میراث مکتوب- زبان و اجتماع با هم کنش متقابل دارند یعنی تحولاتی که درون یک جامعه روی میدهد در گفتارها و متون منعکس میشود. در واقع زبان میانجی ما و واقعیت است لذا گفتارها یا گفتمانها کمابیش آیینهای از تاریخ تحولات اجتماعی هستند. در کتاب «مردم در گفتمانهای تاریخ معاصر ایران(۱۳۵۷-۱۲۸۵)» نیز ما با همین موارد روبهرو هستیم. زیرا متون واقعیتهای اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی دوران خود را بازتاب میدهند. مورخان اجتماعی پس از بررسی سطح کنشهای گفتمانی میتوانند به سطوح گستردهتر و زیرین کنشهای اجتماعی، ساختارها و الگوی مناسبات قدرت راه ببرند. میدانیم که مفهوم مردم در حال دگرگونی و بسط بوده و مولفهها و جنبههای معنایی جدیدی از زمان مشروطه به این سو پیدا کرده است. از همان دوره در این خصوص، متون و گفتارهای زیادی به جریان افتاده که در خور مطالعه هستند. ما اگر در این متون واکاوی کنیم متوجه میشویم که تحول یا تطور مفهوم مردم در تاریخ معاصر ایران بیربط با رویدادهای تحولی و وقایع عینی در بطن جامعه نیست. گفتمانها به علت ایجاد بسترهای ذهنی مشترک نیز بر همگرایی مردم تاثیر گذاشتهاند. آنها هم متاثر از شرایط اجتماعی و هم بر آن تاثیرگذار هستند. در این باره با عیسی عبدی، پژوهشگر تاریخ و نویسنده کتاب «مردم در گفتمانهای تاریخ معاصر ایران(۱۳۵۷-۱۲۸۵)» گفتوگویی انجام شده که گزارش آن را در ادامه میخوانید.
در کتاب «مردم در گفتمانهای تاریخ معاصر ایران» آمده است، مردم به صورت یک دال محوری در گفتارهای سیاسی تاریخ معاصر حضور دارد، این جمله را چگونه تبیین میکنید؟
اگر فرضا دوران مشروطه تا زمان حاضر را قلمرو نسبی تاریخ معاصر ایران مدرن تلقی کنیم میتوان گفت که این دوره ما را دربرگرفته است. با این تلقی، میتوان دو رویکرد را طرح کرد: یکی اینکه ما به همان دوره قاجار و فضای آن دوران برگردیم و خود را به قالب ذهنیت کنشگران آن زمان درآوریم و به تدریج به اکنون نزدیک شویم که البته این امری دشوار است اما برای فهم زبان آنها ناگزیریم همان گفتارها یا متونی که از آن دوره برجای مانده گزینش و بررسی کنیم و انتظار نداشته باشیم کنشگران آن دوران مانند کنشگرانی که امروز زیست میکنند میاندیشیدند (اگرچه محدوده زمانی مورد بررسی در این کتاب از ۱۲۸۵ تا ۱۳۷۵ است).
دیگر اینکه از همین نقطه زمانی که هستیم با همین سطح شناخت و ذهنیت و حافظه اجتماعی مدرن که داریم به درون گذشته و عصر قاجار حرکت کنیم؛ یعنی با صافی ذهنیت امروز یا از منظر زمان حال با نگرشی نو و نوشونده به بررسی این دوران بپردازیم. در واقع این دو رویکرد مکمل و در تعامل با هم هستند. محوری بودن دال مردم که طرح کردید با توجه به این دو رویکرد قابل درک است زیرا مفاهیمی که آن دوران طرح شدهاند تا به امروز به صورت سیال اما در شکلهای متفاوت جریان داشتهاند. به عبارت بهتر مفاهیمی که در تاریخ اکنون همچنان طرح میشوند با وجود گسستها از حدود ۱۰۰ سال پیش طرح شدهاند. این گفتوگوی مستمر میان زمان حال و گذشته و حتی آینده مهمترین ویژگی تاریخ معاصر است. در این گفتوگوی مستمر، در واقع دالها یعنی عناصری از گفتارها که کانون معنا بوده و بیش از همه در زبان یا گفتارهای سیاسی و فرهنگی توزیع شدهاند یا به عبارتی عرصه رقابت و جدال بر سرمعنا بودهاند دالهای محوری را تشکیل میدهند که دال مردم یکی از آنهاست. از نگاه دیگر، گفتارهای سیاسی که در خود تضاد و کشمکش یا حتی گفتوگو را حمل میکنند معمولا با مفهوم مردم پیوند دارند و هر گفتمان یا نظام سیاسی از هر ایدئولوژی یا مکتب برداشت یا تصوری از مردم را دارد.
چنانچه اشاره شد ما از منظر کلیتر با مفهومی به نام تاریخ معاصر روبهرو هستیم که برش زمانی پایداری ندارد بلکه همیشه در حال زایایی در یک حرکت پسرو و پیشرو میان گذشته و اکنون است. لذا دالهای محوری را موقعی میتوانیم درک کنیم که بپذیریم تاریخ معاصر نیز امری سیال است، بهویژه وقتی که محدوده زمانی آن از مشروطه شروع شده باشد.
چه چیزی این سیالیت را بازتاب میدهد؟
در واقع گفتمانها یا روایتها گوناگون هستند که دالها را میان گذشته، حال و آینده حمل کرده و به شیوههای گوناگون برمیسازند. بازنمایی مردم به عنوان یک دال محوری در تاریخ معاصر ایران امری واضح و روشن است و مردم در متون و گفتارهای محدوده زمانی ۱۲۸۵ تا ۱۳۷۵ در مناسبات قدرت میان گفتمان مرکزی و سایر نیروهای سیاسی و در عرصه قدرت و مقاومت به صورتهای گوناگون موضوعیت یافته است. اما همانطور که میدانیم بازنمایی مردم در پیوند با سایر دالها شکل میگیرد یعنی اگر مردم در گفتارهای ملیگرای جبهه ملی را در نظر آوریم با گفتارهای ملیگرای پهلوی یکی نیستند یعنی در این گفتارها دو تصور از ملیگرایی وجود دارد لذا به تبع آن «مردم» به عنوان یک دال محوری به دو شکل متفاوت بازنمایی شده است.
در فصل اول کتاب با عنوان «خودیابی رعیت در کشاکش با نظم حاکم» از تاثیر رعیت در ساختار عمودی قدرت یاد کردهاید، منظور از ساختار عمودی چیست؟
«ساختار عمودی» یک استعاره پر دلالت در فهم روابط قدرت است. شاید منظور اولیه از ساختار عمودی قدرت در واقع ساختار متصلبی باشد که مردم در شکل سنتی درون آن دارای حق رای نبودند و حتی قدرت رویارویی زبانی با دربار را نداشتند یا منظور این باشد که تشکیلات و نهادهای تنظیمکننده قدرت به شکل امروزی وجود نداشت و مردم با وجود کنشگریها نمیتوانستند مشارکتی فعال در اداره کشور داشته باشند. اما این دیدگاهها تکرار مکررات و غالبا کلیشهای هستند. آنچه در این کتاب مورد نظر است خلق گفتار در جهت خلق قدرت و بازتولید آن است که در ساختار عمودی جریان مییابد. لذا با این نگاه با مفاهیمی چون هژمونی، اقناع، گفتمان مسلط، زبان تکساختی و… روبهرو میشویم. مشروطیت این ساختار را به نقد کشید و دالهای این زبان را هدف و آماج انتقاد قرار داد. به همین دلیل در این دوره فرصتی کوتاه برای تنوع گفتاری و نوشتاری پدید آمد.
اگر از منظر فرهنگی به این موضوع نگاه کنیم این ساختار عمودی، ویژگیهای خاص خود را داشت و مولفههای یک فرهنگ دیرین را حمل میکرد که با ورود به عصر پرالتهاب مشروطه و رخنه نشانهها، مورد تهدید قرار گرفت. شکلی از تعامل و در عین حال تنازع فرهنگی به وجود آمد و به دنبال آن نبردی از نشانهها و نمادها میان گذشته و حال یا میان نظمهای کهن و نوین جریان یافت. دستگاه ایدئولوژی در ساختار عمودی قدرت در واقع «مردم» را با نظم نمادین سنتی کدگذاری میکرد و به آن تداوم میبخشید تا کدهای جدید در آن خلل ایجاد نکنند. رسانههای درباری از قابلیت زبان بخشیدن به ارزشها و ایدئولوژی خود برخوردار بودند اما مردم به عنوان یک توده بی شکل علیرغم کنشهای مقطعی با رهبری علمای دینی و نخبگان همواره از این قدرت بیانی و کدگذاری برای خود برخوردار نبودند. بخشی از نخبگان هم که در این زمینه پیشقدم میشدند غالبا از درون قدرت حاکم بودند؛ با آن همکاری میکردند یا از آن کمابیش منفک میشدند یا بیرون از ممالک محروسه کنشگری میکردند.
در فصل دوم کتاب با عنوان «مردم در گفتمانهای تاریخ معاصر ایران» به مردم در متون انتقادی پرداخته شده است، نقش مردم در متون انتقادی از دیدگاه این کتاب چگونه بیان شده است؟
در واقع متون انتقادی و توسعه آنها کمابیش نشاندهنده نقش مردم و خواستهای آنهاست. انگیزه نویسندگان و تولیدکنندگان این بوده است که بسترهایی برای عاملیت مردم فراهم کنند. بهتر است گفته شود که متون انتقادی دنبال افزایش کنشگری و نقش مردم بودند البته نباید انکار کرد که کنشگری مردم هم پشتوانه کنشگری منتقدان یا محرک گفتار آنها قرار میگرفته است. در فضای تودهوار و تعین نیافتگی سامانهای اجتماعی، معمولا این نخبگان بودند که در قالب گفتار، خطابه، وعظ، مطبوعات و رسائل به امید تاثیرگذاری بر قدرت حاکم، اقشار گوناگون مردم را برای مشارکت و کنشگری آماده میکردند. به همین دلیل در متون انتقادی اغلب این تصور القا میشود که مفهوم مردم از شکل رعیتوار آن فاصله گرفته است. این تحول رویکرد؛ یعنی توجه به کنشگری و جایگاه مشارکتی مردم.
در این کتاب با تحول معنایی مردم سروکار داریم. این تحول از اواخر قرن سیزدهم شمسی آغاز شد. در واقع از آن زمان میدان معنایی مردم تحول و کمابیش بسط پیدا کرد که خود بازتابی از دگرگونی در سطح کنشگری مردم هم بود. نویسندگان متون انتقادی با سبک و سیاق خاص خود دنبال اصلاح یا تغییر بودند اما هیات حاکمه این زبان انتقادی را حتی اگر به ظاهر با هدف همراهی و تقویت دربار بود برنمیتابیدند. از زاویه دیگر، این متون گویای نبرد و تضاد نشانهها هم بودند لذا توجه به مصداقهای ابتدایی یعنی متنهای شالودهگذار یا گشاینده که در سپیدهدم مشروطه تولد یافتند اهمیت زیادی دارد. متون شالودهگذار که کنشگری مردم را به تدریج طرح یا نهادینه میکردند کمتر مورد واکاوی قرار گرفته است. کافی است به صورت مصداقی به یک متن متقدم دوره مشروطیت یعنی رساله یک کلمه یوسف مستشارالدوله نگاه کنیم. این رساله فقط یک کلمه نیست زیرا مولد کلمات و ایجادکننده بسترهای جدید فرهنگی و اجتماعی است که به طور مسلم ساخت نظام سلطنتی قاجاریه را متزلزل میکند و مشارکت و کنشگری مردم را نیز ترغیب میکند. قانون در این رساله به ظاهر یک کلمه است اما افقی به پهنای هزاران کلمه دارد اگر افق آن را تصور کنیم با خودش سایر بایستهها مانند تحول رعیت، تفکیک قوا، توزیع قدرت، مشارکت حزبی، انتخابات، مجلس، مصوبات و تبادل آرا و… را وارد سپهر فرهنگی ایران میکند که شاهان قاجار را بیمناک میکند. سایر متون انتقادی چه در قالب رسائل چه به شکل مطبوعات و… کمابیش همین پیام را دارند. در نهایت این متون دایره نقشآفرینی و جایگاه مردم را تغییر میدهند که همان کنشگری مردم است. کنشگری مردم و بسط معنایی مردم در این متون انتقادی القاکننده این است که رعیت تحول یافته یا در حال تحول است.
از عنوان «جهل مردم» در دوره کوتاهمدت سلطنت محمدعلی شاهی در کتاب «مردم در گفتمانهای تاریخ معاصر ایران» یاد شده است، از کدام رفتار مردم با عنوان جهل یاد شده است و این جهل چه تاثیری در تاریخ دارد؟
جهل مردم معانی مختلفی دارد اما اگر نگاه هستیشناختی به این دوران داشته باشیم جهل در اینجا چندان مزموم نیست زیرا واقعیت تاریخی و تنگنای فرهنگی آن دوران را بازتاب میدهد. پیشداشتهای ذهنی از تاریخهای دورتر در تاریخ آن دوره از عصر قاجار پدیدار میشده است. در واقع مردم عادی به تبع شرایط زمانی، پیوستگی حافظه اجتماعی و ساختار جمعیتی آن دوران، همزمان درگیر ایستارهای گذشته و نو بوده و در یک جهان در حال دگرگونی و پرمداخله و گسستآفرین به سر میبردند، البته پای سنت دینی و تاریخی هم در میان بوده است. در آن اوضاع، رسیدن به کاربستهای سیاسی و فرهنگی جدید و پا بیرون گذاشتن از سنتهای مألوف دشوار به نظر میرسید زیرا موجب ایجاد آنومی و آشفتگی در مناسبات دیرین میشد. واقعا تودهها نمیدانستند که پارلمان یا مشروطیت چیست و میان نخبگان و مردم هم اغلب امکانی برای سوتفاهم وجود داشت. لذا تودهها با سردرگمی مواجه میشدند. در واقع در چنین فضایی امکان تقابلافکنی از طریق زبانهای رادیکال حتی از طرف برخی مشروطهخواهان بالا میرفت که منازعات فرهنگی را در پی داشت چنانچه در مجلس اول و دوم این منازعات نمود پیدا کرد. اگر استعاری و به میانجی متون، خود را در آن دوره قرار دهیم درمییابیم که مردم عادی درک مشترکی از مفاهیم نوظهور در ساختار زندگیشان نداشتند. لذا با نبودن این درک مشترک و فراهم نبودن بسترهای فرهنگی و سیاسی و وجود تعارض در منافع نیروهای داخلی و قدرتهای بزرگ، جای تعجب ندارد که مردم وضعیت هستیشناختی خود را نشناسند.
نقش مردم در بازه زمانی (۱۳۰۴-۱۳۲۰) که از این دوره با عنوان استبداد منور در کتاب «مردم در گفتمانهای تاریخ معاصر ایران» یاد شده است، چگونه بود؟
مورخان معاصر نامگذاریهای زیادی مانند ماشین سرکوب و سانسور و توقیف، نوسازی آمرانه، ملیگرایی باستانگرا، تمرکزگرایی، ملتسازی، فارسیسازی و هویتسازی و… درباره این دوره به کار بردهاند. این نامگذاریها با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و فرهنگی و بینالمللی ایران آن زمان قابل واکاوی بیشتر است. به طور مسلم ماهیت قدرت آن دوره که با احیای اسطورهگی شاه و فرهنگ قدرت مطلقه همراه بود گویای آن است که مردم در آن مقطع نمیتوانستند مطابق اصول مشروطیت کنشگری و نقشآفرینی کنند. مفهوم قدرت از آنچه در مشروطیت مورد نظر بوده فاصله گرفت زیرا قدرت مرکزی، فرآیند انتخابات مجلس و سیاستهای مذهبی، فرهنگی، اجتماعی و… را به کنترل خود در آورد. منشور اصلاحات مملکتیه تیمورتاش گواهی بر آن است. شاید اصطلاح «برساختن» در اینجا دور از واقعیت نباشد؛ یعنی مردم ایران با همه تنوع به جای اینکه از پایین و به صورت مشارکتی و نقشپذیری متجدد شوند به صورت آمرانه از بالا متجدد میشدهاند. دستگاه ایدئولوژیکی دولت حتی با ایجاد سازمان پرورش افکار و موسسات مشابه تلاش میکرد نظام فرهنگی کهن و ایستارها و مناسبات ریشهدار دینی را مخدوش کند تا بسیاری از کدهای فرهنگی متجددانه و ملیگرایانه را با هم ترکیب کند. به طور مسلم با یکسانسازی فرهنگی و نوسازی تحکمی و انسداد، عرصه کنشگری مردم هم مخدوش و تنگتر میشده است.
البته در دورههای مختلف تاریخ معاصر نقش مردم را مورد بررسی قرار دادهاید، در کدام دوره نقش مردم تاثیر بیشتری بر شرایط حاکم داشت؟
آنچه در این کتاب مدنظر بوده شیوه بازنمایی مردم در متون یا گفتارهاست نه نقش مردم در بطن اجتماعی اما این دو بی ربط نیستند. فضای محتوایی متون با فضای اجتماعی و سیاسی رابطه معنیداری میتواند داشته باشد زیرا متون هم به راحتی تولید نمیشوند باید فضایی برای خلق و بیان آنها ایجاد شود. متون هم لایههای مختلفی دارند. قشر باسواد جامعه قادر به تولید متون هستند اما سایر اقشار به صورت شفاهی به ابراز دیدگاه خود میپردازند. اولا این فضا برای خلق و بازآفرینی، همیشه از سوی قدرت حاکم ایجاد نمیشد زیرا گفتمان مسلط از خلق متون متقابل و انتقادی جلوگیری میکرد یا فضا را بسته نگه میداشت به طوری که در نهایت بخش محدودی از متون در بیرون از کشور نشر مییافت. در واقع روابط قدرت ارتباط تنگاتنگی با خلق متون دارد و برای فهم کنشگری و جایگاه مردم در تاریخ بسیار مهم است. هر موقع فضا بازتر بود، زمینه برای گفتوگومندی، تقابل و ابراز مواضع گوناگون بیشتر هموار میشد؛ در نتیجه حجم متون، روزنامهها و کنشهای مشارکتی افزایش مییافته است. مثلا در دوره کوتاهی از مشروطه حجم بالایی از نشریات انتشار یافت یا بعد از شهریور ۲۰ برای مدت کوتاهی سیلی از نشریات و مطبوعات به راه افتاد و کنشگریهای اجتماعی و سیاسی توسعه یافت. از زاویه دیگر هر چه از مشروطه به این سو میآئیم خواه ناخواه در تعامل با جهان در حال تحول قرار گرفته و بیش از پیش شاهد گسترش فضای مفهومی برای بسیاری از دالها از جمله «مردم» هستیم؛ یعنی با گسترش میدان گفتمانها، افق انتظار هم برای تاثیرگذاری و مشارکت مردم بیشتر میشد اما به طور مسلم این افق دچار تنگنایی و قبضهای پی در پی میشده است. بنابراین مردم نمیتوانستهاند به خوبی نقشآفرینی کنند یا بر حکومت تاثیر بگذارند. در نهایت بعد از کودتای ۲۸ مرداد افق به تدریج تنگتر شد و زمینهای برای واکنش بخشهای عظیم و فروخفته جامعه در راهیابی به قیامهای بعدی از جمله ۱۵ خرداد و در نهایت انقلاب هموار کرد.
از گذشته تا امروز در تاریخهایی که نوشته شده است تا چه میزان به تاریخنگاری اجتماعی توجه شده است و چقدر زنان و مردم فرودست در لابهلای تاریخ نقش داشتند و دیده شدهاند؟ چه دلیل یا دلایلی سبب اینگونه نوشتن شده است؟
پارادایم مسلط تاریخنگاری در قرون گذشته ایران معمولا تاریخ سیاسی و خاندانی بوده است. شاید در این میان کمابیش موارد مستثنایی وجود داشته باشد زیرا فکتها هستند که به سخن در نیامدهاند و ما باید همیشه در ابراز نظر محتاط باشیم. در واقع تاریخ اجتماعی و تاریخ فرهنگی نوین، تاریخ فرودستان و تاریخ زنان و… در ایران معاصر نوظهور هستند زیرا به طور کلی روند حاکم و رایج تاریخ سیاسی بوده است. وقتی مفهوم دبیر را در تاریخ فرهنگی ایران جستجو میکنیم، میبینیم دبیران مهمترین تاریخنگاران ما بودهاند. به طور مسلم پایگاه برتر اجتماعی آنها در چارچوب قدرت امکان آن را نمیداده است که تاریخ را از پایین بنگرند.
این رویه از نگارش تاریخی مسلط تا دوران مشروطیت در قالب خاطرات متاخر هم سایهافکن بوده است. در این پارادایم به طور طبیعی سایر اقشار مانند زنان و فرودستان نانوشته باقی میماندند اما این به معنی فقدان کنشگری آنها در تاریخ نیست. تاریخ روزمره، حیات اجتماعی و ساختارها و مناسبات روستایی در قرون پیشین بدون فهم جایگاه زنان قابل درک نیست. جامعه شهری ما در صد سال اخیر رو به توسعه گذاشته است در حالی که پیش از آن جمعیت غالب کشور ما روستایی بوده و در جامعه روستایی زنان بسیار نقشآفرین بودهاند. پس زنان همیشه در حاشیه نبودهاند بلکه نقش و کنشگری آنان در همین فضای فرهنگی و تاریخی جریان داشته ولی به روایت درنیامده است. مساله آنجاست که روایت نقش زنان در تاریخ، بیشتر به زنان طبقات مسلط و نخبگان محدود میشده است. به علاوه از دوران مشروطیت به این سو با سیر مهاجرتها و توسعه مراکز آموزشی به تدریج مشارکت زنان در عرصههای مختلف اجتماعی افزایش یافت. اما مسائلی هست که در مجموعه گرایشهای نوین تاریخی اهمیت بسزایی دارد مثلا تبارشناسی گفتمان تاریخ زنان یا فرودستان در ایران کاملا مانند سایر کشورها نیست. تاریخنگاری زنان در غرب بر پایه روایتها و نظامهای فرهنگی متفاوتی خلق شده است که منطبق بر ایران نیست. اگر مانند تجربه هند تاریخنگاری زنان در ایران فارغ از برساختهای غربی و شرقشناسانه تدوین شود چه بسا تصویر به نسبت بهتری از آنچه تصور میشود از کنشگری زنان ایرانی ارایه شود. ما واقعا شناختی کافی از وضعیت زنان جوامع روستایی ایران مثلا در دوران صفویه و پیش از آن نداریم. در مورد فرودستی هم مساله به گونه دیگری است. هنوز اجماعی درباره مفهوم فرودستی وجود ندارد. زیرا فرودستی صرفا به معنی فقر و محرومیت نیست بلکه جنبههای دیگری مانند انزوای اجتماعی و سیاسی یا انزوای ناشی از برساختهای مسلط فرهنگی و… را هم در برمیگیرد. مثلا اسپیواک مفهوم فرودستی را به گفتمان بسط میدهد تا نشان دهد اقشاری که ابزاری برای انتقال گفتار خود ندارند و در مناسبات سنتی و اجتماعی از خود دفاع کنند در واقع از توسعه فردی و اجتماعی بازماندهاند که این خود شکلی از فرودستی است و او فرودستی زنان هند را هنگام نقد آیین سنتی«ساتی» از این زاویه مینگرد. تاریخنگاری پسااستعماری هم که رویکردی انتقادی به استعمارگران دارد این ایده را القا میکند که بسیاری از تاریخها که بر کشورهای مستعمره تحمیل شده است برساختهایی از منظر غرب هستند مانند تاریخ دهقانی هند که مورخان نحله مطالعات فرودستان در هند به دنبال ساختارشکنی از این روایت یکسویه غربی برآمدند.
کتاب شما چقدر به تاریخ اجتماعی و رابطه مردم با مردم و نقش مردم فرودست در تاریخ اشاره دارد؟
زبان و اجتماع با هم کنش متقابل دارند یعنی تحولاتی که درون یک جامعه روی میدهد در گفتارها و متون منعکس میشود. در واقع زبان میانجی ما و واقعیت است لذا گفتارها یا گفتمانها کمابیش آیینهای از تاریخ تحولات اجتماعی هستند. در این کتاب نیز ما با همین موارد روبهرو هستیم. زیرا متون واقعیتهای اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی دوران خود را بازتاب میدهند. مورخان اجتماعی پس از بررسی سطح کنشهای گفتمانی میتوانند به سطوح گستردهتر و زیرین کنشهای اجتماعی، ساختارها و الگوی مناسبات قدرت راه ببرند. میدانیم که مفهوم مردم در حال دگرگونی و بسط بوده و مولفهها و جنبههای معنایی جدیدی از زمان مشروطه به این سو پیدا کرده است. از همان دوره در این باره، متون و گفتارهای زیادی به جریان افتاده که در خور مطالعه هستند. ما اگر در این متون واکاوی کنیم متوجه میشویم که تحول یا تطور مفهوم مردم در تاریخ معاصر ایران بی ربط با رویدادهای تحولی و وقایع عینی در بطن جامعه نیست. گفتمانها به علت ایجاد بسترهای ذهنی مشترک نیز بر همگرایی مردم تاثیر گذاشتهاند. آنها هم متاثر از شرایط اجتماعی و هم بر آن تاثیرگذار هستند. از منظر دیگر این متون اگرچه صرفا برساختی از واقعیتهای اجتماعی هستند اما میتوانند دادههایی درباره تضادها، تقابلها و تعامل میان نیروهای مختلف اجتماعی و سیاسی در نقد یا رویارویی با سلطنت در اختیار ما بگذارند.
نوع چیدمان نشانهها در این متون و روابطی که میان واژه مردم با سایر واژگان ایجاد میشود با شکل تنازع نیروهای اجتماعی پیوند دارد. زیرا یک سطح از متون نشانه شناختی است که جنبه بوطیقایی و تولید معنا دارد و سطح دیگر که گفتمانی است ارتباط تنگاتنگی با بسترهای اجتماعی پیدا میکند که این دو در تاریخ اجتماعی نوین اهمیت بسزایی دارند. این رویکرد هم میتواند بخشی از مفهوم فرودستی را انتقال دهد زیرا متون غالبا نخبگانی هستند نه لزوما صدای مردم عادی. یعنی در واقع فرودستان در ورای گفتمانهای مقاومت یا اعتراض جای دارند و این نخبگان هستند که میانجی آنها و حکومت میشوند. به عبارت بهتر افق گشایی برای بسط معنایی و کارکردی مردم زمینه را برای توجه به فرودستان فراهم میکند.
با توجه به اینکه شما در این زمینه کار کردید چه راهکار و پیشنهادی برای تاریخنگاری اجتماعی دارید؟ تاریخنگاری اجتماعی از چه دیدگاه و منظری میتواند مورد توجه قرار گیرد؟
میدانیم که تاریخ اجتماعی همانند تاریخ فرهنگی نوین، گرایشهای نوظهور در جامعه تاریخی هستند. شاید پربیراهه نباشد که وقتی از تاریخ اجتماعی سخن میگوئیم ذهن ما به جامعهشناسی تاریخی یا نظریه اجتماعی گرایش پیدا میکند اما در عمل امکان گفتوگوی تاریخ اجتماعی با آنها میسر نشده است. اگر در گروههای جامعهشناسی گرایش به تاریخ اجتماعی نادر یا نایاب است در میان گروههای تاریخی هم گرایش به جامعهشناسی و نظریه اجتماعی نادرتر. همین قیاسها را هم میتوانیم در مورد تاریخ فرهنگی به کار بگیریم. زیرا میان تاریخ فرهنگی، نظریه فرهنگی و مطالعات فرهنگی مجراهای ارتباطی و دادو ستدهای تحقیقی کمرنگ یا غایب است. ای اچ کار در ۱۹۶۱ این پیشآگاهی را به همکاران مورخ خود داد که هر چه تاریخ جامعه شناختیتر و هر چه جامعهشناسی تاریخیتر شود برای هر دو مفید خواهد بود. به نظر میرسد بخشی از مسائل کنونی تاریخ اجتماعی در زمینه روششناختی همین است. فارغ از روش تاریخی و تبیین تاریخی که با روش و تبیین جامعهشناختی متفاوت است دادو ستد میان این رشتهها کمابیش لازم به نظر میرسد.
منبع: ایبنا