میراث مکتوب- ابوالفضل محمّد بن حسین بیهقی، مؤلّف کتاب مشهور تاریخ بیهقی، در بخش باقیماندۀ اثر سترگ خویش اطلاعات مختصری از احوال و زادگاه خود به دست داده است و بقیۀ احوال وی را دیگران روایت کردهاند، در رأس همۀ آنها، همولایتی نامی او، ابوالحسن علّی بن زید بیهقی که به «ابن فندق» نیز شهرت یافته است. ابوالفضل بیهقی در سال ۳۸۵ هجری قمری در روستای حارثآباد ولایت بیهق متولد شده و پس از ۸۵ سال عمر در سال ۴۷۰ درگذشت؛ ابوالحسن بیهقی بیست سال پس از درگذشت بوالفضل، یعنی در سال ۴۹۰ ق. زاده شده و در سال ۵۶۵ ق. از دنیا رفت؛ وی در کتاب ارزشمند تاریخ بیهق احوال بسیاری از اُدبا و فضلای همولایتی خویش را برشمرده، که از شاخصترین آنها ابوالفضل بیهقی است. اطلاعات بوالحسن از بوالفضل و اثرش عمدتاً شامل مطالبی است که در بخش باقیماندۀ تاریخ بیهقی دیده نمیشود، بدینسبب حائز اهمیّت و ارزش ویژه است، که در ادامه به آن میپردازیم.
ابوالحسن علّی بن زید بیهقی که به سال ۴۹۰ ق. در روستای ششتمد در همسایگی زادگاه ابوالفضل بیهقی (حارثآباد) به دنیا آمده، نمیتوانسته با نام و آثار همولایتی نامی خود آشنا نبوده باشد. او ذیل فصل «کتابهای تاریخ مشهور جهان اسلام و ایران، از آغاز تا زمان خود» یا «فصلالتّواریخ فی اعداد التّواریخ المشهوره»، اولین تاریخنویس دورۀ اسلامی را یکی از طبقۀ «تابعین» به نام «محمّد بن اسحق یسار» دانسته، دربارۀ محمد بن جریر طبری (مورّخ نامی آغاز سدۀ چهارم) هم نوشته که «مرا در نسب عِرقی به محمّد بن جریر المورّخ کشد، چنانکه حاکم ابوعبدالله الحافظ در تاریخ نشابور آورده است» (تاریخ بیهق، ۱۳۱۷، ص ۱۱۹). در پایان فصل یادآور شده است «خواجه ابوالفضل البیهقی که دبیر سلطان محمود بن سبکتکین بود ـ استاد صناعت و مستولی بر مناکب و غوارب براعت ـ تاریخ آل محمود ساخته است به پارسی، زیادت از سی مجلّد، بعضی در کتابخانۀ سرخس بود، بعضی در کتابخانۀ خاتونِ مهد عراق رحمهاالله به نشابور» (همان، ص ۲۰).
در حال حاضر، این اولین خبر از بوالفضل بیهقی و کتاب اوست، که مهم است و چنانکه خواهیم دید خالی از ابهام نیست. پس از آن در فصل یا باب مفصّل رجال بیهق یا «در ذکر علما و ائمّه و افاضل که ازین ناحیت (بیهق) خاسته یا به این ناحیّت انتقال کردهاند» (ص ۱۳۷ تا ۱۹۰) به شرح حال حدود ۸۰ تن از علما و فضلای بیهق پرداخته است، از آن جمله ابوالفضل بیهقی. وی ذیل «الشیخ ابوالفضل محمد بن الحسین الکاتب البیهقی» در حدود سه صفحه به شرححال وی پرداخته است: «او دبیر سلطان محمود بود به نیابت ابونصر بن مشکان، و دبیر سلطان مسعود، آنگاه دبیر سلطان مودود، آنگاه دبیر سلطان فرخّزاد. چون مدت مملکت فرخزاد منقطع شد انزوا اختیار کرد و به تصانیف مشغول گشت. و مولد او دیه حارثآباد بوده است. و از تصانیف او کتاب زینتالکتّاب است، و در آن فنّ مثل آن کتاب نیست؛ و تاریخ ناصری، از اول ایّام سبکتگین تا اول ایّام سلطان ابراهیم، روز به روز را تاریخ ایشان بیان کرده است. و آن همانا سی مجلّد منصّف زیادت باشد. و از آن مجلّدی چند در کتابخانۀ سرخس دیدم و مجلّدی چند در کتابخانۀ مهد عراق رحمهاالله، و مجلّدی چند در دست هر کسی، و تمام ندیدم؛ و با فصاحت و بلاغت. احادیث بسیار سماع داشته است: قال نا ابوعبدالرحمن السُلمی فی سنۀ احدی و اربعمائه، قال …» (ص ۱۷۵).
در اینجا دو گزارش و خبر از تاریخ بیهقی نقل کرده، که یکی مربوط به برف و قحطی کمنظیر سال ۴۰۰ در نیشابور و خراسان است و دیگری دربارۀ مقدارِ نقد ذخیره کردن و مالاندوزی خدمۀ عالیرتبۀ سلطان. پس از آن به سالهای پایانی عمر بیهقی پرداخته و نوشته است: «و او را جهت مَهر زنی قاضی در غزنی حبس فرمود، بعد از آن «طغرل برار» که غلام گریختۀ محمودیان بود مُلکِ غزنی به دست گرفت و سلطان عبدالرشید را بکشت و خَدَم ملوک را با قلعه فرستاد، از آن جمله یکی ابوالفضل بیهقی بود که از زندان قاضی به حبس قلعه فرستاد؛ ابوالفضل در آن قلعه گوید:
کلما مرّ من سرورکَ یومٌ | مرّ فی الحبس من بلائی یومُ |
ما لبؤسی و ما لنعمی دوامٌ | لم یدم فی النعیمِ و البؤسِ قومُ |
پس اندک مایه روزگار برآمد که طغرل برار بر دست «نوشتکین زوبیندار» کشته آمد؛ و مدت استیلای وی پنجاه و هفت روز بیش نبود، و ملک با محمودیان افتاد. و بر ولینعمت بیرون آمدن مبارک نیاید و مدت دراز مهلت ندهد… و توفّی الشیخ ابوالفضل محمّد بن الحسین البیهقی الکاتب فی صفر سنۀ سبعین و اربعمائه» (= ۴۷۰) (همان، ص ۱۷۸).
***
آنچه گذشت همۀ اطلاعاتی است که ابوالحسن بیهقی از زندگانی همولایتی مورّخ خود بوالفضل بیهقی به دست داده است. نخست ذکر نام زادگاه بوالفضل یعنی حارثآباد است، که خود بوالفضل در آثار باقیماندهاش اشارهای به آن نکرده و ابوالحسن هم از زمان ولادت بوالفضل (سال ۳۸۵) سخنی به یاد نیاورده است، امّا خود بوالفضل بیآنکه مستقیماً به این سال اشاره کرده باشد، با ذکر قراینی صریحاً نشان داده که در این سال زاده شده است. وی در آغاز قصّۀ بردار کردن حسنک نوشته: «اکنون که من آغاز این قصّه میکنم ذیالحجۀ سنۀ خمسین و اربعمائه (یعنی ۴۵۰) در فرّخ روزگار سلطان … فرخّزاد است … و عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وی میبباید رفت» (تاریخ بیهقی، ۱۳۸۸، تصحیح محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی، ج۱، ص ۱۶۸؛ نیز دیبای دیداری، ۱۳۹۰، ص۲۱۸)؛ که معلوم میشود زادۀ سال ۳۸۵ بوده؛ نیز باری ضمن حکایتی مربوط به «بوالمظفّر برغشی» نوشته: «من که بوالفضلم این بوالمظفّر را به نشابور دیدم در سنۀ اربعمائه (۴۰۰) پیری سخت بشکوه، درازبالای و روی سرخ و موی سپید … و من پانزده ساله بودم» (همان، ص ۳۴۲؛ دیبای دیداری، ص۳۹۲). همچنین دربارۀ بردن یکی از دختران سلطان محمود برای منوچهرِ قابوس در گرگان نوشته است: وقتی کوکبۀ عروس از نشابور میگذشت (حدود سال ۴۰۲) «من که بوالفضلم بدان وقت شانزده ساله بودم» (همان، ص ۲۰۱؛ دیبای دیداری، ص۲۵۱). همۀ اینها، سال ولادت بیهقی را دقیقاً معلوم میدارد، ابوالحسن بیهقی زمان درگذشت بوالفضل بیهقی را با ذکر ماه و سال (ماه صفر سال ۴۷۰) آورده است. هیچ خبری نوشتۀ ابوالحسن بیهقی را نقض نمیکند؛ و معقول هم هست که وی بعد از ۸۵ سال عمر درگذشته باشد.
دربارۀ سالهای پایانی زندگانی ابوالفضل بیهقی، آنچه خود وی در مجلّدات باقیماندۀ تاریخ بیهقی نقل کرده حاکی از آن است که تا مرگ استادش بونصر مشکان (در ماه صفر سال ۴۳۱) در دیوان رسالت سلطان مسعود غزنوی با عنوان نایب بونصر به کار مشغول بوده (تاریخ بیهقی، ص ۶۱۳؛ دیبای دیداری، ص۶۴۰)، از آن پس هم که ریاست دیوان رسالت به بوسهل زوزنی واگذار شده (همان، ص ۶۱۸؛ دیبای دیداری، ص۶۴۴) بوالفضل باز هم نیابت وی را برعهده داشته (همان، ص ۶۱۹؛ دیبای دیداری، ص۶۴۵) تا اینکه در پایان همان سال امیرمسعود با بوسهل سر گران کرده و وی را تبعیدگونه به بُست فرستاده (همان، ص ۶۸۸؛ دیبای دیداری، ص۶۹۵) و بیهقی عملاً رئیس دیوان رسالت شده است. ظاهراً با مرگ سلطان مسعود در سال ۴۳۲ (همان، ص ۷۰۷؛ دیبای دیداری، ص۷۱۱) و در گرفتن جدال میان برادران و فرزندان وی، که به پیروزی فرزند مسعود به نام «امیر مودود» منجر شده، هرچند بیهقی در دیوان رسالت مشغول بوده (همان، ص ۳۱۸؛ دیبای دیداری، ص۳۶۹) امّا روزگار خوش و اَمنی نداشته است؛ زیرا در گزارش مرگ بونصر (مربوط به سال ۴۳۱) که بیهقی آن را در سال ۴۵۱ مینوشته، یادآور شده که استاد جدیدم (بوسهل زوزنی) «مرا سخت عزیز داشت و حرمت نیکو شناخت تا آن پادشاه ما (مسعود) برجای بود. و پس از وی کار دیگر شد، که مرد بگشت. و در بعضی مرا گناه بود، و نوبت درشتی از روزگار رسید و به جوانی به قفص (زندان) باز افتادم، و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم، و بیست سال برآمد (از ۴۳۱ تا ۴۵۱) و هنوز در تبعت آنم» (ص ۶۲۰؛ دیبای دیداری، ص۶۴۵).
با این همه، احتمالاً بیهقی در زمان ۹ سال سلطنت مودود (۴۳۲ تا ۴۴۱) تقریباً در امان و مشغول به کار بوده، با مرگ مودود و درگرفتن جدال مجدّد میان جانشینان وی هم روزگار بیهقی عادی بوده، تا اینکه با روی کار آمدن برادر مسعود، یعنی امیرعبدالرشید در سال ۴۴۱، پریشانی احوال وی آغاز شده است. هرچند در اوایل سلطنت عبدالرشید باز هم «شغل دیوان رسالت» با بیهقی بوده (همان، ص ۱۰۰؛ دیبای دیداری، ص۱۵۱)، امّا گویا در زمان سلطنت همان امیر، حوادث ناگوار در زندگی بیهقی روی داده است، از جمله به قفص افتادن وی و آغاز «افتادن و خاستن و نرم و درشت دیدن» از روزگار. در غیاب اطلاعات روشنتر از بوالفضل بیهقی، ابوالحسن بیهقی به نقل جزئیات اَمر پرداخته است. اطلاعات سایر منابع هم، مؤید گزارش ابوالحسن بیهقی است. عوفی در جوامعالحکایات یادآور شده که در زمان عبدالرشید یکی از غلامان مقرّب و سرکش وی به نام «تومان» (یا نویان) خودسرانه در همۀ امور دخل و تصرّف میکرد و بیهقی از سرِ امانتداری (به عنوان رئیس دیوان رسالت) رفتار ناشایست وی را به سلطان گزارش میکرد، بدینسبب تومان با اجازت امیر، بیهقی را محبوس و خانهاش را غارت کرد (عوفی، ۱۳۵۹، جزء دوم از قسم سوم، ص ۵۷۱)؛ ظاهراً بهانۀ حبس بیهقی را هم «مَهر زنی» قرار داده بود، تا اینکه غلامی دیگر به نام «طغرل برار» امیرعبدالرشید را کشت و خدمۀ خاص او را از حبس عادی به قلعۀ غزنین (زندان سیاسی) منتقل کرد و خود به امیری پرداخت، که البته سلطنت غاصبانۀ وی بیش از ۵۷ روز طول نکشید، و غلامی دیگر به نام «نوشتکین زوبیندار» طغرل را کشت و سلطنت به فرخزاد رسید.
ابوالفضل بیهقی از همۀ این وقایع در چند سطر اینگونه یاد کرده است: «گنجشک را آشیانۀ باز طلب کردن محال باشد … هر بنده که قصد خداوند کرده است جان شیرین بداده است، و اگر یک چندی بادی خیزد از دست شود و بنشیند. و در تاریخ تأمّل باید کرد تا مقرّر گردد که از این نسخت بسیار بوده است در هر وقتی و هر دولتی. و حال طغرلِ مغرورِ مخذول نگاه باید کرد که قصد این خانه کرد و بر تخت امیران محمود و مسعود و مودود بنشست چون شد، و به غزنه سرهنگِ طغرلکش (نوشتکین زوبیندار) به او و پیوستگان او چه کرد؟ ایزد عزّوجلّ عاقبت به خیر کناد» (تاریخ بیهقی، ص ۷۴۰؛ دیبای دیداری، ص۷۳۷).
برخلاف نوشتۀ ابوالحسن بیهقی، شواهدی در دست نیست که نشان دهد ابوالفضل بیهقی بعد از وقایع تلخ دوران امیرعبدالرشید و قتل وی، با روی کار آمدن فرّخزاد بن مسعود در اواخر سال ۴۴۴ به دبیری در دیوان رسالت یا کار دولتی دیگری پرداخته باشد؛ همچنین به طور قطع میتوان گفت که وی همۀ تاریخ غزنویان «از اول ایّام سبکتکین تا اوایل ایّام سلطان ابراهیم» را ننوشته است. چون به تصریح خود وی، او وقایع تاریخ غزنویان را از سال ۴۰۹، که تاریخ نوشتۀ محمود ورّاق به آن سال ختم میشد؛ آغاز کرده است، چون نوشته: «این حال استاد محمود ورّاق سخت نیکو شرح داده است در تاریخی که کرده است در سنۀ خمسین و اربعمائه (۴۵۰) چندین هزار سال را تا سنۀ تسع و اربعمائه (۴۰۹) بیاورده و قلم بداشته، به حکم آنکه من از این تسع آغاز کردهام» (ص ۲۶۰؛ دیبای دیداری، ص۳۱۰). دیگر اینکه او قطعاً در زمان سلطنت فرخزاد (۴۴۴ تا ۴۵۱ ﻫ) نوشتن کتاب تاریخیاش را آغاز کرده، چون چهار مجلّد اولیۀ مربوط به سلطنت محمود (تاریخ یمینی) را تا قبل از سال ۴۵۰ نوشته بود، که از میان رفته و اکنون در دست ما نیست، آنگاه تأمّلی کرده و به جمعآوری اطلاعات مربوط به آغاز سلطنت مسعود پرداخته (تاریخ بیهقی، ص ۱۹۴؛ دیبای دیداری، ص۲۴۵) و پس از آن (در نیمۀ دوم سال ۴۵۰) به نوشتن تاریخ مسعودی (شامل وقایع سلطنت مسعود، از سال ۴۲۱ به بعد) مشغول شده است، چنانکه وقتی به داستان بردار کردن حسنک رسید، ماه ذیالحجّۀ سال ۴۵۰ بوده است (ص ۱۶۸؛ دیبای دیداری، ص۲۱۸) و زمانیکه فرخزاد درگذشته و برادرش ابراهیم بر تخت سلطنت نشسته (۱۹ صفر سال ۴۵۱) وی نزدیک به نیمی از تاریخ مسعودیاش را نوشته بوده است (ص ۳۶۴؛ دیبای دیداری، ص۴۱۳). در نتیجه، این نوشت ابوالحسن بیهقی را، که ابوالفضل بیهقی تمام وقایع تاریخ غزنویان را از اول ایّام سبکتیکین تا آغاز سلطنت سلطان ابراهیم در سی مجلّد نوشته، باید از باب احتمال تلقّی کرد؛ بهویژه که خود ابوالحسن بیهقی هم همۀ مجلّدات تاریخ بوالفضل را ندیده بود: «از آن مجلّدی چند در کتابخانۀ سرخس دیدم و مجلّدی چند در کتابخانۀ مهد عراق و مجلّدی چند در دست هر کسی، و تمام ندیدم» (تاریخ بیهق، ص ۱۷۵).
***
با توجّه به اینکه مجلّدات اولیه (یکم تا اواخر مجلد پنجم) و پایانی (مجلدات یازده به بعد) تاریخ بیهقی از میان رفته، و از احوال مؤلّف هم، اطلاعات چندانی در دست نیست؛ آنچه ابوالحسن بیهقی از احوال همولایتی خود به دست داده، بسیار مغتنم است و از اینجهت او را دَینی است مهم بر گردن ابوالفضل بیهقی و خوانندگان تاریخ گرانقدر او.
منابع
ـ بیهقی، ابوالحسن علیبن زید، تاریخ بیهق، تصحیح احمد بهمنیار، تهران، فروغی، ۱۳۱۷.
ـ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی، دوجلدی، تصحیح و شرح محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی، تهران، سخن، ۱۳۸۸.
ـ بیهقی، ابوالفضل، دیبای دیداری (یک جلدی)، شرح دکتر محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی، تهران، سخن، ۱۳۹۰.
ـ عوفی، سدیدالدین محمد، جوامع الحکایات، با مقابله و تصحیح دکتر امیربانو مصفّا کریمی، تهران، بنیاد فرهنگ، ۱۳۵۹.
مهدی سیّدی فرّخد
منبع: پایگاه اطلاعرسانی فرهنگستان زبان و ادب فارسی