میراث مکتوب- از آن روزی که:
به جمشید بر گوهـر افشانـدنـد
مـر آن روز را روز نـو خوانـدنـد
سـر سـال نو هـرمـز فرودیــن
بر آســوده از رنـج روی زمیــن
بزرگــان به شـادی بیـاراستنـد
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگــار
به ما ماند از آن خسروان یادگـار
«فردوسی»
تا به امروز، بهار و جشن نوروز و عید با شادمانی و تازگی و دگرگونی، راه خود را از جهان مسطوره تا درون چندسویه زندگی جامعه طی کرده است. طبیعی است که بهار در رفتارشناسی فرهنگی ایرانیان به گستردگی خود را نشان داده است و سازه فرهنگی ادبیات از آنجا که آیینه روشن نمودها و نمونه های حیات فرهنگی ملت هاست، به روشن ترین شکل، رویکرد انسان را در همنفسی با بهار در شعر شاعران به میراث گذاشته است. اگرچه این رویکردی گوناگون است و در نگاهی گذرا زاویه های نگاه شاعران را در دو بازخورد بیرونی(آفاقی) و درونی (انفسی) با برداشت های متفاوت فردی می توان مشاهده کرد.
آمدن بهار پیوسته با دگرگونی طبیعت و سرسبزی جهان و رقص ابرها و آوازخوانی پرندگان و نشاط زندگی همراه بوده است. هستِ این ویژگی را در شعر «رودکی» در قصیده ای با مطلع «آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب»می توان به خوانش نشست. نیز در شعر شاعران دیگر…. در پیام این شعرها دگرگونی و رستاخیز طبیعت را به خوبی نقاشی شده است و در نهایت بیان می شود که ای انسان تو نیز باید متحول و دگرگون شوی!
این برداشت های بیرونی و درونی از بهار، دراجتماع نیز خود را نمایانده است. آنجا که «مولانا» در رویکردی عرفانی، بهار را از نفحات الهی می داند که باید از باد آن تن مپوشاند و از زبان پیامبر(ص) نقل قول می کند:
گفت پیغمبر به اصحاب کبار
تــن مـپوشانیـد از باد بهــار
به بیان دیگر، آمدن بهار، توجه شاعر را برانگیخته است که خود را چون درختان در معرض تازگی نهد و از نو سبز شدن را بیاموزد و زیستن را با طراوتی بهارانه در خود تقویت کند. زمینه های اجتماعی دگردیسی انسان با بهار گره خوردگی دارد و بهار پیامدار عبور از رنج ها و ناکامی ها و پریشانی ها و دردهاست. گاه مولوی بهار را «رسول یار» می داند و می گوید:
آمد بهــار خـرم و آمد رســول یـار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بی قرار
و گاه هم او از آمدن بهار درسی معرفتی می گیرد و در قالب تمثیل می گوید:
در بهاران کی شود سرسبز سنگ؟
خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ
سال ها تو سنگ بودی دل خراش
آزمون را یک زمانی خاک باش
ایـن بهــار نـو ز بعـد برگریـز
هست برهـان وجود رستخیـز
و یا «حافظ» در چند دیدگاه با بهار همسویی می کند:
سیز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
**
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
**
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
و «خیام» شاعر فیلسوف از بهار به پرسش هایی بی پاسخ می رسد:
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست؟
با این اوصاف، اگرچه از «رودکی» تا «سپهری»، اغلب ستایشگر بهار هستند و منتظر آمدنش؛ در منظر شاعرانی دیگر با توجه به زمینه های اجتماعی و آمال مردم، با سبزینگی و طرب و نشاط بهار همزبانی نمی کنند.
چون جامعه در شادمانی به سر نمی برد. گویا بهار این مردم نیز سوگوار است. نمونه هایی این نوع سوگسروده های بهاری را می توان در آثار دو شاعر بزرگ ایران و افغانستان مشاهده کرد. «هوشنگ ابتهاج» بهار را سوگوار دیده و چنین سروده است:
نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
و «خلیل الله خلیلی» شاعر اهل افغانستان چنین می سراید:
گویید به نوروز که امسال نیاید
در کشور خونین کفنان ره نگشاید
بلبل به چمن نغمۀ شادی نسراید
ماتم زدگان را لب پرخنده نشاید
و بالاخره «عارف قزوینی»، ترانه سرای بزرگ نیز با نگاهی تلخ به رویکردهای سیاسی روزگار مشروطه، ترانه ای با سوژه ای جاودان نوشته است:
هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد
در باد بهاری تهـــی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطۀ ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چـه کــج رفتـــاری ای چـــرخ،
چــه بـــدکــــرداری ای چـــــرخ،
ســر کیـــن داری ای چـــرخ،
نه دین داری، نه آیین داری ای چــرخ…
عبدالرضا رادفر، شاعر و محقق ادبیات
منبع: روزنامه اطلاعات