میراث مکتوب- دوستِ دانشور ادیب طبیبم در یادداشتی با عنوان «در چگونگیِ عدالت» در انکارِ مقام معلمی استاد شفیعی کدکنی نوشتهاند که اگر بخواهم چکیدۀ آن را بگویم این است:
«شفیعی کدکنی، صوفی و شاعر است، نه معلم و مدرّس، بنابراین تدریس او در دانشگاه با عنوان معلمی خلاف عدالت است.»
ابتدائاً عرض میکنم که این یک ویژگی سبکیِ نویسنده است که مفروضاتی را به عنوان اصولی مسلّم فرض میکند و بعد بر مبنای این اصولِ خود مسلّمپنداشته، حکمهای قاطعانه صادر میفرماید. در این یادداشت هم ایشان این اصول را مسلم گرفتهاست:
– شفیعی کدکنی در جایگاه معلمی به جای منطقِ تحقیق، هیجان و احساسات در کار دانشجو میکند.
– شفیعی در کلاس درس، حقیقت و روش علمی و قضاوت بیطرفانه را در پایِ شهرت و محبوبیت خود قربانی میکند.
– او به جای آموختن منشِ نقادانه و شکّاکیِ عالمانه، به دانشجویانش مریدی و مقلّدی میآموزد.
•••
میگویند: جوانی از اعرابِ بادیه، در جمعِ دوستان خود سوگندهای مغلّظ میخورد که هیچ چیز در دنیا شیرینتر از حَلاوه نیست! یکی ازو پرسید: آیا تو تا به حال حَلاوه خوردهای؟
جوان بَدَوی گفت: نه، ولی پسر عمویم حَمَد کاغذی را که حَلاوه در آن پیچیده بوده، لیسیده است!
دوست طبیب ادیبم!
حالا حکایت شماست. هیچکدام از مفروضاتِ مسلّمپنداشتۀ شما از سر تجربۀ شخصی و بیواسطه و واقعبینانه نیست.
شما از کدام راهِ نَبهرۀ عدالت میروید که تنها از طریق خواندن آثار دکتر شفیعی کدکنی و بدون حضور در کلاسهای او – و شاید هم حضوری در حد یکی دو جلسه ـ احکامی را که کمترین شرط صدور آنها درک محضر او ـ آنهم در مدت زمانی چندساله است ـ صادر میفرمایید! احکامی که خیل عظیمی از استادان و دانشجویانی که سالها با دکتر شفیعی محشور بودهاند، آنها را فاقد اعتبار میدانند! چرا آنچه را که شما که شفیعی را ندیده، دیده؛ اما افشار و زرّینکوب و موحّد و مصفّا و پورنامداریان و قیصر و عبداللهنژاد و عظیمی و توکلی و صدها نفر دیگر که از جمله نوابغ فرهنگی این مملکت هستند؛ ندیدهاند و نمیبینند و همگی بالإتفاق شفیعیِ معلم را در بالاترین حد ستوده و میستایند؟ اینهمه آدمِ عاقلِ باهوشِ باسوادِ منصفِ نجیب، پنجاه سال است که از آسیای شفیعی کدکنی بیرون میآیند، آنوقت کلاه تو فقط آردی است!!
تنها شما و چند نفر دیگر عدل و عقل دارید و شایسته مقام قضاوتید و بقیه کلوخهای چشمدارند؟ دیگرانی که هم محضر شفیعی را نیک درک کردهاند و هم آثار او را خوب خواندهاند. این چه قضاوتِ نامنصفانه و چه عدالتِ ظالمانهای است!
کوتاه کنم.
من و ما، به سالیان دراز و از نزدیک شفیعی کدکنی را یک معلمِ کمنظیر دیدهایم. معلمی که خردگرایی، شکورزی، روش تحقیق، انصاف علمی و رویکرد نقادانه میآموزد و صد البته در کنار همۀ اینها عشق که جوهر ادبیات است و شما بر آن نام احساسات و هیجانات و شاعری و صوفیی مینهید. اصولاً آیا غایت آموزش و تحقیق در ادبیات، جز تحقّق عشق در آدمی است؟ آیا کلاس ادبیاتی که تنها جایگاه علم و عقل باشد ـ برکنار از عشق، کلاس ادبیات واقعی است یا کلاس ادبیاتی که علم و عقل و عشق را با هم و درهم داشته باشد؟
کلاس درس شفیعی کدکنی آنگونه که ما به سالیان دراز و از نزدیک درک کردیم، عقل و علم و انصاف و عشق را یکجا در خود داشت و البته هیچ کلاسی و هیچ معلمی برکنار از پارهای ضعفها و اشکالات که لازمه وجود انسانیست، نیست.
محسن پورمختار
برگرفته از کانال تلگرامی شفیعینامه، با اندک ویرایش