میراث مکتوب- سهروردی یکی از فیلسوفان سرشناس جهان اسلام و سرزمین ایران است که در حدود نیمه قرن ششم هجری به دنیا آمد و قبل از پایان قرن ششم از دنیا رفت. او حدود ۳۶ یا ۳۸ سال زندگی کرد، اما نسبت به عمر کوتاه خود شخصیتی اثرگذار بود. سهروردی انسان متحرک و جویای سخنِ تازه بود و در همان سن کم تالیفات متعدد داشت که معروفترین آنها «حکمتالاشراق» است.
متن اثولوجیا از ارسطو نیست
سهروردی برخلاف عرف و سنت آن روزگار حرکت کرد. حرکتی در فکرش بود و نگاه انتقادی داشت، به همین دلیل از مشاییان انتقاد کرد و برخی بحثهای منطقی آنها را زیر سؤال برد. البته در اینباره پیش از او ابوالبرکات بغدادی نکتههایی گفته و بحثهایی را به سبک خاص خودش شروع کرده بود. سهروردی بحثی درباره نور و ظلمت و تقسیم جهان به نور و ظلمت و تقسیم هر یک از آنها به نور جوهری و نور عَرَضی و توجیه کائنات با انوار عرضیه دارد. او نور را به جوهر و عَرَض تقسیم کرد و از انوار جوهری و انوار عَرَضی اقسامی تعیین کرد و یک بخش از این انوار عرضی را که مطابق میشود با همان ارباب انواع یا مُثُل افلاطونی، منشاء پیدایش موجودات جهان ماده دانست.
سهروردی با وجود سن کم، گردش خوبی هم کرد؛ از سهرورد به اصفهان و مراغه رفت، پای درس اساتید سرشناس آن زمان نشست و بالاخره نام و آثاری از خود به جای گذاشت و علیالظاهر هم اعدام شد. اعدامش را گوناگون نقل کردهاند؛ گفتهاند او را در زندان حلب خفه کردند یا خودش درخواست کرد گرسنه بماند تا بمیرد.
برخلاف ابنسینا و ملاصدرا که میان افلاطون و ارسطو ماندهاند، چون در دیدگاه مشاء هم جای پای افلاطون هست و هم ارسطو، در بعضی جاها افلاطون و عرفان بیشتر است، مثل ملاصدرا و در بعضی ارسطو بیشتر است مثل ابنسینا. ولی سهروردی تشخیص داد که نباید متن اثولوجیا از ارسطو باشد، در صورتی که تا همین اواخر فلاسفه اسلامی نمیدانستند از ارسطو نیست.
من نه شیفته سهروردی هستم و نه مخالفش، بلکه به عنوان کسی که سالهاست تفکر انتقادی دارد، به دیده نقد به سهروردی نگاه میکنم.
سهروردی نوآوری و نکتههای جدید داشت
درباره سهروردی، برخلاف دوستانی که بدون تحقیق گفتهاند خیلی بزرگ بود، باید پرسید چکار کرد که خیلی بزرگ بود؟ سهروردی نوآوری و نکتههای جدید داشت که همان انتقادهایش بود؛ مثلاً فرض هیولا را در ترکیب جنس از هیولا به صورت، لازم نمیدانست، میگفت خود جنس، مقدار است و مقدار میتواند پذیرنده صورتها باشد. سهروردی از این قبیل چیزها دارد، اما در نهایت باید بگوییم مطلب عمدهاش همان مطالب مشاییان است و فقط نامها عوض شده است.
مثلاً واجب و ممکن را غنی و فقیر نامیده است و میگوید واجب و غنی یک چیز است، فقیر یا ممکن هم یک چیز. میبینیم که فقط لفظ عوض شده است. یا میگوید نور و ظلمت و تقسیم جهان به مادی و مجرد. اینجا چیزی اتفاق نیفتاده است، مجرد را نور میگوییم و ماده را ظلمت میگوییم. اگر بخواهیم چیزی اضافه بر بحث نور و ظلمتِ او بگوییم، این است که قدمای ما تعریف درستی از نور نداشتند و تعریفی عوامانه و عرفی داشتند و میگفتند نور به خودی خود دیده میشود و باعث دیده شدن چیزهای دیگر هم میشود.
سهروردی همین تعریف را دربارهنور بهکار میبرد. بعضیها پیش خودشان میگویند: نه، آن نور نیست. اما سهروردی کجا گفته است که منظور من از نور، نورِ دیگری است؟ و بعد همین نور را از نظر ذاتش مشترک میداند با نور جوهری، همین نور عرضی. او نور خورشید را جزو همان نوری میداند که نور جوهریاش مربوط به مجردات میشود و بعد ماده را ظلمت میداند. او با یک استدلال سطحی و ساده میگوید اگر شما داخل یک خانه چراغ نگذارید، آنجا به خودی خود روشن نیست، پس ظلمت است. سخنش عمق زیادی ندارد و همان فلسفه مشاییان است، فقط کمی واژهها را تغییر داده است و اینکه معرفت جدیدی از جهان به انسان داده باشد، نیست.
سهروردی عشق به ایرانزمین دارد
سهروردی از عرفای روزگارش در رجزخوانی، بسیار اثر پذیرفته است. البته عمر سهروردی کوتاه بود، ولی در کل کتابهایش نوعی شعار و رجزخوانی هست.
نگاه سهروردی به ایران، نگاهی احساسی است، نه تحقیقی و تاریخی. او عشقی به ایرانزمین دارد و برداشتی از شاهان ایران میکند که مطرح کردنش توسط انجمن فلسفه زمان شاه به خاطر همان نگاه به شاهان ایران بوده است. سهروردی شاهان ایران را از نوع پیامبران الهی برمیشمارد و حکومت را به قطب (در نظر عرفا) اختصاص میدهد؛ یعنی انسان کاملی که به حق وصل است و مورد الهام و وحی است. اما او برای این نظر احساسیاش دلیل فلسفی ،تاریخی و باستانشناسی ندارد.
دلبستگی سهروردی به ایران
درباره علاقه سهروردی به ایران سندی پیدا کردهام. در متون قدیمی که به حوادث صدر اسلام پرداختهاند، از جمله در تاریخ واقدی، آمده است که در زمان خلیفهدوم، مسلمانان به کردستان رفتند و برادر رستم هرمزان، به نام اسفندیار، در این منطقه حاکم بود. او شکست نخورد و سرانجام با مسلمانان پیمانی بست.
این پیمان موادی داشت از جمله اینکه کردستان باید سالی ۸۰۰ هزار درهم به خلافت اسلامی باج و خراج بدهد. در عوض چند امتیاز هم خلافت اسلامی به آنها داد؛ یکی اینکه تخت سلیمان را تخریب نکنند که تا زمان مغولان، آباد بود. دیگر اینکه مردم(زرتشتیان) در آداب و رسوم خودشان آزاد باشند و از آنان برده نگیرند.
در ضمن این مطلب، من به اینجا رسیدم که در کردستان گاهگاهی شورشهایی علیه باج و خراجی که میدانند و علیه خلافت اسلامی میشد. سران این شورشها را وقتی شکست میدادند، به سهرورد تبعید میکردند. پس سهرورد سابقهای داشته که تبعیدگاه ایرانیان متعصب بوده و هنوز تسلیم خلافت اسلامی نشده بودند.
آباء و اجداد سهروردی تحت تاثیر عشق به ایران و شاهان ایران بودهاند و این احساس نسل به نسل منتقل شده و به سهروردی رسیده است. شاید سهروردی ریشه این مطلب را نمیدانسته است. با این همه، سهروردی بدون دلیل فلسفی و عقلی، شاهان ایران را پیغمبر معرفی میکند و به عظمت ایران قائل است.
جایگاه فلسفی سهروردی
سهروردی در اواخر قرن پنجم، غزالی در اوایل قرن ششم و ابن رشد هم در اواخر قرن ششم درگذشته اند. غزالی در بغداد علیه فلسفه و عقلانیت و مشاییت قیام کرد و ضربهای سنگین بر پیکر عقلانیت در جهان اسلام وارد کرد که غیر قابل بخشش است.
غزالی پرچمدار جنبشی عمومی و عوامانه علیه مطالب یونانیان بود که در قرن سوم آثارشان ترجمه شده بود. عدهای گله میکردند که این مطالب بتپرستان است و چرا آوردهاید؟ این گفته به جایی رسید که غزالی سوار بر این موج شد و فلسفه و علوم را تحریم کرد، حتی ریاضیات را هم حرام دانست و گفت فقط همان مقدار که در تقسیم ارث به درد میخورد، باید آموخت. غزالی با این ضربهای که به علوم و عقلانیت در جهان اسلام وارد کرد، در سال ۵۰۵ هجری از دنیا رفت.
سهروردی حدود چهل و یکی دو سال بعد از مرگ غزالی به دنیا آمد. همزمان با سهروردی شخص دیگری، نه در شرق، بلکه در غرب جهان اسلام در مراکش زندگی میکرد به نام ابن رشد. او طرز فکر دیگری داشت. غزالی به عقلانیت و فلسفه حمله کرد و تصوف را به شدت تایید کرد، از جمله اینکه گفت تصوف یعنی اسلام و اسلام یعنی تصوف و اگر تمام عقلای جهان جمع بشوند یک کلمه نمیتوانند جابهجا کنند که این دو از هم جدا هستند. او رئیس نظامیه بغداد و مورد تایید خلیفه و ملکشاه سلجوقی بود ، لذا هیچ کس جرات مخالفت با او را نداشت.
سهروردی روش عرفانی را به عنوان مکتب اشراق تبلیغ کرد؛ که همان تصوف است. آنهایی که میگویند مکتب اشراق فرق میکرد، درست نمیگویند.
بهترین تعریف از مکتب اشراق همان است که جرجانی نوشته و گفته دو راه برای فهم حقیقت و معرفت داریم: یکی راه عقل است و دیگری راه سلوک. اگر راه عقل آزاد باشد، فلسفه است، اگر مقید به دین باشد، عرفانی و کلام است و راه سلوک اگر آزاد باشد، حکمت اشراق است و اگر مقید به دین باشد تصوف است. سهروردی تصوف را پی گرفت و ترویج کرد. خودش هم عملاً صوفی بود؛ صوفی بیغلوغشی هم بود.
سهروردی دنباله غزالی است
موضع و جایگاه سهروردی در تفکر ما دنباله تفکر غزالی است. ابن رشد بعد از این دو آمد تا عقلانیت را احیاء کند ، اما آن بلا بر سرش آمد و باعث شد حتی نامش را در نه مجلد اسفارِ ملاصدرا پیدا نکنیم. در حالی که انقلاب فکری اروپا با چراغی بود که ابن رشد به دست داد. ما از ابن رشد چه چیزی میتوانیم یاد بگیریم؟ صداقت را؛ او صادقانه به دنبال حقیقت بود.
انسان ها دو دسته اند: یک عده آنها که به دنبال پیدا کردن حرف درست هستند، اما اشتباه میکنند و یک عده هم که تکان نمیخورند تا مبادا اشتباه کنند.دسته دوم خوب نیستند؛ چون باعث جمود و سکون و عقبماندگی میشوند.
اما دسته اول اگر هم اشتباه کنند، سبب حرکت جامعه میشوند. اینها به حقیقت نزدیکترند و ذهنشان حرکت کرده است. نباید با تکفیر و تحقیر و لعن و نفرین از آنها یاد کنیم.
رویکرد سهروردی قابل نقد است
سهروردی اهل حرکت بود، اما به کجا رسید؟ باید دانست که اصل حرکت مهم است، به قول سعدی: به راه بادیه رفتن بِه از نشستن باطل. به آب و آتش بیفتیم بهتر از آن است که نشسته و سالم بمانیم.
این سلامت به چه درد میخورد؟ سهروردی از کسانی بود که ننشست و حرکت کرد. یکی از توصیههایش این است که مقلد و شیفته کسی نباشید، حتی من. یک سخن دیگر او که خودش هم به آن پایبند بود، این است: در بند دنیا نباشید، دنیادوستان از معرفت دور میمانند. دنیا آنقدر درگیرشان میکند که به فکر معرفت نمیافتند.
دیگر اینکه سهروردی توجه به منابع غیر یونانی داشت و منابع ایرانی را پیش کشید. اینکه کارش چه مقدار بود، دیگر مهم نیست. به قول راسل: مهم دستاورد نیست، مهم رویکرد است. سهروردی رویکرد خوبی داشت، اما در این رویکرد نظراتی داشت که قابل نقد است.
من از نظر فلسفی ابنسینا را به سهروردی ترجیح میدهم؛ ابنسینا هوشیارانه نگران رواج پیدا کردن افکار افلاطونی در جامعه بود، اما سهروردی کلاً از ارسطو رو گردانید و افلاطون را تبلیغ کرد. ابن رشد از افلاطون به ارسطو برگشت و راه حرکت فکری را به غربیها آموخت.
سید یحیی یثربی
منبع: روزنامه اطلاعات