فیلسوفان اسلامی به نحوی بنیادین به معرفتشناسی توجه داشتهاند، اما متأسفانه به اهمیت اساسی این بحث کمتر توجه شده است. قاسم پورحسن در کتاب «نظام معرفتشناسی؛ بازخوانی بنیانهای معرفتی فارابی» با دیدگاهی مقایسهای و تطبیقی به معرفتشناسی در فلسفهی اسلامی توجه کرده است و به موضوعاتی چون چیستی معرفت، سازوکار ادراک، توجیه و دلایل باورها، نفس و ادراکات، سنخهای علم، مسالهی خیال، رویا و نبی پرداخته است. نشست نقد و بررسی این کتاب در روز سهشنبه نهم آذر با سخنرانی عبدالله نصری، علیاکبر احمدیافرمجانی، قاسم پورحسن در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
فارابی و جریان شکاکیت
قاسم پورحسن در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: این تلقی رایج که فلسفهی اسلامی فقط شامل دستگاه هستیشناسانه است، سبب غفلت بنیادینی از ساحتهای مهم فلسفهی اسلامی، از قبیل معرفتشناسی، شده است. حالآنکه بنیان دستگاه هستیشناسانه بدون معرفتشناسی شکل نمیگیرد. در «نظام معرفتشناسی» بر این تأکید دارم که ما تاکنون از سایر ساحات فلسفهی اسلامی غفلت کردیم و چون بسیاری از پرسشهای ما کماکان پابرجاست، باید به اهمیت بازخوانی میراث توجه کنیم. اما تلقی من این نیست که این بازخوانی به مثابه بازگشت باشد. بلکه برای اینکه بتوانیم نگاهی به آینده داشته باشیم و امکانات آینده را بپرورانیم باید به گذشته توجه کنیم. چراکه گذشته زمان سپری شده نیست، بلکه حیث وجودی دارد.
او بیان داشت: گهگاهی تلقیمان این است که هر کتابی دربارهی نظام معرفتشناسی همان مباحث متعارف این حوزه را بیان میکند. حال آنکه من در این کتاب به دنبال روشن کردن نسبت معرفتشناسی فیلسوفان اسلامی با سایر حوزهها هستم و به مسائلی چون تأثیر دستگاه معرفتی این فیلسوفان بر فرهنگ، اخلاق، جامعه، عقلانیت و زندگی میپردازم. در این کتاب تلقی من این است که بنیان معرفتشناسی فیلسوفان اسلامی ما هنوز در دنیای اسلام مؤثر و زنده است. پس این بازخوانی اهمیت دارد. برای نمونه مناقشهی بین عقل و دین هنوز پابرجاست. فارابی در ۳۲۰ در پاسخ به مناظرهی ابوسعید سیرافی و متیبنیونس به جایگاه عقل میپردازد. او در فصل نوزدهم کتاب «الحروف» میگوید، فلسفه و تفکر برهانی ذاتاً متقدم است. همهی دانشها باید در نسبت با این بنیاد سنجیده شود. عقل نزد فارابی فقط مفتاح یا مصباح نیست. حتی با عقل تأسیسی هم سروکار ندارد. فارابی عقل را مؤسس میداند؛ یعنی آن را انشاکننده میداند.
این نویسنده تأکید کرد: ما تاکنون میراث و فیلسوفان و متفکرانمان را از دریچهی مستشرقان خواندهایم. مرادم اینجا مخالفت با مستشرقان نیست. آنها در روش از ما بهتر بودند. اما آنها نتوانستند نسبت صحیح یا بنیادین با فیلسوفان اسلامی برقرار کنند. هر مستشرق یا هر فارابیپژوه و ابنسیناپژوهی در درون جریان استشراقی فارابی و ابنسینا را یا شارح ارسطو میداند یا نیمروز سنت یونانی یا نوافلاطونی مسلمان. در واقع، اینها نمیتوانند نسبت صحیحی با بنیانهای فکری این فیلسوفان و فلسفه برقرار کنند و خودشان را بخوانند. عین این ایراد بر ما هم وارد است. ما امروزه وقتی فلسفهی اسلامی را میخوانیم آنچنان فهم صدرایی بر ما چیره است که وقتی ابنسینا میخوانیم انگار ملاصدرا میخوانیم. همهی مفاهیم ملاصدرا را بر فارابی و ابنسینا تحمیل میکنیم و اگر با اینها مطابقت داشت ازشان به تمجید یاد میکنیم. درحالیکه ما نباید فیلسوفانمان را در مقهوریت مفاهیم و اصطلاحات سایر فیلسوفان بخوانیم.
پورحسن در ادامه دربارهی برخی مباحث کتاب توضیحاتی مبسوط ارائه کرد. او در بخشی از این سخنان گفت: در بحث شکاکیت و معرفت با ارجاع به «احصاءالعلوم» و باب سوم «الحروف» فارابی گفتهام که چرا برخلاف بسیاری از فارابیپژوهان بر این باورم که فارابی فهم صحیحی از سوفسطاییان داشته است. با توجه به این بخشها، فارابی با جریان شکاکیت مواجههی معرفتی دارد. درحالی که این بعد از او مورد توجه قرار نگرفته است. فقط علامهی طباطبایی است که در آغاز «اصول فلسفه» عنوان میکند آنکه برخی معتقدند شکاکیت انکار واقعیت است نمیتواند درست باشد و به نظر میآید که آنها بیشتر انکار معرفت یقینی را در نظر دارند؛ یعنی اینکه دستگاه شناخت بشر دچار خلل است. این فهم علامه دقیق است. عین همین را فارابی هم بیان میکند. حتی فارابی از سیزده مسالهای که در رسالهی «الجم» بیان میکند هشت مساله را به معرفتشناسی اختصاص میدهد و کاملاً متوجه گزارش مخدوش افلاطون دربارهی سوفسطاییان هست و فهم درستی از جریان شکاکیت داشت. لذا اینجا توضیح میدهم که چرا ما در سنت فلسفهی اسلامی باید بین حیث هستیشناسی مسالهی سوفسطایی و شکاکیت و حیث معرفتشناسی آن تفاوت قائل شویم و فارابی در درون این تمایز است و به پرسش اینها التفات دارد. در واقع، غرض نهایی فارابی به دست دادن دستگاهی از معرفت است که به یقین منتهی شود. لذا فارابی در «المنطقیات» بحث بسیار دقیقی دارد دربارهی اینکه چه چیزی معرفت هست و چه چیزی نیست. فارابی میگوید هیچچیزی نباید وجود داشته باشد که این یقین را ازاله کند. از منظر فارابی یقینیبودن معرفت با تأثیرپذیربودن ادراکات بشری منافاتی ندارد؛ یعنی فارابی خطاهای ادراکی را ذکر میکند ولی میگوید تا زمانی که آن یقینی بودن کار میکند باید بنیان آن بر یقین استوار باشد.
این پژوهشگر افزود: در بحث معرفت و نفس فارابی به صراحت در بند چهارم «تعلیقات» میگوید، الادراک انما هو لنفس لا للقوا. در نظر اول برای ما مسلم است که فیلسوفان ما ادراک را مربوط به نفس میدانند. اما فارابی رسالهی «در باب نفس» را خوانده و شرح کرده است و این رسالهی ارسطو در نهایت برآن است که ادراک از آن قوا است. این است که فارابی در عبارتی بیان میکند که من قائل به فاعلیت نفس هستم. پس، اینطور نیست که قیام صدوری را ملاصدرا خلق کرده باشد. ملاصدرا هم چنین ادعایی ندارد. او در صفحات آغازین جلد اول «اسفار» از «شفا» و «المباحثات» و «تعلیقات» ابنسینا در این باره نقل میکند و بیان میکند که اتفاقاً شاگردان ابنسینا هم همین دیدگاه را دارند. این سنت به این صورت خوانده میشده است و ما آن را رها کردیم و دچار غفلت شدیم. فارابی آغاز تفکری است که من در اینجا در یک باب مفصل تحت عنوان فاعلیت نفس آوردم. به طور کلی مباحث ما در باب نفس تغییر پیدا میکند. من این تغییرات را در اینجا توضیح دادم.
پورحسن دربارهی بحث خیال گفت: در بحث خیال و وحی، به اهمیت نسبت فیلسوف و نبی با صورت متخلیه پرداختم. فارابی در ابتدای «سیاست مدنیه» میگوید، فیلسوف با صورتهای کلی عقلی نسبت دارد و پیامبر با صورتهای جزئی باید نسبت داشته باشد. در واقع، صورت متعقله در هر دو هست، ولی در نبی چیز دیگری هم هست. نبی میخواهد احکام را بگوید و جامعه را هدایت بکند. بنابراین، او با جزئیات سروکار دارد و صورت متخلیه به مثابه تکمیل نفس قدسی است. به همین مناسبت بحثی را در باب خیال آوردم و خیال را در دستگاه یونان و فلسفهی اسلامی مقایسه کردم. در نزد افلاطون و ارسطو خیال اصلا وجه معرفتی ندارد. حتی ارسطو میگوید ظن قدری معرفت هست، اما خیال نیست. در مقابل عالم خیال نزد فارابی و ابنسینا و سهروردی اهمیت زیادی دارد. فکر میکنم حق با کربن باشد که گفت ابنرشد به دلیل فهم نادرست از فلسفهی اسلامی، از جمله مسالهی خیال، مانع راه یافتن نظریهی خیال فیلسوفان اسلامی به حوزهی لاتین شد.
انتزاعی ننویسیم
علیاکبر احمدیافرمجانی اظهار داشت: نویسنده دغدغهای اجتماعی دارد که در متن کاملاً خودش را نشان میدهد. این وجهی مثبت در نوشتنها و فکرکردنهای ما است که انتزاعی نیندیشیم و انتزاعی ننویسیم، بلکه معطوف به شرایط اجتماعی و تاریخی و نیازهای موجود باشیم و راهحلهایی ارائه بدهیم، فارغ از اینکه مستحکم، مهم یا ضعیف باشند. قضاوت دربارهی این بخش را باید برعهدهی تاریخ و جامعه بگذاریم. پورحسن در این کتاب به تفاریق بیان میکند که نسبت برقرار شده میان عقل و دین در تاریخ اسلام و در شرایط امروزی ما نسبتی نادرست است و جامعه و تمدن اسلامی ما را با مشکلات و مسائل لاینحلی مواجه کرده است که پیامدهای درازایی داشته است و ما باید به این درستی و نادرستی این نسبت و به امکان برقرار نسبتی جدید در باب عقل و دین بیندیشیم. او از این زاویه به سمت فارابی میرود و در پی آن است که میراث این غول فکری بشری، فیلسوف و آموزگار بزرگ دنیای اسلام را در این خصوص به ما معرفی بکند. از این نظر، کتاب بسیار قابلتقدیر و تحسین است.
او ادامه داد: پورحسن به سرچشمهها میپردازد. با تدقیق و توجه به منابع اولیه و سرچشمهها چگونگی شکلگرفتن اندیشهها را بهتر میفهمیم. هر طور فکر کنیم، فارابی یکی از سرچشمههای اندیشه و فلسفهی دنیای اسلامی فعلی ما است. پس، باید بیشتر به او توجه کرد. پورحسن چنین کرده است. همچنین، او در این کتاب نگاهی مقایسهای و تطبیقی دارد. او هر بحثی را از دیدگاه فارابی دیده و بیان کرده و بعد آن را با آرا و افکار پیشینیان و متفکران بعد و قبل فارابی بررسی کرده است. اهمیت این روش از آن رو است که از طریق مقایسه خیلی بهتر میتوانیم فکر آن فرد، جایگاه فکر او و ماهیت فکر او را بفهمیم. گذشته از اینها، آنچه در این متن به چشم میخورد، نثر بسیار روانی است که نویسنده در این کتاب فلسفی بهکار گرفته است که علیالقاعده باید غامض باشد. اینجا، اصطلاحات مغلق و پیچیده نیستند و عبارات و فقرات کاملاً خوشخوان هستند. دانشجوی کارشناسی میتواند با کتاب ارتباط برقرار کند و محتوای آن را دریابد. دستهبندی مطالب خیلیخوب و منظم است. طرح سنجیده است.
او افزود: در اینجا نویسنده در مقام مترجم فلسفی ظاهر شده است. امروز میراث عظیم اسلامی و ایرانی را به همان صورت نمیتوانیم وارد دنیای جدید بکنیم. این میراث باید به زبان امروز درآورده شود. بسیاری کسان میراث گذشته را امروزه بر زبان میآورند و کتاب مینویسند ولی اصطلاحات و نحوهی بیانشان اساساً قدیمی است و مخاطب جدید نمیتواند با آن نحوهی بیان و فکر کردن مؤانست و نزدیکی احساس بکند. اما اگر کسی امروزین بیندیشد و بنویسد و بعد به سراغ متن برود و آن را به زبان دانشآموختهی فلسفهی جدید بنویسد، هنرش را باید قدر نهاد. پورحسن از پس این ترجمه بر آمده است. همچنین، در این متن تتبع بسیار خوبی به عمل آمده است. پورحسن تمام آثار فارابی را دیده و خوانده و به کرات به آنها ارجاع میدهد و فحوا و محتوایشان را برای ما گزارش میدهد. از این نظر، این متن میتواند بهجای کتاب درسی مورد توجه قرار بگیرد و مدخلی باشد برای فهم فارابی با نظر به آثار مستقیم او. این تتبع جامع نه ساله را باید ارج نهاد. افزون بر اینها، شجاعت پورحسن را باید ارج نهاد. او به هیچوجه نترسیده با بوعلیسینا، ملاصدرا، علامه طباطبایی و ارسطو و افلاطون و شارحان فارابی مثل الجابری و فضلالرحمان و محسن مهدی درگیر شود. ما به این شجاعت نیاز داریم. به اینکه محققانی داشته باشیم که از درگیر شدن و نقادی نترسند. همهی نقدهای پورحسن به این افراد صحیح نیست و من با بسیاری از نقدهای او مخالفم. اما کاراو ستودنی است. چراکه از این طریق هم خود او قدرت پیدا میکند هم من مخاطب انتقاد کردن را یاد میگیرد و این حس مستقل بودن و اندیشیدن در او هم ایجاد میشود. در نهایت، گرچه مفصل نوشتن در هرجایی ممدوح نیست، اینجا مفصل نوشتن به قصد شرح خوب و مفید از آرا و نظرات فارابی بوده و بسیار خوب است. فقط به نظرم در چنین متن گستردهای محقق و نویسنده باید بیشتر بر نخ وحدتبخش این ابواب پانزدهگانه تأکید میکرد تا من مخاطب راه گم نکنم.
او در انتقاد از کتاب گفت: یافتن مسالهی اصلی کتاب برای ما مشکل است. نویسنده مسالهی خود را بیان کرده است، اما مخاطب باید این را از جاهای مختلف کتاب جمع بکند و کنار هم بگذارد. پیشنهاد من این است که اینها همه در فصلی گردآورده شود. ما نیازمند این هستیم که مسالهی ذهنیمان را برای خوانندگان و مخاطبانمان پر رنگ بکنیم. دربارهی مسالهی دین و عقل، گفتنی است که درک فارابی از مسالهی دین یکی نیست. یک تلقی این است که ما (عقل بشر) چه نیازی به دین دارد. این مساله در کلام ما برجسته است و در دوران جدید به صورت دیگری مطرح شده است. در کتاب کانت دین فقط در محدودهی عقل است. کانت بر آن است که دین چیزی بیش از آنکه عقل میگوید ندارد که بگوید. تلقیهای دیگری هم از نسبت دین و عقل وجود دارد. حال آنکه مسالهی ویتگنشتاین در این باب این است که آیا دین یک بازی زبانی مستقل است یا میتواند باشد یا خیر. به نظرم نویسنده باید بیش از این به چیستی مسالهی دین و عقل میپرداخت.
احمدیافرمجانی افزود: تئوری فارابی در پاسخ به نسبت سازگاری هم به نظرم جای تدقیق و توضیح بیشتری دارد. اگر پرسش اصلی و نهایی کتاب این باشد که فارابی نسبت میان عقل و دین را چطور توضیح میدهد و برای توضیح آن کتاب یا فصولی نوشتم که بگویم معرفت از دیدگاه او یعنی چه، تئوری یا پاسخ فارابی به این مساله را هم باید به نحو پررنگی تکرار کنم. تئوری سازگاری میگوید که در واقع محتوای معرفت وحیانی و محتوای معرفت عقلی با هم سازگارند. و کاری که نبی میکند میتواند در ادامهی کاری باشد که فیلسوف میکند و هیچ تضاد و تنافری بین اینها نیست. یک فرایند تشکیکی است که در آن این دو سوژه یا بازیگر یا آموزگار اصلی بشر میتوانند وارد شوند. وقتی میگوییم اینها سازگارند، نحو آن این میشود که منِ فارابی میگویم اگر جایی مطلبی در دین آمد و من نتوانستم آن را با معرفت عقلی سازگار کنم حرفم را پس میگیرم. ظاهراً فارابی اینجا یک برنامهی پژوهشی در اختیار ما گذاشته است و نه یک تئوری. یعنی اگر در مواردی تعارضی میان یافتههای وحیانی و عقلانی بروز پیدا کرد فارابی و امثال او عقب نمینشینند و میگویند که فکری بکنید و ببینیم چطور میتوانیم آن را حل کنیم. مدام در متن آمده است که از نظر فارابی عقل حقیقی با دین حقیقی در تعارض نیست. عقل راستین با دین راستین در تعارض نیست و ضابطهای هم داده نمیشود که این عقل و دین راستین چه هستند و اگر اینها در مدینه وارد شوند مدینه فاضله میشود و مشکلات حل میشود. هرچقدر ما دقیق تئوری را توضیح بدهیم به نفع ما و به نفع فارابیپژوهی است؛ یعنی آشکار میشود که این از کجاها میتواند نقد شود و مشکل برایش پیش بیاید. البته این بار کاگنتیو بحث را بیشتر میکند. ولی وقتی قلم را به گونهای به حرکت در میآوریم که مفرها بیشتر شود، نظریه را کمرنگ میکنیم. ما راسیونالیسمی را که در متن تمدن اسلامی پرورش پیدا کرده باید با آفت ابهام و ایهام همراه کنیم.
او همچنین بر این باور بود که بهتر بود نویسنده نقد شارحان فارابی را در فصلی مجزا و به دنبال بیان ادبیات بحث میآورد تا افتراق و استقلال نوشتهاش مشخص شود و احترام و جایگاه اثر و نویسنده در چشم خواننده واضح شود. همچنین، بهتر بود نویسنده منظر خودش را در بحث به طور مستقل توضیح میداد.
اهمیت گسست فکری فارابی
عبدالله نصری در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: با اینکه فارابی مؤسس تاریخ فلسفهی اسلامی تلقی میشود، متأسفانه کمتر مورد توجه قرار گرفته است. آنقدر که در طول تاریخ آثار ابنسینا تدریس میشده به آثار فارابی توجه چندانی نمیشده است، حتی به آثار ملاصدرا توجه ویژهای شده و این در مورد فارابی مصداق کمتری داشته است. در دورههای جدید محققان ایرانی، عرب و غربی آثار زیادی تألیف کردهاند و جای این کتاب به تألیف قاسم پورحسن همچون کتاب دیگر ایشان، «الحروف»، در زبان فارسی خالی بود. معرفتشناسی در دیدگاه فارابی در این کتاب مورد توجه بوده است. مباحث معرفتشناسی فیلسوفان اسلامی در آثارشان پراکنده است و ضرورت دارد مباحث معرفتشناسی فیلسوفانی مانند فارابی، ابنسینا و ملاصدرا را مستقل منتشر بکنیم.
او افزود: این کتاب بسیار مفصل است و پورحسن تلاش کرده است مباحث مختلفی را در قالب یک کتاب مطرح بکند. کتاب به پانزده باب تقسیم شده و عناوین خوبی برای هر یک انتخاب شده است. در هر باب خواننده متوجه میشود که چه مباحثی زیر آن عنوان مطرح شده است. نویسنده در هر مبحث سابقه آن موضوع را در فلسفهی یونان بررسی کرده است. همین ریشهیابی مباحث معرفتشناسی بهویژه در فلسفه یونان اهمیت فوقالعادهای دارد، زیرا بسیاری میاندیشیدند که فلسفهی اسلامی تقلیدی از فلسفه یونان است و فیلسوفان اسلامی خود در مقام اجتهاد نبودند و فقط اندیشههای فلاسفهی یونانی را به جهان اسلام عرضه کردهاند. بنابراین، اهمیت این ریشهیابی در آن است که به گسست اندیشههای فارابی از فلسفه یونان اشاره میکند. در واقع، یکی از مهمترین بخشهای فلسفه اسلامی که این گسست را نشان میدهد، علاوه بر مباحث وجودشناسی، مباحث معرفتشناسی است. فیلسوفان اسلامی بهویژه در آغاز مسالهی توجیه را مستقل مطرح نمیکردند، اما در مباحث آنان در باب یقین و برهان میتوانیم به دیدگاهشان دربارهی توجیه دسترسی بیابیم و پورحسن این کار را به خوبی انجام داده است.
او ادامه داد: در این کتاب اگر برخی از فصول تقدم پیدا میکرد بهتر بود. مثلاً، بحث بدیهیات و معرفت اگر بعد از تعریف معرفت مطرح میشد مفیدتر بود و ارتباط مفاهیم معرفتشناسی بهخوبی با یکدیگر مشخص میشد. در این اثر خوشبختانه نقل قولهایی از فارابی شده است که بسیار مهم هستند. ولی کاش نقلقولها با همان زبان فارابی؛ یعنی در متن عربی با ترجمهی فارسی، در کتاب میآمد بهخصوص در باب وحی مسائلی مطرح میشود و برخی از فارابی بهگونهای سوءاستفاده میکنند تا بتوانند نظرات خود را توجیه کنند. به همین دلیل، بهتر بود عبارات عربی و ترجمهی آنها مستقیم ذکر میشد.
نکتهی دیگر این است که متفکران پس از فارابی مطالبی را از او نقل میکردند، مستقیم یا غیرمستقیم، مانند مثالهایی که فخر رازی مطرح میکند که در این کتاب هم برجسته شده است.
نصری افزود: مؤلف محترم تلاش کرده از منابع مختلفی در این کتاب استفاده کند و این از نقاط قوت کتاب به حساب میآید. از بهترین و مهمترین ویژگیهای کتاب به نظرم، خلاصهنویسی هر فصلی است که منظم و دقیق انجام شده و با شمارهگذاری مشخص شده است. هرکس بخواهد هر فصل را مطالعه کند میتواند ابتدا خلاصهی آخر آن فصل را بخواند و ذهنیتی از مطالب آن فصل پیدا کند و بعد کل آن فصل را مطالعه کند. در اینجا مؤلف فقط نمیخواسته آرای فارابی را بیان کند و به نظر من این کتاب خودش مجموعهی چند کتاب است که میشد آنها را مجزا درآورد. مثلاً جا داشت بخشی فقط به آرای فارابی اختصاص داده شود؛ بخش دیگری به تأثیرپذیری فارابی از گذشتگان و گسست فکری فارابی از آنها اختصاص داده میشد و در بخش سوم به آثار فارابی بر اندیشمندان و فیلسوفان پس از خود پرداخته میشد که تا حدودی در لابهلای فصول مختلف کتاب آمده است. در بخش چهارمی هم میشد آرای فارابی را با دیگر متفکران اسلامی و غربی مقایسه کرد و اینطور کتاب برای خوانندگان بیشتری قابلاستفاده میشد، نه فقط برای اهل تخصص.
او بیان داشت: در این کتاب به برخی از دیدگاههای فارابی به اختصار اشاره میشود، مثل بحث جابری که حتی میشد در بخش پنجمی دیدگاهها و اندیشههایی که در رابطه با فارابی مطرح شده، بهویژه در بحث معرفتشناسی، بیان شود. چراکه ضروری است فقط دیدگاهها و آرای فیلسوفان داخلی مورد توجه نباشد و به فیلسوفان غربی و عربزبان نیز عنایت شود.
مفهوم عقل در نظام فکری فارابی نقش برجستهای دارد و در این کتاب هرچند مختصر به این مسئله به خوبی اشاره میشود و به کارکردهای اجتماعی، الهیاتی، اخلاقی و تمدنی آن مختصر اشاره شده است. اشاراتی به شرایط فکری و اجتماعی زمان فارابی میشود که در لابهلای مباحث مختلف کتاب به صورت پراکنده آمده، البته در کتاب «الحروف» پورحسن این مباحث به تفصیل بررسی شده است. نویسنده در مقدمه اشارهی مختصری به خوانش اشتباه برخی از مستشرقین از آرای فارابی کرده است و البته هانری کربن را جدا کرده که خود این بحث مهمی است و تأمل بیشتری میطلبد. شاید در این کتاب جای بیشتری هم نداشته است.
نصری در پایان گفت: مؤلف ادعا میکند که فارابی دو چرخش داشته و اصلاً دو چرخش را ایجاد کرده است: یکی چرخش از ادراک مبتنی بر قوا بر نفسشناسی و یکی چرخش از معرفت حصولی به معرفت فیضانی که بسیار موضوع مهمی در نظام فکری فارابی است و نیاز بود که این بحث به صورت مستقل و مستوفا مطرح میشد. مسالهی آخر به رابطهی دین و فلسفه برمیگردد. این یکی از مباحث اساسی نظام فکری فارابی است. کتاب «معرفتشناسی فارابی» با اینکه اثر مستقلی است و از نیازهای فکری جامعهی ما بوده که چنین آثاری دربارهی فیلسوفانمان داشته باشیم و نشان دهیم که فیلسوفان ما به مباحث معرفتشناسی بیاعتنا نبودهاند، اما به صورت پراکنده به این مباحث پرداخته است. بهتر است خوانندگان کتاب دیگر پورحسن؛ یعنی «الحروف» را نیز بخوانند. زیرا در برخی مباحث میتواند مکمل این کتاب باشد.