میراث مکتوب – بنا به دلایلی که قطعاً ناامنی یکی از آنها بوده، گنجینهای از کتابها را در یکی از غرفات حرم رضوی پنهان کرده بودند که در پی تصادفی مبارک، تیغهای برداشته میشود و آن کتابها نمایان میگردد. یکی از آنها دفترچهای است حاوی اشعار ابومحمد عبدالله خازن که با تصحیح و تحقیق استاد مهدوی دامغانی و به همت میراث مکتوب در دسترس علاقهمندان قرار میگیرد.
آنچه در پی میآید، بخشی تلخیصشده از مقدمه استاد مهدوی است.
درود و سلام بر مرقد مطهر، پاک و بر گنبد منوّر تابناک اعلیحضرت اقدس علیبن موسیالرضا (صلوات الله علیه) باد که به برکت آن مرقد مطهر و به همت خدمه آن آستان مقدس، مخطوطة حاضر از دستبرد حوادث مصون مانده و پس از قریب یکهزار سال پنهان شدن در محفظة استتار، اینک به منظرة تجلی و انتشار نشانده شده است.
این مخطوطة نفیس و چند مخطوطة نفیس دیگر، در فضا و محفظهای که در پشت دیوار یکی از بقاع و غرفات حرم محترم رضوی (زادالله شرفاً و عظمه) تعبیه شده بوده، بنا به مصلحت وقت، به ودیعت نهاده شده بوده است تا در آن فضا با حجاب دیوار محتجب گردد و از دستبرد جاهلان و نااهلان مهاجم در امان بماند. و از آنجا که پریرو تاب مستوری ندارد، مقدّر چنین بوده است که قریب چهل سال پیش در هنگام تعمیر یا توسعة آن بقعه متبرکه، از این مخلوطات کشف حجاب و رفع نقاب شود و خدای را شکر که چنین میراث فرهنگی مکتوبی بازیافته شد و جلوهای از: «و هُم فی الغرفات آمنون» (سبار۳۷) تجلی کرد.
معلوم نیست که این گنجینه و از جمله آن همین مخطوطة نفیس یعنی دیوان «ابومحمد خازن» آن شاعر بسیاردانِ فاضل را که تاریخ کتابت آن سال ۴۸۱ هجری است، در چه زمان و بر اثر بروز چه فتنه و حادثهای در پس آن دیوار پنهان کردهاند؟ در فتنه غُزان؟ در حملة بیشرمانه ازبکان؟ در ایام آشوب و اضطراب اعقاب نادرشاه افشار؟ نمیدانم، چرا که سخن «دعبل خزاعی» (رض) که به تأیید حضرت رضا (صلواتالله علیه) نیز رسیده مسلم و محکم است که: «و قبر بطوس یا لها من مصیبه». و به هر حال خدا را شکر که این ودیعة گرانبها امروزه در کتابخانه آستان قدس محفوظ است. خازن اصلی شعر خازن، یعنی امام ثامن ضامن(ع) از آن به خوبی محافظت و نگهداری فرموده است و اینک صورت مطبوع آن… در برابر شما خوانندة گرامی قرار گرفته است.
بیش از یک سال است که آقای دکتر ایرانی (حفظه الله تعالی) تصویری از این مخطوطه را برای این حقیر فرستاده است تا با تحریر مقدمه و مختصر تعلیقی، آن را در جملة منشورات مرکز پژوهش به چاپ رساند و این بنده با کمال شرمساری باید به عرض برساند که ماهها این «مائده آسمانی» که برایم رسیده بود، همچنان بر روی انبوهی از کتابهای حقیر نهاده شده بود و همه روزه من بندة هشتاد و چند ساله، که هم پیر سال و ماهم و هم پیر محنت دردهای جسمی و روحی جانکاه، آن را بر جای خود میدیدم، ولی فرصت مطالعة دقیق و بررسی کامل آن و تنظیم و تحریر آنچه به فکر فاتر و نظر قاصرم رسیده است نداشتم؛ زیرا دستم به اصطلاح بندِ «الوحشیات»و سومین مجلد «نسمه السحر» بود و اجابت درخواستهای برخی عزیزان مبنی بر نوشتن مقالهای برای فلان جشننامهها ـ که فی الواقع فریضه و ادای دینی مینمود ـ بر تکالیفم میافزود تا آنکه جناب دکتر ایرانی، به مقتضای فذکّر انّما انت مذکر، در مقام تنبّه و تذکر این فقیر و البته با رعایت لستَ علیهم بمُصیطر، در بیان تشویق و ترغیب حقیر و یا گلهمندی و تکدر خودشان، از تأخیر در فراهم آوردن موجبات معنوی طبع و نشر این «دیوان؟» کرامند، با تلفن، تسریع و تعجیل در کار را به صورت امر استفهامی: «کار دیوان خازن به کجا رسیده؟» به این خدمتگزار «بی جیره و مواجب» فرهنگ و ادب توصیه فرمود. این است که الزاماً تحریرات را که میترسم عمرم به پایان رسد و آن تحریرات به پایان نرسد، همچنان ناتمام به یکسو نهادم و وقتم را سوای ایامی که به ضرورت در کمبریج به سر میبرم، مصروف خازن و «دیوان» او ساختم. و من الله التوفیق و علیه التکلان.
وصف مخطوطه
مخطوطه محتوی ۶۸ ورق است که با کشیده شدن خطی در وسط هر ورق، آن ورق به دو صفحه تقسیم شده که مجموع صفحات نوشتهداری را که شمارهگذاری کردهام، از یک تا ۱۳۶ است که با احتساب دو صفحة خالی در آغاز و انجام نسخه به ۱۳۶ صفحه میرسد. از صفحة اول تا صفحة ۳۸ بر هر صفحه هجده بیت (سطر) و از صفحة ۳۹ تا آخر، بر هر صفحه سیزده بیت (سطر) نگاشته شده است[…]
رسمالخط نسخه مانند سایر مخطوطات قرن پنجم و ششم است و البته به سبب آنکه کاتب در کتابت گویا رسمالخط خاص خود را به کار برده است، در آن غالباً صعوبتهایی برای خوانندة کنونی پیش میآورد و باز نمیدانم چگونه عرض کنم این مرد نازنین متذوق ادبپرور فاضل، ابوالفتح بن علی بن محمد بن المرزبان (رحمهالله تعالی علیه) که بیشک از شیعیان علوی و دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت بوده است، از آنجا که به تصریح خودش این مجموعه را برای شخص خود ترتیب میداده و مینوشته است، آیا به احتمالی میتوان گفت که خیلی به صحت کتابت یا مکتوب معتنی نبوده است، چون خود میدانسته که چه نوشته است؛ یا آنکه اساساً رسمالخطی که او از آن تبعیت فرموده است، چنین بوده که بر نقطهگذاری اهمیتی داده نشود۱ و یا آنکه احیاناً بعضی از حروف را ننگارد و او بر آن رسمالخط کاملاً آشنا بوده است؛ لذا خود او خطش را بهراحتی میتوانسته بخواند؛ چون میدانسته چه نوشته است.
به هر صورت اگر نه در جمیع ابیات مکتوبه، که در اکثر آن، یا حرفی مثل الف یا الف و لام تعریف یا بعضی دگر از حروف در کتابت ساقط شده و چه بسیار که کلمه یا کلماتی ساقط شده باشد که باید به ظن و گمان و تخمین و استحسان، کلمهای را که مناسب تشخیص داده شود، به جای کلمه نوشته نشده تصور کرد و آن را در ضمیر خود نگهداشت تا به وزن و معنی آن بیت خللی وارد نشود[…]۲
محتویات این مجموعه
در این مجموعه که به راستی نمیتوان آن را دیوان خازن دانست، قطعاً بسیاری و بلکه اکثریت قاطع اشعار «خازن» در آن مندرج و مضبوط است؛ زیرا شامل سی و نه قصیده است. طولانیترین قصیده این مجموعه را شاعر در استقبال از قصیده غرای روانشاد «ابو عباده بحتری»۳ که در مدح اسماعیل بن بلبل سروده و آن را برای «مبرّد» فرستاده بود، به مطلع:
بعینیک ضوءُ الاُقحوان المفلّج
و ألحاظُ عینَیْ فاتِر اللّحظِ أدعَجِ
سروده و مطلع آن چنین است:
سقی اللهُ ایامی بشرقیِّ منبج
الی العَلم الأقصی بغربیِّ مَنعج
«منبج» شهر مولد بحتری است.
و خازن قصیده غرای شیوای خود را در مدح فخرالدوله دیلمی سروده است که مشتمل بر هشتاد و نه بیت است. و بقیه مشتمل بر سی و هشت قصیده بلند و کوتاه است و امید که در آینده نسخه کاملی از اشعار این شاعر برجسته عربی گوی ایرانی پیدا شود.
مقام شاعری و صنعت انشای خازن
در اینکه ابومحمد عبدالله بن احمد خازن هم شاعری توانا و هم نویسنده توانایی است، تردیدی نیست. با وجود تعبیرات و تعریفاتی که ثعالبی ـ این کارشناس والامقام سخن عرب و این دایرهالمعارف همه فنون ادب، این عبدالملک ایرانی نیشابوری که در حفظ و احاطه بر لغت و نقدالشعر و سیر و روایات و کنایات عرب، و در فصاحت و بلاغت و بیان معانی به مراتب بر عبدالملک اصمعی رجحان دارد و استاد بلامعارض همه شعب ادب به شمار میرود ـ در «یتیمهالدهر» از ابومحمد خازن برای شناخت قدر و مرتبه خازن در شعر و نثر عرب بیان فرموده است، جای تعریف و تعبیر دیگری باقی نگذاشته است.
ثعالبی میفرماید: «ابوبکر خوارزمی ابیات دلکش درخشانی را از ابومحمد خازن برایم خواند، و من از حضرتش خواستم که هر دو قصیدهای را که آن ابیات از آن است، به من مرحمت کند و او پذیرفت و نسخهای از آن دو قصیده به من داد و خواندن آن مرا به دسترسی یافتن به شعر خازن شائق ساخت؛ آنچنان که آن را از باد صبا میخواستم و میجستم، تا آنکه ابوعبدالله محمدبن حامد حامدی۴ که همواره از میوههای شاداب و لطائف شهر خود هدیه برایم میفرستد، گوهری گرانبها و درّی یتیم یگانه را از مجموع شعر ابومحمد خازن برایم فرستاد؛ چرا که این هر دو ـ حامدی و خازن ـ در خدمت صاحب بن عبّاد میبودند و ارتباط و مناسبت ادبی میان این دو مهر و الفتی برقرار ساخته بود، و حامدی نیز کوشش کرده بود که هر مقدار که ممکن است از شعر او برایم بفرستد و چنین کرد و آن گوهر گرانبها به دستم آمد و دیرگاهی از آن بوستان دلگشا بهرهمند شدم، و آوخ که در همان هنگام که من بداشتن آن مجموعه نفیس مباهات میکردم و از نگهداری آن شادمان میبودم، ناگهان آن آفت همیشگی کتابها بدان رسید و دستی ناپاک و خیانتکار بر آن دراز شد و آن را از من ربود و چه توان کرد که: «تیر مصائب سخت آزمند گنجینههاست۵ و کدام خوشی است که روزگار آن را تیره و مکدر نسازد!»(یتیمه، ج۳)
ترجمه به مضمون است و کیست که بتواند سخن شیوای ثعالبی را آن چنان که باید ترجمه کند؟
گمان میکنم اگر بیش از این درباره شعر خازن عرض کنم، اطناب و اسهاب باشد. عظمت مقام خازن در کتاب و انشا از همان دو نامهای که ثعالبی در خازن نقل فرموده است، معلوم میشود. مجموع ابیاتی که در این نسخه مکتوب است، بالغ بر ۱۹۲۲بیت است. برای اطلاع اجمالی بر مجموع شعر خازن، باید تعداد ۲۴۱ بیتی که در یتیمهالدهر به خازن نسبت داده شده است، بر ابیات این مجموعه افزود که در آن صورت تعداد ۲۱۵۳ بیت در حال حاضر از شعر این شاعر بزرگ و شیوا سخن شیعه در دست است. از جمله اشعار موجود در یتیمه که در این مجموعه ذکری از آن نشده است، آن قصیده زیبای شیوائی است در مدح صاحب بن عبّاد به مطلع:
هذا فؤادُک نُهبی بین أهواء
و ذاک رأیُک شوری بینَ آراء
مشتمل بر سی و یک بیت است (که پانزده بیت آن در یتیمه و شانزده بیت آن در جلد دوم نسمهالسحر آمده است) و این دو بیت آن بسیار مشهور و مستشهدٌ به است:
یوماً بحزوی و یوماً بالعقیق و یو
ماً بالعُذَیب و یوماً بالخُلیصاء
و تارهً تنتحی نجداً و آونهً
شعب العقیق و طوراً قَصر تیماء
و این قصیده گرچه به عنوان مدح فخرالدوله معنون شده و اکثر ابیات آن نیز بعد از تشبیت و تغزل در مدح اوست، ولی در خلال آن از صاحب بن عبّاد نیز بسیار مدح و تمجید کرده است. پس از آن قصیده ۸۹ بیتی مذکور قصیدهای است در استقبال از قصیده فائقه رائقه «متنبّی» در مدح سیفالدوله حمدانی (رحمهماالله) به مطلع:
لعَینیک ما یَلقَی الفواد و ما لقی
و للحب ما لم یبق منی و ما بقی
در چهل و سه بیت و خازن قصیده خود را باز در مدح فخرالدوله دیلمی در هفتاد و پنج بیت سروده و مطلع آن این است:
تُشوِّقُها شَدْوُ الحَمام المُطوَّق
و تُطربها صَفْوُ الرحیق المرَوّق
کوتاهترین قصیده این مجموعه، شامل شانزده بیت و در تهنیت ولادت دختری است که خداوند به «ابیعلی خطیر» وزیر مرحمت فرموده است و مطلع آن این است:
إن رفعتَ الأعلامَ کنتَ امیرا
او هززتَ الأقلام کنت وزیرا
کاتب فاضل مخطوطه، قصاید خازن را بر حسب قوافی با رعایت حروف الفبا مرتب ساخته و مرقوم داشته است. و در این مجموعه اشعاری با قوافی حروف (ت، خ، ذ، ز، س، ش، ط، ظ، ع، غ، و) موجود نیست و در آنچه از شعر خازن در یتیمهالدهر آمده است نیز شعری با قافیه این حروف معدود و مذکور نیست[…]
سبک و طرز شعر خازن
قطع نظر از استعداد ذاتی و حسن ذوق خدادادی و عمق اطلاع خازن بر شعر و نثر عرب و تبحر او در حفظ لغت و استعمال غریب آن، اقامت چندین ساله او در بلاد عراق و شام و معاشرتش با شعرا و ادبای آن سرزمینها، او را بیشتر از دیگر شاعران دربار فخرالدوله و مجدالدوله و دستگاه صاحب ابن عبّاد (کافیالکفاه) و ابیالعباس ضبّی (کافی) به سبک و طرز شعر عرب آشنا ساخت و به مهارتش در به کار بردن لغات غریبه و مصطلحات از کنایات و استعارات رایج در ادب عرب بسیار افزود. و دو قصیده «جیمیّه» و «حائیّه» او شاهد صادقی بر آن است. خازن بسیار تحت تأثیر شاعر بزرگ نامدار و سهل و ممتنعگوی عرب، ابوعُباده بحتری و شاعر حکیم ابوتمّام طائی است و قصاید متعدّدی در استقبال از قصاید بُحتری و ابیتمّام سروده است و خصوصاً در تشبیب و تغزّل ابتدای آن، اقتفا بر این دو شاعر بزرگ کرده است. مبالغات و «ایغال»های شاعرانه در شعر خازن کم نیست و این همان رویه نامطلوب عامة شعرای مشهور وخاصّه شاعران فارسیزبان است که بیش و کم «نُه پایة فلک را زیر پای اندیشه» میگذارند تا بوسه بر رکاب ممدوح زنند و این مطلب دربارة شعرای دوران غزنوی و بویهی و سلجوقی و بالاخصّ دربارة شاعران عربسرای دستگاه صاحب بن عبّاد (ره) که در مقام مدح و توصیف از او خیلی به تملق و تصلّف پر و بال میدادهاند، بیشتر صادق است و این «بلیّه» را که با توجه به «احسَن الشعر أکذبه»۶ از محسّنات شعری شمرده شده است، از زمانی که آن شاعر جوانمرگ شیعه «ابن هانی» (متوفی یا مقتول ۳۶۲) آن مطلع کذائی را در مدح المعزّ فاطمی سرود که:
ما شِئتَ ما شاءَت الأقدار
فاحکُم فأنتَ الواحدُ القهّارُ…
دیگر شاعران معاصر یا پس از خود را به تبعیت و بلکه به مسابقه واداشته و هلُمَّ جرّاً، تا این زمان.
بالجمله دیوان خازن از چنین ایغالها خالی نیست و او نیز مانند دیگر شاعران صاحب ابن عبّاد، با چشمداشت به صلاحت و عطایائی که آن بزرگوار به شاعران و مادحان میداد و به مقتضای «أللُّهی تفتح اللّهی»۷ حلقش برای عطایای صاحب بازتر و شعرش برای او دلنوازتر مینمود، گو اینکه بعدها خازن همان مبالغات و ایغالها را برای فخرالدوله و جانشینان او و صاحب نیز ادامه میدهد! از خصوصیات دیگر شعر خازن این است که: تلمیح و تضمین و اشارات فراوان به آیات مبارکات و اشعار و امثال و ایام و اقوال عرب و احوال عشاق مشهور آن دارد که این بنده در برخی موارد بر کنارة صفحه آن متذکر شده است.
شاعر بزرگ دیگر آن دربار و آن دستگاه بویهی و صاحبی، ابوسعید رستمی اصفهانی سُلالة گرامی خاندان بسیار مشهور و متمکّن و نیکوکار و قدیمی «بنیرستم»۸ اصفهان است که او نیز در شعر خود همین تلمیحات و اشارت را بسیار دارد و نمیدانم ثعالبی که ترجمه حال و شعر رستمی را اولاً و ترجمه و شعر خازن را ثانیاً در یتیمه نقل فرموده، آیا «رستمی» را رُتبهً نیز مقدّم بر خازن میشمارد یا آن ترتیب را، ناظر بر این معنی نمیداند و در اینکه میان شعرای صاحب بن عبّاد (رحمهم الله) همواره مجارات و مناقضات و نوعی مسابقه در ابداع معانی و در بیان آن در بهترین و مناسبترین الفاظ و استعارات بوده شکی نیست و اشعار رستمی و خازن به صدق این ادعا شاهد است.
از جمله محسّنات قصاید خازن، «حسن مطلع» و «حسن مقطع و شریطة» آن است که خازن آن مطالع را به «براعت استهلال» زیبایی آراسته است و همچنین اهتمام او به غالب صناعات ادبی و بدیهی (از مقابله و مساوات و تنسیقالصّفات و مراعاهالنظیر و جناس و غیره و غیره) جالب توجه است و چنین است که خازن را میتوان از پیشتازان میدان شعر عربی شاعران ایرانی بزرگ مانند ابیوردی و ارّجانی و طغرائی برشمرد. احاطه و حفظ او را در لغات غریبه و شاید تا اندازهای «مهجور» نیز باید از خصائصش شمرد و این خصوصیت یکی از فوائدی است که در طی سفرهایش در سرزمینهای عربی به او عاید شده است.
پینوشتها:
۱٫ خاصه آنکه شاید در آن زمان هنوز قاعده مطردی برای نقط و اعجام مقرر نشده بوده است، گرچه این احتمال بعید مینماید.
۲٫ و نیز در بسیاری از موارد در اعرابگذاری کلمات، طغیان قلم و سهو و خطایی از کاتب فاضل سر زده است که آن کلمات با اعراب و علامت نادرستی معرب شده است.
۳٫ هیچ ایرانی اهل فضلی نباید از بحتری و سینیّه شیوای او درباره ایوان کسری غافل بماند. سابقاً نوشتهام که مرحوم رضوان جایگاه علامه قزوینی چندی پیش از رحلتش آرزوی شنیدن آن قصیده را فرمود.
۴٫ از دوستان ثعالبی است و ثعالبی در مدح او میگوید:
انی اری الفاظک الغُرّا عطّلت الکافور و الدُّرّا
لک الکلام الحُرّ یا من غدا افعالُه یستعبدُ الحرّا
(من غاب عنه المطرب، ص۳)
۵٫ در اصل یتیمه: «و سهم الرّزایا بالذخائر مولعرو ایُّ نعیم لایکدّرهُ الدهر». که اولی شطر اخیر بیت «خُریمی» در مرثیه فرزندش است که میگوید: «و اعددته ذُخراً لکل مُلمَّه» و دومی مصرع اخیر بیت ابیصخر هذلی است: فلمّا اضاء الصبحُ فُرِّق بیننار و ایّ نعیم…
۶ـ خدا رحمت کند نظامی گنجوی را که در مقام نصیحت پسرش میفرماید: در شعر مپیچ و در فنِ اور چون اکذب اوست أحسن او.
۷ـ عطایا حلقومها را باز میکند.
۸ـ استاد اجل جلال همائی (طیّبالله ثراه) در «تاریخ اصفهان» خود شرح مشبعی را دربارة این خاندان بیان فرموده است.
بخش دوم
ابومحمد خازن
با جستجوی اجمالی که برای اطلاع بر ترجمه و احوال خازن کردم، جز آنچه ثعالبی در یتیمهالدهر (ج۳، ۳۲۵ـ ۳۳۹) در ذیل عنوان ابومحمد خازن، و مختصراتی که در ضمن شرح احوال صاحب بن عبّاد و دیگر تضاعیف همان فصل «شعرای صاحب» آورده است، معالاسف در هیچ مرجع دیگری اثری از این «خازن» نیست.
این بنده بر ابتدای حال و انتهای مآل خازن وقوفی سوای آنچه اجمال در «یتیمه» و در «معجمالادباء» (ضمن ترجمه ابیالعباس احمد بن ابراهیم ضبّی جانشین صاحب در وزارت) آمده، اطلاعی نیافته است و در «وفیاتالاعیان» و «فواتالوفیات» و «روضاتالجنات» و «ریحانهالأدب» و «جمهرهالاسلام ذات النثر و النظام» شیزری که به مناسباتی از صاحب و ابوطالب مأمونی و ابودلف خزرجی سخنی به میان میآورد، و «معجمالألقاب» ابنفوطی و «تاریخ بغداد» خطیب و بسیاری دیگر از کتب تراجم، و نیز در تواریخ مثل ابناثیر و در دورههای بعدی مثل «تاریخی عُتبی» و «راحهالصّدور» و معاجم شعراء مثل «لبابالالباب» عوفی یا «چهارمقاله» عروضی مطلقاً ذکری از این مرد شاعر به میان نیامده است.
از این مطلب هم که خازن از چند سالگی از کودکی و «غلامبچگی؟»اش، یا دورانی که مُراهق و پسر جوانی پانزده شانزده ساله یا کم و بیش یا آنکه جوانی برومند بوده که به خدمت صاحب درآمده و سپس چه بیادبی یا کمخدمتی از او سرزده و چه خطائی کرده است که به سبب آن، چنان مورد بیمهری صاحب قرار گرفته است و صاحب او را مطرود و مغضوب ساخته و او از ری(؟) یا اصفهان، به تعبیر ثعالبی: «مغاضباً» یا «هارباً» فراری شده است و ده سالی در شام و عراق به سر برده و سپس به حج مشرف شده است، آخرالامر مراجعت به وطن کرده و به استعطاف از صاحب و معذرتخواهی از او پرداخته است، مطلقاً جز در همان نامه بلیغ فصیحی که خازن به ابوبکر خوارزمی نگاشته و قصة تا حدی پرغصة خود را و پایمردی ابوالعباس ضبّی را در التفات نظر و عطف توجه «صاحب» به خودش در آن نامه به شرح نوشته است، مأخذ و مرجع دیگری به نظر این ضعیف نرسید؛ ولی اگر آن «توقیعی» را که ثعالبی در یتیمه نقل میفرماید، مسلّمالصّدور از «صاحب» باشد و از «مُختلقات» و «من درآوردی»های واضع و نویسندة ماهر این نحوه معجولات، ابوحیّان توحیدی و «چشم بداندیش» او درباره صاحب یا از خیالیاندیشیهای خود خازن نباشد۹ که: «… و وقع فی رقعه أبیمحمد الخازن و کان ذهب مغاضباً ثم کتب الیه یستأذنُه معاوده حضرته: ألم نُربّک فینا ولیداً و لبثت فینا من عُمُرک سنین و فعلْت فعْلتک الّتی فعلْت»۱۰ باید گفت ظاهراً صاحب میبایست بر خازن بسیار خشمگین و سرکوفتزننده باشد که شدت غضبی که بر او مستولی بوده و خشمی که فکر و ذهن او را به خود مشغول داشته، به تعبیر این زمان او را به طور «ناخودآگاه» وادار به (تفرعن) کند و آن مرد فصیح بلیغ ریزبین به عدم تناسب استشهاد یا مقتضای حال و مقال پینبرد و آیة شریفهای را که مقول فرعون در خطاب گلهمندانهاش به حضرت موسی(ع) است، برنامه معذرتخواهی خازن توقیع فرماید!
من بنده نمیدانم رنجش دلتنگی صاحب و آزردگی او از رفتار ناهنجار با خازن آیا با قصاید طنّانة بسیار مبالغهآمیزی که خازن در طول خدمتگزاری مجددش به صاحب سرود، از دل صاحب محو شد، یا میان آنان به فرموده «حضرت ابوالفضل بیهقی» گرگ آشتی بود؛ ولی میدانم بر فرض که صاحب از او راضی و از مدائحش خرسند شده باشد، به قول «فرّاء» که با توجه به ایراد و اشکالی که با «همزه» و نحوة قلب و إبدال آن داشته است، فرموده: «أموت و فی قلبی من الهمزة شیءٌ»، در نفس خازن هم به هر جهتی که بوده، خواه توقع بیش از حد از صاحب، خواه فراموش نکردن گذشتهها، از «صاحب» بقایای کدورت و رنجش شدیدی در دلش تهنشین کرده بوده است؛ چرا که اولاً او با انشای آن قصاید کذائی در مدح صاحب، پس از وفات صاحب که همة نامداران شعر و حکمگزاران ملک ادب و سیاست در مرثیة او قصاید فاخرهای سرودهاند، خازن به یکباره صاحب را فراموش کرده است و به قول حضرت فردوسی(رض): «تو گویی که کاموس هرگز نبود» و زبان خازن به مرثیة صاحب گشوده نشده است، و ازین بدتر و نفرت انگیزتر اینکه یاقوت «مُرسلاً» یا از قول قاضی أبوالعبّاس احمدبن محمد بارودی، نقل میکند که:
«ابومحمد خازن کتابدار صاحب همواره به عنوان خدمتگزاری به صاحب، در خانه و دربار او میماند و خازن جاسوس و خبرچین فخرالدوله بر صاحب و مواظب بر نگهداری اموال آن خانه میبود و به محض درگذشت صاحب، فرستادهای نزد فخرالدوله فرستاد و خبر رحلت صاحب را به او داد و فخرالدوله خواص و نزدیکان خود را فرستاد که خانه را در محاصره خود بگیرند که چیزی از آن بیرون نرود، و در خانه صاحب کیسههایی که محتوی رسید کسانی که یکصد و پنجاه هزار دینار از اموال صاحب در نزدشان امانت بود، یافتند و امضاکنندگان آن رسیدها را احضار کردند و آن وجوه را از آنان بازپس گرفتند و…» (معجمالادباء، ج۶ر۱۱۵ـ۱۱۶)
از اینروست که احتمال کینتوزی و خیانت خازن به صاحب داده میشود و به هر حال صاحب و خازن هر دو به رحمت خدا رفتهاند و محاسبهشان با این فقیر نیست؛ اما سخنی «ابن اثیر» در بیان وفات صاحب دارد که نقل آن را بیمناسبت نمیدانم: «همین که صاحب از دنیا رفت، فخرالدوله کسی فرستاد که خانه او را محاصره و اموال موجود، در آن را برایش ببرند. خدای زشت و ناپسندگرداناد خدمت پادشاهان کردن را! این کار این پادشاه بود با کسی که یک عمر خیرخواهی او را کرد و جان در راه خدمت او گذاشت، تا چه رسد به دیگری…» (الکامل، ۹ر۱۱۰)
از حال و مآل کار خازن و تاریخ ولادت و وفات او در مراجعی که در دسترس دارم، ذکری به میان نیامده است و شاید این خمول ذکر و گمنامی بعدی او بیارتباط به ناسپاسیاش نسبت به «صاحب» نباشد.
خازنهای دیگر
در دنباله این مطالب این مسأله نیز ناگفته نماند که در طول قرون، بسیاری از ادبا و دانشمندان که وابسته به دستگاه وزیر یا پادشاهی بودهاند، به مناسبت آنکه نگهداری و مواظبت بر حفظ و حراست کتابخانة آن وزیر یا پادشاه و خلیفه به عهده او واگذار بوده است، او به لقب «خازن» ملقب و مشهور گردیده است که از این جملهاند:
۱) مورخ و فیلسوف دانشمند بسیار والامقام أبوعلی احمدبن محمد مسکویه مؤلف بزرگوار تاریخ معتبر تجاربالامم و طهارهالأعراق و… ، متوفی در ۴۲۱ که «خازن» کتب ابن عمید بوده است.
۲) ابوعبدالله محمدبن احمدبن موسیالخازن، متوفی در ۳۶۰ (انساب سمعانی).
۳) ابومنصور محمد بن علی بن اسحاق بن یوسف الکاتب الخازن، خازن دارالعلم به بغداد متوفی در ۴۱۸ (انساب سمعانی).
۴) ابوالفوارس الحسن (او الحسین) بن علی الخازن الکاتب الشاعر المشهور بجوده الخط متوفی در ۴۹۹ یا ۵۰۲ (الکامل، ابن اثیر، ج۱۰) (آیا با قُرب عهد این شخص با نویسنده مخطوطه، ممکن است برادر باشد؟)
۵) علاءالدین علیبن محمدبن ابراهیم الخازن، صاحب «لُبابالتأویل فی معانی التنزیل» و یُعرف به تفسیر الخازن، متوفی ۷۴۱ (الکنی والالقاب، محدّث قمی (رض))
۶) ابن الفوطی در معجمالالقاب و ابن شاکر کتبی در فواتالوفیات از «ابن الخازن» نامی فقط نام بردهاند که البته هیچ یک از نامبردگان فوق، آن ابن الخازن نیستند.
ابوالفتح المرزبان
پس از آنکه انوشیروان، «وهرز» دیلمی را به کمک سیفبن ذی یزن به یمن فرستاد و او و سپاهیانش همچنان در یمن باقی ماندند،۱۱ چون نام پسر وهرز، مرزبان بود، بسیاری از تازیان یمن و به تدریج دیگر بلاد عرب نام فرزندان خود را «مرزبان» گذاردند؛ به طوری که یکی از صحابه حضرت رسول اکرم(ص) «مرزبان بن نعمان کندی» نام دارد (الاصابه، ردیف ۷۸۹۷) و در میان اصحاب صادقین (علیهماالسلام) نیز چند نفر مرزبان نام دارند (تنقیحالمقال، ۳ر۲۹۷) و این اسم در قرون بعدی بیشتر رایج شده است.
در قرن سوم و چهارم نیز برخی از بزرگان ادب به «مرزبانی» یا «ابن المرزبان» مشهورند و از جملة آنانند «ابوعبیدالله محمدبن عمرانبن موسیالمرزبانی» (متوفی در ۳۸۴) مؤلف عالیقدر الموشّح که مشهورترین و معتمدترین کتاب در «نقد الشعر» است و نیز کتاب مهم معجم الشعراء و ابوبکر محمدبن خلف بن المرزبان (معروف به ابنالمرزبان، متوفی ۳۰۹) که ظاهراً این کُنیه و عنوان منصرف به هموست که معاشر و رفیق ابی العیناء شاعر (متوفی۲۸۴) بوده است.
در دوران «دیالمه» و «داعیان» مازندران، نام بسیاری از مشاهیر «مرزبان» است و از جملة آنان مرزبانبن محمدبن مُسافر ـ پادشاه آذربایجان و بعضی قسمتهای مجاور آن بلاد ـ است که در رمضان سال ۳۴۶ از دنیا رفته است (ابناثیر). از این «مرزبان» سه پسر به نامهای «جستان» و «ابراهیم» و «ناصر» باقی ماند (ابن اثیر ۸ر۵۱۹) و با آنکه از لحاظ زمانی میتوان تصور کرد «محمد بن المرزبان» پسر دیگر این مرزبان باشد، ولی دلیلی بر اصابت این تصور نمیتوان یافت. محمدبن المرزبان دیگری هست که یاقوت در معجمالادباء (ج۱۹، ص۵۲) از او به عنوان ابوالعباس محمدبن المرزبان الدمیری یاد میکند و او را از بزرگترین مترجمان کتب فارسی به عربی میشمارد که به قول یاقوت در سال ۳۰۹ وفات یافته است و علیالظاهر میتواند نیای این ابوالفتح بن علی بن محمدبنالمرزبان باشد؛ ولی این احتمال برای محمدبن المرزبان آتی الذکر قویتر و بلکه متعیّن است.
یک محمدبن المرزبان هم هست که ابوحیّان توحیدی او را از کسانی معرفی میکند که در مجالس شبانة صاحب بن عبّاد حضور مییافته است و داستانی در این باره به نقل از او در الامتاع و المؤانسه (ج۲، ص۱۰۰) و داستان دیگری در مثالب الوزیرین(۴۰۹) و به نقل از توحیدی یاقوت در معجمالادباء(ج۶، ص۲۱۷) آورده است. این محمد بن المرزبان کسی است که ابن جنّی (متوفای ۳۹۲)، در کتاب النّوادرالممتّعه از او نقل میکند و ابوسعید سیرافی(متوفای ۳۶۸) هفت بیت شعر او را به یاد میآورد و زمزمه میکند(معجمالادباء، ج۸، ص۱۶۰) و علیالظاهر با توجه به آنکه ابوحیّان «الامتاع و المؤانسه» را در سنوات ۳۷۳ر۳۷۵ تدوین کرده است، میتوان استظهار کرد که این«محمدبنالمرزبان» حداقل تا سال ۳۷۵ زنده بوده و شاید تا سال ۳۸۵ که سال رحلت صاحب است نیز میزیسته و ابن جنّی از او روایت میکند، نیای ابوالفتح بن علیبنمحمد بن المرزبان باشد که در سال ۴۸۱ اشعار خازن را برای خودش نوشته باشد و به هر صورت با فحص نسبتاً بلیغی که انجام شد، حقیر نتوانست از این «ابوالفتح بن علی بن محمد بن المرزبان» که نمیدانم آیا نام او همین کُنیه ابوالفتح است، نشانی در مظانّ آن بیابد؛ ولی از میان مختصر عبارت ترقیمه پایان مخطوطه و با دقت در «خط» و نحوة نگارش ناسخ آن میتوان این نکات را استنباط کرد:
۱) خط نسخة خط کسی است قطعاً جوانی را پشت سرگذاشته است و عمری از او رفته و شاید در حین کتابت آن، سال عمرش میان هفتاد و هشتاد بوده و به هر حال پیرمردی بوده است.
۲) بیهیچ تردید کاتب مردی ادیب و بسیار فاضل بوده است و تربیت ادبی استواری داشته است.
۳) آن مرد عزیز برای آنکه توهّم نرود که «کاتب» حرفهای یا «ورّاق» بوده باشد، تصریح میفرماید که «برای شخص خودش» آن مجموعه را نوشته است.
۴) اینکه اسم کاتب ابوالفتح و نام پدرش علی و اسم جدش محمد است، آیا دلیلی بر این است که پدرش که او را به چنین کنیهای مسمّی و مکنّی کرده است، تعلق خاطر و احترامی به وزیر جلیل والامقام نویسنده و شاعر عالیقدر شیعی امامی، ابوالفضل محمدبن حسین عمید قمی(ابنعمیدپدر) داشته که چون نام خودش محمد بوده، به اقتفای از ابن عمید که پسرش را علی و کنیهاش را ابوالفتح (ابن عمید پسر و مقتول) معین فرموده بود، پدر کاتب این مخطوطه نیز کنیه پسر را ابوالفتح معیّن کرده است؟ و از این رو میتوان به یقین دانست که اولاً نویسندة مخطوطه و پدرش شیعی اثنا عشری، ثانیاً از طبقات متعیّن و متشخّص زمان خود بودهاند و بدیهی است این پدر و پسر از جمله ادبا و فضلای سرشناس آن زمان به شمار میرفتهاند.
ابوالفتح بن علی بن محمد بن المرزبان در پایان مخطوطه و در ابتدای ترقیمه مینویسد: «نجز شعر عبدالله الخازن بحمدالله و توفیقه». البته میتوان «نجز» را چنین دانست که مقصود کاتب این است که آنچه او از شعر خازن در حفظ یا در دست داشته، نوشته است(و افسوس که اشارهای نمیکند که چگونه بر آن اشعار دست یافته است و از روی چه مجموعهای؟ یا اگر دیوانی از خازن موجود بوده و مستند او در نقل و کتابت قرار گرفته است، این مجموعه را فراهم آورده است)؛ ولی این سؤال به خاطر میآید که این مرد دانشمند آیا در سال ۴۸۱ یعنی پس از حداقل قریب پنجاه و پنج سال که از تألیف یتیمهالدّهر میگذشته، آیا یتیمه را ندیده و به آن مراجعهای نداشته است؟ و چرا اشعاری را که ثعالبی در یتیمه از خازن نقل کرده، این کاتب در مجموعه خود نیاورده است؟ و فیالمثل چگونه از قصیدة غرّای فریدة «هذا فُؤادُک نُهبی بین اهواءر و ذاک رأیُک شوری بین آراء» بیخبر مانده است؟ به راستی این ضعیف نمیتوانم پاسخ این سؤال را حدس بزنم؛ ولی بسیار تعجّب میکنم که چگونه ممکن است از یتیمهالدّهری که ابوالحسن باخرزی(مقتول در سال ۴۶۷، یعنی چهارده سال پیش از کتابت این مخطوطه) کتاب شریف دُمیهالقصر را تألیف فرموده است و آن را دنباله و ذیلی بر آن کتاب مستطاب قرار داده است کاتب مخطوطه، بیخبر مانده باشد.
از فوایدی که این ضعیف از این مخطوطه بهره برد، یکی هم این است که بیتی عربی را که وراوینی در «مرزباننامه» بدان استشهاد و تمثُل کرده است و این ضعیف بیش از پنجاه و پنج سال است که در جستجوی گوینده آن بیت بودم، آن را بحمدالله و منّه در دیوان خازن یافتم:
کانت لدیّ امانهً فرددتُها و کذا الودائعُ تُستردُّ و تُقتضی
که از قصیدة ضادیه خازن در مخطوطه است و این مطلب مؤیّد این است که شعر خازن در قرنهای بعد مورد مراجعه فضلا و نویسندگان بوده است.
پینوشتها:
۹ـ زیرا ثعالبی در فصل «توقیعات» کتاب خاصّ الخاصّ در میان توقیعات شیوای صاحب این توقیع را ذکر نموده است، ص۹۳٫ ۱۰ـ شعراء، آیه۱۸ـ ۱۹٫
۱۱ـ و به «آزادگان» یا «بنی الاحرار» مشهور شدند «بُحتری» در سینیّه ایوان مدائن میگوید: اُیّدوا ملکنا و شدّوا قواهر بکُماهٍ تحت السّنور حُمس…
روزنامه اطلاعات