ميراث مكتوب- علي بهراميان در هشتاد و چهارمين نشست مركز پژوهشي ميراث مكتوب، گفت: انتخاب ولاة خراسان براي تاليف اين كتاب قابل توجه است. در واقع مولف يا مولفان، اين شيوه را براي بيان يك دوره تاريخي ايالت خراسان برگزيده اند و مولف اصلي قصد نداشته اخبار خراسان را به صورت سالشمار بنويسد.
وي در اين نشست كه با عنوان «رونمايي از كتاب اخبار ولاة خراسان» تاليف ابوعلي حسين بن احمد(قرن سوم و چهارم هجري)كه روز چهارشنبه 2 آذر ماه90 در مجتمع باغ زيباي تهران برگزار شد، افزود: با وجود انتشار انبوهي از آثار متقدم تاريخي و غير تاريخي مربوط به سده هاي نخست هجري، هنوز ساية ابهام در باب آغاز و سير مراحل تاريخ نگاري مسلمين كنار نرفته است. تا حدي ادل�’ة اين ابهامها را مي توان تشخيص داد و برشمرد، مثلاً يك دليل عمده، نابودي و از ميان رفتن قدر قابل توجه و چشمگيري از تراث مكتوب مربوط به صدة نخست و دوم هجري است،اگر فقط الفهرست ابن نديم را براي شناسايي و پيگيري اين تراث در نظر بگيريم، روشن مي شود كه چه مقدار و شمار بسيار عظيمي از اين تراث گرانقدر بر اثر حوادث روزگار از ميان رفته يا دست كم، شناسايي نشده است. مع الوصف، از روي همين ميراث بر جاي مانده هم مي توان تا حدودي فضاي تاريخ نگاري در سده هاي نخست را درك كرد، به ويژه بدين سير كه خوشبختانه بخش قابل توجهي از ميراث اخباريان سدة نخست، در آثار بزرگتر سده هاي بعدي محفوظ ماند، اما بدين ترتيب، ما تنها از آن همه آثار، فقط نقل هايي را در دست داريم كه صورت تاليف جديد يافته اند.
وي ادامه داد: در واقع همة تاريخ نگاري سدة 2- 3 ق بر پاية سنت اخباري سده يكم ق قرار دارد، جزآنكه هر يك مورخان و مؤلفان، اين اخبار را از نو تأليف كرده اند، يا به صورت سالشمار يا به صورتهاي ديگر، از طريق الفهرست ابن نديم و معدودي كتابهاي ديگر، مي توان دريافت كه آثار اولية اهل اخبار، همه به صورت تك نگاريهاي مستقل بوده و گاهي به عرف امروزي از چند برگ فراتر نمي رفته يا برخي از آنها يك كتاب كامل چند صد برگي بوده اند. مي دانيم كه اخبار و روايات تاريخي در واقع همزاد علوم حديثي هستند، يعني اخبار هم مانند حديث در سده هاي نخست به صورت شفاهي و گاه با سلسله اسناد، نقل مي شد. با اين تفاوت كه در حديث، سخن از طريق تابعين و صحابه به شخص نبي اكرم(ص) مي رسيد(و در شيعة اثني عشري به يكي از ائمة(ع))، اما در خبر و روايت تاريخي، سلسلة رجال به يك دو شاهد، منتهي مي شد، البته تفاوتهاي ديگري هم موجود بود كه اين دو همزاد را نسبت به يكديگر خشمگين مي كرد، به ويژه علماي اصحاب حديث در برابر اخباريان بخشي از اين موضوع به ميزان دقت هاي دو طرف بر مي گشت، زيرا اهل اخبار خود را چندان در قيد و بند الگوهاي اصحاب حديث براي شناسايي رجال سلسله سند و حفظ عين عبارات او و مسائل از اين قبيل نمي دانستند و ظاهراً صرف شاهد بودن يك حادثه براي آنها كفايت مي كرد، البته دليل مهم ديگري براي خشم اصحاب حديث در برابر اهل اخبار وجود داشت و آن بي توجهي به مباني عقيدتي در نقل و انتشار اخبار تاريخي بود، در واقع همين اخبار بود كه نظرية «عدالت صحابه» را تا حدي متزلزل مي كرد و از حيث سياسي، مشروعيت دستگاه خلافت اموي و عباسي به اين اخبار مهم وابسته بود.
بهراميان معتقد است كه از ميان مورخان سدة 3-4 هجري، ابو جعفر طبري برتري خاصي دارد، زيرا نه فقط ميزان چشمگيري از تراث طبقة اخباريان پيش از خود را در كتاب تاريخ خويش درج كرد، بلكه تا حدي كه خود صلاح مي دانست، سلسله رجال آن اخبار و روايات تاريخي را هم ثبت كرد. يكي از بزرگترين محاسن اين كار طبري، به ويژه براي ما كه به اغلب آن آثار اينك دسترسي نداريم، شناسايي حلقه هاي نخست حفظ و انتشار اخبار تاريخي، حتي پيش از طبقه اخباريان است. اين سلسله رجال نشان مي دهند كه نوعي«آگاهي» براي حفظ اخبار تاريخي و انتقال آن به نسلهاي بعدي وجود داشته است. گرچه در باب مراحل كتابت و سپس«تدوين» هنوز پرسشهاي بسياري برجاي مانده است.
البته شيوة برخورد نسلهاي بعدي مورخان با تراث تاريخي طبقه اخباريان متفاوت بوده است، مثلاً بلاذري كه كمابيش با طبري معاصر بود، ولي سي سال پيش از مرگ او در گذشت، در درجه اول اين تراث را در قالب تاريخ نگاري خود، يعني بر اساس انساب بزرگان و مشاهير سده نخست و دوم هجري مطرح كرده و البته خود را در تلخيص مطالب يا نقل عين عبارات روايات، آزاد مي ديده و اين نكته از مقايسه اخبار طبري و بلاذري از يك حادثه تاريخي بر مي آيد، البته خود طبري هم در نقل اين تراث از شيوه واحدي پيروي نمي كرده، مثلاً شيوه او در نقل«مقتل الحسين(ع)» ابو مخنف لوط بن يحيي ازدي در حوادث سالهاي 60- 61 ق، با ديگر حوادث همان سالها متفاوت به نظر مي رسد.
وي با تأكيد بر وجود اهميتي كه نقل هاي موجود از طبقه اخباريان نخستين در آثار مورخان سده هاي بعد، دارند،گفت: شايد مهمترين جنبه از دست رفته آثار ايشان، نحوه و سياق و شيوۀ عرضه مطالب بوده و اينكه چه اندازه از جزئيات قابل توجه اخبار در خلاصه نويسي طبقه بعدي ضايع شده؛ زيرا بايد دانست كه حتي «كلمات» هم در اين روايات اهميت دارند و از طريق بررسي آنها مي توان به درون و عمق حوادث و بسياري ديگر از ويژگيهاي جامعه اسلامي در آن قرون پي برد. بعيد نيست كه مورخان سده هاي بعد، گاه زبان اين روايات را به زبان عهد خود نزديك كرده باشند و بدين صورت از ارزش بي نهايت بسيار اين روايات كاسته شده است.
به گفته وي، بنابر شواهد گوناگون موجود، تاريخ نگاري در سده نخست، به صورت تك نگاري دست كم در 3 جنبه جلوه يافت: حادثه، شخص، منطقه يا شهر، البته در صورت انتخاب هر يك از اين موارد، به طور طبيعي چيزي از هر جنبه ديگر هم در كار وارد مي شد، اما در باب تاريخ يك شهر يا منطقه بزرگ، نخستين فعاليت هاي طبقه اخباريان به نحوه فتوحات مسلمانان و ورود مسلمين مربوط مي شد، به همين سبب است كه ابن نديم در ذيل احوال طبقه اخباريان و حتي مورخان سده هاي 2-3 ق به شمار چشمگيري از آثاري كه ايشان در باب فتوحات داشته اند، اشاره كرده اند، كساني مانند واقدي يا مدائني و ابوعبيد معمر بن مثني و مانند ايشان.
به باور بهراميان، انتخاب ولاة خراسان براي تاليف اين كتاب قابل توجه است. در واقع مولف يا مولفان، اين شيوه را براي بيان يك دوره تاريخي ايالت خراسان برگزيده اند و مولف اصلي قصد نداشته اخبار خراسان را به صورت سالشمار بنويسد، زيرا در آن صورت بايد مانند طبري، كل سرزمين هاي اسلامي را در نظر مي گرفت و نوشتن اخبار فقط يك منطقه خاصي به صورت سالشمار، ظاهراً رواج نداشت و اكنون نمونه اي از آن در دست نيست. در واقع در شيوه سالشمار، مولف ناچار بود با توجه به شيوه هاي مرسوم، قواعد خاصي را پيروي كند، در حالي كه مي شد فقط با نوشتن اخبار واليان يك ولايت، در واقع به همان هدف نيل يابد. بايد به اين نكته توجه كرد كه تاريخ نگار قصد نداشت با اختصاص تاريخي به يك منطقه خاصي، آن منطقه را بكلي از نسق و سياق اسلامي آن تحت يك خلافت واحد، خارج كند، بلكه برعكس از اين طريق، بستگي اين منطقه به سرزمين هاي اسلامي تحت يك خلافت واحد، خواه اموي يا عباسي، روشن مي شد. در واقع، به اغلب احتمال، انتخاب واليان يك ولايت، يك شيوه اي بود كه در قالب آن، مورخ مي توانست تاريخ منطقه مورد نظر خود را بگنجاند. بايد پرسيد كه اين قالب با توجه به اطلاعات موجود، پيش از سلامي وجود داشته است يا نه؟
در خلاصه اي از اين كتاب در آن يغموري كه در دست سخاوي بوده، خطبه كتاب به«ابوالحسين علي بن احمد سلامي» منسوب شده، اگر او مولف دوم بود، چرا نگارندة خطبه اوست و نه برادرش و مولف قبلي كتاب؟!
خطبه كتاب نشان مي دهد كه مولف اديب زبردستي بوده و بر ادب عربي از هر حيث، تسلط كافي داشته است، پس مي توان احتمال داد كه از طبقه دبيران و منشيان خراسان بوده كه سابقه آنها به پيش از اسلام باز مي گردد.
وي ادامه داد:كتاب سلامي با پيامبر اكرم(ص) و ذكر خلافت خلفا آغاز مي شده، يعني او تسلسلي پذيرفته شده در تاريخ نگاري را رعايت كرده كه خلافت و واليان كنوني همگي دنباله پيامبر(ص) و خلفا هستند.
سلامي بزرگ به احتمال نزديك به يقين اهل حديث هم بوده است، مثلاً در ص 81 روايت 5:«ابوعلي السلامي في تاريخه باسناده عن الأوزاعي» ص 82:«تاريخ خراسان عن اسلامي مسنداً».
احتمالاً آغاز كتاب سلامي درباب پيامبر و خلفا، كمتر حاوي جزئيات بوده و تنها ذكر تواريخ و فضائل را در بر مي گرفته، زيرا سلامي در اين زمينه، سخني براي گفتن نداشت، به گمان من، كتاب او به يقين بخشي هم در باب فتوحات خراسان داشته، اما نقلي از اين بخش در دست نيست، شايد بدين سبب كه او در اين بخش به آن روايات مولفان عراقي فقط دسترسي داشته و اگر روايت جديدي داشت، يقيناً ذكر مي شد.
بهراميان تاكيد دارد كه احتمالاً بخشي به عنوان فضائل فاطمه زهرا و حسين – سلام الله عليهما- داشته است. تبركاً و اين از دو سه روايتي كه در فضائل فاطمه زهرا(س) و امام حسين(ع) آورده(ص 81- 82) دانسته مي شود. ابوالعباس كار دو نفر ديگر را تكميل كرده، ولي نه به صورت ادامه، بلكه در اصل اسم دست برده است، حتي در اخبار اول كتاب:
ص 84 ذيل جعده مي گويد:
«ذكر ابوالعباس احمد بن الحسين السلامي في كتابه تاريخ ولاة خراسان- و من نسخة فيما قيل قرأت عليه و نقلت ان لجعدة بخراسان فتوحاً كثيرةً…»
معلوم مي شود كه كتاب سلامي رواج داشته و كساني آن را بر مولف قرائت كرده بوده اند.
ص 84- 85: يك روايت مربوط به دوره زياد بن ابيه به نقل از ابوالعباس احمد بن حسين سلامي است و نشان مي دهد كه كار مقايسه اخبار در همه جا به درستي صورت نگرفته تا معلوم شود كه سلامي چه منابعي در اختيار داشته است(مثلاً ص84- 85)
مثلاً كاملاً محتمل است كه او هم در اخبار متقدم خراسان به ويژه عهد اموي به آثار متنوع علي بن محمد مدائني استناد كرده باشد و شباهت ميان روايات سلامي و طبري و احياناً مآخذ ديگر هم به اين سبب است كه همگي از ابوالحسن مدائني استفاده كرده اند و جالب است كه رجال خود مدائن هم خراساني بوده اند يا به هر حال در حوادث نقش داشته اند.
يك دليل ديگر هم براينكه ممكن است خود خراساني ها هم در اخبار روزهاي قديم خراسان يا اساساً مناطق ديگر، به آثار عراقي ها رجوع كرده باشند، تاريخ بلعمي است كه در برخي موارد بجاي ترجمه طبري، ترجمه منبع طبري است، زيرا گاهي جزئياتي دارد كه در طبري موجود نيست و از يك ماخذ سوم روشن مي شود كه اصل روايت و سرچشمه طبري را ترجمه كرده است، مصحح محترم در مقدمه(ص 45- 47) به خوبي درباره مدائني سخن گفته اند و بر فضل تقدم او در گردآوري اخبار و روايات خراسان تاكيد كرده اند، ولي به ارتباط احتمالي مدائني با سلامي اشاره اي نشده است! به طور كلي از حيث مقايسه اخبار كه مي توانست نتايج خوبي داشته باشد، ضعيف است!
به نظر بهراميان، ادله مصحح محترم در نقل هاي طويل از ثعالبي واقعاً كافي نيست و بلكه خواننده به اين نظر تمايل مي يابد كه ماخذ طبري و ثعالبي در بسياري از حوادث تاريخي مربوط به خراسان يكي بوده و خيلي منطقي است كه آن ماخذ، يكي از آثار مرتبط با خراسان در ميان آثار مدائني باشد. از برخي نقول معلوم مي شود كه اخبار يا دست كم اخباري از كتاب سلامي به صورت سلسله رواة نقل شده است(ص 118-119):
«الطيب بن محمد بن صول الجرجاني قال السلامي في تاريخه فيما حدثني بعض شيوخنا عنه، قال: وحدثني احمدبن محمدبن الطيب الجرجاني عن ابيه عن جده محمدبن صول قال…»
از يك نقل ديگر بر مي آيد كه اخبار و روايات كتاب سلامي در باب انتقال خلافت از اموي به عباسي، كمابيش مانند ديگر آثار تاريخي روايي آن دوره بوده است(ص 121-122) اين روايت حاكي از پيش گويي مبني بر خلافت يافتن آل عباسي و انقراض دولت اموي است، آن هم از دوره حجاج و عبدالملك!