میراث مکتوب- دیوار اگر به آجرش بند است، جوامع به فرهنگشان. هر آجری که از دیوار بیرون کشیده میشود، دیوار را یک روز به سقوط و هر تکه از دست رفته، جامعه را به افولاش نزدیکتر میکند. اما آیا همه آجرها و همه دیوارها شبیه به یکدیگر و در یک وزن و میزان حضور و سهم دارند؟ فرهنگ را بیش و پیش از هر چیزی آدمهایی میسازند که چیزی بر این خان افزوده یا چیزی را از دست رفتن حفظ کردهاند. از آنکه زبان فارسی را ساخته تا آنکه همچون فردوسی آن را از گزند روزگار محفوظش داشته تا آنکه به شکل نقالی و تصویرسازی و کتابسازی تا امروز زنده نگه داشته، هر کدام تکهای از آن دیوار هستند؛ که سهم فردوسی بسیار زیاد و سهم برخی دیگر در این مسیر کمتر خواهد بود.
برخی از این آجرها سهم و بار بیشتری از دیوار را بر دوش میکشند و از قضا شاید گمنامتر یا به میزان دیگران مشهورتر نباشند. آنها مفصلهای ارتباطی و دانایان گوشهگیر این فرهنگ برساخته هستند که سعیشان حفظ و برقراری دیوار است تا دست و پا کردن نام و نانی برای خود. در این میان یکی فردوسی است، چونان گوهری سترگ و پایدار که تا هست فرهنگ بر آن میتواند زنده بماند و برخی همچون عبدالله انوار با حفظ و حراست و مراقبت برگبرگِ آن و دیگر کتابها و آجرهای فرهنگ، همچون آب میان بافتی، به پایداری فرهنگ در این سرزمین کمک کردند. از این منظر عبدالله انوار یک تکه بزرگ و البته کمترشناختهشده و سهمخواه فرهنگ ایران است؛ دیواری که مثل دیگر شئون جامعه ایران حال و روز خوبی ندارد و هر روز هم بانگی بلند میشود که ای وای خواجه دیگری رفت. دیواری که روزهای بهارش را سالهای زیادی است سپری کرده و اکنون فصل خزان خود را سپری میکند. رفتن عبدالله انوار بانگی بلند به نزدیک شدن روزهای سیاه و تاریکتر پیش روست؛ روزهایی که هر روز صبح از میان اخبار، شب تارش پیداست. اگر نسلی، کیفور بر کشیدن و نامدار شدن ستارگانی در آسمان فرهنگ ایران بود، ستارگانی در محدودههای متنوع جغرافیای فرهنگی ایران، امروز گویی نسل ما کاری جز غمخوری از دست رفتن آن ستارگان و آن خادمان فرهنگ ندارد. کسانی که گاهی با شعر، گاهی با داستان، گاهی با پژوهش، گاهی با روزنامهنگاری و گاهی با خاکبرداری و حفظ و حراست و دستهبندی نسخ آن را به سختجانی نگهداری کردند.
همانطور که انوار از جمع نور حاصل میشود، عبدالله انوار حاصل سالها سروکله زدن با مفاهیم درخشانی است که کتابها و روایتها و مکانها با خود داشتند. انوار شارح، مترجم نسخهشناس، فهرستنویس، ریاضیدان و متخصص متون کهن که بیش از ۲۰ سال ریاست بخش نسخ خطی کتابخانه ملی ایران را عهدهدار بود و در این دوران حدود ۱۰ جلد فهرست نسخههای خطی به فارسی و عربی را تدوین کرد. وی همچنین برخی مجلدات لغتنامه دهخدا را نیز تألیف و تدوین کرده است. شرح و ترجمه ۲۲ جلد کتاب شفای بوعلیسینا، شرح و ترجمه «شرح اشارات خواجه نصیر تعلیقه مفصل بر دانشنامه علایی ابنسینا، ترجمه مقاصدالفلاسفه غزالی ترجمه شرح تلویحات شیخاشراق، ترجمه و شرح منطقالمخلص امام فخر رازی شرح و تعلیقه درهالتاج علامه قطبالدین شیرازی شرح موسیقیالکبیر فارابی شرح متافیزیک ارسطو، ترجمه جستارهای فلسفی ویتگنشتاین تصحیح تاریخ جهانگشای نادری بخشی از آثار اوست،
حتما تکراری است ولی باید اذعان کرد ما نمونه عبدالله انوار، کسی که به نسخ پیشینی مسلط باشد، به کتاب و سند اینچنین مشرف باشد، تهران این شهر چند تکه را در یک قالب یک تکه و دستنخورده برایمان روایت کند، لایق صفت تهرانشناس، به معنای تام و تمامش باشد، دیگر نداریم. کسی که زندگیاش را برای همین چیزهای معمولی اما بزرگ و دستنیافتنی، وقف کند و هرگز به دنبال ریخت و تیپ و نام و عنوان برای خود نباشد.
در سالهایی که مدیر روابط عمومی کتابخانه ملی بودم و پیش و پس از آنکه با اهل فرهنگ مراوده داشته و دارم، هرگز جز نیکی از او چیزی نه شنیده و نه دیده بودم. این کم چیزی نیست در این روزگار. علاوه بر این به یاد ندارم، جایی خواسته باشد که اینطور از او یاد شود یا نام و عنوان خاص بر او گذاشته شود. او در بیآلایشترین حالت یک انسان تمام فرهیخته و از این جهت نیز فرهنگساز بود. شاید اگر قرار بود برند شخصی او را مورد واکاوی قرار دهیم و بر اصول برندسازی معمول بزرگان آن را به سنگ محک بزنیم، آن را باید «بیپیرایهترین برند شخصی در میان اهل فرهنگ» همروزگارمان بدانیم.
او مصداق کار اصیل و طولانیمدت و ممارست است، سه عنصر کلیدی رشد و پایداری یک برند شخصی ارزشمند. اگر الماس همان سنگی است که در فشار زیاد و سالهای متمادی به قیمت میرسد و ارزش مییابد و خود را از دیگر فلزها جدا و خاص میکند، انوار چنین مسیری را برای ارزشمند شدن طی کرده، بیآنکه شاید خود برای آن نقشهای داشته است. روزگاری که ویترین و روبنا، بر زیربنا و درونمایه اولویت داده شده است و همه در تلاشند تا بیرونی زیباتر و وزینتر از درون خود به نمایش بگذارند، او هرگز پا به قالبهای محیط خود نداد و حتی به این تن ندادن گاهی هم مورد تمسخر قرار میگرفت. اصالت او در همان فرم لباس پوشیدن دمدستی، اما سختکوشی و دقت نظرش بر روی متون بود. کسی که از روی ظرفشویی تا جلوی درب و روی مبل و سرویسهایش را به اشغال کتابها درآورده بود و خواندن و ثبت کردن و حفظ کردن تنها مأموریتش شده بود؛ ماموریتی که از منظر برند قول او بود به جامعه و خودش و تا لحظه مرگ بر آن استوار ماند و سعی کرد به تعهدات و قول و قرارش با جامعه بماند.
در آخر اگر بخواهم عبدالله انوار را در زیر یک شعار و یک جمله معرفی کنم باید بگویم؛ کسی که بیش از هشتاد سال کتاب ورق زد و قدر هر ورق را دانست و بر آن سعی کرد چیزی بیافزاید. عبدالله انوار آنقدر با کتاب تنیده و ممزوج شده بود، که به مرور خود به کتابی پرمراجعه بدل گشت. حال ما و نسل ما مانده است و جای خالی چنین کتابی. اکنون که روزهای افول و از دست دادن است، باشد روزی که باز این ققنوس بال بگشاید و انوارهای دیگری به گیتی ببخشد.
حسین گنجی
منبع: هممیهن