میراث مکتوب- بهمن نامور مطلق، عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی و اسطورهشناس عصر روز یکشنبه در نشست «اسطوره و ایران» که با حضور ژاله آموزگار، ابوالقاسم اسماعیلپور و به مدیریت، مهدی انصاری برگزار شد با بیان این که ایران کهنترین کشور جهان است، گفت: اما هنوز هم میتوانیم از خودمان بپرسیم که ایرانی کیست و ایران چیست؟ یعنی هنوز این صحبت و سؤال هویتی وجود دارد که در واقع ایران چیست؟ هیچگاه هم این پرسش پایان نمیپذیرد و در هر دوره و هر عصری مطرح میشود و پاسخی تازه میطلبد.
وی افزود: برای تعریف هویت ملتها مثالهای زیادی وجود دارد: از خون شروع میشود، به سرزمین، جغرافیا، تاریخ و زبان مشترک میرسد اما یکی از راههای جدی و مطمئن برای شناسایی هویت یک ملت، اسطورهشناسی است. اسطورهشناسی، در واقع حافظه روایی، یعنی هویت روایی ماست. هویت روایی ما در اسطورهشناسی متولد شده یا حداقل بخشی از آن در اسطورهشناسی شکل گرفته است. پژوهشگران گفتهاند اسطورهها حافظه جمعی انسان هستند؛ آینههایی هستند که هویت ما را به خودمان میشناسانند. در واقع اسطورهها ژرفترین ویژگیها و کششها و آرزوها و هراسهای یک قوم یا یک جمع را به نمایش میگذارند؛ به همین خاطر میتوانند به نوعی هویت ما را به ما بشناسانند.
اسطورهها دیانای یا ماتریس جمعی ما هستند
نویسنده کتاب «درآمدی بر اسطوره شناسی» اضافه کرد: همه اقوام و ملتها دستگاه اسطورهشناسی مشابهی ندارند؛ برخی تکاملیافتهتر هستند. شما اگر همه اقوامی را که در آمریکا یا در آفریقا بودند با اقوامی که در جای دیگر بودند، مقایسه کنید میبینید تفاوتهایی وجود دارد. این بحث نژادی نیست اما یک واقعیت تاریخی و اسطورهای است. کتاب چهارجلدی «اسطورهشناسی» کلود لویاستروس درباره اسطورههای آمریکای لاتین و آمریکای شمالی توضیح داده است. تفاوت پیشرفت این اقوام در این بود که اسطورهشناسیهای آمریکای لاتین در طبیعت ماند اما دستگاه اسطورهشناسی ایرانی توانست به یک لایه انتزاعی برسد؛ یعنی از لایه مادی و طبیعی به لایه انتزاعی و ماورایی برود. جنگ در آسمانها و در جهان مینوی در اسطورهشناسی ما وجود دارد، اما در اسطورهشناسی آمریکای لاتین یا آفریقایی کمتر دیده میشود؛ یعنی هنوز به آن تکامل نرسیدهاند. این نشان میدهد که تمدنها تا چه اندازه توانستهاند پیشرفت و به پرسشها توجه کنند و پاسخهای منطقیتری بدهند و از سوالات سطحی عبور کنند.
دانایی و صلحطلبی، میراث اساطیری ایران است
نامور مطلق گفت: در واقع اسطورهها یا اسطورهشناسی دیانای یا ماتریس جمعی ما هستند. توجه به آنها یعنی توجه به آن بنمایهای اساطیری، که یکی از بن مایه های مهم اساطیری در ایران «دانایی» است. ما درباره دوگانه خیر و شر که یکی از ویژگیهای بنیادین اساطیر ایران بود و ایرانیان جهان را اینگونه تقسیم میکردند میدانیم اما دانایی در اسطورهشناسی ایرانی یک ویژگی متمایز است.
وی افزود: بحث واژه «دان» و «دانا» ریشهیابی گستردهای دارد. آیا از «دا» میآید، از «دان» به معنای ظرف میآید، مثل «نمکدان»؟ یا از «دا» به معنای وداع و آشنایی میآید؟ یا به معنای دانستن و دیدن؟ بحثهای ریشهشناسی زیادی مطرح است اما مهم این است که واژههای زیادی در زبان فارسی با «دان» ساخته شده: دانشمند، دانشور، دانشگاه و … که جایگاه این واژه را نشان میدهد. فردوسی بزرگ هم میگوید: «به نام خداوند جان و خرد»؛ یعنی آغاز سخنش با خرد است. یا میگوید: «سپاس خداوند دانا کنم / روان و خرد را توانا کنم». توانایی و دانایی را یکی میگیرد.
«دانایی ایزدان» بنمایه اسطورههای ایرانی
این اسطوره شناس با بیان این که در همه اسطورهشناسیها، برای دانایی اهمیت قائل بودند، اظهار داشت: «آنکی» در میانرودان، «پرومته» با پیشآگاهی، «آتنا» با آگاهی و جنگ، «توت» در مصر و… اما اسطورهشناسی ایرانی جایگاه ویژهای برای دانایی دارد. چرا؟ چون از همان آغاز، ایرانیان به جای انتخاب خدایان جنگاور، آسورها را انتخاب کردند که بعدها به «اهورامزدا» رسید؛ خدایی که تجسم دانایی است. یعنی ایرانیان دانایی را بر جنگاوری ترجیح دادند. اولین آفریده این خدای دانایی هم باز دانایی است: «بهمن» یا «وهومن» که اندیشه نیک و منش نیک است. نظم بدون دانایی ممکن نبود؛ فرمانروایی بدون دانایی ممکن نبود. پس اولین عقل و اولین آفریننده باید دانایی باشد. این ویژگی را در جای دیگر نمیبینیم.
وی افزود: من این را به عنوان «دانایی ایزدان» یاد میکنم. پس مزیت نسبی اسطورهشناسی ما و به تبع آن سرشت ایرانی ما دانایی است. جلوههای دانایی را میتوان در چند دسته صورتبندی کرد: «بهمن» و «چیستا» بهعنوان ایزدان دانا؛ دانایی شهریاری مثل «فریدون» و «کیخسرو»؛ دانایی بیدخشی مثل وزیران اعظم «شهراسپ»، «اوشنر»، «جاماسپ»، «بزرگمهر»؛ دانایی جنگاوری مثل «زال»، «رستم» و «گیو»؛ و دانایی پیشهوری مثل «کاوه» یا سازندگان قنات و بادگیر.
نامور مطلق با اشاره به وزیران یا دستوران دانا در فرهنگ و اساطیر ایران گفت: در مورد دانایی بیدخشی که بیشتر بر آن تأکید دارم، یعنی دانایی وزیران و مشاوران شهریاران، بسیار بحث شده است. همه از بهره مساوی از دانایی برخوردار نیستند. برخی بیشتر بهرهمند میشوند و به درجه بیدخشی میرسند و تأثیرات جدی بر تاریخ دارند. اولین بیدخشی که میشناسیم «شهراسپ» است. در شاهنامه آمده اما در اوستا نیامده است. او در زمان «طهمورث» زندگی میکرد؛ زمانی که خط وارد فرهنگ ایرانی شد و غلبه بر دیوان آغاز شد. فردوسی دربارهاش میگوید: «مر او را یکی پاک دستور بود/ که راهی ز کردار بد دور بود…»؛ ویژگیهایش پاکی، نیکنامی، پارسایی، راهنمایی شاه، دلسوزی برای دربار، پالوده کردن شهریار و تاباندن فره ایزدی بود.
وی افزود: نمونه دیگر «اوشنر» است که در زمان «کیکاووس» بود. او نخستین اندرزنامهها را نوشت. اما وقتی او کشته شد، اندیشه کیکاووس گمراه شد و فره ایزدی را از دست داد. این نشان میدهد که نبود بیدخش شایسته چه پیامدهایی دارد. نمونههای دیگری مانند «جاماسپ» هم وجود دارند که فرصت پرداختن به آنها نیست اما این نشان میدهد که دانایی و خردورزی در فرهنگ ایرانی نقش محوری دارد. حتی فرمانروایان بیگانهای که به ایران آمدند، مجبور بودند از بیدخشهای ایرانی استفاده کنند؛ مانند مغولان که با کمک «خواجه نصیر طوسی» یا «فضلالله همدانی» دست به کارهای بزرگی زدند. در ادبیات اروپایی هم نمادهای دانایی ایرانی مانند زرتشت، مانی و میترا نفوذ کردند.
این استاد دانشگاه با اشاره به واژه «مغ» به عنوان کسی که دانا است، گفت: واژه «مهر» نیز به «ماژ»، «مجیک» و «ماژیسین» راه یافته است. در آنجا «جادوگر» همیشه منفی نیست؛ جادوی سفید و جادوی سیاه وجود دارد. حتی در روانشناسی یونگ، کهنالگوی «حکیم» و «مج» به معنای مغ با هم پیوند دارند.
نامور مطلق در پایان گفت: این تصویر دانایی در اسطورهشناسی ایرانی در سطح جهانی هم شناخته شده و بازتاب یافته است. دانایی و خردورزی یکی از نکات برجسته تمدن ایرانی است. بیدخشها بازتابهای مهم دانایی و خرد به شمار میروند. اسطورهشناسی و تاریخ نشان میدهند که هرگاه از بیدخشهای شایسته در این سرزمین بهره برده شده، رفاه مردمان و آبادانی سرزمین تضمین شده است.
باید منطق اسطوره را درک کنیم
ژاله آموزگار، استاد اسطورهشناسی و زبانهای باستانی ایران با انتقاد از رفتارهای مدگرایانه و بدون زیربنای علمی درباره اسطورهها گفت: در کشور ما غالباً چیزی مد روز میشود و از چپ و راست به صورت موافق یا مخالف، به آن میپردازیم ،گاهی هم بدون زیربنای علمی درباره آن قلمفرسایی میکنند و برخی مطالب را مطابق آنچه دلشان میخواهد به تفصیل، بازگو کرده و برای آن نمادهای اغراق شده میتراشند و چنان مطابق خواسته همگان صحبت میکنند که گفتههایشان بیشتر مورد قبول قرار گیرد و در نتیجه ما در برابر فرضیههای جدیدی قرار میگیریم که با عذرخواهی از جمع نام آن را «من درآوردی» میگذارم.
وی افزود: بعد از آن هرچه ما سعی میکنیم تخیلات را از ذهن پیروان مکاتب گوناگون بیرون بکشیم، گاهی به تمسخر رفتار میکنند و گاهی هم پا را از دایره ادب بیرون میگذارند و ادب و تربیت را فراموش میکنند و فکر میکنم پیروان مکاتب میخواهند القا کنند که باید اسطورهها را در زمان حال به کار گرفت که در حقیقت این گونه نیست.
آموزگار اضافه کرد: از سوی دیگر آن اندازه که در ایران در هر محفلی به اسطوره پرداخته میشود، در کشورهای دیگر واقعاً ندیدهام، البته کتاب های بسیار خوبی در کشورهای دیگر چاپ میشود ولی اینکه هر روز این همه از اسطوره صحبت شود، منحصر به ایران است.
این اسطورهشناس اظهار داشت: دانش اسطورهشناسی، تقریبا جدید است و کتابهایی که به طور خاص برای اسطوره نوشته شده باشند، حدود ۵۰ سال عمر دارند، مردمان نخستین به جای این که به کارهایی بپردازند که امروزه ما به آن تفکر دینی و فلسفی و تاریخ نگاری، میگوییم، در حقیقت به تخیل میپرداختند. تاریخ نگاری و اسطورهها در حقیقت، زاده تخیلات انسانهای زمانهای پیشین هستند که گاهی با گسترده تخیلشان انسان را شگفت زده کرده اند.
وی در تعریف اساطیر گفت: هر چه با واقعیت در تضاد باشد را اسطوره میگفتند، به عبارت دیگر آنچه را خیالی پنداشتند و جنبه افسانه داشت، اسطوره میگفتد اما در تعریف علمی، اسطوره محصول مشترک ناخودآگاه و خودآگاه فرد و جامعه است و اسطوره را زاده تخیل جمعی و رویاهای فردی میدانیم به عبارت دیگر رویا را اسطوره شخصی افراد و اسطوره را رویای جمعی میگوید.
آموزگار اضافه کرد: به نظر برخی از دانشمندان، اسطوره واقعیت پیچیده است. اسطوره داستانی خاص است که معمولا مناسکی را هم به دنبال دارد و اسطوره، گونهای جهانبینی دارد و دارای سامان است. بلکه به نوعی توضیح چگونگی به وجود آمدن هر پدیدهای است. لویی استراوس عقیده دارد اسطوره راه ارتباط میان افراد جامعه و یک قوم است، عناصر ترکیب دهنده اسطوره یعنی شخصیتها و اشیا و رخدادهای آن به تنهایی و خود به خود معنا نمیدهد، عناصر تشکیل دهنده اسطوره در پیوند با یکدیگر و در مجموع باید درک شود. اسطوره مانند افکار فلسفی و دینی، رخدادهایی را که در زمانها و مکانهای مختلف اتفاق افتادهاند و همچنین تجربیات روانی انسانها را با زبانی نمادین بیان میکند.
اسطوره با سنتها روابط تنگاتنگ دارد
این استاد دانشگاه تهران اظهار داشت: اسطوره، در زمان خودش و برخلاف زمان خطی تاریخی پیش میرود، اسطوره در بعضی از فرهنگها زمان برگشت پذیر است، مثلا زمان خطی در تاریخ جایگزین زبان دورانی در اسطوره میشود، زمان در اسطوره تاریخی نیست بلکه ازلی و ابدی است. مکان هم در اسطوره بنیادین است، اسطوره داستان و سرگذشتی مینوی است، اصل آن معلوم نیست، شرح عمل، عقیده، نهاد یا پدیدهای است که فراانسانی روایت میشود و با سنتها و روایتها ارتباط تنگاتنگ دارد و با عقاید و باورهای دینی در پیوند ناگزیر است.
وی گفت: اسطورهها چون داستان واقعی تلقی میشوند و چون به واقعیتها برگشت (ارجاع) داده میشوند همیشه منطقی را دنبال میکنند منطق اسطوره یعنی چارچوبی ویژه خودش، ولی اسطوره هم منطق دارد و این بسیار جالب است، یعنی اسطورهها همیشه قاعدهای دارند که شما در آن گم نمیشوید، اگر آن را خوب بخوانید، من اساطیر کشورهای دیگر را هم درس دادم، یعنی آفرینش با یک منطق اسطورهای باید حوادث تاریخی را بیان کند،
آموزگار با بیان این که تاریخ هم میتواند به اسطوره تبدیل بشود و اسطورههای دینی تاریخی به وجود آوردهاند، گفت: تحول و تکامل حوادث و وقایع ابتدایی و شرح کارهای فوق العاده که به دست مردم و نام آوران انجام گرفته و این داستان ها به صورت رویدادهای عجیب و غریب به رشته تحریر درمیآید. نشان دهنده تبدیل تاریخ به اسطوره است. زیرا اسطوره انعطافپذیر و قابل انطباق است، اسطوره میتواند تصویری یا تجسمی باشد، حتی به زبان بی زبانی باشد.
وی اضافه کرد: جوامع مدرن بهتدریج در طول زمان ارتباط حیاتی خود با اسطوره را از دست دادند. با این حال، آنها همواره کوشیدهاند تا به زندگی و تجربه زنده بودن معنا بخشند؛ کاری که در گذشته اسطورهها عهدهدار آن بودند. اسطورهها در اصل تجسم احساسات، آرزوها و ترسهای بشر در برابر ناشناختهها و حوادث غیرمترقبهاند. انسان در رویارویی با درماندگیهای خود، به تخیل و آفرینش خدایان و موجودات فراطبیعی روی آورده است تا برای پدیدههایی همچون سیل، کوه، آب یا زمین پاسخی بیابد و آنها را در قالب روایتهای اسطورهای توضیح دهد. اسطورهها اغلب بازتابدهنده نیازها و آرزوهای بشر بودهاند. اسطورهها نهتنها ساماندهنده نظامهای اجتماعی و فرهنگی بهشمار میروند، بلکه نوعی بیان جامعهشناختی پراکنده از وضعیت انسان در جهان نیز هستند.
آموزگار گفت: اسطورهها معمولاً به زمان خاصی محدود نیستند و همین ویژگی سبب میشود بازتابی از لایههای عمیق تاریخ و فرهنگ باشند. از منظر شناخت تمدنها نیز اسطورهها اهمیت فراوان دارند؛ آنها گوشههای تاریک تاریخ را روشن میسازند و درک ما از گذشته را ژرفتر میکنند. حتی در جهان امروز نیز اسطورهها و اعتقادات بر زندگی انسان اثرگذارند و به آن معنا میبخشند؛ همانگونه که رسانهها همچون تلویزیون و رادیو در نقشهای جدید این معنا را بازآفرینی میکنند. نکتهای اساسی این است که بدون شناخت گذشته، نمیتوانیم حال خود را دریابیم و آینده را ترسیم کنیم.
وی در توضیح روابط اسطوره و آیین اظهار داشت: اسطورهها در پیوندی ناگسستنی با آیینها قرار دارند؛ گاهی اسطوره از دل آیین برمیخیزد و گاهی آیین از اسطوره. در هر حال، این دو بههم گره خوردهاند و رفتارهای نمادینی را پدید آوردهاند که انسانها برای بهرهگیری از نیروهای فراطبیعی بهکار میگیرند.
«ستیز کیهانی» چالش بنیادین اساطیر ایران
ابوالقاسم اسماعیلپور، اسطورهشناس و عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی گفت: ایران چند هزار ساله ما از همان نامش که «ایران» است، اسطورهای است. مردم ایران هم به شکل ریشهای با اسطوره گره خوردهاند، بهگونهای که نمیتوان ایران را از اسطوره جدا دانست. من فکر کردم کلیدیترین اسطوره ایرانی، خود اسطوره ایران است. اسطوره ایران، اسطوره پیشآریایی هم هست؛ یعنی از زمان ایلامیان، بیش از ۵ هزار سال پیش، خوزستان ما و فرهنگ ایرانی از همان دوره است. شما خدای بزرگ پیش از شهر شوش را در نظر بگیرید که در واقع نام این خداوند بر آن نهاده شده بود. اگر جنبههای تصویری و هنری را در نظر بگیریم، نگارههای کاشان در دوره آریایی نمونهاند. میتوان گفت در هزاره دوم پیش از میلاد نیز ایران اسطورهای است.
وی افزود: اساطیر ایران، بر یک چالش بنیادین استوارند؛ چیزی که نامش را «ستیز کیهانی» گذاشتهام؛ یعنی تقابل میان خیر و شر که در بیشتر جنبههای فرهنگی ایران نمود دارد. مثلاً جهان ایرانیان از هزارههای دور به دو بخش مینوی (غیرمادی) و گیتی (مادی) تقسیم شده است. همین ستیز کیهانی در اساطیر تکوینی همان هزارهها نیز دیده میشود. ستیز کیهانی از کهنترین دورههای هند و ایرانی وجود داشته است. هرمزد و اهریمن در تضاد قرار دارند. در اندیشه ایرانی، همه چیز در تقابل آشتیناپذیر است. این ویژگی اساطیر ایران است که شاید در اسطورههای همسایگان ما، مثلاً هند یا یونان، به این شدت دیده نمیشود.
این استاد دانشگاه اضافه کرد: در یونان و هند، خدایان هم صفات خوب و هم صفات بد دارند، اما در ایران هر کار خیر و نیک به ایزدان سپرده شد و هر کار شر و پلید به دیوان. بعدها در اسطورههای مانویِ دوره ساسانی نیز همین مضمون تداوم یافت؛ پادشاه نور و پادشاه ظلمت. این درونمایه کلیدی در تفکر مانوی شکل گرفت و هزار سال ادامه یافت. مانویت از قرن سوم میلادی تا قرن سیزدهم و چهاردهم در چین هم معبد داشت. بر اساس این نگاه، دنیای ما آمیزهای از نور و ظلمت است. در اساطیر زرتشتی نیز چنین آمده: دوران گمیزش یا آمیزش، که این دنیا سرشته از ظلمت است و ذرات نور در آن به اسارت درآمدهاند. رسالت انسان، آزاد کردن نور است.
اسماعیلپور گفت: امروز هم ایران خود یک اسطوره است. جهان کنونی، آمیزهای از خیر و شر است. پرسش این است که چگونه باید از شر حاکم بر جهان رهایی یافت؟ این همان دغدغه دیرینه است: مبارزه و رسیدن به فرشگرد، یعنی دنیایی نو که با ظهور سوشیانس همراه خواهد بود. همه ایرانیان، به این نجاتبخش اعتقاد داشتند. ریشه این تقابل بنیادین در رفتار ایرانیان نیز بازتاب یافته است. حتی مزدکیان و جریانهای پس از اسلام نیز این اندیشه را ادامه دادند. شاهنامه فردوسی، نیز سرشار از همین تقابل است: ایران و توران، فریدون و ضحاک، کیخسرو و افراسیاب. اینها نمونههای همان ستیز کیهانی هستند که از اسطوره به حماسه منتقل شدهاند. وقتی چنین مضامینی تکرار میشوند، به «بنمایه» تبدیل میشوند و جانمایه اندیشه ایرانی را شکل میدهند.
وی ادامه داد: این تضاد حتی در فلسفه خسروانی ایران باستان نیز دیده میشود. در فلسفه یونانی، ایده افلاطون را اگر در نظر بگیریم، ریشهای از اندیشه مینوی و فروهر در آن دیده میشود. به همین دلیل است که بسیاری از پژوهشگران معتقدند دیالکتیک نیز ریشهای ایرانی دارد. اسطورههای ایرانی پس از اسلام نیز در عرفان و تصوف تداوم یافتند. همان تقابل جسم و روح، نفس اماره و روح قدسی، بازتاب خیر و شر اساطیری است. حتی در زبان پهلوی نیز این تضاد نمود داشته است؛ برای مثال، نمیتوانستند واژه «سر» را برای اهریمن به کار برند و از «کمرزد» استفاده میکردند که در فارسی امروز «کله» شده است. یا در گفتار، «اهورا مزدا سخن میگوید» اما «اهریمن درایه» میکند؛ یعنی سخن بیهوده.
این اسطورهشناس گفت: ایرانیان همچنین به «آرمانشهر» اعتقاد داشتند؛ شهری آرمانی در برابر «دوژشهر» یا ضدآرمان. این اندیشه نیز بازتاب همان ستیز است. ایرانی همواره باور داشت که در پایان این نبرد، پیروز خواهد شد. «پایان شب سیاه، سپید است»؛ این الگوی دیرینه اندیشه ایرانی است. بنابراین، غیر از جنبه زیباییشناختی، اسطورهها امروز نیز میتوانند الگویی برای هنر و ادبیات باشند. همانطور که ادبیات مدرن اروپا از اسطورههای یونان و روم بهره گرفت، ما نیز میتوانیم با بهرهمندی از اسطورههای ایرانی، آثاری جهانی خلق کنیم.
منبع: ایرنا