میراث مکتوب- سیدسلمان صفوی در نشست ادبی «عطر شعر» به مناسبت گرامیداشت روز شعر و ادب پارسی که شامگاه جمعه ۲۳ شهریور ماه، با حضور جمعی از شاعران پارسی زبان کشورهای ایران، افغانستان، پاکستان، هندوستان، و نیجریه به میزبانی گروه بین المللی هندیران برگزار شد، در رابطه با انعکاس ادبیات فارسی در غرب گفت: انعکاس ادبیات فارسی در غرب در سه محور ترجمه، نفوذ اندیشهای، و تحلیل قابل بررسی است. در ترجمه، آثار بزرگان شعر و ادبیات فارسی مثل شاهنامه فردوسی، رباعیات عمر خیام، آثار مولانا، آثار سعدی، شعر حافظ و به زبان های مختلف ترجمه شده است. در نفوذ اندیشه ایرانی، آثار شاعران متفکر ایران نفوذ خوبی در شعر و اندیشه روسیه، اروپا و آمریکا داشته است و در تحلیل نیز صدها کتاب به زبان های روسی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و ایتالیایی راجع به اندیشه های عرفانی شاعران ایرانی تالیف شده است.
رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن تاکید کرد: ادبیات فارسی در غرب بخاطر تعالیم عرفانی و اخلاقی جذابیت چشمگیری نزد نخبگان غربی دارد. ادبیات عرفانی فارسی مشعلی است برای بیداری معنوی در دنیای کَمیّتزده غرب و سفیر فرهنگی ایران در غرب، ادبیات فارسی است. در فلسفه رومانتیسم به ویژه در آثار گوته، سعدی و حافظ حضور و نفوذ چشمگیر دارند؛ نیچه متأثر از زرتشت بود و مثنوی معنوی و رباعیات فلسفی خیام نیز تأثیر بسزایی در روسیه، اروپا و آمریکا داشتهاند. در روسیه از شاعران و حکمای ایرانی، بیش از همه خیام را میشناسند.
وی در رابطه با تأثیر سعدی بر اندیشه اروپایی بیان کرد: ترجمه آثار سعدی به زبان فرانسوی در قرن هفدهم و پس از آن به سایر زبانهای اروپایی، زمینه نفوذ اندیشه انتقادی و اخلاقی سعدی در اروپا را فراهم کرد. جنبش روشنگری (انلایتمنت) فرانسوی در قرن هجدهم میلادی، آثار سعدی را نوعی نقد اجتماعی، سیاسی و اخلاقی میدانست که با توجه به ویژگی های جامعه خود، از آن الگوبرداری کردند؛ حکمت و خرد عملی اندیشه سعدی، تأثیر مطلوبی بر خوانندگان اروپایی گذارد. در فرانسه، ژان دو لا فونتن یکی از مشهورترین رمان نویسان فرانسوی در آثار خود به گلستان سعدی توجه داشت. ولتر نویسنده مشهور عصر روشنگری در فرانسه، در بخشهایی از رمان فلسفی صادق، تحت تأثیر گلستان سعدی بود. در قرن نوزدهم و بیستم ویکتور هوگو و آندره ژید نیز از جمله متفکران و ادیبان فرانسوی بودند که تا حدودی از سعدی متأثر شدند. در آلمان، گوته، شاعر و حکیم آلمانی در شمار شاعران اروپایی متأثر از سعدی، بهویژه در «دیوان غربی – شرقی» است. بخشهایی از این کتاب شامل اشعار مقتبس از بوستان و گلستان سعدی است و یکی از این اقتباسها، داستان قطره بارانی است که با دیدن دریا، خود را ناچیز میشمارد و به سبب این فروتنی، صدفی او را در بر میگیرد و تبدیل به مروارید میشود. این حکایت بدون کم و کاست از قطعهای با مطلع «یکی قطره باران ز ابری چکید …» در بوستان سعدی اقتباس شده و گوته این دیوان خود را با نقل فارسی و ترجمه آلمانی یکی از اشعار گلستان به پایان برده است.
صفوی ادامه داد: در روسیه، الکساندر پوشکین، شاعر و نویسنده نامدار روسیه، منظومه «فواره باغچه سرای» را با این عبارت آغاز میکند «بسیاری چون من فواره را دیدهاند، اما برخی از آنها در عالم وجود نیستند و دیگران نیز در بلاد دور سیاحت میکنند.» که این عبارت برداشتی از ابیات ۴۷۹ و ۴۸۰ باب اول بوستان سعدی است. ایوان بونین، نویسنده و شاعر معاصر روس و برنده جایزه نوبل ادبیات بارها در سخنانش به تأثیر اشعار سعدی بر او اشاره کرده است. او در سفرهایش آثار سعدی – بهویژه گلستان – را به همراه داشت. در آثار بونین ردِّ پای مضامین و نمادهای سعدی را میتوان یافت، در مواردی هم به نام سعدی اشاره شده است. او در داستان «مرگ پیامبر» با صراحت از تأثیر سعدی سخن گفته و داستان را با سخنی از دیباچه گلستان به پایان برده است؛ او در این اثر به نام سعدی اشاره دارد «ما با بهره از اشعار شیخ سعدی که مانند دانه های مروارید بین اشعار ما آمده، خوش قلم شدیم.» تشبیه کلام سعدی به دانههای مروارید نیز برگرفته از سخن سعدی است. مولانا نیز شهرتی عالمگیر دارد و غربیان فرهیخته گمشده خویش را در تفکر معنوی او در «مثنوی معنوی» مییابند. دهها کتاب به زبان های انگلیسی، آلمانی و فرانسوی توسط مولویشناسان با روش علمی در آمریکا و اروپا انتشار یافته است؛ برای مثال «ترجمه و تفسیر مثنوی معنوی» رینولد نیکلسون، «طریق صوفیانه عشق» اثر ویلیام چیتیک، «شکوه شمس» آن ماری شیمل، «ساختار معنایی مثنوی معنوی – دفتر اول» اثر سید سلمان صفوی و «رمزگشایی مثنوی معنوی – ساختار معنایی دفتر دوم» تألیف مهوش السادات علوی، و کتاب «مولانا دیروز تا امروز، شرق تا غرب» تالیف فرانکلین لوئیس، تاثیر او را بر شرق و غرب جهان، از دیرباز تا به امروز، در مراکز پژوهشی، بر صوفیان طریقتهای گوناگون غرب، در آثار هنرمندان و بر اندیشه متفکران و شاعران و نویسندگان جهان نشان میدهد.
در این نشست شاعرانی همچون علیرضا قزوه، سید سلمان صفوی، ایرج قنبری، سید مسعود علوی تبار، رسول شریفی، محمدعلی یوسفی، علی مزمل، محمد عشرت صغیر، سید تصور مهدی، محمد کبیر سلیمان، عمادالدین ربانی، نغمه مستشار نظامی، فائزه زرافشان، میترا ملک محمدی، نجمه پورملکی، طیبه عباسی، حمیده پارسا، آسیه مرادپور، فرزانه قربانی، طاهره نوری، لیلی حضرتی، آمنه آل اسحاق، و سیده کبری حسینی بلخی حضور داشتند.
برخی از اشعار قرائت شده در این محفل را میخوانید:
رسول شریفی
این لفظ دری، لفظ خردمندان است
صد گنج نهفته در دلش پنهان است
از آفت روزگار ایمن مانده
ایران به زبان فارسی، ایران است
ایرج قنبری
یکی تو آینه خودشو
به جای من جا می زنه
نمی شناسه منو ولی
بهم می گه خودمنه
مثل یه رویای قشنگ
شبا میاد تو خواب من
می شینه مثل واژهها
تو دفتر و کتاب من
من نمیخوام ببینمش
اما همیشه با منه
به جای من غزل میگه
به جای من داد میزنه
دیگه ازش خسته شدم
هر جا میرم باهام میاد
میخوام ازش فرار کنم
دنبال رد پام میاد
دلم میخواد بهش بگم
ورداره دست از سر من
مثل یه سایه اینقده
نگرده دور و بر من
کاشکی بتونم یه جوری
از آینه بیرون بیام
یا بشکنم آینه رو
یا باشم اونجور که میخوام
عمادالدین ربانی
الفت گرفتهام به الفبای فارسی
دل بستهام به شعر دلآرای فارسی
یکتن میان اهل محبّت غریبه نیست
هم سایهاند، مردم دنیای فارسی
از خاک هند میشنوم، بوی دوستی
از مردمش، ترنّم آوای فارسی
گل کرد آتشینسخن عشق و در گرفت
در گوشه گوشه، گویش گیرای فارسی
فردوسی است جوهرهی شعرهای تر
دردانه است، گوهر دریای فارسی
فائزه زرافشان
از زندگی بدون تو سیرم من
یک روز از این فراق میمیرم من
مانند طلوع صبح دلبازی تو
مانند غروب جمعه دلگیرم من
نجمه پورملکی
تو آن گلی که گلاب تو هم به من نرسید
میان دشت، سراب تو هم به من نرسید
خمار مُردم و تا لحظه های آخر عمر
چگونه بوی شراب تو هم به من نرسید
چرا به عشق تو از این دچارتر نشدم
گناه کردم عذاب تو هم به من نرسید
کنار اینهمه دریا و خاطرات قشنگ
چه حکمت است که خواب تو هم به من نرسید
تو هر کجا که خوشی از دعای خیر من است
منی که حال خراب تو هم به من نرسید
بدون اینکه بدانی اسیر شعر توام
تویی که تازه کتاب تو هم به من نرسید
خدا کند که سلامم به گوش تو برسد
چه غم اگر که جواب تو هم به من نرسید
تو یادگار سفرهای آخری که شبی
شکست و شیشه قاب تو هم به من نرسید
محمد عشرت صغیر (هندوستان)
در دست سراب قطره آبی نیست
از دام هوس امید رهیابی نیست
بیداری ما بدان که در آخرت است
این عمر گران ما به جز خوابی نیست
طیبه عباسی
بعد مدتها چه میبینم؟ بهار و خانه ما؟!
ناز تر بنشین! صفا آوردهای باران! بفرما!
پشت در ماندی که مهمانت کنم نیکی و پرسش؟
درک زیبایی چه میخواهد مگر؟ چشمان بینا!
تا تو آبی میزنی بر دست و رویت سفره پهن است
ها بگو تعریف کن حالا چه شد برگشتی اینجا؟!
مطمئن بودم که برمیگردی اما منتظر نه!
دورهایت را زدی؟ دیدی چه کوچک بود دنیا؟!
غنچههای شمعدانی خشک شد پیش از شکفتن…
کاش میدیدی ندارد جز تماشایت تمنا!
بگذریم از غم، حساب ما بماند تا بماند…
حرفهایی داشتم … میگویمش روز مبادا
ام البنین بهرامی
من بیتهای خسته دیوان شعرم
در انتظار رجعت باران شعرم
در دامن آرایههای اتفاقی
تیری سه شعبه شد فرو در جان شعرم
درد فراغ دیدنت هر جمعه آقا
شد بیاجابت درد بیدرمان شعرم
امن یجیب مضطرِ دستان لرزان
گشته ردیف خسته و پنهان شعرم
صدها سوال بی جواب و زار و مبهوت
جاریست در اندیشه و جریان شعرم
در انتظار نرگس صبح ظهورت
شد شعله و پروانه همپیمان شعرم
وقتی که دلتنگم شود هر صبح جمعه
گلدستههای جمکران مهمان شعرم
ای یاور زیبای غایب از نظرها
عشق تو شد سرمایه ایمان شعرم
سید تصور مهدی (هندوستان)
نمی دانم وجودم در کجا بود
گمانم در خراسان رضا بود
مقام بندگی میخواهم از دوست
خیالم در هوای کربلا بود
سید کبری حسینی بلخی (افغانستان)
خداوندا شب تشویش و آهم را تو میدانی
غروب تلخ یک روز سیاهم را تو میدانی
چو خون درمویرگهای تنم حکم تو میچرخد
حضور درد در عمق نگاهم را تو میدانی
چو یخ درچشم خورشید هوس افتادهام بیتاب
دریغ و حسرت عمر تباهم را تو میدانی
نخ کاغذپرانم، دست بازیگوشی طفلان
حضیص و اوج هر شام و پگاهم را تو میدانی
اگر چون نامههای بی نشانی خوردهام برگشت
سرانجامم تو هستی راه و چاهم را تو میدانی
خودت ترکیب کردی آب و اتش را که من باشم
دگر جمع تضاد این دو باهم را تو میدانی
دلم نیمی در آتش سوخت، نیمی هم به آب افتاد
خداوندا حساب سال و ماهم را تو میدانی
محمد کبیر سلیمان (نیجریه)
به جز حب علی نبود گناهش
نهادم دیده و دل را به راهش
ندیدم غیر آرامش به رویش
ندیدم جز درخشش در نگاهش
فرزانه قربانی
اگرچه دلم ندبه بی قراری شده
دعای فرج مرهم زخم کاری شده
من آن اشک دلتنگی زائری خستهام
که در گوشه جمکران تو جاری شده
نسیم دل در به در تا رسیده به تو
کنارت نفس تازه کرده بهاری شده
کجا رودها همنشین نگاهت شدند؟
که دریا نمکگیر این هم جواری شده
به جز حسن یوسف نروییده از دامنش
زمینی که با اشک تو آبیاری شده
سرودم تو را بس که در عمق لفّافهها
هوای غزلهای من استعاری شده
لیلی حضرتی
ای کاش که در دل سر سودای تو باشد
عشق آمده باشد که کمی جای تو باشد
ای کاش در این معرکه این بار زلیخا
یوسف به تب و تاب تماشای تو باشد
من خستهتر از آنچه که آیینه به تو گفت
دل خستهتر از آنکه دگر پای تو باشد
گاهی چه قدر فاصله خوب است که باشد
وقتی که عبث دل به تمنای تو باشد
باران که بگیرد همه جا حرف من و توست
این سوخته در آتش رویای تو باشد
باید برود از دل من عشق پریشان
یا جای من ای عشق و یا جای تو باشد
آمنه آل اسحاق
در من تداعی میکنی افسانهها را
فرهاد و شیرین، شمعها… پروانهها را
باید برای عشق تو تنها غزل گفت
حتی هوایی کردهای چارانهها را
چشمان من گردشگری که میپسندد
آن سیبهای گونهات، ابیانهها را
حل میشوم آهسته در آغوشِ گرمت
تاحس کنم همراهی آن شانهها را
با دیدنت هر عاقلی با خویش میگفت:
«عشق تو افزون میکند دیوانهها را!»
مست از نگاهت میشود هر کوچه شهر
از عابران مخفی کن آن میخانهها را
عشق و غرور و هستیام ارزانیِ تو
از من پذیرا باش این بیعانهها را
کی میفرستی پیرهن؟ کی میزدایی
از دفتر یعقوب، بیصبرانهها را؟
حمیده پارسا فر
نه فقط عشق! هرچه غیر از عشق…، همه بیهودگی ست، باور کن!
میشود تا ابد نشست و فقط، زندگی را گریست، باور کن!
ساده بودم که فکر میکردم زندگی جاری است در تن من
میشنیدم صدای قلبم را، روحم اما نزیست باور کن!
چشم تا کار میکند همه جا غرق ِ خاموشی و فراموشی ست
پیش از این هم نبود و بعد از این، خبری تازه نیست، باور کن
ناله را ناشنیده میگیرند سایهها را ندیده میگیرند
چهرهها در نقاب و پیدا نیست، رو به روی تو کیست باور کن
مثل شعری که رو به پایان است، چمدان بستهام به مقصد مرگ
قلب من میتپد به شوق شبی، که بگویی بایست! باور کن
آسیه مرادپور
من اگر معمار بودم….آسِمان آیینه بود
کوه، جنگل، دشت، مرتَع، هر مکان آیینه بود
آبشار و چشمه و دریا و هم رودِ روان
کائنات و جامداتِ این جهان آیینه بود
هرچه بوده هر طرف هر آنچه باشد هرجهت
در شمال و در جنوب و خاوران، آیینه بود
تا حیاطیّ و حصاریّ و بنا و خانهای
سقف و کفها و در و دیوارِ آن، آیینه بود
آنچه میزاید زمان و آنچه زاییده زمین
آن فُلانِ بنِ فُلانِ بنِ فُلان، آیینه بود
تو در آن آیینه ها صدها برابر میشدی
هرچه از تو… میشد از تو… تو… نشان، آیینه بود
زهره یوسفی
یک جهان راز مگو در دل ما پنهان است
زندگی عرصه پیچیده هیچستان است
ما به تقدیر الهی، به جهان آمدهایم
زندگی چیست؟ به غیر از قفس و زندان است؟
لحظهای در عطش و ثانیهای سیرابیم
این همان درد به جا مانده بیدرمان است
آنچه از ساز دل و سوز جگر میگویند
روزگاری ست که در خانه ما مهمان است
گرچه در ساحل دنیا دل انسان دریاست
روزی آرامتر و روز دگر طوفان است
زندگی دایره بسته اندیشه ماست
صبر، مفهوم غریبانه در این میدان است
ما در این محفل برپا شده نقشی داریم
زندگی صحنه بازیگری انسان است
محمد علی یوسفی
بیا بیا گل نرگس بهار نزدیک است
به سر رسیدن این انتظار نزدیک است
به یُمن بارش باران به دشت و کوهستان
دوباره جاری هر جویبار نزدیک است
اگر چه سبزه و گل ها به باغ پژمردند
دوباره رویش هر لاله زار نزدیک است
هنوز اگر که میآید صدای جغد و کلاغ
نوای چهچهه های هَزار نزدیک است
زمان اگر چه پر است از فساد و ظلم و ستم
زمان چرخش این روزگار نزدیک است
اگر چه فاصله افتاده بین ما با تو
ولی به مرحمت حق قرار نزدیک است
تو خواهی آمد و ما را امیر جان هایی
خدا بخواهد اگر اقتدار نزدیک است
صدای شیحه اسبت به گوش می آید
شب رسیدنت ای تک سوار نزدیک است
دهید مژده به یاران، به خستگان جهان
زمان دیدن روی نگار نزدیک است
منبع: ایبنا