میراث مکتوب- عباس زریاب خویی که ۲۸ سال از درگذشت او میگذرد، از خانوادهای بیسواد از خوی سربر میآورد، در محضر کسانی چون امام خمینی تلمذ میکند و در نهایت دکتری خود را در آلمان میگیرد.
۲۸ سال از درگذشت عباس زریاب خویی میگذرد؛ او مورخ، ادیب، نسخهشناس، نویسنده و مترجم ایرانی بود که درباره زندگانی خود نوشته است: «من در ۱۵ ذی قعده ۱۳۳۷ هجری قمری به دنیا آمدهام. این تاریخ را دایی مرحوم من که تنها فرد باسواد در میان اقوام نزدیک ما بود در پشت قرآن خانوادگی نوشته بود و مطابق است تقریبا! با بیست و دوم تیرماه ۱۲۹۸ هجری شمسی و سیزدهم ژوئیه ۱۹۱۹ مسیحی. هنگامی که ۱۰ سال پس از آن اداره ثبت احوال به شهر خوی آمد و گرفتن شناسنامه که در آن وقت «سجلّ احوال» نامیده میشد برای همه الزامی شد، پدر من هم سن تقریبی خود و اعضای خانواده خود را به یکی از کارمندان ثبت احوال گفت و او برای من سال ۱۲۹۷ شمسی را نوشت که البته با توجه به وضع آن زمان این اختلاف چندان مهم محسوب نمیشد.
زادگاه من شهر خوی از شهرهای آذربایجان غربی واقع در گوشه شمال غربی ایران است. سال تولد من و سالهای کودکی من سالهای پرآشوبی در تاریخ مملکت ما و به خصوص در شهر خوی بود. انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ سبب شده بود که سربازان روسیه تزاری که از مدتها پیش برای پیشبرد مقاصد استعماری آن دولت و برای از میان بردن نهضت مشروطیت به ایران آمده بودند، از شهرهای شمالی و شمال غربی خارج شوند. این سربازان به هنگام خروج در شهر ما، بازارها و کاروانسراها را آتش زده بودند و عده زیادی از بازرگانان و کسبه دچار ورشکستگی شده بودند…»
به گفته زریاب خویی، در خانوهاش و کسی باسواد نبود ولی عموی او، قرآن خواندن میدانست. تمایلش در خردسالی به خواندن قرآن سبب شد که مادرش او را برای آموزش نزد آموزگار قرآن محلّه بفرستد. پس از دو سال آموزش قرآن، تحصیلات ابتدایی خود را در خوی آغاز کرد ولی «به هیچ وجه از آموزگاران نخستین خود دلِ خوشی» نداشت و با اکراه و بیمیلی به مدرسه میرفت. در این دوران او خود را «در میان خانواده و مدرسه و مردم شهر غریب حس میکند». با وجود این بیمیلیها و محدود بودن دسترسی به کتاب، آموختن خواندن و نوشتنْ «شوقی غریب» را در وی برای خواندن برانگیخت.
او در مقاله زندگانی من، کتابهایی را که در این دوران خوانده، فهرست کردهاست که در آن میان آثاری چون مختارنامه عطار، حیاه القلوب مجلسی، کلیله و دمنه و اسکندرنامه به چشم میخورد. در سالهای ده تا سیزده سالگی دیدگاه او به تاریخ، ادبیات، و نقد ادبی، با خواندن کتابهای درسی تاریخ و جغرافیای تألیف اقبال آشتیانی، احوال و آثار رودکی نفیسی و سخن و سخنوران فروزانفر و همچنین مقالات مجلاتی چون کاوه و ایرانشهر تأثیر فراوان میگیرد. او در جوانی تحت تأثیر یک روحانی مهاجر از ایروان به نام شیخ قاسم مهاجر بود و از او با دلدادگی یاد میکند. در همین دوران نزد یکی از روحانیون شهر به نام شیخ عبدالحسین اعلمی به یادگیری صرف و نحو، ادبیات عرب،اصول و دیگر علوم حوزوی پرداخت.
پس از اتمام سه سال دوره اول دبیرستان در خوی، امکان ادامه تحصیل در دوره دوم دبیرستان در آن شهر وجود نداشت و پدر زریاب خویی نیز راضی به فرستادن او به تبریز یا ارومیه نبود. از سوی دیگر نزدیک شدن به وقت خدمت اجباری نظام و بیزاری زریاب خویی از خشونت و نظامیگری باعث نگرانی بیشتر وی میشد. سرانجام او به تشویق شیخ اعلمی تصمیم گرفت که برای ادامه درس و تحصیل در رشتهٔ زبان عربی و مقدمات فقه و اصول به قم برود. زریاب خویی با اصرار تمام پدرش را به موافقت با این سفر راضی کرد و در اواخر شهریور ۱۳۱۶ به قم وارد شد. وی از همزمانی ورودش به قم و وخامت وضعیت سیاسی-اجتماعی و «اوج قدرت پهلوی و بحران سختگیریهای آن»، مخصوصاً پس از واقعه مسجد گوهرشاد، خبر میدهد.
زریاب خویی در طول سالهای اول با جعفر اشراقی همحُجره شد[و پس از دو سال برای حضور در درس استادان درجه اول آمادگی یافت. باقیمانده دوران ششساله حضورش در حوزه علمیه قم به تحصیل نزد علمای تراز اول صرف شد؛ وی در جلسههای درس امام خمینی بر «شرح منظومه» سبزواری و «اسفار» ملاصدرا حاضر شد.
او اولین دیدار خود را با آیتالله خمینی اینگونه روایت میکند: «روزی نزدیک غروب، در مدرسه فیضیه بودم و طلاب مشغول وضو گرفتن از حوض مدرسه بودند. زیلوهای مقابل مدرس را پهن کرده بودند و مومنان و نمازگزاران در انتظار آمدن مرحوم سیدمحمدتقی خوانساری، یکی از سه مجتهد و مرجع بزرگ قم پس از فوت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی بودند. ناگهان دیدم که سید بلندقد خوشسیمایی با وقار تمام مشغول وضو گرفتن است. طلاب به چشم احترام و تعظیم به او مینگرند. لباس مرتب و ریش کوتاه و چشمانی نافذ داشت. چون وضویش تمام شد حاج شیخ صادق به او نزدیک شد و سلام کرد و با هم روبوسی کردند و کمی صحبت کردند. پس از آنکه از هم جدا شدند من از حاج شیخ صادق نام آن سید روحانی را پرسیدم و او گفت: او حاج آقا روحالله خمینی، معلم و استاد فلسفه من است و من روزها پس از درس فقه آقا سید محمد حجت کوهکمری به درس اسفار او که در مدرسه دارالشفاء منعقد میشود، حاضر میشوم. این اولین بار بود که من آقای خمینی را میدیدم . او در آن وقت یعنی در سال ۱۳۱۶ شمسی از مدرسین فاضل و به نام حوزه قم بود و با آنکه جوان بود، مورد تعظیم و احترام همگان بود.
عصرها در حدود دو ساعت به غروب مانده به مدرسه فیضیه میآمد و در ضلع جنوبی مدرسه در جلو یکی از حجرات مِینشست و با فضلای درجه اول حوزه مانند مرحوم سیدمحمد یزدی معروف به داماد و مرحوم شیخ حسن نویسی و مرحوم فاضل لنکرانی به بحث و جدال در مسائل فقهی و اصولی میپرداخت، و گاهی یعنی، خیلی به ندرت تند میشد و صدای خود را بلند میکرد، چنانکه فضای مدرسه از صدای او پر میشد. چنانکه گفتم اینگونه موراد بسیار نادر بود و او غالبا در مباحثات خونسرد و مسلط بود و حریف را با براهین و ادله منطقی به سکوت و یا اعتراف وادار میکرد. تحمل و تسلط او بر نفس معروف بود و با وقار و جاذبه شخصی خود همه را به احترام وا میداشت و همه او را به تفوق در فضل و تقید به ظاهر و اصول اخلاقی میستودند.»
علاقه فراوان او به مطالعات در زمینههای خارج و محدود نشدن به متون درسی معیّن، برخی از طلّاب را نسبت به وی بدبین کرد: «من علاوه بر حضور در جلسات فقه و اصول و حکمت، به مطالعه کتب دیگری میپرداختم که در آن زمان در قم مورد پسند نبود. دوست من آقای حاج شیخ جعفر اشراقی تبریزی کتب اجتماعی و فلسفی و روانشناسی و نیز کتب فقه و اصول اهل سنّت را میخرید و من که مدتی با ایشان همحجره بودنم، از این کتابها در حدّ وسع و امکان استفاده میکردم … مطالعه این کتابها و بازگو کردن مطالب آن در مجامع و محافل طلاّب عدهای را نسبت به من بدبین کرد و من میشنیدم که مرا در خفا به فرنگیمآبی متهم میداشتند و حتی شخصی مرا مادّی خوانده بود.»
در سال ۱۳۲۲ خبر بیماری پدر باعث شد تا زریاب خویی برای مدتی به شهر خوی بازگردد: «با پایان گرفتن اقامت من در قم و تهران، یک دوره از زندگانی من که سالهای سازندگی روحی و معنوی من بود به پایان آمد.»
پس از بازگشت به خوی در ۱۳۲۲، زریاب خویی به مدّت دو سال به تدریس ادبیات در دبیرستانهای خوی مشغول بود. این دوران که به گفته خود او «پرآشوبترین و رنجبارترین ایام حیاتش میخواند که با مرگ پدرش و متعهد شدن به تکفل مادر و برادران و خواهرم شروع میشود. او مینویسد: « اقامت من در خوی با سختترین سالهای آذربایجان یعنی سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ مصادف شد و حوادثی بر من گذشت که شرح آن به طول میانجامد. در شهریور ۱۳۲۴ به ناچار به تهران پناه آوردنم و دو سال بسختی تمام گذراندم تا آنکه به معرفی مرحوم آقا محمد سنگلجی و پایمردی دکتر تقی تفضلی به کتابخانه مجلس شورای ملی راه یافتم. این دوره از زندگی من تا سال ۱۳۳۴ ادامه داشت و در آنسال با معرفی مرحوم سیدحسن تقیزاده، بورس مطالعه و تحصیل بنیاد هومبولت واقع در آلمان غربی را دریافت کردم و قریب ۵ سال در ماینز و فرانکفورت و مونیخ به تحصیل و مطالعه مشغول شدم.»
ایرج افشار در یادنامهای که برای زریاب خویی نگاشته است، مینویسد: «مدت پنج سالی که در آلمان بود فرصتی کاملاً علمی و گرانقدر برایش پیش آمد و توانست با دنیای خاورشناسی در دانشگاههایی مانند فرانکفورت و مونیخ آشنایی بیابد و از همسخنی با استادان ناموری چون اشپیتالر، اتو اشپایز، برتولد اشپولر و هانس روبرت رویمر و دهها ایرانشناس سرشناس چون لنتز و هینتز و ایلرس و طبعاً با جوانانی همسن و سال خودش چون هورست و زلهایم و مولر و برون و بوسه و واگنر، پی به دقایق پیشرفت علم در سرزمین آلمان ببرد و از روشهایی که در پیشرفت خاورشناسی به تدریج در اروپا پیش آمده بود وقوف پیدا کند.»
زریاب خویی در سال ۱۳۳۹ از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ شهر ماینز در رشتههای تاریخ و فلسفه درجه دکتری گرفت. عنوان رساله دکتری او «گزارش درباره جانشینان تیمور برگرفته از کتاب تاریخ کبیر جعفری تألیف ابن محمد حسینی» بود که به اوضاع سیاسی و اجتماعی روزگار تیمور بر اساس مندرجات تاریخ جعفری میپردازد.
او پس از بازگشت به ایران مدتی در کتابخانه مجلس سنا مشغول به کار میشود تا آنکه به دعوت پرفسور هنینگ، ایرانشناس بزرگ، برای تدریس زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه برکلی کالیفرنیا دعوت میشود و به مدت دو سال در آن دانشگاه تدریس میکند و بعد از دو سال به ایران باز میگردد وا از سال ۱۳۴۵ استاد گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود، و پس از مدتی به مدیریت گروه تاریخ آن دانشکده برگزیده شد.
از آنجا که اودر رشتههای دیگر مانند ادبیات فارسی، ادبیات عرب، فلسفه، زبانشناسی و معارف اسلامی صاحب نظر بود، تا پس از انقلاب که به اجبار دانشگاه تهران را ترک کرد. ولی هنگامی که بنیاد دائرهالمعارف اسلامی و مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی و دائرهالمعارف تشیع تأسیس شد، از او درخواست همکاری کردند و او در مرکز دایرهالمعارف مشغول به کار شد.
زریاب خویی صاحب تألیفاتی مانند «اطلس تاریخی ایران»، «تاریخ ساسانیان»، «بزمآورد؛ شصت مقاله درباره تاریخ، فرهنگ و فلسفه»، «آئینه جام: شرح مشکلات دیوان حافظ» و «سیرت رسولالّٰله» و ترجمههایی مانند «تاریخ فلسفه»، «لذات فلسفه»، «دریای جان»، «تاریخْبنیادی» و «تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان» است. «تصحیح و تحشیه [الصیدنه فی الطب]» ابوریحان بیرونی، و «تهذیب و تخلیص روضه الصفا» نوشته محمد بن خاوندشاه بلخی» از دیگر آثار زریابی خویی است. همچنین او در دانشنامههایی مانند دائرهالمعارف فارسی، دانشنامه جهان اسلام،دائرهالمعارف بزرگ اسلامی و دانشنامه ایران مدخلهای بسیاری را نوشته است.
او در ۱۴ بهمن ۱۳۷۳ در سن ۷۵ سالگی در بیمارستان دی تهران درگذشت.
منبع:
مقاله «زندگانی من» نوشته زریاب خویی، مجله تحقیقات اسلامی، ۱۳۷۴، شماره ۱ و ۲ .
سایت مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی.