میراث مکتوب – صدوسومین نشست متنپژوهی مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب با عنوان «معرفی و بررسی کتاب نویسندهٔ رستمالتواریخ کیست؟» چهارشنبه 22 آذر 1396 در محل مؤسسه برگزار شد. مقدمهٔ این جلسه با اکبر ایرانی، مدیرعامل مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب و مدیریت آن با علی بهرامیان بود. به ترتیب جمشید کیانفر و داریوش رحمانیان به سخنرانی پرداختند و در ادامه نویسندهٔ کتاب «نویسندهٔ رستمالتواریخ کیست؟» در جایگاه حاضر شد و به ایراد سخنرانی پرداخت و به پرسشهای حضار پاسخ داد.
در ابتدای جلسه اکبر ایرانی، مدیرعامل مرکز پژوهشی میراث مکتوب به وظایف مؤسسهٔ تحت هدایت خود اشاره کرده و از اهمیّت توجه به «معرفی متن و مؤلف» سخن گفت. وی افزود: مخاطبین کتابها باید از ارزشها و ویژگیهای کتب خبردار بوده و بدانند که کتابها بر چه اساس و منطقی تصحیح و چاپ میشوند. از اینرو نظرها را به بُعدِ متنشناسی در مقدمهٔ کتابها جلب کرده و از مصححان کتابها خواست که دربارهٔ اهمیّت متون و معرفی مؤلفین کتب شایستهتر بنویسند.
وی ذیل همین موضوع به کارهای مستقلی که پیشتر در مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب انجام شده پرداخت و افزود: «کتابِ دربارهٔ رستمالتواریخ هم در همان مجموعه کارهای پژوهشیای است که مؤسسه قبول کرده آن را منتشر کند. ایرانی سپس به معرفی مختصر سخنرانان پرداخت و دربارهٔ «اسم مستعار» بطور عام و «نویسندهٔ رستمالتواریخ» بطور خاص طرح مسأله کرد و بعد گوی سخن را به مدیر جلسه علی بهرامیان سپردند.
بهرامیان بعد از تعارفات اولیه از توجهات عمومی به کتاب رستمالتواریخ سخن گفت و از پدیده بودن کتاب رستمالتواریخ در تاریخنویسی ایران خبر داد. او افزود: «در گذشتههای دور اصولاٌ تألیف و انتشار کتاب و استنساخ کتاب آفتهایی داشته است به دلیل اینکه تا وقتی کتاب چاپ نشده بود ممکن بود هر کسی ادعای مالکیت آن را کند. اما در مورد رستمالتواریخ ما از این جهت با پدیدهای روبرو هستیم. مطالب آن هم مطالب خاصی است و صحنههای خاصی را نشان میدهد و بهطرز خاصی روایت میکند و آن عبارتی که مؤلف محترم این کتاب استفاده کردند تردستی است. یعنی طوری نوشته است که در عین حال که شما میخواهید بپذیرید اما گویی با یک مطلب هزل یا طنز روبرو میباشید و تکلیفتان روشن نیست و مطالب جدی هم بعضا زیاد دارد.
بهرامیان در ادامه خاطرهای از مرحوم استاد زریاب خویی را بیان کرده و گفت: نظر ایشان این است که احتمالاٌ نویسندهٔ رستمالتواریخ بابی بوده و از نوشتن کتاب منظور خاصی داشته است. وی سپس از قول زریاب خویی افزود: «اگر نگاه کنید وقتی حکایتهای ناجوری از دورۀ صفویه میگوید روی کلمه “پادشاه اسلام پناه و شیعه پناه” تأکید میکند. علاوه بر اینکه مکرر میگویند که در پنجاه سال آینده اتفاقی خواهد افتاد که تقریباً با ظهور باب کم و بیش نزدیک است. همچنین بهرامیان به گفتههای رسول جعفریان در این باره اشاره کرد.
سخنران بعدی این نشست جمشید کیانفر بود.
کیانفر در ابتدا به سابقهٔ کاری خود در مؤسسهٔ پژوهشی میراث مکتوب و نحوهٔ آشنایی خود با آقای جلیل نوذری پرداخت. وی با توجه به فضائل و آثار رستمالحکماء از شناخته نبودن رستمالحکماء و نشان نداشتن از او در منابع دورۀ قاجار اظهار تعجب کرده و میافزاید: «چطور میشود عباسمیرزا کتاب رستمالتواریخ را دیده باشد، فرمانفرما دیده باشد، شجاعالسلطنه دیده باشد، سیفالدوله در اصفهان دیده باشد و ملک آرا در گیلان دیده باشد ولی از این اثر هیچ نشانهای نباشد! و کسی نخواهد از آن استفاده کند!». همچنین افزود اگر چگونگی رسیدن نسخۀ رستمالتواریخ به کتابخانۀ ملک و کتابخانه توبینگن ردیابی میشد اطلاعات بیشتری بدست میآمد، مخصوصاٌ که مرحوم حاجحسینآقا مَلِک در ضبط کتب غالباٌ گزارش مبسوطی از چگونگی خرید کتب و حواشی آن تهیه میکردند. در ادامه به دلایل برجستهای که برای پاسخگویی معمای مطروحه در کتاب «نویسندهٔ رستمالتواریخ کیست؟» آمده اشاره کرده و میگوید: «سه دلیلی که ایشان آوردهاند برای من خیلی مهم است. چون خود من بهنوعی اُنس و اُلفتی با نوشتههای هدایت دارم و این کار و کار آقای نوذری را هم خواندهام. سه دلیل برای من خیلی اهمیت دارد.
یک. اینکه هر دو نفر در تشکیلات حسنعلی فرمانفرما در شیراز بودهاند و هدایت علاوه بر تاریخش کتابی دارد به نام مجمع الفصحاء که نوعی تذکرةالشعرا است و در آنجا شرح حال خیلی از شعرا با نمونه شعرشان را آورده است. اما دریغ از اینکه سطری را به رستمالحکماء اختصاص داده باشد. مگر میشود در تشکیلات شاهزادهای که برای خودش حکومت نیمه مختاری دارد دو تن افرادی باشند یکی اهل سیف و قلم باشد و دیگری صرفاٌ اهل قلم و آن اهل قلم تذکرهای را تدوین کند اما کوچکترین اشارهای به فردی که در آن شهر زندگی میکند و با او در یک دربار است اشاره این نکند! در حالی که دهها شاعر گمنام از مناطق مختلف را هدایت آورده است که هم شرح حالشان را آورده است و حتی اگر چیزی نداشته یک یا دو بیت از کارهای ایشان را آورده است. پس چگونه میشود از این آدم غفلت کند؟! […]
دو. دومین مورد در کتاب سفارت خوارزم حل میشود. حال ضمن اینکه در جای جای روضةالصفای ناصری هم هدایت از خودش خانوادش از پدرخواندش صحبت میکند و حرف به میان میآورد. اما در سفارتخانه خوارزم آنجایی که به چارده کلاته میرسد میگوید: «اینجا زادگاه من است. اصلِ زادبودم اینجا بوده است. آبا اجدادم اینجا اسکان داشتند. هنوزم فکوفامیلهایم اینجا هستند.» و نشان میدهد در محیطایست که از آنجاست و خودش را از اولاد کمال اسماعیل شاعر مشهور میداند. برمیگردیم به خود رستمالحکما و باز میبینیم که این آدم هم آبا و اجدادش از اهل چارده کلاته است، منتها بهجای کمال اسماعیل، بابا کمال اجدادش است. این باباکمال خیلی قشنگ است!
سه. نکته دیگر این است که هر دو به ماوراءالنهر سفر میکنند. رستمالحکما سفر میکند به آنجا و میخواهد یکی از بستگانش را که در آنجا اسیر بوده را ببینید و نجات بدهد و بازگرداند. اما هدایت بهعنوان یک سفیر رسمی دربار در دورهٔ ناصری و زمان صدرات امیر میرود. و امیر هم رسماٌ به او میگوید: “فرستاد باید فرستادهای” و بعد میگوید: “خوب نگاه کن! خوب یادداشت بردار! و راهها را خوب بشناس”
[…] خیلی از مورخان ما علم جغرافیایی خوبی دارند اما گاهی اوقات برای برخی مناطق این علم جغرافیاییشان کمی میلنگد و دچار خطا میشوند. اما جالب این است که هر دو آدم اطلاعات جغرافیایی خوبی راجع به مناطق جنوب ایران دارند. و نشان میداد هر دو در آن تشکیلات بودند و هر دو مدعیاند اهل جنوبند و در شیرازند. و این اطلاعات با هم همخوانی دارد. گاهی اوقات صحبتی که از دو نقطه و سه نقطه میشود میبینیم که در هر دو با یک مضمونی این مطالب آمده است. این دلایل برای من اهمیتش بیشتر است.
بعد از جمشید کیانفر، داریوش رحمانیان به سخنرانی پرداختند. رحمانیان بعد از تعارفات اولیه از کوتاه بودن فرصت و از بلند بودن قصهٔ موضوع نشست گفت. بعد به حکایت دکتر بهرامیان از مرحوم زریاب خویی پرداخت و از اهمیت چگونگی تبدیل شدن روایت رستمالتواریخ و رستمالحکماء به یک مسأله و معما گفتند و اشاره کردند که آقای جلیل نوذری پیشینهٔ پژوهش را خوب بررسی کردند اما پژوهش او کاستیهایی نیز دارد که ناشی از این میباشد آقای نوذری به معنای تخصصی کلمه مورخ نبوده و از بسیاری از روشهای تاریخپژوهی و تفسیر و تبیین تاریخ غافلند و همچنین باتوجه به اینکه آقای نوذری چون در ماهشهرمقیماند به بسیاری از مراکز و منابع تحقیق دسترسی نداشتهاند و به همین دلیل نشانههای آن در پژوهش دیده میشود.
رحمانیان ادامه داد: در پژوهش حاضر میشد افراد بیشتری را در دایرهٔ بررسیها قرار داد، مخصوصاٌ اهمیت آنها کمتر از موارد بررسی شده نیست، مثل نواب تهرانی، حاجی میرزا آقاسی، خاوری شیرازی و و و.
در ادامه آقای رحمانیان به فصل یازده کتاب و از نظر ایشان مهمترین فصل کتاب یعنی فصلی که باید چرایی پنهان شدن مؤلف روشن میشد ایراد وارد کرده و استدلال “اینکه این بحثها بوی خون میداد و به خاطر همین بیشتر از این بهموضوع نپرداختم” را قابل قبول ندانست. ایراد دیگری که رحمانیان بر این پژوهش وارد کر این بود که: «باز به لحاظ مباحث مربوط به نسخهشناسی شما به چند بحث اساسی دقت نکردید. یکی شمار آثار غیر از رستمالتواریخ است که به نام رستمالحکماء ثبت شده، پس بنابراین من اینجا نوشتم که چرا نویسنده رستمالتواریخ بعلاوه دیگر آثار رستمالحکماء پشت یک نام قلمی پنهان شد و آن وقت من از شما میپرسم که اگر قرار است ما دربارهٔ تطبیق رضاقلیخان هدایت با رستمالحکماء کار کنیم. شما البته در حد توان خودتان کار کردید. اما اینجا میبایست از آثار هر دو نفر نسخ دیگر منتشر شده و یا منتشر نشده را در بیاریم و بعد آن جاها و آن نسخهها را هم باز در ربط مراحل زندگی سیاسی، اداری و فکری هر دو نفر بررسی کنیم.»
رحمانیان مورد دیگری نیز اضافه کرد که: «بنظر من نقدی که به شما وارد است این که صرفاٌ بهشخص توجه میکنید. یعنی شما کاملاٌ سوژهمحور مسأله تحقیق را پیش میبرید.».
بعد از رحمانیان جلیل نوذری به سخنرانی پرداخت.
نوذری دربارهٔ سیر ذهنی خود در روند پژوهش و همچنین روش تحقیق کارشان صحبت کرد و گفت: «کتاب رستمالتواریخ همراه با جلد اول بدایع الوقایع واصفی هر دو باهم منتشر شد. هر دو هم بهنوعی از بابت حکایاتی که خیلیها به این کتاب مراجعه میکنند اشتراکاتی دارند ولی این کتاب برجسته میشود. وقتی که من کتاب را خواندم اولین واکنش من این بود که این کتاب سه فرض دارد که من با هر سه فرض آن مشکل دارم. فرض اول اینکه رستمالتواریخ یک کتاب تاریخ است. فرض دوم اینکه بهنوعی تاریخ اواخر دورۀ زندیه و اوایل دوره قاجار است و فرض سوم اینکه نویسندهای دارد که میگوید من محمدهاشم شهیر به آصف و معروف به شیخالحکماء هستم. آقای نوذری اعلام کردند که با هر سه فرض یا گزارهٔ گفته شده مشکل داشته و آنها را نپذیرفته و ابتدای تحقیق و پژوهش نیز اینچنین آغاز گردید. نوذری دربارهٔ روند پژوهش گفت که در حد توان هر آن چیزی که در مورد رستمالتواریخ نوشته شده بود را جمع و با تحلیل ادبی و زبانی شالودهٔ کار را پی ریخته و «ذهن و زبان نویسنده را تحلیل کردم. این آدم آدمی است که دغدغش این است؛ این آدم آدمی است که اینطور فکر میکند؛ ایشان دارای گرایشات دانشنامهای است؛ کتاب جمع میکند؛ به خط علاقمند است؛ واژگان را اینطور بکار میبرد؛ اینها را تهیه کردم و آمدم در این روشی که انتخاب پیمانکار میکنند کار کردم. کتاب یحیی آرینپور را مأخذ قرار داده و هر که را آرینپور گفته بود دنبال کردم و آن را هم تحلیل کردم که این به این میخورد یا نمیخورد. چون در رستمالتواریخ به پادشاهی محمدشاه اشاره شده است پس هیچ فرد بزرگی که تا زمان محمدشاه فوت کرده باشد نمیتوانست نویسنده این کتاب باشد. بنابراین میماند افرادی که در دوره محمدشاه و بعد از محمدشاه زنده بودند. در حد توانم لیستی درآوردم، مشاهده کردم ایشان نیست! ایشان نیست! ایشان سیاسی است! و بعد برای آن سه فرض اولیهام به موارد زیر رسیدم:
یک. من میخواهم به یک اجماع برسیم و باور کنیم که رستمالحکمائی وجود ندارد. در واقع ما با نامی مواجهایم که اگر قرار بود خودش را در جایی نشان بدهد باید تا حال نشان میداد و این وجود ندارد اما به محضی که این سوال مطرح میشود، قدم بعدی این است که پس نویسنده این کتاب چه کسی است؟ وقتی رسیدید به اینکه ایشان چه کسی هستند، قدم بعدی این است که پس چرا خودش را پنهان کرده است؟ اگر دلایلی هم یافتیم و فهمیدیم که حالا دلایل ایشان فلان است آیا این قضیه تأثیری بر ارزیابی ما از جایگاه رستمالتواریخ دارد؟ در واقع حالا که میدانیم رستمالتواریخ را مثلاٌ رضاقلیخان هدایت نوشته است، آیا فرق میکند با موقعی که نمیدانستیم؟ اساساٌ در خوانش ما از تاریخ قاجار یا تاریخ قبل از قاجار یا ایران باستان تفاوتی پدید میآورد؟ […].
دو. این کتاب چند لایه است. یعنی آنهایی که اهل تاریخند میتوانند بخوانند؛ آنهایی که اهل ادبیاتاند میتوانند بخوانندش؛ آنهایی که اهل سیاستاند میتوانند بخوانندش؛ آنهایی که رابطه ایران و عثمانی را دنبال میکنند میتوانند بخوانندش و درواقع به مراتب مختلف علمی میتواند خدمات و اطلاعات بدهد. معمولاٌ کتابهای کلاسیک ادبیات و دینی اینگونه هستند. کتابی که چند لایه است و هر کسی میخواند یک برداشت میکند نمیتواند کتاب سادهای باشد و کتاب مهمی است. […].
سه. این کتاب چه موقعی نوشته شده است؟ چند نابهنگامی در این کتاب دیده میشود که شما نمیتوانید در این کتاب نبینید، واژگان مورد استفاده در این کتاب را با واژگانی که در فرهنگستان اول تصویب شده است را قیاس کردم، دیدم که ایشان از فرهنگستان جلوتر است! ایشان شاید جزو معدود افرادی باشند که نمیگوید انقره و میگوید: آنکارا! ایشان میگوید: تخته سیاه! میدانیم که در ایران از یک زمانی به بعد تخته سیاه وارد میشود. یک چیزهایی میگوید که معلوم است این آدم آن چیزهایی که ما فکر میکنیم قدیمی نیست!»
نوذری دربارهٔ مجموعهٔ پژوهشهایی که تا آن موقع بر روی رستمالتواریخ شده میآورد که سه رأی دربارهٔ این کتاب وجود دارد: «یکی را آقای ابوالحسن فیاض انوش، برمبنای هر آنچه که رستمالتواریخ گفته است مینویسند. ایشان میگوید این این این. این همان نگاه قالب پژوهشگرهای ما در چهل پنجاه سال اخیر بوده است. نگاه دوم نگاهی است که میگوید نویسنده بابی است. حقیقتش آنقدر برای من روشن بود که بابی نیست و انقدر این مسأله بیاهمیت بود که من بهش نپرداختم و اگر لازم باشد میگویم که آن جملهٔ آخر را اساساٌ چطور تحلیل کنیم. و نگاه سوم این است که بعضیها گفتند که ایشان اصلاٌ تعادل شخصیتی ندارد که استاد رحمانیان جواب دادند.»
نوذری در ارتباط با روش تحقیق خود نیز بیان کرد: «برای اینکه من نتیجهٔ نهایی را بگیرم. دو دسته یافتهها داشتم، یک راه تحلیل زبانی بود و یک راه دیگر بررسی اسناد. شاید اختلاف من با دوستان اینجا باشد که من اهمیت سند را در درجه دوم تحلیل قرار میدهم. برای من ارجیحیت با آن روشهای تحلیلی است که من را به پاسخ نزدیک کرد. همان روز اول اگر من میفهمیدم که ایشان مال چه دورهای است! مال چهار ده کلاته است! حبیب دربار فلان است! اصلاٌ کاری نداشت. آن وقت اگر از من سوال میکردند که شما چه کار کردید میگفتم که فرق من با بقیه این است که من روضةالصفا و رستمالتواریخ را بدون اینکه یک ویرگول را جا بیندازم خواندم. چون شما حواستان نبود و من حواسم بود متوجه شدم. تحلیل برای من مهمتر است تا اسناد.» او میافزاید با روش انتخاب پیمانکار لیست تهیه شده از افراد را کوتاه و کوتاهتر کرده و در نهایت به این نتیجه رسیدم که پاسخ مسأله رضاقلیخان هدایت است.
آقای نوذری همچنان به ایرادی که رحمانیان بر فصل یازده گرفتهاند پاسخ دادند و گفتند: «آقای دکتر! فقط رضاقلی خان نبود که ترسید! خود من هم ترسیدم یک سری چیزها را بگویم!! نمیتوانم بگویم!!»
در انتها مؤلف اثر برای ادامهٔ پژوهش در این قضیه چهار راه را پیشنهاد داد:
«یک. باید یک بررسی تطبیقی بین این دو شخصیت انجام شود که به ما بگوید که شما اینها را ندیدید و اینا باهم همخوانی ندارند.
دو. یا یک سندی پیدا شود. یک کس بگوید که ما پیدا کردیم! این رستمالحکما که ما اسمش را میبریم اینجا اسمش آمده است! از چشمها پنهان مانده بود.
سه. یا بگویند روشی که شما به کار بردید خطاست و روش بدیل این است.
چهار. یا بگویند روش شما درست است و یافتهتان خطاست.
تا موقعی که این اتفاق نیافتد دو حالت بیشتر متصور نیست. یا رستمالحکما وجود ندارد و فقط رضاقلیخان هدایت است! و یا نه، ما کماکان در نقطهٔ صفر هستیم! هنوز برگشتیم به سال 1348 و بحث برامون هنوز نقطهٔ اولش است.»
رحمانیان به چهار موردی که آقای نوذری پیشنهاد کردند مورد پنجمی نیز افزودند و آن اینکه کار آقای نوذری با روشها و رویکردهایِ مکمل ادامه پیدا کرده و گسترش و ژرفا پیدا کند.
نوذری درمورد اشاراتی که به مذهب نویسندهٔ رستمالتواریخ شده بود پاسخ دادند: «گویا مسأله خیلیها است که کتاب را یک نفر بابی نوشته است. ببینید در سرتاسر کتاب هیچ اشارهای نیست. ایشان میگوید من شیعهام. تنها بحثی که ایشان بابی است در آخر کتاب آمده است که من برای خودتان میخوانم. عین متن را از روی آخرین نسخه کتاب میخوانم. ببینید که چقدر این قضیه شباهت دارد به: خسن و خسین هر سه دخترای مغاویهاند!
«این کتاب مستطاب، یازده سال پیشازظهور حضرت خلیفةالله صاحب امر (ع) بهدست رستمالحکماء غلامِ آن جناب نوشته شد.» آن جناب کیست؟ «همان سلطان صاحبقرانی که عربهاشمینسب و سفاک روس…» – یعنی خونِ روسها را میریزد، چون قرار است بیاید که با روسیه بجنگد – «…و اهل آنکارا است و در سال 1262 از جانب ارض قری (یعنی کوفه و نجف) بیرون میآید و عالمگیر است. بیشکوشبه صاحب الزمان همان است و در سال 1253 – 1252 حادثهٔ عظیمه در ایران رونما میشود که برهان این قول سدید و این کلام مستدام است. العاقل یکفی بالاشاره. تمام شد اين كتاب، در وسط شهر محرم الحرام سنه 1215. شد چاکر مهدی مظفر، شمسالوزرای هفت کشور.»
«چاکر» کیه؟ چاکر «نام شعری هدایت» است. «مهدی» کیه؟ «مهدی خان شحنه» است. «شمس الوزراء» کیه؟ آخرین لقب رضاقلیخان «نیرهالملک» است. ایشان شمس است و آن بالا ما در «باب» نَه عَربِ هاشمینسب میبینیم، نَه سَفاکِ روس میبینیم، نَه اهل آنکارا میبینیم، نه سال فلان آمده و نه حادثه فلان آمده. کُلِ ماجرا مسخره است و اگر لازم باشد خواهم گفت که چگونه این مسخره راه پیدا کرده است.
بهرامیان: پیوندهای بابی هم در کتاب دیده نمیشود.
رحمانیان: آقای زرینکوب گفت بهگمان من ماده تاریخ است.
در انتها از بین حضار پرسشهایی خود را مطرح کردند. یکی از حاضران پرسید که آیا درباره «خط» نویسندهٔ رستمالتواریخ یا همان رستمالحکماء با خط رضاقلیخان هدایت تحقیق و بررسیای صورت گرفته است؟ که آقای نوذری پاسخ دادند: خیر!
و فرد دیگری نیز بعد از طرح اینکه: «شناسایی هویت رستمالحکماء از دغدغههای 20 سالهٔ بنده بود.» اشاره کرد: بنده هم مخالف این میباشم که نویسندهٔ رستمالتواریخ بابیمذهب بوده باشد و در مقام پرسش از (نقد به) آقای جعفریان میگویم که با مستندات اندک و ضعیف این قضیه را مطرح کردهاند. و در انتها پیشنهادی به مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب داشتند مبنی بر اینکه: «میراث مکتوب میتواند یک گروهی را یا یک نفر را تقبل کند که کل کتاب رضاقلیخان هدایت و رستمالحکماء را چاپ کند. این پیشنهاد من است. تا وقتی این آثار چاپ نشود، چونکه همه دوستان با یک زاویه دیدی به این اثر نگاه کردند. این یک کار جامعی است که میشود انجام داد.»
پایان جلسه.
این بخشی از خواستهٔ روح ماست که نیاز به معما یا کاویدن و کاویدن و کاویدن و حیرانی دارد، هر که به قدر و رتبهٔ خویش. بله، آدمی نیاز به معما دارد! نیاز به حیرانی دارد! و نیاز به سحر شدن. و گاهی نیز خود را سپردن به توفانِ نیمهٔ دیگر دانستن (ندانستن)! شاید.
خالق این دنیا یعنی دنیای معما، دنیای مسأله و دنیای حیرانی قطعاٌ بیش از متحیران بهره میبرد. جلسهٔ صدوسومین نشست متنپژوهی مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب نیز دربارهٔ یک معما بود دربارهٔ «نویسندهٔ رستمالتواریخ». دربارهٔ این معما آقای جلیل نوذری بسی کیف بردهاند و حاصل کوششان با روشهایی که خود بر آنها تأکید داشتند (تحلیل ادبی و زبانی) این بود که به پاسخ یا همان رضاقلیخان هدایت «نزدیک شدهاند». اما بقول آقای بهرامیان این معما غامضتر شد! از این بابت که حال باید به دنبال پاسخ چراهای بیشتری باشیم. این حیرانی همچنان ادامه دارد.
گزارش از شهرام یاری