میراث مکتوب- در خیام ما شاهد نوعی کوشش هستیم برای احیای نسبت انسان با هستی، در موقعیتی که حقیقت فلسفی به اعماق شعر پناه میبرد، و از صحنه عمومی به محافلی میرود که فلسفه از طریق شرحی بر شعر، زندگی پنهانی و زیرزمینی خود را تا روزگار ما ادامه میدهد. این نسبت نهایتاً مبتنی است بر انکار امکان ارتباط انسان با امر استعلایی؛ اما نه انکار گنجایش انسان برای برقراری نسبت با جاودانگی. برای خیام انسان میتواند از طریق «لحظه»، از طریق برقراری نسبت عبرتی خاصی با آن، نسبتی با ابدیت و با حقیقتهای ابدی داشته باشد که اندرباش این جهان است، و نه نسبتی بین این جهان و امری که از این جهان نیست. گفتن این حرف خالی از خطر نیست؛ بنابراین خیام به جای آنکه آن را بگوید، آن را به شکل فرمانی به زیستنی به شکلی خاص که مبتنی است بر آن، آنهم در اعماقی نهفته در صورتی ادبی که در جیب جا میگیرد و میشود آن را همراه زندگی با خود حمل کرد، عرضه کرده است.
خیام حرفش را زده است؛ اما در لفاف رباعی، به صورت ریزکُدهایی که باید بازگشوده شود. آیا میتوان بر خیام خرده گرفت؟ آیا میتوان او را بازخواست کرد که چرا «راه پرخون» عینالقضات را نرفته است؟ عینالقضات هیچ حرفی را در لفافه نمیزد. وقتی او را به سکوت وامیدارند، او به سراغ سبک خصوصیترِ نامهنویسی میرود. هم خیام و هم عینالقضات به شکلی از فضای عمومی، از سبکهای عمومی، از آنچه منتشر میشود و عموم را مخاطب قرار میدهد، عقب مینشینند. شاید مرگ غزالیها بود، بهخصوص احمد و حتی خیام، که دور و بر عینالقضات را چنان خالی کرد که بتوانند او را که شاید خوشآیندهترین جوانی باشد که در تاریخ اندیشه در این سوی جهان به قتل رسیده است، چنین فجیعانه و با غیض و غضب، نابود کنند. در هر صورت تردیدی در دلیری او نیست. او که چنان دلیر بود، و چنان کرامتی برای قلم قائل بود که وقتی آن را به دست میگرفت، به قول خودش نمیدانست که آیا قلم است که او را با خود میکشد یا اوست که قلم را هدایت میکند، او که هماره میان «شاید گفت و نشاید گفت»، آخرش نمیتوانست نگوید و سرانجام به بهای جانش.
خیام سالخورده و حکیم، خیام ریاضیدان و بنیانگذار دقیقترین تقویم جهان تا آغاز سده بیستم میلادی، اما با زیرکی افسانهای کسی که آمدن زمستان را محاسبه کرده است، مثل آن قصه معروف، اندیشه را در ژرفای زمستان مقاوم رباعی دفن میکند. او مرد مبارزه و جان به خطر انداختن نبود. در رفاه به سر میبرد و محتشمانه میزیست. حرفش را زد، اما جانش را به خطر نینداخت.
اسرار جهان چنانکه در دفتر ماست
گفتن نتوان که آن وبال سـر ماست
چون نیست در این مردم نادان امنی
نتوان گفتن هر آنچه در خاطر ماست
دکتر علی فردوسی، استاد دانشگاه نتردام
منبع: روزنامه اطلاعات