کد خبر:36334
پ
گمینی

کپلر، علم اپتیک جدید را بر اساس «المناظر» ابن‌هیثم بنیان‌ گذاشت

امیرمحمد گمینی: تحقیقات ابن هیثم، چند قرن بعد به کپلر می‌رسد و او علم اپتیک جدید را بر اساس المناظر پایه‌ریزی می‌کند. 

میراث مکتوب- امیرمحمد گمینی، عضو هیئت علمی پژوهشکدهٔ تاریخ علم دانشگاه تهران، با اشاره به روندهای رشد و افول علم در دوره اسلامی به این موضوع پرداخت که در دوره اسلامی، انقلابی علمی که منجر به تغییر پارادایم‌ها شود وجود نداشته و تنها نظریه اپتیک ابن‌هیثم را می‌توان انقلاب شمرد؛ هرچند چند قرن پس از ابن هیثم، نظریات او در دست کپلر، منجر به ایجاد پاردایم تازه‌ای برای علم جدید اپتیک می‌شود. گمینی در کتاب «ما چگونه ما نشدیم؟» به سیر افول و تحول علوم در دوره اسلامی ایران پرداخته است و به همین جهت با او در این باره گفت‌وگویی تفصیلی انجام شده که گزارش آن را در ادامه می‌خوانید.

وقتی از افول یا رشد علوم در دوره اسلامی صحبت می‌کنیم از چه حرف می‌زنیم؟

زمانی که ما از افول علم در دوره اسلامی صحبت می‌کنیم اول از همه باید مشخص کنیم منظورمان از علم چیست؟ منظور ما علمی است که در یونان و دوره اسلامی تولید می‌شد و دانشمندانی در آن فعال بودند. منظور ما علم امروز نیست. علم امروز، تفاوت‌های بنیادینی با علم قدیم دارد در عین حال که شباهت‌هایی نیز میان این دو علم وجود دارد. بنابراین اینطور نیست که بر اساس علم امروز، مفهوم علم را تعریف کنیم و بعد ببینیم علم قدیم، کجا به علم امروز شبیه بوده و کجا شبیه نبوده و بر اساس این، بگوییم علم چه زمانی فعال بوده یا چه زمانی فعال نبوده است. یا هرجا که علم قدیم به شیمی و فیزیک امروز شبیه بوده بگوییم علم فعال شده و زمانی که نظریات علمی با علم امروز متفاوت است و از نگاه علم امروز آن‌ها را غلط می‌دانیم، بگوییم این دوران عدم فعالیت یا افول علم بوده است.

در نتیجه تعریف ما از علم آن فعالیتی است که از طرفی جنبه ریاضی دارد. یعنی ما علوم ریاضی را در درجه اول به عنوان علوم قدیمه در دوره اسلامی می‌شناسیم و سپس علوم دیگر را طبقه‌بندی می‌کنیم مثل علم نجوم و حساب و هندسه و اپتیک و علم موسیقی و علم‌الاطفال و امثالهم. همچنین در کنار علوم ریاضی، علوم پزشکی مثل خود پزشکی و داروسازی و داروشناسی و … وجود دارد. پزشکی قدیم با پزشکی امروز تفاوت‌های زیادی دارد ولی ما آن را جزو علم تاریخ قدیم می‌شناسیم.

با این مصادیقی که عنوان کردیم، وقتی به تاریخ علم دوره اسلامی نگاه می‌کنیم مشاهده می‌کنیم که از قرن سوم هجری، نهضت علمی در میان کشورهای اسلامی و جوامع اسلامی رایج شد و فعالیت‌ها در این دوران اوج گرفت. کسانی که در این دوران فعالیت می‌کردند همگی مسلمان نیز نبودند. خیلی‌ها مسیحی یا یهودی یا حتی ستاره‌پرست بودند. از همین جهت وقتی می‌گوییم علم دوره اسلامی، لزوماً درباره علم مسلمانان صحبت نمی‌کنیم بلکه از علومی صحبت می‌کنیم که تحت حاکمیت اسلام در این جوامع حکم‌فرما بوده است. معمولاً هم این علوم به زبان عربی نوشته می‌شدند. این جریان در حوزه‌های مختلف و شهرهای مختلف ادامه دارد و در قرون متعدد، از شهری به شهر دیگر می‌رود تا اینکه به قرن ششم و هفتم هجری می‌رسد.

برخی گمان می‌کنند از زمانی که اشاعره قدرت گرفتند سنت علمی در جهان اسلام از بین رفت اما مشاهده می‌کنیم که به هیچ وجه اینطور نیست. بسیاری از علمای اسلام اساساً اشعری مذهب بودند. حتی ریاضی‌دانان بزرگی داریم که متعلق به اشاعره بودند. بعضی نیز گمان می‌کنند از قرن هفتم با حمله مغولان علم در جهان اسلام نابود شد که این نیز غلط است. بسیاری از آثار بزرگ و نوآورانه در جهان اسلام پس از حمله مغول به وجود آمد. حتی کارهای بزرگی تحت حمایت مغولان صورت گرفت مثل تاسیس رصدخانه مراغه و فعالیت‌های علمی‌ای که در مراغه صورت گرفت و بعدها تداوم پیدا کرد. برخی نیز فکر می‌کنند حمله ترکان به نابودی علم در جهان اسلام منجر شد. باز مشاهده می‌کنیم که اینطور نیست. نه تنها رشد علم پس از آن ادامه داشت بلکه تحت حمایت ترکان بود. حتی بعضی از ترکان مثل اُلُغ بیگ در سمرقند نه تنها خودش حامی علم و دانش بود بلکه خودش نیز از دانشمندان جهان اسلام بود.

این جریان در شهرهای مختلف وجود داشت و کم و زیاد می‌شد. برخی شهرها در دوره‌ای فعال بودند و در دوره‌ای دیگر فعالیتشان کم شده است و برخی شهرها نیز برعکس. ممکن است برخی رشته‌ها، در بعضی دوره‌ها قوت بیشتری گرفته باشند اما همان رشته‌ها در طی دو قرن بعدش هیچ رشدی نکرده باشد. در قرون متعدد، شهرها و سرزمین‌ها و قومیت‌ها و رشته‌های علمی مختلفی فعال یا غیرفعال می‌شدند.

این روند تحولی علوم تا کجا ادامه داشته است؟

این روند ادامه داشته است تا اینکه جهان اسلام به سه امپراتوری بزرگ صفوی، گورکانی و عثمانی تقسیم می‌شود. خیلی‌ها گمان می‌کنند در دوران صفوی علم ریاضیات و نجوم و پزشکی مغفول واقع شده است در حالیکه اینطور نیست. مشاهده می‌کنیم که در دوره صفوی آثار متعددی در زمینه علوم مختلف به ویژه نجوم و هیئت نوشته شده است. کتاب‌های درسی بسیار مهم علمی در آن روزگار همچنان منتشر و رونویس و کتابت می‌شده. این در حالی بوده که نسخ خطی کتاب‌های کهن نیز در همان دوره صفوی در دسترس بوده است. به نظر می‌رسد این جریان تا اوایل و میانه دوره قاجار ادامه داشته است. در دوره عثمانی و در سرزمین‌هایی که تحت حکومت عثمانی بودند نیز دوره‌های شکوفایی متعددی وجود دارد. بخش دیگر، سرزمین‌های اعراب است؛ از مصر و عربستان و فلسطین و لبنان و سوریه همگی تحت حکومت عثمانی بوده و مشاهده می‌کنیم که در آن دوران نیز فعالیت‌های علمی نه تنها کم نشده بلکه بیشتر هم شده است. یعنی فعالیت علمی به شکل سنتی و کهن خودش با فراز و فرودهایی در رشته‌های مختلف، در شهرهای مختلف تداوم داشته است.

ورود علوم جدید هست که باعث می‌شود فعالیت برای علوم به محاق برود و این فعالیت‌ها کنار گذاشته شود یا اینکه با هم ادغام شوند. مثلاً فرض کنید علومی مانند حساب و هندسه با علم جدید ادغام می‌شود. در این دوره می‌شود کسانی را دید که هم ریاضیات قدیم بلد هستند و هم با مفهوم لوگاریتم آشنایند. ریاضی‌دانان سنتی‌ای نیز هستند که آهسته آهسته با علوم جدید آشنا می‌شوند. البته این نیز پیش آمده که برخی به صورت کلی علوم قدیم را کنار می‌گذارند. این موضوع در نجوم بیشتر خودش را نشان می‌دهد. مثلاً برخی از دانشمندان، کیهان‌شناسیِ زمین‌مرکز را کنار می‌گذارند و کیهان‌شناسیِ خورشیدمرکز را می‌پذیرند. در این زمینه تالیفاتی نیز کتابت می‌کنند.

کسانی که در دوره قاجار مروج علوم جدید می‌شوند متخصصان تراز اول نیستند بلکه در واقع بیشتر مروج هستند؛ یعنی علم غربی را یاد می‌گیرند و می‌فهمند و به فارسی و عربی برمی‌گردانند. اینجاست که با دوران افول مواجه هستیم که مصادف با قرن نوزدهم میلادی است. چه در سرزمین خودمان و حکومت قاجار و چه در حکومت عثمانی. حتی می‌شود گفت در حکومت عثمانی این افول بیشتر است. با آمدن علم جدید و وارداتی شدن علم جدید، متخصصان قدیم، آهسته آهسته کنار گذاشته می‌شوند و علم جدید جای علم قدیم را می‌گیرد.

در قبل و بعد از ورود علوم جدید و ادغام آن با سایر علوم، آیا می‌شود به انقلاب‌های علمی قائل بود؟

به نظر می‌رسد اگر بخواهیم از اصطلاح‌شناسی توماس کوهن در کتاب «ساختار انقلاب‌های علمی» تبعیت کنیم باید بگوییم که در دوره اسلامی، انقلابی که پارادایم‌ها را جابه‌جا کند اتفاق نیفتاده است. اما فعالیت علمی فقط فعالیت علمی انقلابی نیست. در طول تاریخ، حتی همین امروزه، در دانشگاه‌ها، دانشمندان مدام در حال انقلاب کردن نیستند بلکه در حال فعالیت علمی به طور عادی هستند. این «علم عادی»، اصطلاحی است که توماس کوهن به کار می‌برد. علم عادی فعالیتی است که دانشمندان عمدتاً درگیر حل مسائل جدیدی هستند که وجود دارد و به وجود می‌آید. گاهی هم سعی می‌کنند مسائل قدیم را با راه‌حل‌های جدید حل کنند یا حتی شواهد تجربی بیشتری جمع‌آوری کرده و یکدیگر را نقد کنند. این شیوه در رصدخانه‌های دوره اسلامی رایج بوده است.

علاوه بر این علم عادی در دوره اسلامی، ما در بعضی حوزه‌ها «علم بحرانی» هم داریم. این نیز اصطلاح توماس کوهن است. علم بحرانی به حالتی گفته می‌شود که برای حل یک سری مسائل حل‌نشده باید بخش‌هایی از یک علم سنتی را تغییر داد. در این شرایط دانشمندان مختلف ممکن است به صورت موازی راه‌حل‌های گوناگونی عرضه کنند. ممکن است هیچکدام از این راه‌حل‌ها به راه‌حل رسمی و استاندارد نیز تبدیل نشود. مثلاً سنت نجوم غیربطلمیوسی که در دوره اسلامی همچنان مبتنی بر زمین‌مرکز بود ولی شکل و ترتیب و تعداد افلاک بطلمیوسی را تغییر می‌داد. نجوم غیربطلمیوسی مثالی است از علم در بحران که چند قرن نیز در جهان اسلام ادامه پیدا می‌کند و به طریقی به علم غربی منتقل می‌شود. بعداً کوپرنیک مسئله خورشیدمرکزی خودش را مطرح می‌کند و در ذیل آن از راه‌حل‌های علم مراغه نیز بهره می‌برد. انقلابی بودن مسئله کوپرنیک در درجه اول به تغییر جای زمین و خورشید برمی‌گردد و این موضوع ارتباطی به نجوم مراغه ندارد ولی در مورد اینکه آیا زمین حرکت می‌کند یا نه، منجمان مراغه اظهار نظرهایی کرده بودند. بعضی‌هایشان نشان داده بودند که استدلال‌های سنتی سکون زمین اشکالاتی دارد. هرچند ما منجمی نداریم که صراحتاً به حرکت زمین اذعان و اعتقاد داشته باشد اما بوده‌اند کسانی که گفته‌اند استدلال‌های سکون زمین قانع‌کننده نیستند. خیلی از دانشمندان از زمان خواجه‌نصیر درباره این‌ها بحث داشته‌اند. این موضوع از قرن هفتم وجود دارد و تا قرن ۹ و ۱۰ ادامه پیدا می‌کند.

غیر از نجوم، در چه علوم دیگری دانشمندان اسلامی به مرزهای علوم جدید یا تغییر پارادایم‌های انقلابی نزدیک شده بودند؟

بله، مثلاً علم اپتیک یا همان نورشناسی. ما می‌دانیم که علم اپتیک به صورت سنتی از زمان یونانیان بر اساس خروج پرتوهای بصری از چشم کار می‌کرد و بر این اساس رویت اجسام را تبیین می‌کرد. طبق علم اپتیک آن روزگار، اگر جسمی به ما نزدیک‌تر است به این دلیل بزرگتر دیده می‌شود که زاویهٔ بین پرتوهای بصری که از چشم برای دیدن آن جسم خارج می‌شود، بیشتر است و جسمی که از ما دورتر است کوچک‌تر دیده می‌شود چون زاویه بین پرتوهای بصری که از چشم خارج می‌شود، کمتر می‌شود. بر همین اساس می‌توانستند پدیده رویت و تنوع رویت از اشیاء را بررسی کنند.

ابن‌هیثم در کتاب «المناظر» این نظریه را به کل کنار گذاشت و نظریه دیگری را جایگزین کرد. بر این طریق که دیدن اشیاء به واسطه پرتوهای نور منعکس‌شده از آن‌ها و رسیده به چشم ما صورت می‌گیرد. ابن هیثم به این شیوه رویت اجسام را تبیین می‌کرد. به نظر می‌رسد این تبیین ابن هیثم یک گام انقلابی است.

یادم هست یک بار از دکتر رشدی راشد، پروفسور فعال در زمینه تاریخ علم اسلامی و پیشکسوت این حوزه، پرسیدم آیا انقلابی در علوم اسلامی داشته‌ایم؟ ایشان هم گفتند که کار ابن هیثم یک مدل کار انقلابی است. با این حال آنطور که به نظر من می‌رسد انقلاب علمی بر اساس تعریفی که کوهن مطرح می‌کند زمانی اتفاق می‌افتد که تمام دانشمندان و جامعه علمی نظریه‌ای را وا نهند و پارادایمی را کنار بگذارند و پارادایمی دیگر را جایگزین آن کنند. این اتفاق درباره اپتیک ابن‌هیثم در دوره اسلامی رخ نداد. یعنی ما مشاهده نمی‌کنیم که دانشمندان پس از هیثم همه نظریات کهن را کنار گذاشته باشند. تا قرن‌ها همچنان نظریه کهن رایج بوده است. ابن هیثم در قرن چهارم بوده و این نظریه را مطرح کرده، ولی در قرن هشتم، کمال‌الدین فارسی است که کار ابن هیثم را ادامه می‌دهد. با این حال کار کمال‌الدین فارسی نیز به تغییر پارادایم منجر نشد. تا اینکه آثار ابن‌هیثم به زبان لاتین ترجمه می‌شود و دست امثال یوهان کپلر می‌رسد و کپلر هست که اپتیک جدید را بر اساس کتاب المناظر بنیان می‌گذارد.

کپلر، علم اپتیک جدید را بر اساس «المناظر» ابن‌هیثم بنیان‌ گذاشت

در مورد دانشمندانی چون کپلر دو تلقی وجود دارد. یک اینکه ضد دین بودند. اگر این گزاره را قبول کنیم آیا باید قائل به گسست میان عالمان اسلامی و دانشمندان جهان باشیم؟ بر اساس آنچه شما از غیرسکولار بودن کپلر گفته بودید و اینکه او به دنبال امضای خدا در عالم بوده؛ آیا می‌شود اینطور برداشت کرد که آنچه علوم مدرن دنبال کرده همان تداوم علوم قدیم است؟ میان علوم قدیم و علوم جهان، ما بیشتر شاهد گسست بوده‌ایم یا تداوم؟

آنقدر که کپلر اندیشه‌های دینی‌اش را در علم وارد کرد، دانشمندان جهان اسلام و دانشمندان مسیحی قرون مختلف نکردند. وقتی در آثار دانشمندان جهان اسلام نگاه می‌کنیم، مثلاً خواجه نصیرالدین طوسی که عالم بزرگ دینی بود و کتاب‌هایی بزرگ نوشت، مشاهده می‌کنیم که آن‌ها اندیشه‌های دینی را وارد محتوای خود نکرده‌اند. در حالی که می‌بینیم آدمی مثل کپلر به دنبال این هست که در هر پدیده‌ای به ویژه پدیده‌های نجومی، انگیزه‌های ریاضی پنهان شده پشت آن‌ها را کشف کند. از همین رو خدایی که کپلر در نظر دارد بسیار ریاضی‌دان‌تر از خدای خواجه نصیر است.

خدای رایج در جهان اسلام، بیشتر ارسطویی است و جنبه ارسطویی بیشتری دارد. ولی برای امثال کپلر و گالیله، خداوند در هر پدیده‌ای باید یک نظم ریاضی داشته باشد. مثلاً هیچ وقت خواجه‌نصیر یا ابوریحان بیرونی نپرسیدند که چرا خدا در آسمان، هفت سیاره خلق کرده است؟ چه نظم ریاضی‌ای مد نظر بوده که سیاره‌ها، هفت عدد شدند. زمان کپلر به ۶ سیاره قائل بودند و ماه را جزو سیارات به حساب نمی‌آوردند با این حال کپلر، می‌گوید این یک دلیل ریاضی دارد که خداوند ۶ سیاره خلق کرده است. او می‌گوید طبق ریاضیات کهن ما فقط ۵ حجم منتظم هندسی می‌توانیم داشته باشیم، و وقتی این ۵ حجم را در هم بگذاریم، بینشان، ۶ فلک جا می‌شود. پس در نتیجه به این دلیل خدا ۶ فلک خلق کرده است.

چرا فاصله سیارات این اندازه است؟ هیچ وقت منجمان جهان اسلام و مسیحیت قرون میانه به این سوال نپرداخته‌اند. می‌دانستند که قواعد ریاضی بر افلاک حکم‌فرماست و با سرعت‌های مشخصی می‌چرخند، ولی انگار همین حد برایشان کفایت می‌کرد. در حالیکه کپلر می‌گفت خیلی چیزهای دیگر هست که در آن‌ها باید نظم ریاضی باشد. با این حال مشاهده می‌کنیم که نه بطلمیوس نه خواجه‌نصیر و نه ابوریحان و نه حتی جمشید کاشانی، هیچ وقت به این موضوع از این منظر نگاه نکرده‌اند. این در حالیست که جمشید کاشانی دقیق‌ترین محاسبه از عدد پی را تا قرن نهم ارائه می‌کند. با این حال، اینکه چرا سراغ بسیاری از مسائلی که کپلر به آن پرداخته نرفته‌اند، شاید بشود گفت خدای این‌ها، به نوعی واجب‌الوجود بود و همین برایشان کفایت می‌کرد. آن‌ها همچون کپلر و کوپرنیک و گالیله، خدا را مهندس کیهانی در نظر نگرفته‌اند.

البته موضوع تفاوت دیدگاه این دانشمندان با دانشمندان اسلامی را شاید بتوان در احیای اندیشه فیثاغورثی در دوره رنسانس دانست. با این حال نمی‌خواهم بگویم انگیزه‌های این‌ها الهیاتی بوده است. این‌ها آدم‌هایی بودند که ریاضی‌تر می‌خواستند همه چیز را تبیین کنند. هرچند خیلی از دستاوردهای این‌ها، امروزه معتبر نیست. مثل همین ۶ فلک و ۵ حجم منتظم که به نظر می‌رسد کپلر تنها خواسته یک دلیل ریاضی بتراشد. با این حال قوانین سه‌گانه کپلر شواهد قانع‌کننده‌ای داشت و دانشمندان نسل‌های بعد قبول کردند. در کارهای گالیله نیز دستاوردهای زیادی بود که شواهد قانع‌کننده‌ای نداشت و در نسل‌های بعدش پذیرفته نشد. اما چه می‌شود که اینقدر انگیزه ریاضی‌سازی این آدم‌ها زیاد می‌شود؟ شاید بتوان به همان موضوع احیاء اندیشه‌های فیثاغورثی اشاره کرد. چون قرن‌ها قبل از این‌ها ریاضی‌دانان بسیار بزرگی در دوره اسلامی بوده‌اند.

وقتی چند نسل از این دانشمندان می‌گذریم یعنی تا قرن ۱۸ و ۱۹ جلو می‌آییم، مشاهده می‌کنیم که حواشی الهیاتی و متافیزیکی کنار می‌رود ولی بخشی از اندیشه‌های متافیزیکی آن دانشمندان مثل مکانیک‌باوری و مفهوم سادگی و اتمیسم تا حدودی باقی می‌ماند. هیچ شاهد تجربی‌ای برای اتمیسم در آن روزگار وجود نداشت با این حال بخشی از این‌ها در نسل‌ها بعد باقی می‌ماند. از این منظر می‌توان گفت در یک دوره‌ای گسست، آنجا اتفاق افتاد که سنت‌های یونان باستان احیا شد؛ سنت‌هایی که در دوره اسلامی و قرون میانه مسیحی رایج نبود. به نوعی می‌توان به آن گفت فلسفه پیشاارسطویی احیا شد.

قرون میانه به شدت تحت تاثیر اندیشه‌های ارسطویی است. در دوره رنسانس اندیشه‌های پیشاارسطویی احیا شد، و به افرادی همچون فیثاغورث و افلاطون و اپیکور توجه شد. گسست رنسانس با گذشته‌اش این است که دوره‌های کهن‌تر و پیشاارسطویی را احیا کرد. و این‌ها به ایجاد علم جدید منجر شد.

درباره مهم‌ترین نظریات و دیدگاه‌هایی که در کتاب «ما چگونه ما نشدیم؟» به کار بستید، بفرمایید.

من در مورد نجوم غیربطلمیوسی بخشی از آثار مکتب مراغه را مورد مطالعه قرار دادم. یکی از مهم‌ترین آن‌ها قطب‌الدین شیرازی است که شاگرد خواجه‌نصیر بوده است. او کتاب‌های متعددی نوشته است که یکی از آن‌ها کتاب مفصلی درباره نجوم غیربطلمیوسی یعنی همین کتاب «التحفه‌الشاهیه» است. یک کتاب فارسی هم از او هست به نام «اختیارات مظفری» که می‌شود گفت جامع‌ترین کتاب هیئت بطلمیوسی و غیربطلمیوسی به زبان فارسی در کل جهان اسلام است. ما کتابی به این تفصیل در این حوزه به فارسی نداریم. آثار دیگری موجود است اما عربی هستند. البته این را نیز باید بگویم که کتاب «اختیارات مظفری» اکنون تصحیح شده و به زودی از طرف مؤسسهٔ پژوهشی حکمت و فلسفهٔ ایران منتشر می‌شود.

«ما چگونه ما نشدیم؟» نیز می‌توانست بسیار مفصل‌تر باشد. با این حال ترجیح دادم در انتهای هر فصل خوانندگان را ارجاع بدهم به مطالعه بیشتر کتاب‌های دیگر. هم‌اکنون مقالات زیادی در دسترس هست که متاسفانه، محققان متوجه آن‌ها نیستند. اگر من می‌خواستم وارد جزئیات نجوم غیربطلمیوسی شوم باید مطالب تکراری‌ای که در کتاب‌های دیگر هست را اینجا می‌آوردم که بیهوده بود. با این حال فکر کردم این کتاب کوچک را هر آدم اهل مطالعه‌ای می‌تواند سریع بخواند و به خواندن مطالب بیشتر در این حوزه علاقمند شود. مثلاً در ادامه این کتاب، مخاطب می‌تواند کتاب «دایره مینایی» من را بخواند. در هر صورت در کتاب «ما چگونه ما نشدیم؟» منابع و کتاب‌های متعددی را معرفی کرده‌ام که علاقمندان بتوانند به آن‌ها رجوع کنند.

منبع: ایبنا

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612