میراث مکتوب- مطالعه درباره آثار سعدی به قرن هجدهم میلادی باز میگردد. انجمن آسیایی بنگال که در حدود یکونیم قرن پیش تأسیس شد در ترجمه و نشر آثار این شاعر بزرگ نقشی مهم عهدهدار بود. مکتوبات سعدی به علت خردگرایی، طنز، تربیت، سیاست، عشق و زیبابی شناسی در میان مردم عادی و خواص نفوذ عجیبی داشت. «آن سوارد» در سال 1799 اشعاری را از سعدی ترجمه کرد که نور آزادی و خردورزی را در میان همه میتابانید.
رالف والدو امرسون (1883 -1803) به آثار سعدی و دیوان حافظ توجه عمیقی داشت و از طریق ترجمههای فون هامر آلمانی با این دو شاعر بزرگ ایرانی آشنا شد و از طریق این شاعر بزرگ امریکایی فضاهای فکری و معنوی نوینی برای پرورش و گسترش و تأثیر ادبیات فارسی در امریکا فراهم شده است. انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب مشروطه ایران هر دو برداشتهای جدیدی از شعر سعدی را موجب گردید.
در انقلاب مشروطه وظیفه کهن سعدی را شاعران جوان عهدهدار شده بودند. هنگامی که امرسون از سعدی به عنوان شاعر ایده آل خود نام برد آشکار شد که نویسنده گلستان یکی از الگوهای اصلی امرسون در خلق آثارش بوده است. با رهنمودهای امرسون الکات به سال 1849 به مطالعه بهاگوادگیتا پرداخت و به ایجاد نوعی کتابخانه بشری همّت گماشت که حاوی تمام کتب مقدس جهان باشد. الکات در کنار قرآن نوشتههای ودایی و کلاسیک کنفسیوس، سعدی و فردوسی را هم فهرست کرده بود. وی آشکارا سعدی را «نوآوری پارسی» توصیف کرده است.
زمانی که فرانسیس گلادوين (Francis Gladwin) شرقشناس و مؤسس انجمن آسیایی بنگال در سال 1791، نصايح سعدی را با عنوان «پند نامه» همراه با ترجمه آن به چاپ رسانید. در طول سالهای بعد، جي.اچ هارينگتون (J.H._Harrington) كار مهم چاپ آثار سعدی را به عربی و فارسی، آغاز كرد. كار ناتمام وی را مسلمانی هندی بهنام مولوی محمد رشيد تكميل نمود؛ ولی نامش حتی در صفحه عنوان نيز ذكر نشد.
سعدی به دليل برخورداربودن از حكمت عملی و روانشناسی مردم، در ميان كارمندان دولتی هندوستان، از محبوبيت فراوانی برخوردار بود و از لحاظ طرز تفكر قرن هجدهم، اين نكته بديهی بود كه كتب شرقی بايستی بتواند به يك شاهزاده، وظايفش را گوشزد كند؛ همچنين به وطنپرست، عشق حقيقی به وطن، به درباری، بيزاری از فساد و به مسيحی، بيهودگی دنيا را بياموزد. بدون ترديد در زمان انقلابهای آمريكا و فرانسه، عواطف آزادیخواهانه سعدی، حاوی پيامی برای اروپا بود. سِر ويليام جونز به بخشهايی از بوستان اشاره كرد كه در دوره پيشين در اروپا توقيف شده بود. اين ابيات «با پرتو خيرهكنندهاش، نور آزادی و خرد را در همهجا میتاباند.»
«آن سوارد» (Ann Seward) در سال 1799، اين اشعار را به صورتی غزلگونه بهنظم كشيد. اين اشعار نه تنها شاه جورج سوم، بلكه آخرین سلسله حاكم در آن سوی دریای مانش را نيز مورد خطاب قرار میداد:
فرزندم، بیياور و بینوا را پاس بدار؛
و در زنجيرهای رخوت خويش
به خواب مرو،
هنگامی كه شادمانی حسی تو را چنان جذب میكند،
كه میگويی؛ «بيش از اين نمیخواهم»
عاقلان، بر خواب سَبُك شبان رقت میبرند،
هنگامی كه گرگ درنده از حصار پريده
و در ميان رمه رسيده است!
فرزندم! تباه ساز! قوانينی كه نادرست را برپا میدارد.
آسايش همگان، نخست دل مشغولی رزمجوی پيروز است؛
ازيرا بر جبين سلطنت، نخست مردم [همچون گل] حلقه میزنند.
ايشان ريشهاند و شاه درخت.
او در هوا شاخههايش را با شكوه فراوان میگسترد!
اما بدان ای جوان پرشور! كه درختان، تنها از ريشه، قوت و دوام میگيرند.
شنیـدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطرنگهدار درویش باش نه در بند آسایش خویـش باش
نیاســاید اندر دیــار تو کس چو آسایش خویش جویی و بس
نیایــد به نزدیک دانا پسـند شبان، خفته و گرگ در گوسفند
برو پاس درویش محتـاج دار که شـاه از رعیّـت بود تاجــدار
رعیت چو بیخند و سلطان درخت درخت ای پسر باشد از بیخ سخت
نکــن تا توانی دل خلـق ریش و گر میکُنی، میکَنی بیخ خویش
البتّه همه آمادگی نداشتند تا چنين درسهايی را از سعدی بياموزند. درباره نخستين گزيده از گلستان به انگليسی در سال 1774 چنين داوری شده است: «كتابی چندان برجسته نيست… عدالت و انسانيتی را به شاهزادگان آموزش میدهد كه هيچگاه در مشرق زمين محقق نخواهد گشت». پيش از اين دوره درباره اين موضوع، نهتنها تعصبات فرهنگی، بلكه تعصبات ملی و مذهبی نيز وجود داشت:
برخی از نويسندگان فقيد فرانسه با اعتقاد به اين كه تافتهای جدابافته هستند و برخی به قصد تحقير مسيحيت، عربان و تعاليم اسلامی را در تقابل با مردم اروپا معرفی كردند… آنان اقوام عرب را متمدن و بافرهنگ جلوه دادند كه به زيور علم و هنر آراسته بودند. در زمانی كه اروپا در جهل و بربريت فرورفته بود.
روندهای دوگانه فكری در اين دوره باعث شد كه نخستين مترجمان، شعرای فارسی را در حوزه كمابيش آشنای نظم نئوكلاسيك معرفی كنند. از اين لحاظ سعدی به دليل گرايش به ادبيات تعليمی و سبك هجوآميز، به خوبی با نبوغ عصر استدلال مطابقت داشت.
یکی ديگر از پيشروان دوره ويكتوريايی نسبت به مضمونهای ادبيات فارسی، فهم و همدلی بيشتری نشان داد، اسحاق دزرايلی، داستان عشق شورانگيز ليلی و مجنون را بازگويی كرد و در «توصيفات محلی» آن، از جونز، اوزلی، نات (Nott) و ديگر خاورشناسان بهره برد. او «در اين باره بسيار نكتهسنجی كرد. زيرا آنان آماده بودند تا هر نوع تازگی و نوظهوری را بپذيرند». دزرايلی از ترجمههای آثار سعدی و حافظ، تلميحها و تصويرهایی بديع اخذ كرد؛ از حافظ در بيان مهر زليخا به يوسف روايت آورد و حكايت سعدی را درباره تأثير دوست و همنشين، تعبير و تفسير نمود. او قصيدهای از جامی را بهصورت حكايتی منثور نوشت و در يادداشتهايش، شعری پارسی را به صورت داستانی عاشقانه درباره خود خلاصه كرد. دزرايلی اقرار نمود كه «از روايتهای من، مخاطب بههيچ ايده از شعر فارسی نمیرسد»، زيرا او تنها «پارههايی از ادبيات فارسی» را هماهنگ به بافت حكايت خود پيوند میداد.
گذشته از سهم شخصي رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson) (1882-1803). در اين تحول ادبی، در دهههای ميانه سده بيستم، دلايلی وجود داشت كه نشان ميداد فضاهای فكری و معنوی نوينی برای پرورش و گسترش ادبيات فارسی در امريكا فراهم شده است. سه سال پيش از انتشار مقاله مهم و اثربخش امرسون در سال 1858 مقاله مفصلی درباره حافظ و سعدی، در آتلانتيك (Atlantic)، مجله ملی وابسته به ادبيات، هنر و مذهب به چاپ رسيد؛ دو شاعری كه با آفرينش ادبيات ملی و اصيل، اعتبار و امتياز يافته بودند.
نويسنده مقاله از بعد صوفيانه اثر حافظ آگاه بود و درواقع توانست با زبانی همچون زبان امرسون، از نفوذ عميق مردمی سبك سعدی، قدردانی كند.
در سال 1841، نامهای سعدی و حافظ در فهرست نسخههايی كه امرسون مطالعه میكرد، به چشم میخورد، حافظ و فردوسی در نخستين مقالههای وی، جايگاه ويژهای دارند. بر پايه شمارش اوليور وندل هولمز(Oliver Wendell Holmes)، نام حافظ 25بار و نام سعدی حدود 30 بار در آثار امرسون آمده است، همچنان كه نامهای ارسطو (Aristotle) و وردز ورث (Words Worth) 25بار و نام مونتنی (Montaigne) 30بار در آثار او بهچشم میخورد. شعر امرسون درباره سعدی اگرچه پيش از اين سروده شده بود، انتظار میرفت در روزنامه ترقیگرای ديل (Dial) چاپ شود، امرسون درباره زندگینامه سعدی و اين كه آيا سروده هايش توانسته است به بهترين شكل شخصت شاعر شيراز را نشان دهد، به بررسی پرداخت تا سال 1845 امرسون در جستارهای خود در ادب پارسی به مطالعه دو مجلد كتاب از ترجمههای ژوزف فون هامر پرداخت.
در سال 1849 تئودور پاركر (Theodor Parker) ترجمه گلستان سعدی بارون گراف (Baron Graf)، را در اختيار امرسون قرار داد؛ اما بهنظر میرسد كه وی بیترديد برگردان ديگری از گلستان، در سال 1843متعلق به خود در اختيار داشته است. دو سـال پـس از آن که تـرجـمـههـای بـيـشتـری از حـافـظ در مـجـمـوعه ناقوس آزادی (The Liberty Bell) بهچاپ رسيد، انتشارات دوستان آزادی (Friends of Freedom)، آن را منتشر ساخت. در سال 1853، شاهنامه فردوسی در فهرست مطالعات او قرار داشت؛ اما چندان علاقهای به آن ابراز نكرد! با اين وصف در سال 1858مقالهای براي مجله آتلانتيك (Atlantic) درباره ادبيات فارسی، قلمی كرد و در آن شرح كوتاهی از مضمون اشعار شاهنامه درج نمود، محتوای مقاله بيشتر درباره حافظ بود، نمونه اشعاری از ديگر شاعران، همراه با پيشبينی شهرت برای عطار و عمرخیام نيز، در آن بهچشم میخورد.
گلستان سعدی در سال 1865در آمریکا منتشر شد و امرسون بر آن پيشگفتاری مكتوب نمود. آشنایی امرسون با دست کم دو تن از شاعران ایرانی سبب شد، مفاهیم بسیاری از آثار این شاعران به اشعار امرسون راه یابد و در بررسی آثار امرسون چه به نظم و چه به نثر، میتوان این مسأله را مشاهده نمود.
هنگامی که امرسون از سعدی به عنوان شاعر ایده آل خود نام برد، آشکار شد که نویسنده گلستان یکی از الگوهای اصلی امرسون در خلق آثارش بوده است، اما یکی دیگر از اهالی شیراز که در غزل پیرو سعدی بود، یعنی حافظ نیز، تأثیر بسیاری بر امرسون داشت. اما پیش از آن که امرسون با هر یک از شعرای ایرانی آشنایی کاملی بیابد، با شاعری اسرارآمیز که اشعار دلکشی میسرود آشنایی یافت، که آن همانا طبیعت بود که با ذوق شاعرانهاش آفریدگان را چون بازیچهایی در دستانش داشت. «کسی که نظم خشکیها و دریاها را بر هم میزد و آنها را با نیروی اندیشه خود به حرکت در میآورد و آن گاه از نو به ایشان نظم میداد».
هر کجا که بحث از رابطه میان امرسون با شاعر ایده آل به میان میآمد، بحث در مورد همسبکان حافظ نیز قابل توجه بود. سعدی شاعری بود که گفته میشد تنها به «سرخوشی دل آدمی» میاندیشد و «شادبودن» و «شادیبخشیدن». بدون انکارکردن و نادیدهگرفتن قابلیتهای سعدی باید یادآوری کرد: این حافظ بود که امرسون در اشعار او ستایش شراب، گل سرخ، دوشیزگان، پرندهها، طلوع آفتاب، موسیقی و از این قبیل را مشاهده و بررسی نمود و به احساسات خود، از راه شعف و شادی بیحدّی که نسبت به تمام زیباییها و خوشیها نشان میداد، مجال بروز داد». در یکی از اشعارش که «شاعر» نام دارد. اینگونه به توصیف شاعر میپردازد:
آن که شراب مستیآور خدایان را
به سوی بزم میگساران سعادتمند سرازیر میسازد.
امرسون به سعدی علاقه داشت چرا که وی شاعری بود که مردمی را که بهسادگی میزیستند، راضی و خشنود مینمود. اگر سعدی و حافظ را نه از بُعد شعر و شاعری بلکه از نظرگاه تاریخی و تأثیرپذیری متقابل بررسی نماییم، خواهیم دید که حافظ این شاعر بزرگ، نتیجه سعدی است. این حافظ نبود که تمام زیارتگاهها و کاروانسراها را در مسیر اصفهان تا مکه میشناخت؛ چراکه حافظ سفرهای بسیار کمی به خارج از شهر زادگاه خود شیراز نمود و این سعدی بود که سفرهای دور و درازی به آسیا و اروپا داشت. از این چند سطر میتوان تاحدودی به شخصیت دنیا دیده و سالکانه او پی برد:
سعدی روزها را چون جامهای سرشار از مروارید سپری مینمود
و بر خُرد و کلان و ارباب و رعیت خدمت مینمود
گلهای عاشق از روی صخرهها سر تکان میدادند
کلبهایی چوبین را دودی سیاه در بر گرفته بود
صدای رنگها و همهمه چرخها
کورسوی نوری که بر همه جا سایه می افکند (سایهها را میساخت)
بر کلبهها و چادرها
به هر حال تئوری شاعرانه امرسون مادیات و معنویات را به همان خوبی در بر میگرفت که دموکراسی و اشرافیت را و حافظ و سعدی را. درونمایههای آثار سعدی برای شاعران جذابیت بسیاری داشت. یکی از قطعات گلستان از زبان شاعر ناشناختهای سخن میگوید که چون به کاری وارد شدی «… از راهزنان شرافت، از مستان حفظ تعادل، از گدایان نیرومندی، از دزدان عدالت و از خسیسان بخشش بیاموز و ظرافت، گشادهطبعی و مهربانی را در وجود کشاورز، این مرد بیسواد و بیمدعا دریاب».
چنین مفاهیمی را در اشعار حافظ نیز میتوان یافت؛ اما بیتردید این سعدی است که به توضیح چنین نکاتی میپردازد:
انسان در وجود انسانی خویش اسیر است
درویشان پا برهنه، فقیر نیستند
اگر سرنوشت، ای نوع نفرین شده درهای خویش را به روی تو میگشاید
ای نوع نفرین شده
تو را به سوی اندیشه ناب رهنمون میشود
بی توجهی امرسون به اختلاف زمانی میان حافظ و سعدی و دیگر شاعرانی که از لحاظ محتوایی به این دو شاعر نزدیک بودهاند تنها به جهت بازسازی چهره شاعر محبوبش است. هیچ نشانهایی وجود ندارد که با استناد به آن بتوانیم بگوییم امرسون از اختلاف زمانی میان حافظ و سعدی بیاطلاع بوده است. او به وضوح این دو را از هم جدا میکند.
سعدی، بالهای تخیل شاعرانه حافظ را نداشت، او سرشار از خرد، عقل عملی و احساسات عقلی بود. امرسون دید درستی از نظرگاه مردمی سعدی داشت:
«نژاد بشر به سعدی علاقه مند است. سعدی شاعر دوستی، عشق، دلاوری، اخلاص، بخشش، صلح و آیندهنگری است».
او با دیدی انتقادی از حافظ چنین میگوید:
ستایش حافظ متوجه شاه زمان خودش است و از سویی بیانگر قدرت شاعری او و از سوی دیگر نشان دهنده فقر موجود در جامعه است.
حتی زمانی که «ویژگی حافظ در انتقاد کردن از بزرگان» را تحسین میکند در پانوشت چنین میافزاید «من نمیدانم، اما شاعر واقعگرای غمگین ما از مفاهیم خاص خود برای حفظ مهرههای پرنفوذ خود استفاده میکرده است». این دوگانگی در برخورد امرسون با یکی از دو شاعر محبوب ایرانیاش در یکی دیگر از یادداشتهای او که در مجله ژورنال ایرانی منتشر شد نیز به خوبی نمایان است: «حافظ بدون هیچ هدف مشخصی تنها در پی بازی کردن با بزرگان است. حافظ هراسی در دل ندارد، او به دوردستها مینگرد و تمام جزئیات را میبیند».
با رهنمودهای امرسون، الكات به سال 1849 به مطالعه بهاگوادگيتا پرداخت و به ايجاد نوعي كتابخانه بشری همت گماشت كه حاوی تمامی كتب مقدس جهان باشد، كاری كه امروزه كاملاً از امور مذهبی جدا شده است. الكات در كنار قرآن، نوشتههای ودایی و كلاسيك كنفسيوسی، سعدی و فردوسی را هم فهرست كرده بود. هنگامی كه در دستيابی به نوشتههای سعدی در آتن نوئم (Athenoeum) به مشكل برخورد، در كتابخانه دانشگاه هاروارد به مجموعه خصوصی هنری دابليو لانگ فلو (Henry w. Longfellow) پرداخت. خاطرات وی، آشكارا سعدی را « نوآوری پارسی» توصيف كرده است. هنگامی كه او سرانجام مجموعهایی از مقالات و مباحث ترتيب داد، شاعران و فلاسفه را به ترتيب زير مرتب كرده بود و در آن مسيح را هم چون شخصيتی محوری در نظر گرفته بود:
هرمس (Hermes)، تریسمگیستوس (Trismegistus)، زرتشت (Zoroaster)، کنفسیوس (Confucius)، سعدی، استکلیلوس (Aeschylus)، پیتاگوراس (Pgthagoras)، سقراط، افلاطون، مسيح، دانته، بهمن (Behmen)، شكسپير، ميلتون، سويدن بورگ و گوته. اين اثر مجموعهایی تمام عيار از كتب بزرگ و دارای لحن تعليمی درباره فرهنگ اخلاقی بود. با اين همه هيچ چيز دلالت نميكند بر اين كه از آثار برونسون اَلكات ديدگاههای نوينی اخذ شوند، يا اين كه شعر پارسی در آن به گونهایی ويژه و نو توصيف شده باشد.
اگر تأثیر الكات اساساً از طريق كساني كه با وی رابطه شخصی داشتهاند مورد توجه قرار گرفته، در مقابل تأثیر ويليام رونسويل الگر(William Rounesville) (Alger 1905ـ1822) در اصلِ برگزيده مشهور او به نام شعر خاور (1856) مبتنی است كه به سال 1865 با عنوان شعر شرق تجديد چاپ گشت.
اين تغيير در عنوان حاکی از تغيير در محتوا بود كه به مدد رساله اثرگذار امرسون درباره شعر پارسی صورت پذيرفته بود. آلگر در رسالهایی تاريخی كه يك سوم كتابش را در برميگيرد به امرسون اشاره میكند. او با ذكر نمونه ایی از سعدی كه در آن شاعر به مقايسه وجود حقير خود به عنوان شاعر با يك گل سرخ خوش بو پرداخته، میافزايد:
بدين ترتيب سعدی محبوب ما میسرايد، گویی كه امروز و از آمریکا و از پس قرنها و درياها به ترانهسرای در گذشته پارسي پاسخ میدهد: به آنان بگو ای عزيز!؛ اگر چشمان برای ديدن آفريده شدهاند، زيبايی تنها بهانه برای بودن آنهاست.
دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را
(سعدی)
ملويل به سال 1868 ترجمه گلادوين (Gladwin) از گلستان سعدی را بدست آورد. (البته او ترجمه چاپ 1865 را در اختيار نداشت، همان را كه امرسون بر آن مقدمه نوشته بود). در دهه بعد، او، سه چاپ متفاوت از رباعیات عمر خیام را در اختيار داشت، در اين زمان وی به زبان فاتحان انگليسی عمر خیام را، كافر متعالی میخواند و شعر وی را «بیدينی انديشمندان» توصيف مینمود. پيداست كه مطالعات وی در شعر پارسی گرايشی تازه يافته بود.
نسخه ملويل از گلستان هم اكنون در كتابخانه بينك (Beinnecke) در دانشگاه ييل (yale) موجود است و دارای نشانههايی است كه درباره مالك آمريكایی نسخه، همچنين نويسنده ايرانی آن، مطالبی را به ما گوشزد میكند. خط های رسم شده در زير كلمات يا تركيبات جملهها و نيز نوشتههای مختلف حاشيه، نه تنها توجه ما را به حكايتهای مشهور و كلمات قصار سعدی جلب میكند، بلكه ما را به نكات پنهانی آشنا میسازد كه به مذاق خواننده بدبين خوش میآيد، بهعنوان نمونه آسودگی خاطر، درآمدی ثابت میطلبد. يا:
به فصل قحطی و خشكسالی چه گونه حال درويش تهيدست را میپرسی؟ مگر بر اين عقيده باشی كه با دادن توشه ايی، مرهمی بر زخمش گذاری و يا اين كه:
خردمندان گفتهاند دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز.
موضوع اخير به نحو جالبي ياد آور نظر بيلي باد (Billy Budd) است كه درباره بی فايدگی درستكاری بدون دروغ، سخن گفته است.
همانطور كه دوروتی اِم. فاينكل اشتاين (Dorothee M. Finkelstein) در كتاب خود درباره گرايش شرقی ملويل نوشته است: سفر شرقی وی به سرزمين مقدس چيزي جز تأييد ميراث غربی نيست. با اين حال، شاعران شرق در مباحث جدلی كتاب«كلارل» (Clarel) نقش دارند. در قطعه یی از بخش سوم، به نام «مارسابه» (Marsabe)، حافظ به سؤالي درباره پيوند شراب و گلهای شعرش با جهان، اين گونه پاسخ گفته است:
به سوي حافظ كه از تاكستان میآيد،
ديديموس (Didymus) با كتابي در دست، خطاب میكند:
اي خدايگان من! اي حافظ! اي مراد خلوتيان
آيا گلها از اين جهان هستند؟
خداوندگار اين گلها كيست؟
ديديموس بزرگ، چه كسی اين را میداند؟
با اين حال، بايد سخنی ديگر گفت:
ايمان داشته باش و اين جا با شراب نماز برپا كن!
در معبد قوسي تاكها
در برابر محراب گل سرخ
لذت حافظانه در آن است كه با حالتی دفاعی با كوتاهترين جملهها به سرخوشی و شادمانگيِ كمتر، بسنده كنيم. يك تن آسيایی با قافيهای پارسی چنين سروده است:
دانشی شگفتآور از آن او همراه با شوخ طبعی سعدی.
در اين قسمت به توصيف خاموش شدن آتشهای كهن زرتشتيان میپردازد كه با صورت شهودی ويليام باتلر يیتس (William Butler Yeats) مناسب است. شعر اين گونه خاتمه میيابد:
قانون، قانون ساحر میگذرد
و ميترا از خورشيد كناره میگيرد
اين حس گذر زمان و چرخ تمدن، جريان پنهان و غالب در رباعیات سودایی عمر خیام است. اين موضوع، برای خوانندگان پايان سده به نحو بارزی جالب توجه بود، ملويل نيز يكی از آنان به شمار میآيد. اين مسأله هم در نثر و هم در شعر او مشاهده میشود كه در دهه آخر زندگیاش مكتوب كرد و بيش ترِ آن به شكل دستنويس بر جای مانده است.
سِر ادوين آرنولد (Sir Edwin Arnold) (1904 ـ 1832 ) از مردان خردمند اواخر عصر ويكتوريايي بود كه میكوشيد، «تا نسلش پلی باشد ميان شرق و غرب.»21 او نيز مانند بسياری از انگيسیهای عصر خود، در دهه پنجاه، مدير يكی از مدارس هند بود و میتوان گفت علاقه او به شعر فارسی از همان زمان آغاز شد. هند از سوایی مکانی كاملاً مناسب برای گسترش وحدت گرایی كليسایی بود زيرا در آن جا آیین هندو، بودا، مسیحیت و اسلام به عنوان مذاهب مختلف، فعال بودند. تجدد طلبی كليسایی آرنولد، آزادیخواهي او در سياست (عليرغم محافظه كاريش در سياست خارجي) و تعریفی كه از امپراتوري بريتانيا داشت و آن را فعالیت مشترك مردم آسیا و حاکمان انگلیسی میدید که هر دو از آن بهره میبردند، او را قادر میساخت نگاهی مهربانانه ـ هرچند ارباب منشانه ـ به ادبيات مذهبي شبه قاره داشته باشد. در همه این آثار او به دنبال زمينههای اخلاقی مشترك بود و میكوشيد تا عقايد جزمی را تقليل دهد. او از روح آزاد انديش تنيسون پیروی میکرد و عقایدش به عقاید تعالی گرایان آمریکایی بسیار شباهت داشت.
به همان میزانی که اثر او به نام «آوازِ آوازهای هندی» (song of songs) بر روی آیین هندو مؤثر بود، آثار دیگرش از جمله «نور آسیایی» بر روی بوداییگری، «نور جهان» بر روی مسیحیت و «مرواریدهای ایمان» نیز بر روی اسلام تأثیرگذار بودند. عنوان فرعی اين اثر «تسبيح اسلامی؛ نود و نه نام زيبای الله» بود. هر يك از 99 بخش كتاب، يك واحد شعری جدا بود و به يكی از صفات خدا، مانند بخشندگی، رحمانيت، مشيت و مفاهیمی مشابه میپرداخت. بخش اعظم اين اثر برگرفته از ترجمه ی جورج سيل (George Sale) از قرآن بود، اما بخشی دیگر از آن نيز به ترجمه اشعار يا خردنامههای فارسي مربوط میشد، به عنوان مثال، شماره 15، حكايت معروف سعدی درباره ابراهيم و آتشپرست را میتوان نام برد (كه فرانكلين (Franklin) به گونهیی ديگر آن را بيان كرده بود:) شمارههای 27 و 45 از مثنوی مولوی اقتباس شد و شماره 62 نيز گزارشی بود از مرگ مولوی.
مطالعات آرنولد درباره زبانهای خاور نزديك (فارسی، عربی، تركی) از دهه هفتاد آغاز شد، اما به گفته بروكز رايت (Brooks Wright) گرايش عمومی دهه هشتاد به رباعیات خيام مربوط میشد كه علاقه او را به شعر فارسی برانگيخت. البته او در اغلب موارد از جذابيت حافظ و خيام گريزان بود و توجه اصلي خود را به سعدي اخلاق گرا معطوف نمود كه نبوغش از شهرت جهاني برخوردار بود و بينش اخلاقيش از مرزهاي ملي فراتر می رفت. آرنولد در مورد سعدی چنین گفت كه او همزمان، به دنیای معاصر و گذشته تعلق دارد و نویسنده را از سیاست، رنج جسماني و ادبيات ناپسند روز آسوده میكند.
او مینويسد كه «اگر كسي بتواند از ناآرامیو آشوب زندگي روز مره بيرون بيايد و همراه با شيخ مصلح الدين، سعدي شيرازی، بر فرش آرامش نشيند و جام بردباري و خرد را بنوشد، هرگز بدون دوست و راهنما نخواهد ماند» او دربارهی زبان شاعر که بیش از حد استعاري است، چنين میگويد:
«در مورد گلستان سعدي بايد گفت كه نوعی بالش روشنفكرانه و يا يك ادويه ادبی و كبابی از نبوغ چندگانه است كه در آن جديت و بیخيالی، شوخطبعی و خرد، لبخند و اشك در سيخی از درايت در كنار هم چيده شده و چاشنی آن هم نوعی دنيا ديدگی و پرهيزگاری است كه اين غذا را اشتها آور میكند، هر چند ممكن است اشتهای ذهني كور شده باشد.
آرنولد در ترجمه اشعار فارسی، همان سبکی را دنبال كرد كه در ابيات هند نیز ايجاد كرده بود؛ يعنی استفاده از حرفنويسی بسیاری از واژههای خارجی و تكرار متناوب آنها به گونهایی که خواننده به لذتي مركب از رويارویی با واژههای آشنا، در حين تكميل زبان خارجی، نیز دست یابد. گرچه اين بیگانه سازیها نوعی رنجش خاطر برای برخی از خوانندگان به همراه داشت، اما بايد پذيرفت كه استفاده از آنها در كنار معادل انگليسی لازم، مهارت بسیاری، طلب میکرد. اف. اچ . تیرل (F.H.Tireel) در مقالهایی با عنوان «شاعران ایرانی و مترجمان انگلیسی» آرنولد را در كنار فيتز جرالد قرار داده، آن دو را به عنوان موفقترين مترجمان انگليسي اشعار فارسي معرفی میكند و به ويژه بر استفاده آرنولد از تكنيك فوق، تأكيد مینماید.
مهمترين دستاورد آرنولد در ادبیات فارسی، ترجمه فصل سوم از بوستان سعدی (از نسخه منثور ويلبر فورس ـ كلارك) است كه به صورت مكالمه یی میان دو نفر در مکانی شبیه به باغهای تاج محل، درآمده است.
بخشهای ترجمه شده اثر، از بوستان تحت عنوان «با سعدی در گلشن» که با حروف ایتالیک چاپ شده و مابقی کتاب که تنها تقلیدی از آثار فارسی است، نمونه خوبی از شعر شرقی انگلیسی محسوب میشود.
سراسر شعر، بررسی روابط ظریفی است که میان حاكمان انگليسی و رعايای هندی آنها از دوره شورشهای سپاهیان كه تقريباًَ در سال 1857 تا استقلال هند در 1947 وجود داشته است. همين مقياس مناسبی برای سنجش احساسات دو گانه آرنولد بود، چرا که او از سوایی با مردم هند احساس همدردی میکرد و از سوی دیگر به حضور امپراتوری در هند افتخار مینمود. او میتوانست جای تنيسون را به عنوان ملك الشعرا به دست آورد چرا که احساسات او در مورد خشونت بیش از حد سفيد پوستان، از احساسات كيپلينگ (Kipling) نيز بيشتر بود.
کتاب «با سعدی در گلشن» به لرد دوفرين (Lord Dufferin) فرمانفرمای هند تقديم شد چرا كه آرنولد احترام بسيار، براي او قایل بود. (در مقالهایی با عنوان «واليان هند» او دوفرين را در حال خواندن ترجمه فارسی رابينسون كروزوئه تصویر میكند و چنين ادامه میدهد: «اين شيوه هوشمندانه و بسيار علمی مهارتيابي او در زبان دربار مسلمانان هند بود كه سرانجام به قدری در آن استاد شد كه توانست به هنگام معارفه با امير افغانستان در راول پندی، به طرز زيبا و سليسی، به زبان حافظ با او سخن بگوید»). لرد دوفرين و حاكم انگليسی در اوج ملاحظه و دقت به طور شايسته و مناسبی وارد شعر میشوند كه برای نمونه میتوان به مكالمه ميان يك صاحب انگليسی (كه شايد خود شاعر باشد) و يك صوفی مسلمان در حضور دو تن ماهر در حرکات موزون اشاره كرد.
هرچند که سعدی و حافظ از جهاتی تحت تأثیر رواج آثار خیام قرار گرفتند، اما آن قدر نیرومند بودند که در نهایت بتوانند شخصیت خود را مستقل کنند. سعدی به دلیل تصویری که در گذشته از او ساخته شده بود، حملات بسیاری را متحمـل شد؛ درسال 1858 نسخهایی از گلستان، منحصراً برای استفاده ی کودکان مسیحی منتشر شد.
پس از آن مترجمان به این نتیجه رسیدند که باید در دیدگاههای خود، نسبت به سعدی تجدید نظر کنند. ریبن لـِوی (Reuben Levy) در سال 1928 به این نتیجه رسید که باید اخلاق گراایی ملال آور و همچنین لغزشهاایی را که موجب کج سلیقگی شده است، از اثر خود که ترجمه ی منتخباتی از گلستان و بوستان بود، حذف نماید، لوی در ادامه چنین افزود که دلیل این کج سلیقگیها در آثار سعدی، وابستگی او به شاهزادگان فاسد بوده است!
در میان آثار سعدی، اثر حقیقتاً ناپسندی که به سعدی نسبت داده می شود، خبثیات (Monstrosities) است که تا کنون به انگلیسی ترجمه نشده است و در مجموع، مقام بس ارجمند او در سُنن بشر دوستانه، که امرسون(Emerson) به او نسبت می دهد، هرگز به طور جدی خدشه دار نگردید. آن چه که در قرن جدید سبب اهمیت یافتن دوباره سعدی شده است، خرد قومی کهن اوست که بیشتر به امور کاربردی زندگی می پردازد. آن چنان که ملت وابسته به او بیشتر درگیر مسایل سیاسی غرب شده بود، در اروپا نیز «مسأله ایران» در اولویت قرار داشت. در این شرایط هر دو طرف نزاع بیشتر و بیشتر از اشعار سعدی برای تصدیق آراء خود بهره میبردند.
مدتها از استقرار سنت ماکیاولیسم سعدی سپری شده بود. گذشته از این، واقع بینی عیب جویانه او نسبت به نوع بشر، شمشیر دولبهایی بود که هم در جهت خردورزی او و هم در جهت محکوم کردن او از بُعد اخلاقیات به کار میرفت.
در قرن نوزدهم یکی از دانشجویان ادبیات فارسی که کارمند سیاسی دولت انگستان هم بود مسأله را از این هم پیچیده تر می دانست. اف. جی. گلدزمید (F.J.Goldsmid) مدتها پیش از آن که از سوی دولت انگلستان به عنوان مامور سیاسی به ایران فرستاده شود ویژگی به خصوصی را در سعدی و پیروانش کشف نمود. در دهه نود این یافتهها در مجموعه مقالاتی که درباره شاعران در مجله نشنال آبرزرور (National Observer) به چاپ میرسید، منتشر شدند. او متقاعد شده بود که حکمت شرق چیزی جز یک دروغ با شکوه (Splendide Mendox) نبوده است و حاضر بود، شواهد بسیاری را در آثار سعدی بیابد و ثابت کند که ایرانیان دروغ مصلحتی را برتر از حقیقت مطلق میدانند، پنجاه سال بعد، عقاید او با زمانی که تنها یک افسر جزء جوان در هندوستان بود، اختلاف بسیاری داشت، این آگاهی که اینک در وجود او شکوفا شده بود، او را وادار کرد تا در کمال بیطرفی اعلام کند که سعدی «سرزنشگر دروغ» است.
دو حادثه سیاسی در نخستین دهه قرن بیستم، تأثیر بسیار مؤثری بر نوع نگرش و برخورد انگلیسیها با ایران و بنابراین با شاعران ایرانی نیز، داشت؛ حرکت مشروطه خواهانه ایرانیان که منجر به کسب حق تشکیل مجلس از حکومت استبدادی قاجار شد و همچنین توافق روسیه و انگلستان برای تقسیم ایران به نواحیایی که زیر نفوذشان باشد. روسها در شمال و انگلیسیها در جنوب حکومتی حقیقی را تشکیل دادند، بخش مرکزی کشور نیز در اختیار حکومت تهران قرار گرفت.
حرکتهای قانونخواهانه، معنی جدیدی به برخی اشعار کهن سعدی داد که پیشتر نیز سر ویلیام جونز در قرن هجدهم به کنایه در مورد انقلاب فرانسه ذکر کرده بود. این اشعار تعلق داشت به نسخهایی از بوستان که در سال 1911 انتشار یافته بود.
رعایا همچون ریشهها هستند و شاه چونان درخت، ای پسر، درخت از ریشه نیرو میگیرد و سپس در شرحی بر این شعر، اضافه شده بود: «چند ماه پیش دولت مستبد تهران جسورانه از ریشه بریده شد».
تقسیم کردن ایران به سه قسمت، نگرانیهایی را در ذهن ادوارد جی. براون ایجاد نمود، او از سوایی با مشروطهخواهان احساس همدردی و همفکری میکرد و از سوی دیگر از جانب روسیه احساس خطر مینمود. او تمایل داشت که هموطنانش به روسها اجازه داشتن روابط گسترده با حرکتهای اصلاح طلبانه را ندهند و این جمله از سعدی را شاهد سخنانش میآورد که: «به دوستت چنان قدرتی مده که اگر روزی دشمنت شد بر تو غلبه یابد».
در کتاب انقلاب ایران از«1909-1905»، براون، فرصت مناسبی یافت تا برخی از اشعار میهن پرستانه ی شاعران ایرانی این دوره پر التهاب را با اشتیاقی درونی ترجمه کند:
هرگز آن دوشیزه ی پاک و زیبا را دوباره نخواهم دید
که قربانی دام سربازان روس شد
و هرگز تقدیر به این نوعروس فرشته آسا فرصت آن را نداد
که در خدمت لردهای انگلیسی باشد
مهمترین محل اجتماع عموم برای بحثهای این چنینی مرکز انجمن ایرانیان بود که از سوی انگلیسیهایی که اهداف فرهنگی، تجاری و سیاسی خاصی در ایران داشتند تأسیس شده بود. به دلیل ایجاد نظم، برای مدتی بحثهای سیاسی در جلسات این انجمن ممنوع شد، اما این تنها ظاهر مسأله بود. هنگامی که جنگ جهانی اول باعث شد که دو رقیب با یکدیگر متحد شوند بخشی از کشمکشها تسهیل یافتند، اما باوقوع انقلاب روسیه در سال 1917، اتحاد تبدیل به دشمنی شد و نگرانی بریتانیا در مورد ایران، بُعد تازه ای پیدا کرد.
بعد از جنگ، انجمن اقدام به انتشار «مجله ایران» نمود که باعث میشد مسایل مورد بحث آن رواج بیشتری بیابد و درباره ی دسیسههای امپریالیسم سرخ در ایران، مسایل اقتصادی و سیاسی دولت ایران و در درجه دوم ارزش ادبیات و فرهنگ ایران جلوه مینمود. ژنرال عالی رتبه، ال. سی. دانسترویل (L . C. Dunsterville) که با یک گروه نظامی «در سال 1918 برای شش ماه در شمال غرب ایران» خدمت میکرد، با ناراحتی تمام گزارش میدهد: (گرچه او خود در رشته زبان فارسی تحصیل کرده است و سعدی را از روی متن فارسی خوانده است). «هنگامی که خرد و ذوق بسیار در عبارتی وجود داشت، آن سخن حکمت آمیز همچون قطره آبی خواهد بود که بر پشت اردکی می چکد».
مفسر این سخنان با سادگی تمام این چنین اعتراف کرد: ایرانیانی را دیده که هیچ شباهتی با آنانی که در کتابها درباره شان خوانده بود، نداشتند». مرد محترمی از هند نیز به حقیقت بسیار قابل توجهی در مورد رواج و گسترش ادبیات در میان ایرانیان اشاره کرد، او درباره سعدی چنین گفت: «یکی از مؤثرترین چهرههای ادبی جهان سعدی است.» از بعد سیاسی، دانسترویل نیز مانند تمام هم مسلکانش در پایان چنین بیان کرد: «امیدوارم که ایران دوباره کشوری یک پارچه شود و به حکومتی مستقل با منشی دوستانه تبدیل گردد».
به یقین ایران سرانجام استقلال خود را به دست آورد، اما در مورد منش دوستانه آن نظرها متفاوت بود. ایران، سرزمین شاعران، دوره سیاسی و فرهنگی جدیدی را در سال 1920 با ظهور سلطنت جدید به رهبری رضا شاه پهلوی، آغاز کرد. در مراسم هزاره فردوسی در سال 1934 دانشمندان و سیاستمداران، یک صدا با هم، نه تنها شاعر حماسه سرا، بلکه سرزمین و شاه آن را نیز ستایش کردند.
در ضمیمه مخصوصی که برای مجله «شرق نزدیک و هند» به چاپ رسید، وزیر مختار ایران در مورد تبار مشترک آریایی مردم ایران و انگلستان سخن گفت و دوستی خود را با انگلستان قاطعانه ابراز داشت. در جهت حفظ آخرین آثار باقی مانده از مکتب رباعیات، اچ. پی. شاستری (H .P. Shastrri) به خوانندگان خود اطمینان داد که عمر خیام، این شاعر مشهور ایرانی، بیش از هر چیز عارفی پرهیزگار و هوشیار بوده است و حتی پیامبر سامی، محمد(ص) نیز با عقاید و سنن فکری ایران باستان ـ که نخست در وداها ظاهر شده ـ آشنا بوده است.
البته نظرات جامعهشناسان ملی آلمان بیشتر از انگلیس متکی به این نظریه آریاییگری بود. آنها در برلین خیابانی را به نام فردوسی نام نهادند و متوجه شدند که نگاه غریبانه شاعر حماسهسرای ایران به گذشته این کشور پیش از ورود عربان کاملاً مشابه دیدگاه آلمانیها به گذشته پیش از مسیحیان است. به زودی روابط دوستانه گسترده شاه ایران با آلمانها آشکار شد. هنگامی که جنگ جهانی دوم ناگهان در گرفت، این منطقه که اهمیت استراتژیکی داشت باعث نگرانی روسیه و انگلستان گردید. ایران اکنون نزدیک گردابی مهلک بود.
پیامد این مسأله طبیعتاً اشغال ایران بود از طریق روسها و انگلیسیها و استعفای شاه به نفع پسرش. در طول این دوره ی اشغال، افسر جوان انگلیسی از رسته سواره نظام هند در اداره گسترش روابط دولت انگلستان در ایران مشغول به کار شد. جان چارلز ادوارد بوئن (John Chrles Edward Bowen) برای پر کردن اوقات ملال آوری که در این اداره میگذراند، سعی کرد که توانایی خود را در خواندن و ترجمه اشعار فارسی بیازماید. نخستین تلاش او سرودن یک رباعی به شیوه خیام بود که سبب شد بیقراری و بیحوصلگی او اندکی تسکین یابد.
برای گلبرگهاایی که در هر سو پراکنده اند، هرگز تأسف مخور
و برای فردایت بیهوده گریه سر مده
اکنون شاد باش
این موفقیت او را ترغیب کرد که تلاش گستردهای را برای یافتن اشعاری با ارزش تبلیغاتی گسترده آغاز کند، «شاعرانی که اشعارشان حتی به زبان پاایین ترین طبقات اجتماعی نیز مرتباً جاری است»، برای برجستهتر کردن و شور هیجان بیشتر بخشیدن به دفاع قهرمانانه متحدان روسیه در دفاع از استالینگراد لازم بود اعلان یادبود این نبرد با اشعار و سخنان برگزیده همراه باشد. منش ایرانی او با مطلبی از گلستان سعدی به یاریش آمد. «این متن شرح میداد که چطور مردمی سالم تمام شب را بر بالین فردی که به شدت بیمار بوده است، میگذرانند و نکته گوشه دار حکایت این بود که صبحگاه بیمار سلامتی خود را باز یافته بود و مرد سالم به جای او درگذشته بود.» در اعلان یادبود هیتلر به عنوان فرد سالمی که انتظار مرگ استالینگراد را میکشید، توصیف شده بود «در حالی او در کنار بستر نشسته بود، خمیازه میکشید و سعی داشت که خواب را از چشمانش دور کند، ناگهان چهره استالین بیمار را دید که سلامت خود را بازیافته بود». این اعلان با موفقیت بزرگی روبرو شد.
ترجمههای بوئن به این صورت مجموعهایی پی در پی در روزنامهایی انگلیسی زبان به نام تهران دیلی نیوز (Tehran Daily News) در تهران منتشر میشد، او در مورد ادبیات فارسی چنین اظهار نظر مینمود که: «این ادبیات نشانگر مردانی دانش آموخته است که ما از آن روی گردان نیستیم و همزمان به خیل عظیم اروپاییها و آمریکاییهایی که در تهران ساکن هستند یادآوری میکند که در کنار عمر خیام شاعران بزرگ دیگری نیز در ایران وجود دارند. هنگامی که در سال 1950 این مجموعه که شامل پنجاه شعر از دوازده شاعر ایرانی، به صورت کتاب منتشر شد، نوشتن مقدمه آن را آقای س. ح. تقی زاده، سفیر ایرانی دربار شاه جیمز، به عهده گرفت که حدود چهل سال قبل از آن به عنوان یکی از اعضای انجمن ایران به دفاعیات ادوارد.جی.براون از مشروطه خواهان که تقی زاده رهبری شان را به عهده داشت، گوش فرا داده بود.
جنگ جهانی دوم نسبت به جنگ جهانی اول، سبب ایجاد تحولات عمیقتری در روابط میان ایران و متحدان انگلیسی زبانش شد. منش استعماری کهن در بحثهای ادبی در حال کم رنگ شدن بود. آرتور. جی.آربری که به جای سر توماس آدامز (Sir Thomas Adams) به عنوان استاد عربی دانشگاه کمبریج انتصاب شده بود ـ این در واقع موقعیت بسیار برجستهایی بود برای کسی که ادبیات فارسی میدانست، در سخنرانی افتتاحیه خود، به نکته تازهایی اشاره کرد. آربری میدانست که بنیان این رشته اساساً بر مبنای تمایلات سر توماس به مسایل مذهبی، تجاری و علمی بوده است و نه مسایل زبانی و البته این تمایلات نیز از دوران خدمت سر توماس در هند سرچشمه میگرفت. اما با گذشت زمان همه چیز تغاییر کرد، این مسأله با بررسی مکاتبات داخلی کمیسیون استفسار از سوی هیأتهایی که بر روی کشورهای شرقی، اسلوونیایی، اروپای شرقی و آفریقایی مطالعه میکردند، قابل درک است. در این مکاتبات که به سال 1947 منتشر شده، چنین آمده است:
در سراسر آسیا، فعالیت سیاسی و موقعیت اقتصادی ما بستگی به توانایی در ایجاد پیوندهایی مستحکم با مردم دارد، پیوندهایی که مردم حاضر به پذیرششان باشند».
پرفسور آربری در مقالهایی با نام «انقلاب و گل سرخ» ـ نامی که او به سبک شعری طبقه کارگر در ایران داده بود، نمونهایی از دگرگونیهای جدید در ادبیات شرق را نمایان میسازد. این ادبیات متعلق به حزب توده ایران بود که پس از حوادث جنگ جهانی دوم میکوشید تا در استان آذربایجان دگرگونی پدید آورد و نمونه اشعار آن نیز ادبیات توده نام گرفت. این شعر پروین گنابادی را جدا از قابلیتهای ادبی شاید بتوان یکی از نمونههای این سبک شعری دانست:
آسودگی جهان در گرو وجود کارگران است
که کیمیای هستی آنان وجود مرا به زر تبدیل میکند
وظیفه کهن سعدی را اکنون شاعران جوان عهدهدار شده بودند. ممانعت از آمیزش شعر با سیاست ممکن نبود، اما بهوضوح اکنون «مسأله ایران» خود را با رنگ و بوایی متفاوت از زمان «کرزون» و «بوئن» مطرح مینمود.
احمد تمیمداری (ادیب، زبانشناس و استاد ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی)
منبع: ایبنا