میراث مکتوب – چند سالی است که یکی از پروژه های کاری من نوشتن اثری است درباره اندیشه های شیخ احمد احسایی. تقریباً تمام آثار چاپ شده او را خوانده ام و البته آثار بسیاری از شارحان و یا مخالفانش که بر او ردیه ای نوشته اند را.
معتقدم شیخ احمد احسایی یک پدیده منحصر به فرد در تاریخ اندیشه امامیه است. نمی گویم تشیع بل می گویم تاریخ امامیه یعنی از حدود نیمه سده سوم قمری به این طرف. سعی او ارائه مکتبی نظام مند از احادیث امامان شیعه بود، در چارچوب نوعی تشیع ولایت محور و باطنی. او در شرح زیارت جامعه اش عملاً بسیاری از تعالیم شیعیان قدیم که بعداً در آثار متکلمان به حاشیه رانده شدند را بازسازی کرد. احسایی تا اندازه ای با فلسفه اسلامی آشنا بود، با کلام هم. اما بیشتر آشناییش با حدیث بود، عمدتاً بر اساس بحار مجلسی و یا عوالم بحرانی. تقریباً هیچ درسی را در فلسفه و یا کلام نزد استادی نخوانده بود و فهمش از فلسفه ملا صدرا از نقطه نظر پیروان مکتب آخوند ناقص بود. این را می شود از نقدهایش بر مشاعر و عرشیه معاینه دید. با این وصف انتقاداتش را بر فلسفه ملا صدرا نمی توان نادیده گرفت. او نقطه عطفی بود برای نظام اندیشه دینی در میان امامیه. در پی حل برخی مسائل مهم بود، هم در کلام و مسائل فلسفی و هم به طور کلی در مبانی مذهبی امامیه. شیخ احمد احسایی فهمش از اخبار را بر مبنای اخباریان گذاشته بود. نمی گویم اخباری محض بود. می گویم مبنای او در قبول اخبار بر اساس و مبنای اخباریان بود. هر متنی را در حدیث معتبر می دید و بنایش بر نوعی جمع عرفی در احادیث بود، و لو در اعتقادیات. نتیجه آن این می شد که می خواست تا آنجا که ممکن است احادیث را با هم سازگار کند، احادیثی با ریشه های مختلف و گاه مبانی متفاوت. با این وصف چون متأثر از مباحث فلسفی ملا صدرا و مکتب ابن عربی و چندین متفکر دیگر بود آنگاه که جمع عرفی در احادیث کارگر نمی افتاد دست به تأویل احادیث می زد و برای احادیث بواطنی قائل می شد و آنگاه آنگونه فهم باطنی و طبقه بندی شده احادیث را موهبتی الهی و ویژه برای خویش از سوی امامان (و البته بعداَ شیخیان برای رکن رابع) می دید که بر تأویل احادیث او را قادر کرده اند. این شیوه او بعداً در کتابی از میرزا مهدی اصفهانی مورد انتقاد قرا گرفت. میرزا مهدی برخلاف شیخ احمد احسایی عمیقاً فقه خوانده و مبانی اصولی مکتب شیخ انصاری را می شناخت. شیخ احمد احسایی گرچه در مکتب پیروان وحید بهبهانی درس خوانده بود اما نشانه ای از قوت او در اصول فقه بر اساس آن مکتب دیده نمی شود. با این وصف میرزا مهدی اصفهانی بعدها تلاشی کرد تا مبانی اصولی را بر اساس دیدگاه های اعتقادی و معارفی خود در آثاری مانند مصباح الهدی ارائه دهد. با این همه ناگفته نماند که حتی در خراسان آن رویکردهای اصولی هیچگاه جدی گرفته نشد و میرزای اصفهانی نوشته ماندگاری از خود در اصول و یا فقه برجای نگذاشت (ظاهراً حاشیه ای در فقه، فی المثل بر کتاب عروه هیچگاه ننوشت). با همه این احوال میرزای اصفهانی شیوه شیخ احمد احسایی را در کتابهایش پی نگرفت و سعیش رویکرد تأویلی نسبت به احادیث نبود، منتهی از یک نقطه نظر رویکردی اخباری همچون احسایی داشت و آن اینکه همه گونه حدیثی را معتبر می دانست و هر منبعی را در نقل احادیث اعتقادی به کار می گرفت. برای او مجموعه احادیث امامیه، آنچه در دست است همه بر اساس یک مبنا صادر شده و مجموعه ای هماهنگ را می سازند. مبنایش این بود که محتوا و مضمون احادیث صحت صدور را تأیید می کند. او البته در عین حال خارج از احادیث یک منبع دیگر هم مطرح می کرد و آن اینکه با تذکر نور عقل و با وجدان انوار عقل و علم می شود صحت تعالیم برگرفته از احادیث را که خود او ارائه و صورتبندی می کرد معاینه دریافت. به دیگر سخن، از دیدگاه او این خود امام (و نه احادیث امام) است که حجت است (حتی در عصر غیبت) و به راهنمایی او می شود به نور عقل رهنمون شد. احادیث تنها طریقیت دارد برای راهنمایی به تعالیمی که باید در جای دیگر وجدانی آدمیان شود و با نور عقل و علم تعلیم و وجدانی شود. این راه البته با راهنمایی مستقیم امام امکانپذیر است. از این نقطه نظر او به احسایی شباهت داشت، چرا که همانند او خود را راهنمایی شده به وسیله امام می دانست. امام و یا واسطه او “صاحب علم جمعی” که او هم به آستانه علم “جمع الجمع” امام راهی پیدا کرده بود، و در واقع نه راه یافته که بدان رهنمون شده بود راهی را نشان می دهند که باید از آن به “معارف الهی” تعبیر کرد، معارفی که درست در برابر و در مخالفت با “معارف بشری” است. اصلاً معارف الهی و نبوی آمده است که آدمیان را از معارف بشری، یعنی همانهایی که به کمک عقل بشری و ادوات تجربی و منطقی به دست آمده است رهایی دهد و دست بشر را بگیرد و به معارف الهی رهنمون کند و در واقع تعلیم دهد. شیح احمد احسایی البته از حکمت اهل بیت سخن می راند اما مخالفتی علی الاصول با گونه هایی از معارف بشری نداشت. البته هر دو مخالف فلسفه بودند با این وصف نوع مخالفت و مبنای مخالفت تمایزهای روشنی داشت. در نجف، میزرای اصفهانی را گفته اند با سید احمد کربلایی و شیخ محمد بهاری ارتباطاتی بوده است. اگر این گزارش درست باشد معلوم نیست تا چه اندازه در محضر کربلایی با مکتب ابن عربی که سید احمد کربلایی بدان تعلق خاطری داشت آشنایی یافته باشد. در نجف آن روزگار کسانی بوده اند که تعلق خاطری به فلسفه داشتند اما اصلاً معلوم نیست میرزای اصفهانی فلسفه را در نجف آموخته باشد. سهل است از آثارش پیداشت که حتی بعدها هم تلاشی برای شناخت فلسفه ملا صدرا به کار نبست. گفته شده در مشهد یکچند مصباح فناری را به همراه شماری از شاگردانش در محضر میرزا مهدی آشتیانی می خوانده اند. در گزارش دیگری هست که میرزای اصفهانی در مباحثه با شماری از شاگردان فلسفه خوانده اش مانند شیخ محمود حلبی با مبانی فلسفی آشنایی بیشتری حاصل می کرده است. به هر حال آنچه از آثارش پیداست این است که مبانی ملا صدرا را به درستی نمی شناسد. نقدهای مکتب معارفی خراسان بر فلسفه در واقع بیشتر مرهون شاگردان اوست تا خود او.
در نجف میرزای اصفهانی به احتمال قوی با مبانی برخی دیگر از مخالفان فلسفه مانند مکتب شیخ هادی طهرانی نیز آشنایی یافته بود. معلوم نیست چه میزان سید اسماعیل صدر در زمینه مباحث اعتقادی بر او تأثیر داشته است. دور نیست که تحت تأثیر آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی و مبانی عرفانی او قرار داشته است. ما از مبانی سلطان آبادی چندان آگاهی نداریم، همین قدر گفته می شود که مبانی مکتب اخلاقی و عرفانیش با مکتب ملا حسینقلی همدانی متفاوت بوده است. گویا مکتب ملا حسینقلی به ابن عربی دلبستگی داشته است، به ویژه اگر تعالیم شاگردش سید احمد کربلایی را مد نظر قرار دهیم و یا این نکته را مطرح کنیم که مکتب استادش سید علی شوشتری به نحوی ظاهراً، چنانکه برخی گزارشها مؤید آن است به آقا محمد بیدآبادی می رسیده است که می دانیم شارح ملا صدرا بود و سر سلسله شارحان او و ابن عربی در میان نسل متأخر شیعه (بیدآبادی چنانکه می دانیم از دیگر سو استاد ملا علی نوری است که سر سلسله حکمای صدرایی و شارحان ابن عربی است، در مکتب های اصفهان و تهران. این مکتب چنانکه معروف است با مکتب سید علی شوشتری و ملا حسینقلی همدانی تمایزهایی داشته است). به هرحال تمایز مکتب سلطان آبادی را استادم مرحوم محقق جعفری بر آن تأکید می کرد. نویسنده این سطور بارها در محضر مرحوم شیخ جواد کربلایی که سالها در تهران از بحثها و مباحث شروح او بر زیارت جامعه کبیره بهره مند بوده است، در بحثهای عمومی و یا در گفتگوهای خصوصی با آن مرحوم، تعلق خاطر او که به همین مکتب سید احمد کربلایی و سید علی قاضی دلبستگی داشت را به مکتب ابن عربی آشکارا دیده و شنیده ام (در محضر مرحوم سید عبدالکریم کشمیری هم این نوع دلبستگی به ابن عربی را دیده بودم و از ایشان مطالب زیادی در این زمینه یادداشت کرده ام. ایشان به فصوص علاقه ویژه ای داشت) . اما موضع آخوند سلطان آبادی نسبت به فلسفه ملا صدرا و مکتب محی الدین چه بود بر من هنوز روشن نیست. برخی از پیروان مکتب معارفی مشهد این ادعا را مطرح می کنند که میرزای اصفهانی تحت تأثیر سید اسماعیل صدر و مکتب تفسیری و عرفانی سلطان آبادی بوده است. با همه این اوصاف من معتقدم علت اصلی اضطراب فکری میرزای اصفهای در نجف که خود گزارشی از آن را داده است تنها به آشنایی او با سه مکتب یاد شده محدود نمی شود؛ او به طور خاص در نجف ظاهراً آثار شیخ احمد احسایی را مطالعه می کرده و یکچند دلبسته عقاید او شده بوده است. مرده ریگ آن دوران در آثار میزرای اصفهانی معاینه پیداست. او ظاهراً در مواجهه با آثار شیخ احمد احسایی نوعی اضطراب فکری و تردید نسبت به مبانی عرفانی و فلسفی از یک سو و مبانی سنت کلامی شیعی از دیگر سو پیدا کرده بود و شاید همین امر موجبات آن را فراهم کرد تا اندیشه بازسازی مکتب معارفی را در سر بپروراند که بسان مکتب شیخ احمد احسایی دلمشغولیش بازسازی مکتب اعتقادی اهل بیت باشد، مکتبی که تحت تأثیر فلسفه و عرفان نظری قرار نگرفته باشد. نوع تمایلش به احادیث، نوع احادیثی که مبنای او در مباحث اعتقادی قرار گرفته (به ویژه تأکید بر حدیث معروف به حدیث عمران صابی به عنوان مهمترین نقطه اندیشه ورزی او) و دست آخر شماری از مبانی فکری او دقیقاً شباهت به آرا و شیوه و رویکرد شیخ احمد احسایی دارد. این نکته ای است که آگاهی بر آن تنها بر کسانی که هر دو دست آثار را خوانده اند آشکار می شود. درست است که در برخی از مسائل مهم توحیدی و کلامی میرزای اصفهانی موضع متفاوتی نسبت به شیخ احمد احسایی اتخاذ می کند اما حتی در همان مسائل هم آشکارا پیداست که نظرات احسایی و نوع رویکردش در جلوی چشم میرزای اصفهانی قرار داشته است. علاوه بر آن، نقاط محوری و مورد تأکید میرزا مهدی اصفهانی مانند بحثهای او در رابطه با موضوع عالم ذر یا نوع بحثهای او در رابطه با خلقت که همچون احسایی بسیار متأثر از گونه ای خاص از روایات امامان شیعه است که با مباحث ارواح و اظله و اشباح و بحثهای طینت و امثال آن مرتبط است با نقاط مورد تأکید احسایی بی نهایت نزدیک است. مهمتر از آن البته رویکرد احسایی و میرزای اصفهانی است درباره نحوه تفسیر نحوه وجود برای خداوند که البته ریشه های کهنتری هم در فلسفه های شیعی دارد (در این زمینه جای دیگری بحث خواهم کرد). با این وصف در حالی که چنین می نماید که احسایی ادعای دسترسی به تعالیم امامان را از طریق تعلیم مستقیم خود آنان را داشته است و در این مسیر مسئله ضرورت تفسیر باطنی تعالیم امامان را مطرح می کند، باوری که مورد انتقاد میرزای اصفهانی قرار گرفته است، اما از دیگر سو، دیدگاه احسایی تا اندازه زیادی نسبت به احادیث امامان شیعه محافظه کارانه است و کم و بیش با بسیاری از مواضع متکلمان قدیم شیعه، آنهایی که تحت تأثیر متکلمان نبوده اند و نیز نصوص صریح احادیث هماهنگی دارد. این در حالی است که آنچه میرزای اصفهانی به عنوان تعالیم معارفی قرآن و برگرفته از احادیث امامان مطرح می کند در بسیاری از موارد در مباحث توحید، اسماء و صفات، جبر و اختیار ، علم بلا معلوم، مشیت باری تعالی و برخی جزئیات بحث خلقت به کلی با آنچه معهود در میان عالمان امامی بوده متفاوت است. در واقع میرزای اصفهانی آگاهانه درصدد آن است نشان دهد مکتب معارفی امامان شیعه نه تنها با فلسفه اسلامی نسبتی ندارد بلکه با عقاید متکلمان و باورهای محدثانی که تنها مضامین احادیث را مد نظر داشته اند بدون آنکه درونمایه آن را در مخالفت با معارف بشری، به تعبیر اصفهانی در نظر بگیرند تمایزی آشکار دارد.
تأثیرات برخی اندیشه های شیخ احمد احسایی را پیشتر مطرح کردیم. اساساً توجه و التفات میرزا مهدی اصفهانی به ردیه نویسی بر شیخ احمد احسایی و انتقاد از او در آثار مختلفش خود نشانی است از همین تأثیر پذیری و دلواپسی نسبت به اندیشه های او و دغدغه آن را داشتن. می توان جای جای تأثیر پذیری های برخی مکاتب دیگر و از جمله پاره ای از نوشته های قطب الدین نیریزی، گرایشات مکتب عرفان نظری و گرایشات شیخ هادی طهرانی را هم در آثار او دید. به نظر من میرزای اصفهانی با همه این افکار و گرایشات در همان نجف آشنایی حاصل کرده بود. با این وصف منظومه ای که او به عنوان تعالیم معارفی امامان شیعه ارائه داده است با همه تأثیرپذیری هایی که از افکار دیگران دارد منظومه ای هماهنگ و با منطقی درونی است که برای آن سابقه ای نمی توان از نقطه نظر منطق درونی در میان مکاتب فکری و اعتقادی شیعه دید، گرچه عمیقاً در مجموع از نقطه نظر الگوی گفتمانی، مکتب شیخ احمد احسایی را در جلوی چشم خود داشته است. بدین ترتیب می بینیم که بسیاری از مبانی “تعالیم بشری” در مکتب “معارف الهی” میرزای اصفهانی بازسازی شده است.
حسن انصاری
منبع: بررسی های تاریخی