میراث مکتوب- سیوششمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارۀ شمس تبریزی به «شمس تبریزی و سیاست» اختصاص داشت که چهارشنبه ۱۶ مهر با سخنرانی دکتر مهدی حیدری، عضو هیئت علمی دانشگاه یزد، بهصورت مجازی برگزار شد.
سیاست یک واژه اصطلاحی دارد که در علم امروز به معنای خاصی به کار میرود و از قدیم این واژه یک مفهوم لغوی داشته است که در زبان عربی ابتدا برای تربیت چهارپایان به کار میبردند و به تدریج این واژه در حوزه هر گونه تربیت به کار برده میشد. ابنمنظور در لسانالعرب میگوید: «همانگونه که رائض چهارپایان را تربیت میکند، حاکم رعیت را سیاست میکند» سیاست نوعی تادیب تلقی میشود اگر تادیب را در حوزه اجتماعی بتوانیم معنی کنیم حاکم و امیر کسی است که وظیفه تادیب دیگران را بر عهده دارد و تِرمذی از کسانی است که به این موضوع باور دارد.
نگاه شمس تبریزی به قدرت و نهادهای اجتماعی
سیاست در مفهوم فرهنگ ایرانی و اسلامی به تادیب عملی تبدیل میشود که حمکران موظف نیست فقط جامعه را اداره کند بلکه مردم را به سوی خیر مشترک هدایت میکند. در رسائل اخوانالصفا میبینیم که سیاست را به چند بخش تقسیم میکنند. سیاست پنج شاخه دارد گاهی سیاست پیامبرانه است، گاهی سیاست پادشاهانه و ملوکیه و گاهی سیاست عامیه است که امرا بر گروههای اجتماعی تاکید دارند، گاهی سیاست ذاتیه به معنای سیاست نفس است. سیاست ابعاد مختلفی دارد که بخشی از آن با زندگی فردی گره میخورد و بخشی با زندگی اجتماعی.
اگر عرفان و تصوف با سیاست ذاتی در ارتباط است حکومت و قدرت و حاکمیت با نوعی تادیب اجتماعی همراه خواهد بود. نگاه متصوفه به موضوع سیاست تعلیمی بوده و بر این باور بودند که حاکم فقط حکمران جامعه نیست، به این معنی میتوان گفت در اصطلاح امروزی وقتی سیاست مترادف با قدرت دانسته میشود، قدرت با نهادهای اجتماعیای که ذیل ساختار قدرت تعریف میشوند معنی پیدا میکنند و هر گونه نهاد اجتماعی که در جامعه تحت سلطه آن قدرت است در موضوع علوم سیاسی واقع میشود.
قدرت از جنبههای تادیبی در فرهنگ ایران
نگاه شمس تبریزی به قدرت و نهادهای اجتماعی بسیار دقیق است زیرا قدرت از جنبههای تادیبی در فرهنگ ایران مساله بسیار مهمی است. پیش از شمس تبریزی ابوطالب مکی بندگان خداوند را در مشاهدهی مُلک به چهار دسته تقسیم کرده است: کسانی که از نظرگاه عبرت به ملک مینگرند نامشان را علما گذاشته است؛ کسانی هستند که به حکومت توجه دارند ولی دیدگاهشان عمیق و عبرتبینانه است و حقایق ماجرا را در موضوعات سیاسی میبینند. کسانی که از نظرگاه رحمت و حکمت به ملک مینگرند. کسانی هستند که در امور سیاسی ترسان هستند و نامشان را خائفین گذاشته و نوعی تساهل به همه چیز دارند. دسته سوم آنانکه از نظرگاه بغض به ملک مینگرند که زاهدین نام دارند و از حکومت نوعی تنفر دارند و از سیاست تبری میجویند و عزلتطلبانی هستند که از امور سیاسی فاصله میگیرند. دسته چهارم کسانی هستند که از نظرگاه شهوت و غبطه به ملک مینگرند و بر این باورند که ملک به این درد میخورد که امیال و شهرتطلبی و قدرتطلبی را تامین میکند و نامشان را هالکین گذاشتند و منفعتگرایانه به ماجرا مینگرند.
وحدت و کثرت در عرفان نظری تعریفهای گوناگونی دارد، در میان صوفیان و اهل عرفان دو مبنای برجسته وجود دارد، مبنای ظاهرگرایی و مبنای باطنگرایی یا مبنای وحدتگرایی یا کثرتگرایی. شمس تبریزی در گروه عرفان خراسان قرار میگیرد و میبینیم که انواع و اقسام تفکرات در این جریان وجود دارد. شخصیت شمس شاید ذیل عرفان نظری قابل تحلیل نیست همانطور که تصوف پیش از ابنعربی چندان با اصطلاحات او قابل تفهیم نیست. سالکانی که به امور توحیدی توجه بیشتری دارند در مفاهیم انتزاعی که مربوط به مجردات است بیشتر سیر میکنند و سالکانی که به کثرت توجه میکنند از راههای اجتماعی میخواهند به سیر و سلوک خود بپردازند.
شمس در عرصه سیاست و روابط با حکام
ما کسانی را در میان متصوفه داریم که بر معیار وحدت تاکید فراوانی میکنند و عزلتگرا میشوند و هنگامی که توجه به توحید انتزاعی داشته باشند از عالم کثرت فاصله میگیرند و به نوعی به وحدتگرایی روی میآورند و عزلتگرا و عزلتاندیش و عزلتطلب میشوند و از امور سیاسی پرهیز میکنند که این مساله دلایل مختلفی دارد. گاهی کثرت مورد توجه سالک و صوفی است که اگر بویی از وحدت نبرده باشد و فقط به صرف کثرت بیندیشد منفعتگراست و چنین سالکی که بدون ادراکات شهودی موحدانه پای به عالم کثرت میگذارد به نوعی منفعتگرایی است و به چشم حسرت به ملک مینگرند و این آفتی است که انسان را هلاک خواهد کرد.
دسته دیگر کسانی هستند که میخواهند با قواعد عالم وحدت وارد دنیای عالم کثرت شوند. نگاه آنها به موضوعات موحدانه وعارفانه است اما میخواهند در عالم کثرت نیز ورود پیدا کنند و اظهار نظر کنند. در عمل اتفاقی که میافتد با نوعی تساهلگرایی وارد عرصههای اجتماعی میشوند. گروه دیگر سعی میکنند این معیارها را رعایت کنند هم وحدت و هم کثرت که وقتی این معیارها را جمع میکنند رفتارهای اجتماعی موفقتری دارند و بیشتر مورد توجه قرار میگیرند و میبینیم که در انواع کتب سیاستنامه مورد توجه قرار میگیرند و البته این گروه آفتهایی از جمله آفت عوامگرایی و یا آفت خواص هم دارند.
شمس تبریزی در عرصه سیاست و روابط با حکام و نهادهای اجتماعی قدرت دیدگاه بسیاری داشته است. شمس خود به جمع کردن دو معیار ظاهر و باطن اعتقاد داشت و میبینیم که در مقالات شمس بر علم و فقه و همزمان بر وحدت و فقر تکیه میکند. نگاه یکی از مریدان شمس این بوده که شمس هم فقه و هم فقر را جمع کرده است و حتی در ظاهر فقه او بیشتر جلوه میکند و سخن را به طریق علم پیش میبرد. در رفتارهای شمس نوعی گرایش به هر دو معیار وحدت و کثرت وجود دارد.
چهره قهار و لطیف شمس تبریزی
از سوی دیگر شمس تبریزی خود را به داشتن صفات متضاد (اضداد) موصوف میکند و درباره مولانا میگوید او همه لطف است و خودش را به داشتن صفت لطف و قهر توامان نسبت میدهد. شمس معتقد است که لطف و قهر در وجود او همزمان جمع شده که در مقالات با این مساله روبهرو هستیم که شمس تبریزی هم چهره قهاری دارد و هم چهره لطیف.
رفتارهای یک عارف و یا صوفی لزوما همگی با یک مبنا قابل تحلیل نیستند. شمس درباره توجه به معیار وحدت گاه افراط میکرده و مردمگریزی شدیدی داشته است. شمس چندین شغل مختلف را تجربه کرده گاهی در لباس بازرگانان بوده، پیشهوری میکرده و گاهی مکتبداری میکرده و جاهایی در آموزش کودکان به تنبیه بدنی شدید معتقد بوده که نشانههایی از خشونت و قهرآلودی در وجود شمس بوده است. در وجود شمس یک نوع فرارفتن از رفتارهای هنجار اجتماعی دیده میشود.
شمس با اینکه خود جاهایی در وجودش مردمگریزی دارد از مردمگرایی نیز در آثار او نمیتوان گذشت. شمس با رهبانیت مخالف بوده است و رسم بوده در میان زاهدان آن روزگار که از مشاغل دولتی و حکومتی پرهیز میکردند به ویژه از قضاوت امتناع میکرده است. شمس درباره شخصیتهای تاریخی نیز چنین اظهار نظر کرده است برای مثال دربارهی ابراهیم ادهم.
شمس عقیده دارد که وحدت مبنای ورود به کثرت است و عرفان لازمه ورود به عرصه سیاست است کسی که تادیب اجتماعی انجام داده باشد باید ابتدا تادیب شخصی شده باشد. تاکید بر وحدتگرایی و پرورش شخصی مقدمه ورود به اجتماع است. شمس میگوید تو اصل را بگیر تا آن فروع را بینی که میآید و در پای تو افتد…
بحث از معیار وحدت برای تقدم معیار کثرت است. شمس جایی درباره ولایت میگوید. ولایت یکی از سیاسیترین مفاهیمی است که درعرفان و تصوف مطرح میشود. شاید بازرترین ویژگی سیاستمدار خودساخته است که بتواند سکوت بجا و قهر و لطف بجا و نوعی احاطه و تسلط بر نفس را عرضه کند و طوری حکیمانه برخورد کند که چیزی اضافه و کمتر از او سر نزند. چرا آنها بر وحدت تاکید دارند زیرا از آن سو کثرتگرایان را داریم. همچنین کسانی دیگر را داریم که روابط را بر مبنای ستایش تعریف میکنند
فیه ما فیه مولانا با این شروع میشود بدترین دانشمندان کسی است که به زیارت پادشاهان میرود و بهترین پادشاهان کسی است که به زیارت دانشمندان میرود. در میان متصوفه از دانشمندان درباری نوعی نفرت وجود داشته و کسانی که در سیر و سلوک پیشتاز بودند و طبقهای میان آنها به نام قاریان بود که ظاهرگرا بودند و از تربیت و سلوک نفس چیزی به مشام آنها نرسیده بود و در دربار پادشاهان به نوعی ماندگار بودند و تردد زیاد میکردند.
شمس با منفعتگرایان دشمن است
مولانا میگوید همنشینی با پادشاه خطر سَر است. شمس با منفعتگرایان دشمن است و زبان او در نقد آنها بسیار گزنده و تند است. کسی که در بدو راه سیر و سلوک است اگر با اُمرا رفت و آمد کند راه را گم خواهد کرد. این ستیهندگی و جدال شمس با مدعیان است. شمس خود را اهل خانقاه و اهل مدرسه نمیداند. شمس اهل کسب است و ریشهها و مبانی عمیقتری دارد او خودش را اهل کاروانسرا میداند که با جامعه بازرگانان همه جا عبور میکند.
توجه شمس به وحدت و تقابل با کثرتاندیشانی است که منفعتطلبی میکنند. گاهی شمس با معیارهای وحدت و با قواعد عالم وحدت پا به عالم کثرت میگذارد. یعنی نوعی نگاه صلحطلبانه و تساهلگرایانه درباره امور سیاسی از خود نشان میدهد. نگاه به حاکم و حکومت در فقه آن روزگار بسیار نگاه مثبتی است. به این معنا که هیچ جماعتی نیست که بینیاز از امیر باشد. شمس میگوید هم فقیه هستم و هم عارف. شمس تبریزی شاید در این موضوع چندان شهره نباشد. بسیاری از صوفیان تساهلگرایی ناشی از این نوع نگرش فقهی است که حاکم ستمگر قابل نقد نیست. جنبش اجتماعی و سیاسی علیه او کار نابجایی است که در امر سیاسی تساهلگرایی معنا میدهد و به نوعی عافیتجویانه است. گاهی شمس در برخورد با حکام چنین رویکردی دارد که بیشتر رویکرد تاریخی است.
ارادت وافر شمس به سلطان محمود غزنوی
شمس تبریزی به سلطان محمود غزنوی ارادت وافری دارد و در حکایتهای مختلف از محمود و ایاز نقل میکند و لزوم اطاعتپذیری از امر شاه را روایت میکند. هر مظلومی به سلطان پناه میبرد و سلطان سایه خداوند بر زمین است. این یک نوع بینش تاریخی صلحطلبی در اندیشههای شمس تبریزی و گاه در اندیشههای مولانا دیده میشود که گاهی قابل نقد است اما همیشه به این شکل نبوده به ویژه با حکام عصر خود.
شمس و مولانا بینش سیاسی ویژهای دارند و در اموری وحدت و کثرت را جمع کردند و از عزلتطلبی صرف و از منفعتگراییها فاصله گرفتهاند. مولانا از کودکی نوعی روابط سیاسی را در رفتار پدر خود بهاءالولد و روابط با خوارزمشاه مشاهده کرده است و وقتی به قونیه سفر میکند و در آنجا سکنی میگزیند پادشاهان آن منطقه از او میخواهند که در آن دیار زندگی کند اما روابط مولانا با حکام و وزرا روابط همیشه دوستانهای نیست و گاهی آن را نقد میکند و در جامعه آن روزگار نقد کردن پادشاه و وزیر سخت است. این نوع تادیب کردن و گستاخانه با شاهان سخن گفتن از فضای تساهل فاصله گرفته و در برخوردهای اجتماعی و سیاسی خود رفتارهای تند و کوبندهای داشته و ستمگریز بودهاند.
بینش ظلمستیزی که مولانا در مثنوی ارائه میکند در آثار شمس هم وجود داشته است که گاهی این مساله دو طرفه است. هر چه بیشتر ظلم کنی این ظلم به خود انسان برمیگردد. از سوی دیگر مولانا معتقد است که شاهان هستند که رعیت را به اخلاق و آداب و فرهنگ خودشان درمیآورند: «خوی شاهان در رعیت جا کند / چرخ اخضر خاک را خضرا کند» اگر شاه نوعی فرهنگ غلط را بنیان گذاشت نمیتوان از رعیت انتظار داشت که فرمانبردار باشند.
شمس شخصیت ستیزندهای دارد
شمس هم مانند مولانا به دقایق عالم سیاست آگاه و مسلط است و حکایتهای زیادی از شاهان نقل میکند و اینکه باید خواستههای بسیاری از شاهان داشت. از سوی دیگر به حکایتهایی که در آنها سلاطین مورد نقد قرار میگیرد علاقه وافری دارد. انتقادهای سیاسی شمس مثل بسیاری دیگر از صوفیه از زبان مجانینالعقلا نقل میشود و درباره بهلول حکایتی نقل میکند. در امور سیاسی شمس به امور سیاسی اعتقاد زیادی داشته و از منصبگرایی پرهیز داشته است و بر این باور است کسی که فعالیت سیاسی اجتماعی میکند به نیت قدرتطلبی نباشد.
شمس شخصیت ستیزندهای دارد و باید ببینیم پس از ناپدید شدن و یا مرگ وی چه بهرهبرداریهای سیاسی از شمس شده است که این مساله یک بحث جداگانهای را میطلبد. اگر کسی رفتار ستمگرایانه داشته باشد او سکوت نمیکند و در لابهلای سخنان شمس نقدهای سیاسی و موضعگیریهای ستمسوزانه میبینیم. شمس مانند مولانا وقتی تشبیه استفاده میکند نظریههای سیاسی ارائه میدهد و میگوید مرگ بر من چنین است که بر پشت شخصی ضعیف جوال گران نهاده باشند به ظلم. مرگ برای من به قدری گران است که شخصی ضعیف را بار سنگین گذاشته و او را استثمار کرده باشند که آن تصویری از جامعه آن روزگار است و استثمارهایی است که شاهان بر گُرده رعیت میگذاشتند.
دیدگاه شمس درباره تکبر شاهان چیست؟
شمس میگوید شاهان باید از تکبر و جلال و شوکت خود فاصله بگیرند و با دراویش و مساکین جامعه همنشین بشوند. مولانا نسبت به مغولان نیز موضع دارد و مولانا مغولان را نکوهش و سرزنش کرده و شمس نیز به همین ترتیب جهاد با مغولان را نوعی شهادت میدانسته است. هدف شمس از این نقدها نوعی اصلاح اجتماعی است. شمس نمیخواهد کینهورزی با هیچ سیاستمداری و حاکمی داشته باشد و تاحدی اصلاحطلبانه اظهارنظر میکند و او را نقد میکند.
و در نقد اصحاب قدرت میگوید: خوارزمشاه یکی از بزرگترین شخصیتهای تاریخی نزدیک به زمانه شمس تبریزی بوده است. در این حکایت شمس انگشت اتهام خود را جانب سلاطین میگیرد و وضعیت اقتصادی مردم را ناشی از رفاهزدگی سلاطین و اشرافیتپرستی و تجملپرستی آنها میداند. خوارزمشاه را به باد انتقاد میگیرد و میگوید خوارزمشاه از جامعه فاصله گرفته و نمیداند مردم جامعه چه وضعیتی دارند و از فقر مردم بیخبر است.
آشنایی با سلطان عزالدین و علاءالدین سلاجقه روم بسیار زیاد بوده به حدی که گزارشهایی از این آدمیان مطرح میکند و نشان میدهد که شمس با آنها حشر و نشر داشته و به عالم سیاست نگاه دقیقی داشته است. جایی درباره بُخل علاءالدین سخن میگوید. در زمانه شمس تعصبات فرهنگی و عقیدتی هم زیاد بود گروههای اجتماعی بر سر موضوعات مختلف وارد نزاع میشدند و نزاعها جنبه سیاسی پیدا میکرد. شمس این را نقد میکند و گاهی در دامان تعصبات و آفات میافتد و فلاسفه معتزله در گفتارهای شمس به کرات دیده میشوند.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی شهر کتاب