میراث مکتوب- نمیدانم آن روز که به نبرد با اجنبی و مزدوران وطنفروش قدم میگذاشت، به خانواده و همسر و فرزندانش میاندیشید یا نه؟!
نمیدانم اسارت و خاکسترنشینیشان را پیش چشمانش میآورد یا نه؟!
نمیدانم آن روزها که خائنان وطنفروش با اجنبی دست به یکی کرده بودند تا خاک وطن تکّه تکّه شود و هر کدام امیر و وزیر تکّهای گردند، آیا او هم به فکر امارت و حفظ ثروت ابا و اجدادیاش بود یا نه؟!
نمیدانم برای آخرین بار چگونه دست نوازش بر چهرۀ معصوم دختر دردانهاش کشید و رفت؟!
دلش، دل مهربانش به یقین از اندیشۀ تنهاییها و بی پناهیهای همسر و فرزندان کم سن و سالش نگران و اندوهگین بود امّا یکی را باید انتخاب میکرد؛ یا حفظ جاه و مال و امنیّت خانواده و یا وطن، خاک وطن، ناموس سرزمین، عزّت و یکپارچگی ایران زمین … .
او جوانمرد بود؛ او از نسل علی بود؛ از نژاد حسین؛ همو که برای عزّت دین، دنیایش، فرزندانش و جاه و مالش را فدا کرد.
او در راه حفظ ناموس مام وطن و تمامیّت ارضی سرزمینمان ایران، چشم از زن و فرزند پوشید و سنگ صبر بر قلب مهربانش بست تا نگاههای مضطرب و پر سؤالشان، گامهایش را نلرزاند … .
سید صمد خان، به سال 1263 خورشیدی، در خطۀ دلاورپرور آذربایجان دیده به جهان گشود. خواهر سید صمد، زرینتاج خانم، همسر حسین پاشا امیربهادر، وزیر جنگ مظفرالدین شاه قاجار بود. به صلاحدید امیربهادر، سید صمد خردسال به تهران منتقل میشود تا تحت نظر خواهرش به تحصیل علوم مشغول گردد. وی مدتی در تهران و نیز در تبریز، وقت خود را صرف کسب علم و دانش میکند و به ادبیات فارسی و صرف و نحو و نیز علوم دینی تسلط مییابد.
اسفند ماه 1286 خورشیدی، هنگامی که محمدعلی شاه قاجار مورد سوء قصد قرار میگیرد، سید صمد که همراه وی بوده، با شجاعت و هوشمندی خود، مانع از ترور وی میشود. محمدعلی شاه همان جا لقب اشجع السلطان و درجۀ سرتیبی افتخاری را به سید صمد 23 ساله اعطاء مینماید.
مدتی بعد سید صمد جوان، با تمام امکاناتی که در دربار در اختیارش بود، تصمیم میگیرد به زادگاهش آذربایجان بازگردد و نام و یاد خاندان و به ویژه پدرش را زنده نگهدارد.
شصت سالگی سید صمد، مصادف میشود با تجاوز قوای نظامی شوروی به خاک مقدس ایران و منطقۀ آذربایجان. سید صمد و چند تن از خوانین صاحب نفوذ منطقه، از جمله عبداله خان، رضاقلی خان و عالیشان محمدخانلو، همقسم میشوند تا در مقابل تجاوز دشمن ایستادگی کنند.
سید صمد، سرانجام پس از ماهها مبارزۀ دلیرانه با دشمنِ تا بنِ دندان مسلح، در بهمن 1324 به همراه یاران، خویشاوندان و فرزند جوانش، سید حسن، در تبریز دستگیر و در محل زندان سابق تبریز (خیابان صائب کنونی) تیرباران میشوند.
دشمن خاماندیش چنان پنداشته بود که با کشتن قوای مردمی این سرزمین و با تیرباران صمدخان و همرزمانش، خواهد توانست ریشۀ غیرت و عزت ایران و ایرانی را بخشکاند و در سرزمین مقدسمان جولان دهد؛ غافل از این که از قطره قطره خون سید صمد و یارانش، هزاران هزار زن و مرد غیورِ وطنپرست رشد کرد؛ زنان و مردانی که از جان خود میگذرند اما هرگز اجازه نمیدهند خاک مقدس ایرانِ عزیز پایکوب اجنبی گردد.
سید صمد، به آیۀ «اِعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛ بدانید که اموال و فرزندانتان آزمایشی برای شمایند و خداست که پاداشی بزرگ نزد اوست» (انفال/ ٢٨)، باور قلبی داشت که توانست از جاه و مکنت و اهل و عیال بگذرد و با خون فرزند خویش وضوی عشق سازد و به سوی معبود بشتابد.
آری سید صمد میدانست که مؤمن صادق کسی است که در راه خدا، با مال و جانش جهاد کند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ؛ مؤمنان فقط کسانی هستند که [از عمق قلب] به خدا و پیامبرش ایمان آورده، سپس دچار تردید نشدند و با اموال و جانهایشان در راه خدا به جهاد برخاستند؛ اینان [در ادعای مؤمنبودن] راستگویند» (حُجُرات/ 15).
سید صمد، این سخن مولی الموحدین، علی (ع) را به جان و دل نیوشیده بود که فرمود: «اِعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِينَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ؛ فَإِنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ، وَ مَا تُؤَخِّرْهُ يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ؛ بدان كه بهترين مؤمنان كسى است كه جان خود و خويشاوندان و دارايى خود را پيش از ديگران در راه خدا تقديم دارد؛ زيرا هر خير كه پيشاپيش فرستى، اندوخته شده، براى تو بماند و هر چه واپس نهى، خيرش به ديگرى رسد» (نامۀ 69، نهج البلاغه). بی شک از همین رو بود که وقتی دشمن دونمایه با نیشخند و تمسخر خطاب به او میگوید: سید، به پایان خط رسیدهای؛ وصیت و خواستهای داری بگو! سید قهرمان، چنین پاسخ میدهد: من هرگز درخواستی از دشمن متجاوز و وطنفروشان خسر الدنیا والآخرة ندارم جز این که فرزندم را پیش از من به شهادت برسانید تا اجرم در نزد پروردگارم بیشتر شود… . دشمن با تمسخر میگوید: چه فکر کردهای؟! البته که داغ فرزندت را به دلت خواهیم زد!
دژخیم بیکیش، سید حسن جوان را که دختر خردسالش در خانه به انتظار بازگشت پدر بود، تیرباران میکند و سید صمد، بیآن که دست و دلش بلرزد، با خون فرزند وضوی عشق میگیرد و به نماز میایستد و دشمن دونمایه، فرصت اتمام نمازش را نداده، تن شریفش را آماج گلوله قرار میدهد.
سید صمد خان، این قهرمان ملی ـ مردمی، جام شهادت سر کشید تا سر ایران از تنش جدا نگردد که میدانست تنِ بیسر، به هیچ نیرزد.
شنبه، دوم اسفندماه یک هزار و سیصد و نود و نه، لباس سرتیبی افتخاری پدر بزرگم، سید صمد خان احمدی را به همراه یک جلد کلام الله مجید (چاپ سنگی، متعلق به دوران مظفرالدین شاه قاجار) به موزۀ قاجار تبریز اهدا نمودم. امید که نسل حاضر و آیندگان فراموش نکنند که امنیت و عزت سرزمینمان مدیون خون شهدایی است که به دفاع از خاک مقدس ایران، از جان خویش گذشتند. یاد و نام سید صمد خان و تمام شهدای راه وطن گرامی باد.
زنده باد آذربایجان- پاینده باد ایران
احمدی- 2 اسفند ماه 1399
برای کسب اطلاعات بیشتر، مراجعه کنید به:
تاریخ جاوید؛ 1327، چاپخانۀ شفق
– حافظ زاده، محمد؛ ارسباران در گذر حماسه و تاریخ؛ 1376، مهد آزادی، تبریز
– دوستی، حسین؛ تاریخ و جغرافیای ارسباران؛ 1373، احرار، تبریز
– دوستی، حسین؛ انقلاب اسلامی در آذربایجان، جلد 2؛ 1392،یاس نبی، تبریز
– دوستی، حسین؛ ادبیات مرثیه در منطقۀ ارسباران؛ 1394، سفیر اردهال، تهران
– دوستی، حسین؛ رسالههای جهادیۀ اهری؛ 1398، سفیر اردهال، تهران
– محمدخانی، بهزاد؛ نهضت میهنپرستان ارسباران؛ 1394، مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر، تهران