میراث مکتوب- چند نابغه در تاریخ فرهنگ این سرزمین وجود دارد که میتوان گفت: چندوجهیاند؛ یعنی گذشته از اینکه چون اندیشمندان دیگر به قول معروف «جامع جمیع علوم عقلی و نقلی» بودهاند، آنان هم دانشمند بودهاند و هم فیلسوف و اهل عرفان. اگر عارف نبودهاند، لااقل روی به عرفان داشتهاند. از این رو، کار پژوهنده برای تحقیق درباره این نوابغ سخت میگردد که از این جمله است خیام. بدین جهت میبایست دانستهها و کارهای آنان را به شاخههای گوناگون تقسیم نمود و هر محقّق در رشته کار خود، به یکی از آن شاخهها بپردازد.
اگر در تاریخ فکر و علم ایران ده دانشمند طراز اول را بشماریم، خیام در ردیف این ده نفر قرار میگیرد. او قبل از هر چیز، ریاضیدان بود و چطور بتوان گفت که ریاضیدان درجه یک، «نظام فکری» ندارد؟ اصلا او خود را شاعر نمیدانست. با شعر مقداری تفنّن میکرد و مقداری با خود درد دل. اگر همه کارهای علمی خیام را در یک کفه ترازو قرار دهیم و رباعیّات را در کفهای دیگر، با توجه به دانشمند بودن او، این دو کفه در یک سطح برابر قرار میگیرند؛ و شاهین ترازو، در آن میان قائم میایستد.
خیام در نزدیک به صد و بیست رباعی که از او باقی مانده است، همه مسائل آفرینش و بهخصوص زندگی را که در هستی و نیستی گنجانیده میشود، همان خطی که دو سر آن «نیستی» و میان آن «هستی» است، در این رباعیّات آورده. او کشفیات کائناتی خود را نیز با نهایت اختصار در آنها نهاده. به همین جهت است که نجمالدین دایه که صوفی بزرگی است و در قرن هفتم هجری در غُلوای کار تهاجم مغول میزیست، دو رباعی ناب اینچنینی خیام را ذکر کرده و او را «نابینای گمراه» دانسته است؛ زیرا تفکرات او را کفرآمیز تلقی مینمود. خیام کشفیاتی نموده که به نام او ثبت و ضبط شده و چنان دقتی در آنها به کار رفته که امروزه نیز کاربرد دارد، معهذا نتوانست به این سؤال پاسخ گوید که: چرا آفریدگار «این جام لطیف» را میسازد و «باز بر زمین میزندش»؟
تأثیر وضعیت تاریخی و فرهنگی
من همواره بر این باور هستم و به تکرار گفتهام که هر شخصیت تاریخی، فرزند مکان و زمان خود است. اگر او را از آن مکان و زمان که در آنها زاده شده بردارند و در جای دیگر و وقت دیگری بگذارندش، آن نخواهد بود که بود و آن نخواهد شد که شد. خیام نیز از این امر مستثنی نیست. او هم فرزند زمان و مکان خود است؛ اما زمان و زمانه خیام چگونه بود؟ در آن زمان سه تیره فکری بر جامعه مستولی بود:
۱ـ اندیشههای زمینی و آسمانی سلجوقیانی که از راه دور به ایران و نیشابور آمده و استقرار یافته، تشکیل حکومت دادند.
۲ـ اندیشههای لاهوتی و ناسوتی اسماعیلیه که با ظهور سیدنا (حسن صباح) در کار آن شد که منطقه را فرا گیرد؛ و خیام را نیز تحت تأثیر بسیار خود قرار داد.
۳ـ اندیشههای «ایرانشهری» خواجه نظامالملک که در برابر تهاجم غزنویان و سلجوقیان، ایجاد و ارکان حکومتی و جامعه را زیر پوشش خود گرفت و «نظامیّهها» که اینجا و آنجا مستقر گردید، افکار بیگانهستیزی از یک سو و اندیشههای جهانشمولی اسماعیلیه را از سوی دیگر به مبارزه طلبید؛ و نهضت اشعری که «سرنوشت» را حاکم بر جهان میدانست، بر سردر «نظامیّهها» به گونه شعار نوشته شد؛ و به دنبال آن «معتزله» خردگرا بهتدریج جای اشعریان را گرفتند.
سلجوقیان که در زمان خیام در اوج اقتدار به سر میبردند، در کار نیرو بخشیدن به حکومت و توسعه قلمرو و نمودار و نمادین ساختن این اقتدار و شوکت شدند. خیام در چنین جوّی که بر جامعه حاکم بود و هر یک کافی بود تا انسان را از سویی به سمت خود کشاند و از سوی دیگر گیج نماید، زاده شد، رشد یافت و فرضیههای علمی ـ فلسفی خود را که دم به عرفان نیز میزد، برملا ساخت. آن زمان، عهد سه شخصیت بسیار ممتاز و کارساز تاریخ ایران است: خواجه نظامالملک، حسن صباح و خیام که با هر دو دوست بود.
تأثیر نیشابور
زادگاه خیام پیشینهای نهتنها تاریخی، بلکه اساطیری دارد و بر سر راههای عمده جهان غرب به شرق واقع بود (جاده ابریشم). اندیشههای این دو دنیا، توسط دانشمندانی که در این شهر مهم اقتصادی و فرهنگی در رفت و آمد بودند، با یکدیگر تلاقی میکرد و در تنویر و توسعه افکار تأثیری میگذاشت. نیشابور چون چهارراهی بر سر این اندیشهها قرار گرفته بود و سلجوقیان جویای نام، پذیرای چنین میهمانانی بودند. خیام از ابوالعلای معرّی تأثیر پذیرفته بود. او همه اندیشههای موجود را مطالعه کرده، آنها را به کار میگرفت؛ ولی من در اندیشههای فلسفی ـ عرفانی خیام الحادی ندیدهام.
خیام ریاضیدان ـ ستارهشناسی بود که پیوسته در جستجوی کشف اسرار طبیعت در سطحی گسترده و کائناتی بود. او میخواست از راز آفرینش و مسائل آن پرده بردارد، با آلات و ادوات آن زمان نمیشد به پرسشها، پاسخهای قاطع داد؛ چنانکه امروزه نیز با ماهوارههای شگفت تنها به حدود سی درصد از سؤالات پاسخ قاطع داده شده است. او پیوسته چون و چرا میکرد و عدهای این چون و چراها را «الحاد» گرفتهاند! اصولا در گذشته، هر که را سؤال میکرد، یا بهتر بگویم سؤال برایش برانگیخته میشد، «ملحد» میشمردند و از اینگونه افراد طراح مسائل و سؤالبرانگیز بسیارند. او به آفریدگاری میاندیشید که به گفته خودش، او را درست نتوانسته بود بشناسد.
خیام دست روی رگه اصلی اندیشه انسانی گذاشته است. از زمانی که انسان به فکر فرو رفت تا امروز یعنی حدود بیش از پنجاههزار سال، بشر از خود پرسیده است: کیست؟ از کجا آمده و به کجا خواهد رفت؟ زندگی چیست و مرگ کدام است؟ در زمان خیام، انسان قدم بر کره ماه ننهاده بود و بسیاری از اسرار مریخ کشف نشده بود و هنوز سنّ کائنات معلوم نشده بود، و اینکه چگونه آمده و چگونه خواهد رفت؛ معهذا امروزه نیز همین سؤالات مطرح است. خیام به بهترین وجهی این سؤالات بهخصوص مسئله مرگ و نیستی را مطرح کرده و در آن گیج و گنگ باقی مانده و انسان را به شمردن غنیمت در «دم» رهنمون گشته؛ و این که «عاقبت کار جهان نیستی است». پس او از دغدغههای امروزی دور نیست و به همین دلیل مورد قبول خودی و بیگانه و پیر و جوان است. او همان سؤالها را مطرح کرده که امروزه مطرح است.
تأثیر خیام در دیدگاههای مختلف
خیام زمانی که روی به «سرنوشت» میآورد و اشعریگونه میاندیشید، این گروه را متأثر میساخت. زمانی که روی به «خردورزی» میآورد و معتزلهگونه میاندیشید، خردورزان را تحت تأثیر قرار میداد. زمانی که خود تحت تأثیر اندیشههای ناصرخسرو، عارف اسماعیلی قرن پنجم قرار داشت، متقابلا بر دانش و عرفان اسماعیلی نفود میکرد؛ یعنی مقداری از آن گرفت، مقداری هم به آن داد. در اغلب کتابهای ادبی ـ تاریخی، آنگاه که از «بیاعتباری دنیا» گفتگو به میان آمده که کم هم نیست، یک یا چند رباعی از خیام به عنوان مثل و نمونه آورده شده است. چندی بعد، در قرن هفتم و هشتم هجری که بازار تصوف در ایران گرم شد، در شاخهای از تصوف نفوذ کرد و آن را تحت تأثیر قرار داد. خلاصه آنکه رگههای فکری خیام، پس از وی در نزد اغلب اندیشمندان، چه ادیب و چه غیر ادیب دیده میشود که در آن میان به عنوان نمونه میتوان حافظ را نام برد.
دامنه «اندیشه خیامی» چنان وسیع است که امروزه چه در غرب و چه در ایران، گاه حتی مکانهای عمومی چون قهوهخانهها و رستورانها را خیام نام مینهند؛ زیرا مخاطب او انسانها هستند، از هر گروه و صنفی. بدین ترتیب طیف عظیم جهانشمول «اندیشه خیامی»، در هر نحوه دیدی به جهان هستی و نیستی رسوخ یافته و تا زمانی که دوستداران خیام مسئله «مرگ» را برای خود حل نکرده باشند، اندیشه خیامی برقرار خواهد ماند.
درباره جنبـه ادبی خیام باید از ادبا پرسید. من در آن حد نیستم که در این زمینه وارد شوم؛ ولی همین قدر میدانم که در رباعیات مفاهیم، زیبا، احساسی، کاملاً شاعرانه و دلسوزانه تبیین گردیدهاند. منظرههای بهاری به نحو احسن به تصویر کشیده شدهاند و مفاهیم که بهدرستی و صداقت تفهیم گردیده، تا کنه وجود خواننده نه تنها مینشینند، بلکه رسوب میکنند. خیام آنگاه که از گذشتههای دور میسراید و آن را با «کوکو» و افسوس بار دیگر فرا میخواند، انسان نیز هماواز با او و هماواز با پرنده کوکوگو به «کوکو» میافتد! از آن پس تا به امروز اغلب کسانی که رباعی سرودهاند، از خیام به گونهای تقلید کردهاند. به همین دلیل روست که در تعداد رباعیات وی شک کردهاند؛ زیرا هر ناسخ نسخهای از این دیوان کوچک و هر خوانندهای طی تاریخ، در گوشه دیوان او شعری به همان سبک و سیاق سروده و چون او با خود درد دلی کرده و باز به همین دلیل است که با دقت وسواسگونه باید اصلها را از بدلها جدا کرد.
خیام و شاعران دیگر
این مقوله بسیار طولانی و پرمحتواست و بحث خاص و جداگانهای میطلبد؛ ولی همینقدر باید بگویم که حافظ بسیار زیاد و مولانا مقداری تحت تأثیر او بودهاند و گویی خیام لحظهای حافظ را ترک نکرده بود. از طرف دیگر خیام خود بسیار تحت تأثیر فردوسی بود. فردوسی خواهان آن است که به وسیله «خرد» و «دانش» با «سرنوشت» به مبارزه بپردازد. در بخش حماسی شاهنامه این موضوع به وضوح نمایان است و شاخهای از طرز تفکّر فردوسی را تشکیل میدهد. قهرمانان شاهنامه پیوسته با سرنوشت در حال مبارزهاند؛ گاه پیروز و اغلب منکوب میشوند و خیام نیز چنین میاندیشد. اینگونه میتوان فردوسی را یکی از معلمان خیام دانست که از جهت زمان نیز چندان دور از هم نیستند.
شیرین بیانی
منبع: روزنامه اطلاعات