کد خبر:6376
پ
golgasht

گزارشی از نشست شب گلگشت در وطن با ایرج افشار

شب گلگشت در وطن ، در چهارمین سال خاموشی زنده‎یاد ایرج افشار روز گذشته دوشنبه ۱۸ اسفند در کانون زبان فارسی برگزار شد.

میراث مکتوب – شب «گلگشت در وطن»، در چهارمین سال خاموشی زندهیاد ایرج افشار، با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت، مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار عصر روز گذشته دوشنبه ۱۸ اسفند در کانون زبان فارسی برگزار شد.

در این مراسم دکتر شفیعی کدکنی، دکتر داریوش شایگان، دکتر نصرالله پورجوادی، دکتر مهدخت معین، احسان اشراقی، جمشید ارجمند، هارون یشایایی ، عنایتالله مجیدی، فاطمه قاضیها، قدرتالله مهتدی، صفدر تقیزاده، سید علی آل داود، روح انگیز شریفیان، خسرو باقری، دکتر سرمد قباد، محمد حسن ابریشمی، دکتر ناصرالدین پروین، اکبر ایرانی و حضور داشتند.

علی دهباشی در ابتدا از برپایی این مراسم چنین گفت: امشب در سالروز خاموشی استادمان ایرج افشار به یک وجه دیگر از زندگی و آثار ایشان و کارهای قلمی ایشان میپردازیم، یعنی مسئله سفر و سفرنامهنویسی است که یک وجه مهم و خیلی شناخته شدهای در کارهایشان است که استادان ارجمند در طی سخنرانیهایشان به تفصیل دربارۀ وجوه گوناگون این شیوۀ نویسندگی و بهرهگیری استادمان از این ژانر ادبی سخن خواهند گفت. در کنار وجوه گوناگون از زندگی علمی ایشان در حوزۀ مسائل ایرانشناسی، کتابشناسی و بسیاری از زمینههای دیگر، سفر و سفرنامهنویسی یک جایگاه خاصی دارد. شاید بسیاری از دوستان نزدیک ایشان ، بعدها در طی پنجاه شصت سال که با ایشان در این سفرها همراه بودند ، ابتدا در همین سفرها آشنا شدند. در یکی از همین کوهنوردیها بود که در سن بیست و دو سه سالگی با استاد منوچهر ستوده آشنا شدند که این دوستی قریب شصت سال ادامه پیدا کرد. یا بسیاری از آشناییهای دیگر که در طول این سفرها به وجود آمد و ایشان با نوشتن این سفرنامهها ، به خصوص آن بخشی که با تعبیر « گلگشت در وطن» یاد میشود، سعی داشتند بخشهای ناشناختهای از این سرزمین را به ما بشناسانند. همچنان که در این سفرنامههایشان ملاحظه میکنید، با تمام سفرنامههای دیگر متفاوت است. نه از هتل خبری هست نه از جاهای رایج جهانگردی بلکه از جاهای خیلی پرت و دورافتاده‏ای استفاده میکنند که کمتر سیاحان و ایرانگردان عادی معمولاٌ به آنجا سر میزنند. و این از جمله مطالبی است که یک جلد از آن منتشر شد و آقای دکتر میلاد عظیمی گزارش مفصلی از این بخش از نوشتههای استاد ارائه خواهند کرد.

سفرهایی که استاد افشار نامش را گلگشت گذاشت

سپس دهباشی از دکتر عبدالرحمن عمادی به عنوان اولین سخنران دعوت کرد و دکتر عمادی از سفرهای خود با ایرج افشار چنین یاد کرد: من میخواهم مقدمتاٌ خدمت دوستان عزیز عرض کنم که کاری که ایرج افشار میکرد سفری به آن معنای عامیانهاش نبوده. یعنی یک کسی مثل یک خارجی یا یک خبرنگار ، یا کسی که می‏رود مطالبی را می‏بیند و بعد می‏آید مینویسد و گزارش می‏دهد و به اطلاع خوانندگان و شنوندگان خودش می‏رساند . ظاهرش همین است. ظاهرش این است که ایرج افشار این کار را میکرده. اما نه. این نبوده. از اول ایرج افشار و ستوده و دوستانش مایل بودند و شایق بودند که بروند چیزهایی را که از نظر علمی ، از نظر فرهنگی ارزش دارد از نزدیک ببینند . ضمن این که خواندن کتاب و این جور چیزها سر جای خودش محفوظ بوده. کسانی هم که برای اینجاها میآمدند یک عدۀ مشخصی بودند . و همانطور که اطلاع دارید یک عده دوستان دانشگاهیاش بودند و یک عده دوستان شخصی‏اش بودند. و عدۀ محدودی بودند. کسانی که توانایی داشتند و شایق بودند که ببینند و این بنده اسم این سفرهای به خصوص را میگذارم « ایران جویی» ، چون در حقیقت دنبال جستن ایران بوده و نه ایرانشناسی. کوششی بوده که باید بگوییم یک عده ‏ای در حقیقت به سرپرستی و رهبری ایرج افشار کوه و دشت و بیایان را میرفتند می‏گشتند برای آن منظور.

دکتر عمادی در ادامه به سفری خاص اشاره کرد و افزود: ما در این سفر به خصوص تصمیم گرفتیم که دنباله شناسایی ری را تا آنجا که مقدور است ادامه بدهیم و در این سفر ایرج افشار پسر کوچکش آرش را با خود می‏آورد و به من هم گفت که پسرم را بیاورم و من هم پسرم ، بابک، را که هم سن آرش بود با خودم همراه کردم .و در اینجا لازم است که من یادی بکنم از دکتر حسین کریمان که برای ری کتاب نوشت و زحمت کشید و خودش هم اهل ری بود. به هر حال ری در حقیقت یک دنیایی است که به اندازه یک دایرهالمعارف احتیاج دارد که برایش مطالعه بشود ، گفته بشود، نوشته بشود. ایرج افشار به این کار بسیار علاقمند بود.

عبدالرحمان عمادی به خاطرات خود از سفر با زندهیاد ایرج افشار چنین ادامه داد: ایرج افشار همیشه بیراههها را ترجیح می‏داد، چون به این طریق می‏شد جاهایی را که دیگران نرفته بودند می‏شد دید. اسم این سفرها را هم گلگشت گذاشته بود چون در حقیقت یک کوشش علمی بوده ، زحمت می‏کشیدند. نه کسی پولی می‏داد ، نه وسایلی در اختیار بود. این سفرها زحمت داشت اما برای ایرج افشار و دوستانش گلگشت بود. و ما ، دوستان ایرج افشار، هرگز او را از یاد نخواهیم برد.

رخ زیر نقاب خاک پوشید و برفت      از دل نرود دوست گر از دیده برفت

 

سخنران بعدی محمدحسین اسلام پناه ، یکی دیگر از همسفران ایرج افشار بود که بخشی از خاطرات خود را از این سفرها حکایت کرد: ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد/ باقی همه بی‏حاصلی و بوالهوسی بود. اوایل دهۀ شصت به همایون صنعتی گفته بود این سفر می ‏آیی فلانی را هم همراه خود بیاور. من سی سال، در سی سفر ده دوازده روزه، معادل دویست سیصد روز در خدمت افشار بودم در این سفرها. جاهای دیدنی که در معیت او دیدم و اگر نبود هرگز نمی‏دیدم و چه آموختنی‏ها که در محضر او شنیدم و یاد گرفتم و اگر او نبود هرگز نه میفهمیدم و نه می‏دانستم. این ایام دویست سیصد روزه از روزهای فراموش نشدنی زندگی من است.

ایرج افشار بیشتر راه‏های خاکی و مالرو را انتخاب می‏کرد.در سفر بر خلاف حضر که مصمم بود و برای آن برنامه داشت به قول خودش آواره بود و مقصدش قسمت آباد و اقامتش در درویش که هر جا که سر آید سرای اوست .

در این سفرها چنان به شتاب می‏رفت که هیچ جا یادم نمی‏ آید بیشتر از یک شب مانده باشد. صنعتی به او می‏گفت افشار سفرهای تو حکایت آن کسی هست که در خیابان از پشت شیشه کتابفروشی‏ها رد می‏شود، پشت جلد کتاب‏ها را می‏بیند و میگوید من همه این کتاب‏ها را خواندم، با این سرعتی که تو می‏روی. ولی افشار حق داشت، برای این که اگر بخواهی همه جای ایران را بگردی، همین سفرهای موجز کافی است. کما این که من یاد دارم که می‏گفت کاش می‏شد این مرز ایران را، این گربه را، یک بار دور بزنم. جاهای مختلف مرز را رفته بود، ولی به این صورت که بخواهد دور آن را در یک سفر برود، نرفته بود.

استادی که عاشق وطن بود

دکتر محمد اسلامی سومین سخنران بود که او نیز از همسفری ‏اش با ایرج افشار سخن گفت:

من فارغالتحصیل سال ۴۵ از دانشگاه تهران هستم و در همان زمان عزیزانی که با من فارغ‏التحصیل شده بودند خیلی علاقمند بودند به استاد ایرج افشار و اصلاٌ آرزو داشتند که استاد ایرج افشار را زیارت کنند . من از آن جمله بودم. تا این که استاد افشار و استاد عزیزم ، شفیعی کدکنی ، برنامه‏ای را گذاشتند برای ما که کوهنوردی داشته باشیم ، خدمت عزیزانی چون استاد ایرج افشار، استاد شفیعی کدکنی، دکتر هوشنگ دولت‏آبادی و زنده‏ یاد مهندس افشار قاسملو و آقای دکتر عمادی. من و دوست دیگرم به نام دکتر میرسجادی هم در کنار این عزیزان بودیم. البته رشته ما فرق می‏کرد

اما من میخواهم از دریچه دیگری از این افتخاری که داشتم صحبت بکنم. و آن هم یک مقدار اخلاقیات است. یکی از امتیازاتی که استاد ایرج افشار داشتند جمع کردن این عزیزان بود که صبح ساعت هفت در منزل ایشان بودیم و حرکت می‏کردیم به کوه. و شاید کوهنوردی ما شش هفت ساعت طول می‏کشید و در این شش هفت ساعت فقط بحث علمی بود که استاد شفیعی و دوستانش میکردند . شما در نظر بگیرید در این پنج شش ساعتی که ما در سفر بودیم چه اضافهای میشد از نظر علم و مسائل اجتماعی دیگری که ما در این مدت این شانس را داشتی

دکتر اسلامی در ادامه به وطن دوستی ایرج افشار اشاره کرد: استاد افشار عاشق وطن بود. او عاشق مردم بود. استاد وقتی که به شهرستانها میرسیدند اولاٌ خیلی مورد استقبال واقع میشدند و در درجه اول مینشستند درد دل افراد را گوش میکردند ، بعد به مسائل ادبی و تاریخی میپرداختند.و همین سبب علاقه مردم شده بود و ما واقعاٌ حسرت میخوردیم.

سفرنامه های ماندگار استاد ایرج افشار

سپس دکتر میلاد عظیمی با موضوعی تحت عنوان « طبیعت و خرابه» به ایرج افشار و سفرهایش پرداخت:

ایرج افشار ، آنطور که خود نوشته است « سفر کردن ِبه دلخواه را از سال ۱۳۲۵ پیشه خود کرد. ». تا آنجا که من جسته ام، اولین یادداشت سفرنامه ای او در سال ۱۳۳۱در مجله مهر چاپ شد . نخستین سفر پژوهشی درازدامنش ، در سال۱۳۳۳ در معیّت استاد ابراهیم پورداوود به سیستان و کرمان بود و سفرنامه های این سفر در همان سال در مجلات سخن و یغما منتشر گشت و مورد عنایت دانشوران قرار گرفت. محمد علی جمال زاده همواره آن سفرنامه را می ستود. افشار نخستین سفرنامه از سفر های خارج از ایرانش را به صورت نامه ای به دکتر پرویز خانلری نوشت که در سال ۱۳۳۵در مجله سخن چاپ شد. از آن پس ، افشار سفرنامه نویسی را جدی گرفت و تا پایان عمرش به این کار ادامه داد. آخرین سفرنامه ای که از ایشان در دست داریم ، مربوط به آخرین گلگشت ایشان در نوروز ۱۳۸۹است که همین روزها در بخارای نوروزی منتشر می شود.

بنابراین ایرج افشار بیش از نیم قرن در ایران و انیران سفر کرد و سفرنامه نوشت. از ایشان۴۲ سفرنامه وطنی مفصّل – که تعدادی از آنها تاکنون منتشرنشده- و دهها یادداشت سفر و صدها عکس ، برجای مانده است. بخشی از این سفرنامه ها و یادداشتهای سفر در کتابهای بیاض سفر، مجموعه سواد و بیاض و گلگشت در وطن و نیز مجلات یغما ، راهنمای کتاب ، آینده ، کلک ، بخارا و غیره چاپ شده است.

به جز این سفرنامه ها و یاداشتها، در کارنامه پر برگ و بار افشار ، « چاپکرده های » بسیاری نیز وجود دارد که به سفر و سفرنامه نویسی و مؤلفه های شکل دهنده به رویکرد ایرج افشار به این مقوله ارتباط پیدا می کند.

در اینجا از متونی که استاد در زمینه تاریخ های محلی ، جغرافیا و جغرافیای تاریخی تصحیح و چاپ کرده و مقالاتی که در این حوزه ها نوشته ؛ از کتاب مبنایی و مرجع « یادگارهای یزد» و مقالات پرشماری که درباره آثار و بناهای تاریخی ایران تألیف کرده درمی گذرم . فقط اشاره می کنم که ایرج افشار هفت سفرنامه را در هیأت کتاب و بیست و دو سفرنامه کوتاه و بلند را به شکل رساله تصحیح و منتشر کرد. اگر این بیست و دو سفرنامه پراکنده ،گرد آید با احتساب نمایه ها، کتابی در حدود هزار صفحه خواهد شد.

همچنین افشار مؤلف مقاله مهم و مرجع « سفرنامه های فارسی تا روزگار استقرار مشروطیت؛ گونه ها و کتابشناسی گزیده» است و همین مقاله آیتی است از اشراف او بر این موضوع . و نیز ایشان در معرفی و نقد دست کم صد سفرنامه، یادداشت و مقاله مختصر و مطول نوشته است. اولین مطلبی که در معرفی یک سفرنامه خطی نوشت مربوط می شود به سال ۱۳۲۷ که در مجله جهان نو منتشر شد و اولین نقد و معرفی اش درباره یک سفرنامه چاپی را نیز به سال ۱۳۳۰ در همین مجله جهان نو نوشت ؛ مقاله ای راجع به سفرنامه ناصرخسرو ؛ کتاب محبوب ایرج افشار! تا آنجا که من-در مسیر تدوین فهرست آثار استاد افشار جستجو کرده ام، ایشان شش یادداشت کوتاه و بلند درباره چاپهای مختلف سفرنامه ناصر خسرو نوشته است . همینجا باید یاد کنم از مقاله بدیع او درباره « قیمت اجناس در سفرنامه ناصر خسرو » و می دانیم که افشار نیز در سفرنامه هایش جا بجا قیمت برخی از اجناس را ثبت می کرد. به هر روی تردیدی نیست که افشار از سفرنامه هایی که خوانده بود- به ویژه سفرنامه ناصرخسرو ، توشه هایی برای شیوه سفرنامه نویسی اش برداشته است و من به این موضوع در مقدمه کتاب « سفرنامه های ایرج افشار» مفصلاً پرداخته ام .

باری، این بحث را به میان آوردم تا تأکید کنم که ایرج افشار با این پشتوانه پژوهشی ، با این وقوف و اشراف علمی که شمّه و شمایی از آن ذکر شد ، سفرنامه می نویسد… در حقیقت باید گفت او با همه ایرج افشاری اش سفرنامه می نویسد .

 2.نام ایرج افشار با ایران شناسی پیوند خورده است . شایان ذکر است که در نگاه او ایرانگردی و گلگشت در وطن، لازمه قطعی ایران شناسی است. ایران شناس بزرگ، اعتقادی به شناخت ایران، صرفاً بر مبنای آنچه در کتابها مکتوب و مدفون است نداشت و ایران شناسی را آنگاه زنده و رونده و زاینده و حقیقی می دانست، که پژوهشگر با طبیعت و خرابه و مردم این سرزمین در آمیزد و این البته از رهگذر « سفر » تحقق می یابد. در پایان سفرنامه ای منتشر نشده می نویسد : « صحبت من با تورج دریایی -ساسانی شناس – به اینجا ختم شد که برای ایران شناس شدن باید ایران گشته شد. دیدنِ بیابان و کویر و کوه و مردمِ امروز، شما را پیوند می دهد به تاریخ و گذشته ای که قسمتی از آن از میان رفته و بخشی از آن در زیر زمین است و مقداری خط و افسانه و اساطیر و تاریخش در کتابهای دیرین و نوشته های امروزین « شما » ایران شناس ها باقی ماند ه است».

 3.افشار در سفرنامه ای منتشر نشده نوشته که می خواهد نام یادداشتهای سفرش را « طبیعت و خرابه » بگذارد چون « طبیعت و خرابه دو چیزی است که در سفرهای ایران، برایم دلچسب است و به هر سوراخ سمبه ای که می روم برای آنهاست .» و بعد تعریفی از خرابه و طبیعت می دهد که هدف از «سفرهای تفرّجی دامنه دارش» در وطن را دقیقاً مشخص می کند.

در نگاه ایشان طبیعت معنایی عامتر از«جلوه های دلپذیر طبیعت » دارد و « مردم بومی و آشنایان محلی را هم دربر می گیرد» . صریحاً می نویسد که «دیدن روی همین مردمِ بومی ، مسافر شتابانی چون من را آرام می بخشد». خرابه نیز برای افشار « دوست داشتنی و دیدنی است چون تاریخ است ؛ قصه است و باستان شناسی. یادگار گذشتگان و گذشته ایران است .» خاطر نشان  می کند که « هنوز همه خرابه ها را ندیده ام و به هر راه نرفته ای- به دور از شاهراه ها – که قدم می گذارم، یکی از این گونه گوهرهای دیریاب را بر سرِکوه ، در دل درّه ،بر همواری دشت و میان آبادی می توان دید و از زبان مردم ، افسانه ها را درباره آنها شنید. به سفر تازه می روم ، بیشتر برای آنکه ندیده ها و نشناخته ها را ببینم و اگر بتوانم آنها را به اجمال و گذرا بشناسانم.»

بنابر این – برمبنای نوشته استاد – می توان هدفهای پژوهشی سفرهای وطنی ایشان را در کشف ،شناخت و توصیف اجمالی و گذرای: ۱٫ مظاهر طبیعت ایران ؛ ۲٫ ویژگی های زندگی مردم بومی ؛۳٫آشنایان و فضلای محلی و فوایدی که از آثار و محضر آنها دستیاب می شود؛ ۴٫ بناهای باستانی و تاریخی ایران و سرانجام در ثبت و ضبطِ افسانه ها و معتقَدات مردم بومی درباره این خرابه ها، فشرده کرد. نگاهی به نمایه کتاب «سفرنامه های ایرج افشار» نشان خواهد داد که او در نیل به اهدافی که برای سفرهای پژوهشی اش ترسیم کرده بود، چه توفیق شگرفی داشته است.

چقدر مسجد و مدرسه و گورستان و میل و برج و آب انبار و قنات و یخچال و بازار و خانه و آسیاب و سد و امامزاده و درهای قدیمی و محراب و منبر و آتشگاه و سنگ قبر و کتیبه مندرس و کهنه و دورافتاده معرفی کرد . از آنجا که سنگ و گِل و رود و دره و دریا و کوه و بیابان ِایران ، برایش عزیز و خواستنی بود، بسیاری از چشم اندازهای بکر طبیعت ایران را شناساند. چون چند متن کهن در زمینه کشاورزی چاپ کرده بود و « فهرستنامه اهم متون کشاورزی به زبان فارسی » را تدوین نموده بود، توجه خاصی به کشاورزی و پوشش گیاهی مناطقی که از آنجا عبور می کرد ، داشت . چقدر درخت کهنسال دید و با طواف به دور آن درختان، محیط آنها را محاسبه و مشخصاتشان را برای آیندگان ثبت کرد. در سفرنامه ای نوشته که به حوالی آبادی دورافتاده ارمیان ، واقع در میامی سمنان ، می رود تا چناری را که ناصرالدین شاه دیده و شکوه آن را در سفرنامه اش وصف کرده بود، به چشم ببیند. رفت و دید و وصف شاه قاجار را اغراق آمیز یافت و خود توصیف موجز و دقیقتری از آن درخت سایه گستر نوشت.

۴ . اما درباره جایگاه مردم بومی و آشنایان و فضلای محلی در منظومه سفرهای ایرج افشار. شک نیست که افشار اساساً دلباخته زندگی های بومی و سنّتی بود و این را بارها در سفرنامه هایش بیان کرده است. در سفرنامه منتشر نا شده ای نوشته که گذارش در نزدیکیهای کاشان به مجتمع رفاهی تازه سازی به نام مرال می افتد. زود فیلش یاد هندوستان می کند و می نویسد :« یادم آمد نخستین باری که با منوچهر ستوده و مهدی کمالیان به کاشان آمدیم ، در روستای سِن سِن که از اتومبیل پیاده شدیم . قهوه خانه گلین آن که جوی آبی از کنارش می گذشت، بمانند زیباترین جاها در دلم نشست و لذتی بردم از توقف یک ساعته در آن قهوه خانه . اما مجتمع رفاهی مرال فرنگی صرف است. حتی سوهان قم و کلوچه کاشان و گلاب قمصر و جوزقند نطنز که در آن فروخته می شود، شکل و شمایل ایرانی ندارد. این چه فرهنگی است که ماندگار است ولی لباس عوض میکند. [این چه فرهنگی است که ] هماهنگی با زمانه، بیشتر مطابق میلش است تا نگاهبانی گذشته. البته مردمِ امروز که رفاه دوست شده اند ، مرال را بر قهوه خانه گلین سِن سِن مرجّح می دارند.» .

بجز این تمایل فطری قوی ، دلیل مهم دیگر افشار این است که در آمیختن با مردم محلّی را فرصتی یگانه برای شناخت بهتر آن منطقه می داند :« در این بیابانها و سفرها میل من آن است در دهی بیتوته کنیم تا بتوانیم با افکار و روحیات مردم محلی – البته آن افکار و روحیاتی که عوض نشده است- آشنا شویم. به اصطلاح دیالوگی برقرار کنیم. بفهمیم منطقه چه حال و وضعی دارد. اما در هتل و مهمانسرا این فرصت و نعمت به دست آمدنی نیست.»

یک مزیت سفرنامه های افشار همین حضور زنده ذهن و زندگیِ « برزیگران و روستاییان و ده نشینان و کوچ روان و ایلخانان و خانان و فرهنگیان آبادی های ایران» – کسانی که ایرج افشار کتاب گلگشت در وطن را به آنها پیشکش کرده است- می باشد .از رهگذر این حضور ، هم نوشته هایش به زندگی روزمرّه مردم محلی پیوند می خورد و مزه « اکنون» می گیرد و هم فرصتی در اختیارش می افتد که برخی آداب و رسوم و معتقدات و افسانه های زندگی مردم بومی را ثبت کند و به سفرنامه هایش غنا ببخشد.

این امتیاز سفر نامه های افشار ریشه در مردم دوستی و فروتنی آن مرد هوشمند دارد تا آنجا که سفرنامه های افشار آیینه ای است که می توان در آن فروتنی و مردم دوستی این مردِ متینِ خوددار را – که عموماً از تظاهر و بروز عواطف خود پرهیز داشت، به روشنی ملاحظه کرد. در سفری به نایین می نویسد: « پدر گرامی رسول زمانی نایینی در رنگرزی قدیم استاد است. صحبتهایی برایمان کرد که می بایست ضبط می داشتیم و به حافظه تاریخ می سپردیم.» و سپس مقداری از سخنان پدر زمانی را نقل می کند و می دانیم پدر گرامی رسول زمانی نایینی پیرمردی بی بهره از خواندن و نوشتن اما تجربت آموخته و شریف است و افشار سخنان این مرد ناخوانای نانبیسا را شایسته ثبث در تاریخ می داند. یا در ثبت تلفظ نامهای جغرافیایی به صراحت می نویسد: « نام رشته کوههایی که این آبادی ها بر کناره آنهاست ، در نقشه گیتا شناسی نَرکوه است ولی مردم نرده کوه می گویند و گفته مردم برای من معتبر تر است» و اصلاً یکی از فواید سفرنامه های افشار همین ثبت تلفظ مردم محلّی از نامهای جغرافیایی است که برایش نمایه مجزایی ترتیب داده ام. پس تعجبی ندارد که وقتی در کویر « مصر»، در بیابانهای خور و جندق ، به قناتی سرزنده می رسد و می خواهد چیزی درباره آن بداند ،چنین عمل کند: « از سیدی که پشت تریلی بود و شبکلاه سبز داشت، پرسیدم می توانید چیزی از تاریخ این قنات بگویید ؟ گفت…» و بعد گفتار آن راننده تریلی را نقل می کند.

اما درباره فضلای محلی. ایرج افشار مدام به دنبال کشف و ایجاد رابطه دوستی با این فضلای – به تعبیر خودش- « ولایات » بود . آنها را راهبر و راهنمای خود برای بهره بردن از منطقه ای که به آن سفر می کرد، می دانست و نیز این فضلای ولایات را بهترین مرجع برای تحقیق و تدوین تاریخ و جغرافیا و آداب و رسوم مناطقشان به شمار می آورد. ارتباط گسترده ای نیز با فضلا و فرهنگیان ولایات داشت؛ عده ای را از روی آثارشان می شناخت و تعدادی از آنها نیز از مشترکان راهنمای کتاب و آینده بودند. برخی را نیز دوستان به او معرفی می کردند. او خود نیز هر جا می رفت به رسم قدما که در هر منطقه به دنبال عالم و شیخ محل بودند، سراغ عالم و فاضل محل را می گرفت. در بَژم از آبادی های بوانات فارس ، از مردم می پرسد ادیب و مورخ شما کیست و سپس می کوشد با این فاضل محلی ملاقات کند. سیره اش این بود که در سفرنامه هایش از این فضلا یاد می کرد و آثارشان را معرفی می کرد و تحقیقاتشان را می شناساند. تشویق و قدردانی از این نگاهبانان گمنام وکمنام میراث طبیعی و تاریخی ایران را بر خود فرض می دانست. طرفه اینکه آخرین یادداشتی را که در سلسله نوشته های «تازه ها و پاره های ایران شناسی» در بخارا نوشت و طومار آن یادداشتهای ماندگار را با این نکته درنوشت ، به این فضلای مطّلع محلی اختصاص داد و بر مبنای تجربیات بیش از پنجاه ساله اش « در دویدن در خرابه ها و به هر سوراخ و سنبی سرکشیدن» ، به بانگ بلند صلا درداد که فضلای ولایات برای فرهنگ ملی ما از تازه چرخان گرداننده اداره های مختلف باستان شناسی و میراث فرهنگی مهمترند.

 5.نکته کلیدی دیگر اینکه در نگاه ایرج افشار « کلیت» ایران بود که می بایست با این سفر ها گامی برای شناختنش برداشته شود درنتیجه همانطورکه برای معبد و دخمه پارتی و ساسانی وقت صرف می کرد ، مسجد سلجوقی و امامزاده صفوی و کاروانسرای قاجاری را نیز عزیز می داشت. مذهب و قومیت و پیش از اسلام و بعد از اسلام بودن موضوع، برایش موضوعیت نداشت ؛ ایران برای او مهم بود. باری ، این « کل» برای افشار گرامی و نگاه داشتنی بود ؛ « جزء جزء» این « کل» را دستاورد زحمت و ذوق و هنر    « ملت ایران» می دانست و برگه ای از کتاب تاریخ و تمدن این سرزمین . و این سجیه از روحیه علمی و آزادگی و خردمندی و طبیعت معتدلش بر می خاست.

۶ . نکته ای مهم که افشار بر آن تأکید دارد این است که در سفرنامه هایش عموماً به آثار ناشناخته و کمتر شناخته شده اهتمام می شود و حق این است که این تازگی و طرفگی امتیاز بزرگ سفرنامه های اوست. نکته مهم دیگری که من بر آن تأکید می کنم آن است که شیوه سفرنامه نویسی افشار مطلقاً مبتنی است بر عرضه اطلاعات بدون انشاپردازی و روده درازی. نثرش پویا و روشن و پرنفس است که وظیفه اش را که همانا ثبت و انتقال دیده ها و دریافتهای عینی و ملموس و میدانی اوست ، به خوبی انجام می دهد. در نتیجه سفرنامه های افشار بالمره تهی از تأملات شبه فلسفی و وساوس و هواجس شبه عرفانی و تحلیلهای مثلاً جامعه شناختی و شعارهای سیاسی است. هر چه هست توصیف عینی سنّت و طبیعت و خرابه ای است که بر لب بحر فنا منتظر ایستاده و تا چندی بعد حتی نامی هم از آن نخواهد ماند.

۷ . اما سخن واپسین… سفرها و سفرنامه های افشار را به شتابزدگی توصیف کرده اند و این قولی نادرست نیست .   دوست دارم نظرم را درباره چرایی شتابناک بودن سفرها و سفرنامه های ایرج افشار بیارایم به شعری از دوست و همسفر دیرین افشار یعنی استاد شفیعی کدکنی. شعر شگرفی به اسم «یادگار» که حقاً نقد حال ایرج افشار و دانشمندان ایران دوستی از رسته و تبار اوست.

می رمند و

در نگاهشان پناه برده وحشت و جنون

می رمند خیل آهوان.

سیلی اژدهافش آمده

تا به هم زدم دو چشم

برگذشته دیدمش ز زانوان.

لحظه ای دگر

بی گمان گرفته بیشه را

و ایستاده روی شانه های ارغوان.

در شتاب و تنگیِ مسافتی چنین

یادگاری تبارِ خویش را

از فلاخنِ ترنم و ترانه ای

افکنم به دورتر کرانه ای

تا مگر فتد به دست رهروی ز رهروان .

تا نویسدش

در بهار دیگری

روی برگهای ارغوانکی جوان

موقعیت افشار برای ثبت و ضبط یادگارهای پیشینیان دقیقاً شبیه به وضع و حال مستأصل وار همین شخص سیلاب زده است که در شتاب و تنگی مسافتی چنین، می کوشد تعداد بیشتری از یادگارهای گرامی تبار خود را در فلاخن سفرنامه و مقاله و کتاب و یادداشت و عکسی بگذارد و به کرانه های دورتر بیفکند تا مگر به دست راهروان آینده برسد. فی الواقع او به چشم خود دیده بود که ضرورتهای زندگی امروزین- که از آن با طعنه و تمسخر به « تمدن » تعبیر می کرد – و ایضاً بی مبالاتی ما مردم و متولیان امور ، چطور سیلاب وار، طبیعت و تاریخ و آداب و سنن زندگی بومی ایران را ویران می کند و با خود می برد.

به نمونه های زیر توجه کنید: «به آبادی زیبایی رسیدیم که نامش شاه رستم بود؛ از توابع سوریان فارس. عکس از پشت بامهای گلین آن برداشتیم زیرا قطعاً تا ده پانزده سال دیگر نشانی از آن نخواهد بود و اگر جوانی بشنود کلمبو یا گنبد ،       نمی فهمد که مقصود چه بوده است.» یا « سابقاً در میدانک سنگسر – سمنان- دکانهایی بود که کارشان خرید و فروش امتعه عشایری بود . چند بار در آنجا جوراب پشمی زمستانی عالی خریدم . اکنون از آنها خبری ندیدم…زندگی های بومی و پیشینه یکی یکی از دست می رود.» یا « نزدیک کلاته قاضی – دامغان – چندین درخت بسیار کهنسال پسته در بیابان رو به فنا می روند. کاش زعمای اداره کشاورزی دامغان یکی دوتا از این درختهای بی مانند را از جا در می آوردند و درون محفظه ای شیشه ای قرار می دادند و در موزه ای برای دیدن آیندگان می گذاشتند و تاریخ کشاورزی منطقه را مضبوط نگاه می داشتند. » گفت : به هرچه می نگرم با دریغ و بدرود است .. شتابناکی و ولع افشار برای دیدن جاهای بیشتر و ثبت قلم انداز آنچه می بیند را باید در این چشم اندازِ سخت و پر دریغ و بدرود دید و ارزیابی کرد. حق هم با او بود که پرکار بود و تندکار بود. واقعه زیر حقانیت روش او را نشان می دهد. در سال ۱۳۴۶ سفری به نیریز می کند. بر دیوار گچی شبستان مسجد بازار نیریز فرمانی تاریخی می بیند . می نویسد   « بهتر است متن آن را نقل کنم زیرا به احتمال به زودی مسجد را سفید می کنند و کسی دیگر از این فرمان تاریخی خبری نخواهد یافت.» سالها بعد که آن سفرنامه را تجدید چاپ می کرد، در پای صفحه و تحت عنوان « یادداشت تازه » نوشت : « مسجد را از بن خراب کردند و بنای نوی بر جای آن ساختند.»

باری ایرج افشار در چنین زمانه نابسامانی زیست و در چنین زمانه نابسامان بی پدر و مادری اینهمه کار کرد و چنین کارنامه درخشانی از خود برجا نهاد و…

تا قیامت غم از خزانش نیست             هر که این باغ پر بهار گذاشت

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد….متبرک باد نام تو!

یکی دیگر از بخشهای این مراسم پخش فیلم آخرین سفر زندهیاد ایرج افشار بود که رحمان یوسف علی زاده آن را تهیه کرده بود. و نیز نمایشگاهی از عکسهای سفرهای ایرج افشار در سالن جانبی به نمایش درآمده بود.

در پایان مراسم ، کمال گلستانی به نماینده از سوی بازرگانی گلستانی قلمی را که مزین بود به تصویر ایرج افشار به بهرام افشار اهداء کرد و بهرام افشار نیز به نمایندگی از سوی فرزندان ایرج افشار از حضور و شرکت دوستداران پدرش سپاسگزاری کرد.

منبع گزارش: مجلۀ بخارا 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612