کد خبر:11463
پ
sadriafshar2

آخرین درس صدری افشار

دستِ مرگ، بامداد امروز (بیست‌وهشتم فروردین ۱۳۹۷)، (غلامحسین صدری افشار فرهنگ‌نویس برجسته و نامدار، زادهٔ بیست‌وچهارم اسفند ۱۳۱۳، ارومیه) را هم از ایران و ایرانیان گرفت.

میراث مکتوب – دستِ مرگ، بامداد امروز (بیست‌وهشتم فروردین ۱۳۹۷)، (غلامحسین صدری افشار فرهنگ‌نویس برجسته و نامدار، زادهٔ بیست‌وچهارم اسفند ۱۳۱۳، ارومیه) را هم از ایران و ایرانیان گرفت.
خبر را دوستان «میراث مکتوب» رساندند. باور نکردم تا خواندم مجلس یادبودش هم، عصر جمعه، در فرهنگسرای ابن‌سینا (تهران، شهرک غرب) برپا خواهد بود.
به‌سراغ مجلهٔ نگاه‌نو (تابستان ۱۳۹۳) رفتم تا باز «گزارش یک زندگی‌»اش را بخوانم، زندگینامه‌ای بسیار کم‌مانند (اگر نگوییم «بی‌نظیر») که نویسنده‌اش، حتی در گزارش دردناک‌ترین خاطرات آن زندگی «پرفراز و نشیب»، واژه‌ها را با دقت و ایجازِ فرهنگ‌نویسانه به‌کار گرفته است:
«من فرهنگ‌نویس، مترجم، و ویراستارم. می‌توانم نوشته‌ها را به زبان‌های انگلیسی، عربی، و ترکی بخوانم و کمابیش بفهمم. با زبان لاتینی هم بسیار کم آشنا هستم. اما به این زبان‌ها حتی نمی‌توانم درست و حسابی سلام و علیک بکنم، چه رسد به حرف زدن و نوشتن (مگر به ترکی آذری که زبان مادری‌ام است). در مورد چیزهای دیگر هم همین‌طور است. چون مدرسه را نیمه‌کاره رها کرده‌ام، جز مقدمات علوم را فرا نگرفته‌ام. اما تا توانسته‌ام کتاب خوانده‌ام. از پنج‌سالگی تا امروز که هشتادسالگی را از سر گذرانده‌ام» (__نگاه‌نو__، ش. ۱۰۲، ص. ۲۱۶).
در چند باری که دیدمش، او را مردی یافتم دوستدارِ دانستن، میانه‌رو، و بی‌تعارف، به همین جدیت و سادگی و روراستی که از این چند جمله‌‌ می‌تراود.
گزارش زندگی‌اش را باید خواند و به تمام دانش‌آموزان و دانشجویان و درس‌خواندگان این سرزمین رساند تا بخوانند و ببینند می‌شود، به‌جای بیرونِ گود ماندن و آیهٔ یأس خواندن، کار کرد؛ می‌شود، حتی با دیدگانی کم‌توان که «گویی همه‌چیز را از سوراخ سوزن» می‌نگرند، از پرورشگاه‌های این شهر و آن شهر تا کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران و بنیاد فرهنگ و انتشارات امیرکبیر رسید؛ می‌شود خواند و خواند و خواند؛ می‌شود نوشت و نوشت و نوشت، و بابت هیچکدام هم از زمین و زمان طلبکار نبود:
« …در برابر کسانی که به من خدمات داده‌اند، وظیفه داشته‌ام خدمتی را که از دستم برمی‌آید انجام دهم. آن رفتگری که در ساعت چهار صبح سرد زمستان گذرگاه‌ها را می‌روبد، آن آتش‌نشانی که با خطر کردن جان و مال دیگران را نجات می‌دهد، آن مأموری که وقت‌وبی‌وقت آماده است تا مانع خاموشی برق یا قطع جریان آب شود، آن راننده‌ای که در این جاده‌های مرگ‌آفرین کالاهای مورد نیاز مردم را به دستشان می‌رساند، همه‌شان با تحمل زحمتی بسیار بیشتر همان کاری را می‌کنند که من می‌کنم. پس چه جای منّت است؟» (همان، ص. ۲۲۳)
و آخرین تصویر که از او در خاطرم مانده است، کمتر از دو ماه قبل، هفتم اسفند ۱۳۹۶، روز بزرگداشت دکتر حسن انوری در مؤسسهٔ لغت‌نامهٔ دهخدا. در آن جمع، از مشکلات مالیِ آن مؤسسه می‌گفتند، مانعی بزرگ بر سر راه ادامهٔ حیات و فعالیت آن مرکز؛ می‌گفتند و یاری می‌خواستند.
اواخر مجلس،‌ غلامحسین صدری افشار، مثل همیشه چنان محترمانه که نمی‌توانستند نپذیرند، از مجری برنامه خواست «یک دقیقه» به او وقت بدهند تا چیزی بگوید، و ادامه داد: «شاید هم کمتر». پذیرفتند و پای تریبون رفت و چنین گفت؛ کلمه‌هایش را، چنانکه در خاطرم مانده است، می‌نویسم:
«خانم‌ها، آقایان،
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چند وقت ا‌ست، برای حمایت از من و دیگرانی که منبع درآمدی غیر از نوشتن ندارند، ماهانه دویست‌هزار تومان کمک‌هزینه به حسابمان واریز می‌کند. از امروز، من این مبلغِ ناچیز را هر ماه به حساب مؤسسهٔ لغت‌نامه می‌ریزم. از شما هم می‌خواهم، هرکدامتان که می‌خواهید، ماهانه، هرقدر که می‌توانید، به این مؤسسه کمک کنید؛ راه دیگری نیست».
جماعت، شگفت‌زده، به احترامش به‌پا خاستند و دست زدند که بار دیگر، به‌جای حرف زدن و هم‌صدای دیگران شدن، نشان داده بود «چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار».
این بدان آوردم که چنین نوشته بود، در پایان «گزارش یک زندگی»:
«آرزو می‌کنم پیش از آن‌که زمینگیر یا دچار خرفتی شوم مرگ به سراغم آید. با این حال هنوز کار می‌کنم، چون آن را وظیفهٔ خود می‌دانم.» (همان، ص. ۲۲۴)
خوشا او که به واپسین آرزویش رسید، و دریغا و دردا ایران ما که در این زمانهٔ دشوار، هر روز، از این نادره‌کاران خالی‌تر می‌شود
«و ما
همچنان دوره می‌کنیم
شب را و روز را
هنوز را….»

الوند بهاری

28 /1/ 1397

منبع: کانال پریشان نسخه

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612