختی قلم را بر او بگریانم” و شمّه یی از آنی که او بود و گوشه یی از خدمات فرهنگی او را برای هموطنانش بیان دارم.
همایون شیدنیا حامی اصلی و نیروی محرّکهء فعالیت هائی بود که درسری کتابهائی که با عنوان “گنجینهء نسخه برگردان متون فارسی” با همکاری مرحوم ایرج افشار، رحمةالله علیه، و جناب نادر مطّلبی کاشانی، حفظه الله، در ایران منتشر و در اختیار اهل فن قرار داده شد، متجلی گشت. اگر همّت و گشاده دستی و زحمات او در تهیهء مخارج چاپ این کتاب ها نمی بود، نسخی که درین مجموعه به صورت فاکسیمیله (یا به قول افشار “نسخه برگردان”) عرضه شد، هرگز به دست علاقمندان نمی رسید. تفصیل قضیه این که در سال 1991 میلادی دانشگاه ایندیانا در شهر بلومینگتون از فقیر دعوت کرد تا یک سال به عنوان استاد مدعوّ در آن دانشگاه ادبیات فارسی تدریس کنم. بنده در ایالت ایندیانا احدی را نمی شناختم و حتی از دعوت دانشگاه هم متحیّر بودم که اینها مرا از کجا یافته اند. اما به فاصلهء کوتاهی پس از این که وارد شهر شدم و به آپارتمانی که برای سکونتم اختصاص داده بودند وارد شدم، تلفن زنگ زد و آقائی گفت من همایون شیدنیا هستم و شنیده ام که شما برای تدریس زبان و ادبیات فارسی به این دانشگاه آمده اید و می خواهم شما را ببینم. بعداً فهمیدم که ایشان از شهر ایندیاناپولیس که یک ساعتی با آن دانشگاه در شهر بلومینگتون فاصله داشت تلفن می کرد. چون کسی را در آن بلاد نمی شناختم، به ایشان عرض کردم که من در اختیار ایشان هستم و هروقت مایلند تشریف بیاورند. دکتر شیدنیا گفت من یک ساعت دیگر شما را در سر فلان چهارراه خواهم دید. سر وقت به محل ملاقات رفتم و دیدم یک آقای بسیار خوش رو و موقری با موهائی که بیشتر سفید بود و ریشی پرفسوری بر صورت، آنجاست و تا مرا دید پیش آمد و خودش را معرفی کرد و دست دادیم و از آن لحظه طوری خودمانی و با محبّت با من رفتار کرد که انگار سالهاست مرا می شناسد. این آغاز رفاقت ما بود. پس از آن تا در ایندیانا بودم و حتی بعد از پایان دورهء اشتغالم در آن شهر و بازگشت به کالیفرنیا، بارها، چه تنها و چه با عیال و فرزندانم به خانهء او رفتم و از مهماننوازی و محبّت او و همسر مهربان و مردمدارش، خانم گیتی شیدنیا و دو دخترش شیلا و شلینا برخوردار گشتم.
دکتر شیدنیا مرکز ثقل جامعهء ایرانیان ساکن ایندیاناپولیس بود. این گروه ایرانیان علیرغم این که تعدادشان در قبال جوامع ایرانی ساکن شهرهای بزرگتر آمریکا بسیار اندک است، از نظر فعالیت های ادبی و فرهنگی از بهترین و مؤثر ترین جوامع ایرانیانی هستند که درین چهل پنجاه سالهء اقامت درین مملکت دیده ام. و امّا آن کسی که از آغاز کار، این ایرانیان را گرد هم آورد و فعالیت های ایشان را بر فرهنگ و ادب فارسی متمرکز ساخت، همایون شیدنیا بود.
در هرحال دیری از ورود من به دانشگاه ایندیانا نگذشته بود که دکتر شیدنیا به بنده فرمود که با دیگر دوستان ایرانی صحبت کرده و میخواهد که برای ایشان یک دوره شاهنامه تدریس کنم. بنده با کمال میل دعوت او را پذیرفتم، و در تعطیلات آخر هفته در سالنی که خودشان در دانشگاهی در شهر ایندیاناپولیس تهیه می کردند، کلاسی گذاشته بودند و فقیر در آنجا برخی داستانهای شاهنامه را برایشان شرح و مباحثی از ادبیات فارسی را طرح میکردم. درین یک سالی که در آن سامان اقامت داشتم، گروه ایرانیان ساکن آن بلاد که دکتر شیدنیا مرشد و بزرگترشان بود، از هیچ همراهی و محبتی دریغ نکردند.
آن یک سال گذشت و بنده به کالیفرنیا مراجعت کردم. سه سالی بعد از مراجعت من، دوست عزیز و مشترکمان، دکتر محمد جعفر محجوب که با دکتر شیدنیا رفاقت قدیمی داشت، دعوت حق را لبیک گفت و مدت کوتاهی پس از درگذشت او دکتر شیدنیا به من تلفن کرد و فرمود: میدانی که محجوب را چقدر دوست داشتم. دلم میخواهد به یاد او کاری فرهنگی انجام گیرد. اگر صلاح میدانی تو یادداشت های دکتر محجوب را فراهم و ویراستاری کن و ما ایرانیان ساکن ایالت ایندیانا مخارج چاپ آن را تقبل می کنیم. من پاسخ دادم که چه محجوب و چه فضلای دیگری که هنگام تحقیق یادداشت بر میدارند، این یادداشت ها را به قصد انتشار نمی نویسند و در آنچه که نوشته اند ممکن است هزار مطلب باشد که اینها نخواهند چاپ شود و اصولاً هنگام یادداشت برداری انسان ممکن است قدری سهل انگاری کند و مطالب را طوری ننویسد که شایستهء چاپ باشد و ممکن است چنین یادداشت هائی به صورتی خلاف میل یا ترجیح آن عالم چاپ شود. بنابرین من این کار را به صلاح نمی بینم. اما اگر شما میخواهید یک کار فرهنگی که روان محجوب هم از آن راضی باشد انجام دهید، پیشنهاد من اینست که مخارج چاپ نسخه برگردان برخی از دستنویس های مهم فارسی را فراهم آورید و پول از شما و زحمت از من، این نسخ را چاپ و در اختیار اهل فن قرار خواهیم داد. دکتر شیدنیا گفت: بسیار فکر خوبیست. تو برو دنبال کار و نگران مخارج نباش. بنده که در کالیفرنیا ازین پیشنهادات که آخرش هم به جائی نرسیده بود، بسیار شنیده بودم، و به قول خودمان گوشم ازین حرف ها پر بود، تصمیم گرفتم که قدری صبر کنم تا ببینم چه پیش میاید. کمتر از دو هفتهء بعد، دکتر شیدنیا تلفن کرد که ما یازده هزار دلار جمع کرده ایم و قادریم که مخارج چاپ هر نسخه یی را که در نظر داری، هروقت که تو بگوئی ارسال کنیم. چون دیدم که قضیه جدّیست، به ایرج افشار تلفن کردم و داستان را خدمتش عرض کردم و ازو خواستم که درین کار مرا یاری فرماید. افشار که همیشه برای چنین فعالیت هائی آمادگی داشت بلافاصله موافقت کرد و پس از قدری مشورت قرار برین شد که مجلد اول این سری اقدم نسخ مجمل التواریخ والقصص (مورّخ 751 ق) باشد که متعلق به کتابخانهء دولتی برلین در آلمان است. مطلب را به دکتر شیدنیا اطلاع دادم و با خوشحالی موافقت کرد و گفت تو و افشار محکم این کار را دنبال کنید و نگران مخارجش نباشید. پس از نامه نگاری های فقیر با کتابخانهء دولتی و اخذ اجازه و فیلم نسخه، و زحمات مرحوم افشار و جناب نادر مطلبی کاشانی، این نسخه بصورت فاکسیمیله در سال 1379 در تهران منتشر شد. پس از آن هم با مساعدت های روزافزون دکتر شیدنیا و کمک انجمن ایرانیان ساکن ایندیانا، پنج نسخهء خطی دیگر منجمله مجلد چهارم تاریخ وصّاف که به خط خودِ نویسندهء کتاب، یعنی شهاب الدین (یا شرف الدین) عبدالله شیرازی (623-728 ق)، معروف به “وصّاف الحضره” بود، و نسخهء شاهنامهء معروف به شاهنامهء لندن که به شمارهء Add. 21,103 در کتابخانهء بریتانیا در انگلستان نگهداری می شود، با چند نسخهء دیگر، میان سالهای 1381 و 1388 از چاپ در آمد.
درین بین هنگام یکی از سفرهایم به وطن، افشار تلفن کرد که جناب دکتر مصطفی موسوی، استاد دانشگاه تهران، نسخه یی از شاهنامه در بیروت پیدا کرده و دکتر شفیعی کدکنی تصویر برخی از صفحات آن را دیده و آن را نسخه یی درخور توجه تشخیص داده، و خوبست که دکتر خالقی و افشار و فقیر هم این تصاویر را ببینیم. یک شب دکتر موسوی آن تصاویر را به منزل مرحوم افشار آورد و ما سه نفر هم آنها را دیدیم و نسخه را بسیار معتبر و قابل چاپ تشخیص دادیم. همین که به منزل بازگشتم، به دکتر شیدنیا تلفن کردم و جریان را برایش تعریف کرده گفتم که چنین نسخه یی پیدا شده اما چنانکه دکتر موسوی می فرماید، به اقرب احتمالات کتابخانه یی که نسخه را صاحب است از دادن تصویر نسخه طفره خواهد رفت و ممکن است گرفتن تصویر نسخه بسیار گران تمام شود. بلافاصله پاسخ داد خرجش هرچه که باشد من تهیه میکنم، شما بروید دنبال این کار و بنده سر از پای نشناخته مشغول نامه نگاری با کتابخانهء شرقی وابسته به دانشگاه سن ژوزف در بیروت شدم تا موافقت آنها را برای فروش یک سی دی رنگی ازین دستنویس به دست آورم. این کار به آسانی انجام نگرفت و آخر، مجبور شدیم که دست به دامن یکی از اساتید عرب دانشگاه کلمبیا در نیویورک بشویم که در دانشگاه سن ژوزف آشنا داشت و به قول خودمان با پارتی بازی سی دی نسخه فراهم آمد اما نه با کیفیتی که قابل چاپ باشد. این قضیه مخارج دیگری را اقتضا میکرد و بنده طبق معمول با دکتر شیدنیا تماس گرفتم و فرمود تو کارت را بکن مخارج هرچه که باشد من ارسال میکنم و همین کار را هم کرد و جناب کاشانی با همّت و پشتکار و سلیقه یی که بدان شهره است، بر فراهم آمدن فایل دیجیتال قابل چاپ کتاب نظارت کرد و این مجلد هم در سال 1389 در تهران منتشر شد.
درین میان دکتر شیدنیا که مریض حال و مدتی بود که بازنشسته شده بود، به من گفت دیگر بنیهء چندانی برای دوندگی ندارد و اگر من کارهای اداری و مالیاتی بنیادی را که برای چاپ این نسخ تشکیل داده است در دست بگیرم، او کماکان در مورد فراهم آوردن مخارج کمک خواهد کرد. قرار برین شد که این بنیاد، که فی الواقع نه دفتر و دستکی دارد و نه کارمندی، از ایالت ایندیانا به کالیفرنیا منتقل شود. همین کار را کردیم و من این بنیاد را در ایالت کالیفرنیا به ثبت رساندم تا بلکه بار زحمات اداری آن از شانهء دکتر شیدنیا برداشته شود. یک سالی پس از انتشار شاهنامهء سن ژوزف، افشار عزیز هم ازین دنیا رفت و جهان ایرانشناسی را در ماتم خود نشاند. آخرین نسخه یی که با حمایت دکتر شیدنیا و کمک افشار در سری نسخه برگردان های ما چاپ شد، اقدم نسخ گرشاسپنامه بود که اصغر علمی، مدیر محترم انتشارات سخن و دوست دانشمندم جناب دکتر محمد افشین وفائی، استاد محترم دانشگاه تهران در انتشار آن بسیار کمک کردند. داستان چگونگی چاپ این نسخه هم که مطلقاً مدیون حمایت مالی دکتر شیدنیاست، ازین قرار است.
مدتی پیش از درگذشت افشار، یک سی دی رنگی از اقدم نسخ گرشاسپنامه که سالها پیش استاد جلال خالقی مطلق مرا از وجودش مطلع کرده بود و یک فیلم سیاه و سفید از آن را هم به بنده مرحمت فرموده بود، به درخواست افشار و پایمردی جناب دکتر اکمل الدین احسان اغلو، که در آن زمان دبیر کلّ سازمان کنفرانس اسلامی بود، به دستم رسید. بررسی دقیق تر نسخه از روی این سی دی رنگی بنده و افشار را برآن داشت که چاپ آن را در دستور کار بنیاد قرار دهیم. مطابق معمول، بنده مجدداً با تلفن دست به دامن دکتر شیدنیا شدم، و به او گفتم که چون این نسخه مینیاتورهائی دارد و به خط زیبائی هم کتابت شده، ترجیح من و افشار اینست که بصورت رنگی چاپ شود و طبعاً مخارج این کار از آنچه که تاکنون انجام شده است بیش تر خواهد بود. دکتر شیدنیا هم مطابق معمول گفت شما کاری به مخارجش نداشته باشید و نسخه را برای چاپ آماده سازید. نامه نگاری و فعالیت برای کسب اجازهء چاپ نسخه از کتابخانه موزهء طوپقاپوسرای چند سالی طول کشید و آن هم بدون زحمات فاضل محترم ترک، جناب دکتر ارطغرل ارتکین مقدور نمی شد. کتابخانه مبلغی نزدیک به پنج هزار دلار از بنیاد، یعنی فی الواقع از دکتر شیدنیا، گرفت تا اجازهء چاپ بدهد و این کار چند سالی طول کشید و درین سالها افشار عزیز هم درگذشت. مخارج آماده سازی فایل دیجیتال کم کیفیتی که به دست ما رسیده بود هم مزید بر علت شد و عاقبت این کتاب از پس زحمات و کوشش های مستمرّ جناب کاشانی و همکارانش با کمک انتشارات سخن وقتی از چاپ در آمد که افشار عزیز روی در نقاب خاک کشیده بود و حاصل کار را که به یاد خودش منتشر شد، ندید رحمةالله علیه. سخن آخر این که آخرین کمک دکتر شیدنیا به بنیادی که فی الواقع خودش بانی آن بود این که چندین هزار دلار کمبود مخارج چاپ نهائی کتاب را از کیسهء فتوت خود در آخرین سالهای حیات پر برکتش فراهم کرد.
با درگذشت دکتر شیدنیا گمان نمی کنم که این بنیاد بتواند به کار خود ادامه دهد و بنده صاحب همّتی که دنبال این کار را بگیرد و چاپ نسخه برگردان دستنویس های خطی فارسی را ممکن سازد درین بلاد نمی بینم. خداوند تبارک و تعالی به حکمت خود درین دنیا مردانی آفریده است که به قول عوام بی سر و صدا و در گم نامیِ تواضع و افتادگی ذاتی، مصدر خدماتی به هم نوعان و فرهنگ و تمدّن ایران اسلامی شده و می شوند. دکتر همایون شیدنیای عزیز من یکی ازین مردان مرد بود. خدایش بیامرزاد که در حیات و ممات مصداق روایت عاش سعیداً و مات سعیداً گشت، و انّالله و انّا الیه راجعون.
محمود امیدسالار
کتابخانه دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در لس آنجلس
منبع: روزنامه اطلاعات