میراث مکتوب- متن پیش رو یادداشتی است از جویا جهانبخش که در آن به تشریح معنای «جَمّاش» و «جَمّاشان گُل» پرداخته است.
حَضرَتِ شی۟خِ أَجَل، سَعدیِ شیرازی ـ طَیَّبَ اللهُ ثَرَاه وَ جَعَلَ ال۟جَنَّةَ مَث۟وَاه ـ، دَر “طَیِّبات” فَرموده است:
گُل۟بُنان پیرایه بَر خود کَردهاند
بُلبُلان را دَر سَماع آوَردهاند
ساقیانِ لاأُبالیٖ دَر طَواف
هوشِ می۟خوارانِ مَجلِس بُردهاند
جُرعهای خوردیم و کار از دَست رَفت
تا چه بیهوشانه دَر مَی۟ کَردهاند؟!
ما به یَک شَربَت چُنین بیخود شُدیم
دیگَران چَندین قَدَح چون خوردهاند؟!
آتَش ان۟دَر پُختگان اف۟تاد و سوخ۟ت
خام۟طَب۟عان هَم۟چُنان اف۟سُردهاند!
خی۟مه بیرون بَر! که فَرّاشانِ باد،
فَرشِ دیبا دَر چَمَن گُستَردهاند
زندگانی چیست؟ مُردَن پیشِ دوست؛
کاین گُروهِ زندگان، دِل۟مُردهاند!
تا جَهان بودَهست جَمّاشانِ گُل
از سِلَح۟دارانِ خار آزُردهاند
عاشِقان را کُش۟ته میبینَن۟د خَل۟ق
بِش۟نو از سَعدی که جان پَروَردهاند (1)
دَر این غَزَل و دربارۀ این غَزَلِ حَضرتِ شی۟خِ شیراز ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ، گُفتَنی بسیار است؛ و یکی، از جُملۀ گُفتَنیها، به تَعبیرِ «جَمّاشانِ گُل» راجِع است؛ اینجا که شی۟خ میفَرمایَد:
تا جَهان بودَهست جَمّاشانِ گُل
از سِلَح۟دارانِ خار آزُردهاند
دَر اینجا، «جَمّاش» به چه مَعناست؟ و «جَمّاشانِ گُل» کیانَند؟
«جَمّاش»، دَر أَدَبِ کهنِ پارسی، دو مَعنایِ مَشهور ـ و البَتّه به هَم مَربوط ـ دارَد: یکی، “دِلفریب؛ افسونگر”؛ دیگَری، “مست؛ خُمار (که غالِبًا دَر وَصفِ چشم میآیَد)”.
دَر فَرهَنگِ بزُرگِ سُخَن (2)، هَمین دو مَعنی را ذی۟لِ واژۀ «جَمّاش» آوَردهاند؛ که البَتّه بَسَنده نیست و گویا برایِ توضیحِ واژۀ «جَمّاش» دَر مَشهورتَرین مَتنهایِ فارسی نیز کفایَت نَکُنَد.
دَستِکَم۟، مُقتَضایِ رای و رِوایَتِ بَرخی از أَهلِ أَدَب، آنَست که مَعانیِ واژۀ «جَمّاش»، بیش از این دو باشد و بدین دو مَحدود نَمانَد.
نمونه را، وَقتی خواجۀ شیراز میفَرمایَد:
فَغان که نَرگِسِ جَمّاشِ شی۟خِ شَه۟ر امروز
نَظَر به دُردکَشان از سَرِ حَقارَت کَرد،
به فَرمودۀ بَعضِ أَفاضِلِ شُرّاحِ دیوانِ حافِظ، «به نَظَر میرسد مَعنایِ آن دَر اینجا … به جانبِ وَجهِ مَنفی گراییده باشد، چیزی چون گستاخ و بیشَرم، … یا خودخواه …» (3)؛ یا به قولِ گُزارَندگانی دیگَر: «مَکّار» و «فریبکار و حیلهگر» و «بازیگَر» (و حَتّیٰ «مَلامَتگَر»؟! ـ که این یکی را هیچ نَمیدانَم به چه مُناسَبَت و از کُجا نوشتهاند!!! ـ (4 و 5)
باری، آیا دَر آن «جَمّاشانِ گُل» که شی۟خ سَعدی فَرموده است و دیدیم، «جَمّاش» به یکی از هَمین مَعانیست که دَر فَرهَنگِ بزُرگِ سُخَن آمَده یا از گُزارَندگانِ شِعرِ حافِظ مَنقول افتاد؟ یا مَعنایِ دیگَری مُراد بوده است؟
٭
نیکست از أَقوالِ بَعضِ شارِحانِ غَزَلِ سَعدی یادی کُنیم:
زندهیاد اُستاد عَبدالمُحَمَّدِ آیَتی (1305 ـ 1392 هـ.ش.) ـ رَحِمَهُ اللهُ تَعَالَیٰ ـ، دَر کِتابِ شُکوهِ سَعدی دَر غَزَل ـ که از نَخُستین بَرگُزیدههایِ مَشروحِ غَزَلیّاتِ شی۟خِ شیراز بشُمار است ـ، دَر گُزارِشِ بی۟تِ موردِ گُفتوگو نوشته است:
«جَمّاش: شوخ و دلفریب. جمّاشانِ گُل: گُلهایِ چون خوبرویان شوخ و دلفریب.» (6).
آقایانِ دکتر مُحَمَّدرضا بَرزگَرِ خالِقی و دکتر تورَجِ عَق۟دایی، «جَمّاشان» را «دلربایان و افسونکاران، مستان» مَعنی کَرده و دَر گُزارِشِ بی۟تِ سَعدی نوشتهاند:
«تا دنیا بوده است، گلها که مثلِ دلربایانی شوخ و لطیف اند، از دست خارها که به سلاحداران میمانند، آزرده بودهاند.» (7).
خانمِ فَرَحِ نیازکار هم دَر شَرحی که بر غَزَلیّاتِ شی۟خ مَرقوم داشتهاند، «جَمّاشان» را «دلربایان و افسونکاران، مستان» قَلَم داده و دَر گُزارِشِ مَعنایِ بی۟ت نوشتهاند:
«از زمانی که این جهان وجود داشته، گلهای دلفریب و افسونگر از خارهایی که تیغهای آنان چون سلاح آنهاست، آزردهخاطر بودهاند.» (8).
«جَمّاش» به مَعنایِ دِل۟فریب و اَفسونگَر و نَظائِرِ آن دَر شِعرِ سَعدی آمَده است؛ ولی نَه اینجا؛ بلکه آنجا که میفَرمایَد:
نَه صورَتیست مُزَخرَف عِبارَتِ سَعدی
چُنان که بَر دَرِ گَرمابه میکُنَد نَقّاش؛
که بُرقَعیست مُرَصَّع به لَعل و مُروارید
فُروگُذاشته بَر رویِ شاهِدِ جَمّاش (9)
اینجا که شی۟خ میگویَد:
تا جَهان بودَهست جَمّاشانِ گُل
از سِلَح۟دارانِ خار آزُردهاند،
«جَمّاش» به مَعنایِ دِل۟فریب و اَفسونگَر و نَظائِرِ آن نیست، و باوَرَم آن است که شارِحانی که «جَمّاش» را دَر «جَمّاشانِ گُل» بدین مَعانی گرفتهاند، بیکباره خَطا کَردهاند.
گُمان میکُنَم لَغزِشگاهِ أَصلیِ این گُزارَندگان، آنجا بوده است که «جَمّاشانِ گُل» و «سِلَح۟دارانِ خار» را از یک سِن۟خِ دَستوری اِنگاشته و ـ آنسان که بَعضًا تَصریح کَردهاند (10) ـ هَردو را «إِضافۀ تَشبیهی» قَلَم دادهاند و پنداشتهاند که سَعدی همانگونه که “خار” را به “سلحدار” تَشبیه فَرموده، “گُل” را نیز به «جَمّاش» تَشبیه کَرده است.
چُنین نیست؛ و چُنان مینمایَد که واژۀ «جَمّاش» را دَر این بی۟تِ سَعدی، با مَفهوم و مَعنایِ آن دَر زبانِ تازی پی۟وَندی است وَثیق.
هیچیک از دو مَعنایِ”دِلفریب؛ افسونگر” و “مست؛ خُمار (که غالِبًا دَر وَصفِ چشم میآیَد)”، مَعنایِ أَص۟لیِ واژۀ تازی «جَمّاش» نیست. مَعنایِ أَص۟لیِ آن چیزِ دیگَری است که خواهَد آمد و به گُفتۀ بَعضِ أَفاضِل، «پارسیزبانان آن را کاملًا تلطیف کردهاند» (11).
این «جَمّاش» هَم که سَعدی دَر بی۟تِ موردِ بَحثِ ما میگویَد، عَلَیالظّاهِر سَخت زیرِ سایۀ مَعنایِ أَصلیِ تازیِ واژه است، و هَمان عاشقِ خواهانِ مُغازله با مَعشوق و شیفتۀ جویَندۀ مَحبوب است، نه دِل۟فریب و اَفسونگَر و مَست و خُمار.
بَرخی از شُرّاحِ غَزَلِ سَعدی که «جَمّاش» را دَر این بی۟ت، بیش و کم به هَمان مَعنایِ أَصلیِ تازی، یا نَزدیک به آن، گرفتهاند، به فَهمِ سَلیم و مُستَقیمِ سُخَنِ شی۟خ نَزدیک شُدهاند.
زندهنام نوراللهِ ایزدپَرَست (1289 ـ 1371 هـ.ش.) ـ رَحِمَهُ الله ـ که از عُشّاقِ سَعدیِ شیرازی بود و از پیشگامانِ گُزارِش۟نویسی بر غَزَلیّاتِ او، به مَعنایِ دُرُستِ شِعر نزدیک شُده و در شَرحِ این بی۟تِ سَعدی نوشته است:
« … جَمّاشانِ گُل از سِلَح۟دارانِ خار آزُردهاند = گلدوستان از خارهایی که بر ساقۀ درختِ گُلِ سُرخ است و به نگهبانانِ شمشیربسته میماند آزار میبینند. … هنگامِ نزدیکشدنِ گلدوست به گلِ سرخ، خار که نزدیک گل است به دستِ او فرومیرود و هنگامِ نزدیکشدنِ دلداده به دلبر نگهبانِ سلاحدار بدو آزار میرساند.» (12).
رَوانشاد اُستاد دکتر سَیِّد خَلیلِ خَطیب رَهبَر (1302 ـ 1393 هـ.ش.) ـ رِض۟وانُ اللهِ عَلَی۟ه ـ، به مَعنایِ أَصلیِ «جَمّاش» تَوَجُّه۟ کَرده و در شَرحِ این بی۟تِ شی۟خ، نوشته است:
«جمّاشانِ گُل: به فتحِ أَوَّل و تشدیدِ دوم، دَستیازندگانِ فریفته بر جَمالِ گُل. دَر عَرَبی رجل جَمّاش به معنیِ مردِ متعرِّضِ زنان است و در سیاقِ فارسی جَمّاش به معنیِ شوخ و دِلرُبا و اَفسونکار نیز به کار میرود.
… معنیِ بیت: از آن زمان که گیتی آفریده شده است، دَستیازندگانِ فریفته بر جَمالِ گُل از حربهبردوشان خار زخم خوردهاند. مَقصود آن که نعمتِ وصال با تحمُّلِ مِحنَت و بَلا دست دهد.» (13).
آقایِ بَهاءالدّینِ اسکَندَریِ اَرسَنجانی نیز بدُرُست دَر مَعنایِ «جَمّاشان» نوشتهاند: «(در اینجا) متعرِّضان و دستیازندگان»، و تَوَجُّه۟ کَرده و تَوَجُّه۟ نیز دادهاند که از این بی۟ت، «مُراد آن است که طریقِ وصل قرین با رنج و مِحنَت است.» (14)
نمونۀ تَعبیرِ نادَقیق و اَندَکَک إِف۟راطآلود و إِغراقآمیز از مَعنایِ این «جَمّاشانِ» غَزَلِ شی۟خ، «غارتگران، درازدستیکُنان» است که آقایِ غُلامرِضا اَرژَنگ دَر شَرحِ هَمین بی۟تِ سَعدی بَر قَلَم راندهاند (15)؛ و خَیال میکُنَم پیآمَدِ سوءِ بَرداشتی باشَد از تَعبیرِ “مردِ متعرِّضِ زنان” که بَعضِ شارِحان و واژهگُزاران، بدُرُست دَر توضیحِ واژۀ تازیِ «جَمّاش» گُفته و نوشتهاند.
دَر حَواشیِ اُستاد دکتر مُظاهِرِ مُصَفّا بَر کُلّیّاتِ سَعدی، دَر توضیحِ این «جَمّاشان» نوشته شُده است: «فریفتهشدگان، مستشدگان» (16)؛ که مَعنائی است مُناسِبِ سیاق و تا اندازهای دُرُست و البتّه مُتَسامِحانه و آزاد.
دَر میانِ شُرّاحِ غَزَلِ شی۟خِ شیراز، سَخت دَر شگفتم از دوستِ دانِشومَندِ فُروزان۟یادَم، اُستاد کاظِمِ بَرگ نی۟سی (1335 ـ 1389 هـ.ش.) ـ رَح۟مَةُ اللهِ عَلَی۟هِ رَحمَةً واسِعَةً ـ، که چهسان عَلیٰرَغمِ آشنائیِ ژَرف با مَعنایِ أَصلیِ «جَمّاش»، عِنانِ اِلتِفات بَرتافته و در گُزارِشِ بی۟تِ سَعدی نوشته است: «جمّاش» دَر زبانِ عَرَبی به مَعنایِ “زَنباز، زَنباره” است (جَم۟ش به معنایِ “مُغازله و مُلاعبه و عشقبازی” است)، أمّا دَر زبانِ فارسی به معنایِ “دِل۟فریب، اَفسونگَر، لَوَن۟د” (صفتِ “معشوق” و گاه نیز به عنوانِ صفتِ “چشمِ معشوق”) به کار رفته است. در این بیت “جَمّاشانِ گُل” مانندِ “سِلَح۟دارانِ خار” تَشبیهِ صَریح است و مُراد “گُلهایِ جَمّاش” است، یا “دِل۟بَرانِ اَفسونگَر و لَوَن۟د”، زیرا “گُل” اِس۟تعاره از “مَعشوق” هم هست. … معنیِ بیت: تا جهان بوده است گُلهایِ دِل۟فریب و افسونگر از مُصاحبَتِ خارهایِ مُسَلَّح آزار دیدهاند. در جهان، نوش و نیش با هم است، و عاشق اگر در پیِ وصالِ مَعشوق است، باید رنج و آزارِ او را نیز به جان بِخَرَد.» (17).
عَجَب۟تَر از کَم۟عِنایَتیِ مَرحومِ بَرگ نی۟سی به مُرادِ سَعدی از واژۀ «جَمّاش«، هَمین دوگانگی و اِضطِرابی است که اُستاد بَرگ نی۟سی دَر تَقریر «معنیِ بیت» بدان دُچار آمده است. از یکسو چون “جَمّاشانِ گُل” را إِضافۀ تشبیهی میاِنگارَد، از آزُردگی و رَنجیدگیِ خودِ “گُل” از خار سُخَن میدارَد، و از دیگَرسو از آزُردگی و رَنجیدگیِ خواستارِ “گُل”. … دَر فَرجام باید روشَن داشت که: دَر اینجا چه کَسی از دَستِ خار آزرده شُده است؟ خودِ “گُل” یا خواستارِ “گُل”؟ … به اَندَک۟اِلتِفاتی هویدا میگَردَد که سَعدی از رَنج و شِکَنج و أَلَمی میگویَد که “خواهَندگانِ گُل” و “گُلچینان” از دَستِ خار میکَشَند؛ چه، خار، دَر طَریقِ وُصول و وِصالِ ایشان به گُل، چونان سِلَحداری ایستاده است و مُزاحَمَت میکُنَد.
این مَعنیٰ، دَر أَدَبِ مَدرَسیِ ما، شناختهتَر از آن است که به إِقامۀ شَواهِدی بَر آن حاجَت اُفتَد. با این۟هَمه، ـ به اصطِلاحِ طَلَبگی: ـ برایِ “تَقریبِ” آن به أَذهانِ عُمومِ خوانَندگانِ این سَطرها، شَواهِدی چَند از خودِ شی۟خِ شیراز ـ بَر بُنیادِ کُلّیّاتِ ویراستۀ جاودان۟یاد مُحَمَّدعَلیِ فُروغی ـ میآوَریم:
صاحِبدِلی نَمان۟د دَرین فَصلِ نوبَهار
إِلّا که عاشِقِ گُل و مَجروحِ خارِ اوست (غ 93).
از من مَشِنو دوستیِ گُل، مَگَر آنگاه
کِم پای۟برَهنه خَبَر از خار نَباشَد (غ 202).
خار دَر پای گُل از دور به زحمَت دیدَن،
تشنه بازآمدن از چشمۀ حی۟وان تا چَند؟ (غ 227).
بارِ یاران بکَش که دامَنِ گُل
آن بَرَد کاح۟تِمالِ خار کُنَد! (غ 237).
گَر مَن از خار بتَرسَم نَبَرَم دامنِ گُل؛
کام دَر کامِ نَهَنگست ببایَد طَلَبید! (غ 273).
مَگَر دُنیا سَرآمَد کاینچُنین آزاد دَر جَنَّت
مَیِ بی دُرد مینوشَم، گُلِ بی خار میچینَم (غ 425).
سودِ دَریا نیک بودی گَر نَبودی بیمِ موج
صُحبَتِ گُل خوش بُدی گَر نیستی تَشویشِ خار (از گُلِستان).
هَوایِ دِل نَتَوان پُخت بی تَعَنُّتِ خَلق
درَختِ گُل نَتَوان چید بی تَحَمُّلِ خار (از قَصائِد).
یا تَرکِ گُلِ لَعل هَمی بایَد گُفت
یا با أَلَمِ خار هَمی بایَد ساخت (از رُباعیّات).
شَواهِدِ این مَعنی، پُرشُمار است و نمونهها بسیار.
ال۟حاصِل، خواهانِ «گُل»، در بی۟تِ موردِ بَحثِ ما، «جَمّاش» خوانده شُده است. «گُل» همان مَعشوق و دِلبَر است و «جَمّاش» کَسی است که خواهانِ دِلبَر است. اِستِعمالِ واژۀ «جَمّاش» به مَعنایِ خواهانِ دِلبَر، یا دَقیق۟تَر بگویَم: زَن۟دوست و کَسی که دُنبالِ زَن و عِشق۟بازی با اوست، هَمان کاربُردِ أَصیلِ تازیِ واژه است.
این مَعنایِ «جَمّاش» چُنان که گُفتیم و دَر گُفتارِ بَعضِ گُزارَندگانِ سُخَنِ شی۟خ نیز موردِ إِشارَت بود، از خاستگاهِ تازیِ این واژه با آن هَمراه شُده و به قَلَمروِ أَدَبِ پارسی گام نِهاده و میبینیم که دَر شِعرِ سَعدیِ شیرازی هَم بروشَنی آمَده است و ـ به گُمانِ راقِم ـ جایِ گُفتوگو و تَردید نَدارَد.
بَرایِ آنان که خواستارِ مُلاحظۀ گُفتارهایِ واژهشناسانِ تازیپِژوه اند، نمونههائی از أَقوالِ أَهلِ لُغَت را میآورم و پیشاپیش عُذر میخواهَم که به تَرجَمۀ یَکایَکِ عِبارات دَست نمییازَم، چرا که ایبَسا تَرجَمۀ بَعضِ أَلفاظِ آن با پاسداشتِ عِفَّتِ قَلَم دَرنَسازَد.
باری، از مُستَدرَکاتِ زَبیدی بَر قاموس که دَر تاجُ العَروس مَجالِ طَرح داده است، این است:
»رَجُلٌ جَمّاشٌ: غِزِّيلٌ، و امْرَأَةٌ جَمّاشَةٌ كَذٰلِك.» (18)
دَر کتابِ سودبَخشِ الإِف۟صاح فی فِقهِ اللُّغَه، دَر “الباب السّادِس فی نُعوتِ النِّساء و تَزَوُّجِهِنّ و حلیهِنّ و زینَتِهِنّ”، ذی۟لِ “المُغازلة”، میخوانیم:
»الجَم۟ش: المُغازَلَة و المُلاعَبَة، يَق۟رصُها و يُلاعِبُها. و رَجُلٌ جَمّاشٌ: مُتَعَرِّضٌ لِلنِّساءِ. جَمَشَها يجمُشها جَمشًا و جَمَّشَها.» (19).
دَر هَمان تاج ال۟عَروسِ زَبیدی میخوانیم:
»و عَن اللَّي۟ثِ الجَمْش: المُغَازَلَةُ و المُلَاعَبَةُ، و هُوَ ضَرْبٌ مِنها بقَرْصٍ و لَعِبٍ، كالتَّجْمِيشِ، عَن ثَعْلَبٍ، و قَد جَمَشَتْه و هُوَ يَجْمُـِشُهَا، أَی۟ يَقْرُصُهَا و يُلاعِبُهَا، و قالَ أَبوالعَبَّاس: قِيلَ لِلمُغَازَلَةِ: تَجْمِيشٌ، مِنَ الجَمْشِ، و هُوَ الكَلامُ الخَفِیُّ، و هُوَ أَنْ يَقُولَ لِهَواهُ: هَی۟ هَی۟.
و قالَ ابنُ الأَعْرَابِیّ: رَجُلٌ جَمّاشٌ، كَشَدّادٍ، أَی۟ مُتَعَرِّضٌ لِلنِّسَاءِ، كَأَنَّهُ يَطْلُبُ الرَّكَبَ الجَمِيشَ، أَی المَحْلُوقَ.» (20).
جاراللهِ زَمَخشَری دَر أَساس البَلاغَه فَرموده است:
»جمش– ظلَّ يَجْمُشُها جَمْشًا و يُجَمِّشُها تَجمِيشًا، وَ هُو أَن يقرُصَها و يُغازِلَها، مِن الجَمْشِ و هُوَ الحَلْبُ بأَطرافِ الأَصابِعِ، و رَجلٌ جَمّاشٌ: غِزِّيلٌ، و ام۟رَأَةٌ جَمَّاشَةٌ.
و رَكَبٌ جَمِيشٌ حَلِيقٌ، و اطَّلَىٰ بالنُّورةِ فَجَمَشَتْ شَعرَه.» (21)
دَر تَهذيبُاللُّغَه یِ أَز۟هَری آمده است:
»و الجَمْشُ: المُغَازلةُ، و هُوَ يَجْمِشُها: أَی يَقْرصُها و يُلاعِبُها» (22).
و:
»و قالَ ابنُ الأَعرابیّ: قيلَ لِلرَّجُلِ: جَمَّاشٌ لأَنَّهُ يَط۟لبُ الرَّكَبَ ال۟جَمِيشَ.
و قالَ أَبوالعَبّاسِ: قِيلَ لِلمُغازَلَةِ: تَجميشٌ مِنَ الجَمْشِ وَ هُوَ الكَلَامُ الخَفیُّ، و هُوَ أَن يَقُولَ لِهَوَاهُ: هَی۟ هَی۟.» (23)
ال۟غَرَض، »جَم۟ش» و «تَج۟میش»، دَر واقِع، به مَعنایِ مُغازله و مُلاعبه با زَن و ناز و نَوازِش کَردَن و نیشگونگرفتنِ وی و شوخی و عِش۟قبازی با او، و خُلاصه، ـ به اِصطِلاح ـ وَررَفتن و لاسزَدَن است (24). مَردِ کُنَندۀ این أَفعال را نیز، هَم «جامِش» گویَند و هَم «جَمّاش» (25) ناگُفته نَمانَد که «جَم۟ش» را دَر بابِ زن نیز دَر حَقِّ مَرد به کار بُرده و گُفتهاند: جَمَشَت۟هُ ال۟مَر۟أَةُ (26).
وان۟گَهی، دَر تَعبیرِ «جَمّاشانِ گُل» که شی۟خِ ما، سَعدی، به کار بُرده است، البَتّه بیش از این که گُذَشت نیز ظَرافت و دِقَّت و تَناسُبی مُندَرِج است.
توضیح آن که:
»گُلِ» سَعدی، دَر “پُشتِ صَحنه”یِ غَزَل، ـ چُنان که گُفتیم ـ بیگُمان هَمان مَحبوب و مَعشوق و دِلبَر است و «جَمّاشِ» گُل، مُحِبّ است که آهَنگِ مُعاشَقَت و مُغازَلَت و مُلاعَبَت با مَحبوب دارَد؛ لیک تَناسُبِ «جَمّاش» با «گُل»، دَر هَمین ظاهِرِ کَلام و صورَتِ مَل۟فوظ نیز، تَمام است و وَرایِ رَبطِ خَفی.
«جَمّاشِ گُل»، دَر حَقیقَت، کَسی است که دَست مییازَد تا گُل را بچینَد و ببویَد و از آن بَهره جویَد و… .
شُما بفَرمایید: “گُلچین“. … و البَتّه این تَعبیر از «جَمّاش» به “گلچین“، مَجازی یا باف۟تَنی نیست! … بَل عی۟نِ یکی از مَعانیِ لُغَویِ «جَم۟ش» است دَر زبانِ تازی.
جَمَشَ النَّباتَ / نَباتَ الأَرضِ، دَر زبانِ تازی، یَعنی: رُستَنیها را دِرَوید، گیاه / عَلَف را درو کَرد، بُرید (27 و 28).
اینجاست که دَر غایَتِ وُضوح دَرمییابیم شی۟خِ شیرین۟سُخَنِ شیراز، تَعبیر «جَمّاشانِ گُل» را، دَر ظاهِرِ کلام، به مَعنایِ“گُلچینان“، و دَر باطِنِ مُفادِ آن، به مَعنایِ“جویَندگانِ دِلبَر“، با چه سَختگی و پُختگی و حُسنِ انتِخابی دَرنشان۟ده و به کاربُرده است و با چه نیکوئی و سَنجیدگی از ظَرفیَّتهایِ لُغَویِ واژۀ «جَمّاش» بَهرۀ دَرخور جُسته.
آری، راستی را که وَقتی آدَمی به غَورِ کَلامِ سَعدی میرَسَد، چارهای جُز این نَخواهَد داشت که سُخَنِ خودِ شی۟خ را ـ رَوَّحَ اللهُ رُوحَهُ العَزیز ـ واگویه کُنَد که فَرمود:
هَمه گویَند و سُخَنگُفتَنِ سَعدی دِگَرَست!
هَمه دانَند مَزامیر، نَه هَمچون داود!
وَ السَّلامُ خَی۟رُ خِتام (29)
- کلّیّاتِ سَعدی، بهاِهتِمامِ: مُحَمَّدعَلیِ فُروغی [با هَمکاریِ: حَبیبِ یَغ۟مائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ: بَهاءالدّینِ خُرَّم۟شاهی]، چ: ۱۵، تِهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، ۱۳۸۹ هـ.ش.، ص ۴۹۲، غ ۲۲۴.
- فَرهَنگِ بزُرگِ سُخَن، بهسَرپَرَستیِ: دکتر حَسَنِ أَنوَری، چ: ۱، تِهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، ۱۳۸۱ هـ.ش.، ۳ / ۲۱۷۶.
- شَرحِ شوق )شَرح و تَحلیلِ أَشعارِ حافِظ)، دکتر سَعیدِ حَمیدیان، چ: ۲، تِهران: نَشرِ قَط۟ره، ۱۳۹۲ هـ.ش.، ۳ / ۱۹۵۴.
- نگَر: دیوانِ حافِظ شیرازی (هَمراه با مَعانیِ أَشعار و ذِکرِ مَعانیِ لُغات و اِصطِلاحات و زیبائیهایِ أَبیاتِ غَزَلها)، بهکوشِشِ: دکتر مُحَمَّدجَوادِ شَریعَت، چ: ۱، تِهران: نَشرِ آتروپات، ۱۳۸۱ هـ.ش.، ص ۲۶۳؛و: دیوانِ حافِظ (بَر أَساسِ نُسخۀ قَزوینی و خان۟لَری، با مُقابلۀ نُسخهها و شرحهایِ مُعتَبَر، هَمراه با شَرح و معنیِ کاملِ غَزَلها و فَرهَنگِ لُغات و اِصطِلاحات)، بهکوشِشِ: دکتر حُسَی۟نعلیِ یوسُفی، چ: ۱، تِهران: نَش۟رِ روزگار، ۱۳۸۱ هـ.ش.، ص ۲۳۵؛و: شاخِ نَباتِ حافِظ (شَرحِ غَزَلها، هَمراه با مُقَدّمه، تَلَفُّظِ واژگانِ دُشوار، دُرُست۟خوانیِ أَبیات و فَرهَنگِ اِصطِلاحاتِ عِرفانی)، دکتر مُحَمَّدرضا برزگَرِ خالِقی، چ: ۹، تِهران: اِن۟تِشاراتِ زَوّار، ۱۳۹۶ هـ.ش.، ص ۳۴۱.
- و البَتّه این نیز از دیدۀ بابَصیرَتِ أَهلِ نَظَر دور نیست که:
خواجۀ رِندانِ جهان، حافِظ، با این نِسبت۟دادنِ صِفَتی که از بَرایِ چشمانِ زَنان و شاهِدانِ عشوهگَر و فُسون۟کار مَعروف است و مَذکور، به «شی۟خِ شَهر»، دَر واقع، شی۟خ را با تَرفَندی رِندانه تَحقیر و تَمَسخُر نیز میکُنَد؛ آنسان که اِنگاری اِمروز کَسی از زُلفِ آشفته و چشمِ خمارِ فُلان و بَهمان خُداوندگارِ مَناصِب سُخَن دارَد؛ که پیداست چه مایهای از طَنز و تَسخَر دَر خود خواهَد داشت!
نیز دور نیست حافِظ با کاربُردِ واژۀ «جَمّاش»، “چشمِ شی۟خِ شَهر” را به زَن۟بازی و هَوَس۟رانی و ناپاکی هَم مَن۟سوب و موصوف داشته باشد.
شَرحِ این که چهسان چُنین مَعنائی ـ أَعنٖی: زَن۟بازی و هَوَس۟رانی ـ از واژۀ «جَمّاش» بدَر میآیَد، دَر دُنبالۀ مَقال مَک۟شوف خواهد شُد. - شُکوهِ سَعدی دَر غَزَل، به اِنتِخاب و شَرحِ: عَبدالمُحَمَّدِ آیَتی، چ: ۱، تِهران: اِنتِشاراتِ هیرمَند، ۱۳۶۹ هـ.ش.، ص ۱۱۶.
- شَرحِ غَزَلهایِ سَعدی، بهکوشِشِ: دکتر مُحَمَّدرضا برزگَرِ خالِقی ـ و ـ دکتر تورَجِ عَق۟دایی، چ: ۱، تِهران: اِن۟تِشاراتِ زَوّار، ۱۳۸۶ هـ. ش.، ۱ / ۴۹۷ و ۴۹۸.
- شرحِ غَزَلیّاتِ سَعدی، فَرَحِ نیازکار، چ: ۱، تِهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس (با هَمکاریِ: مَرکَزِ سَعدیٖ شناسی)، ۱۳۹۰ هـ.ش.، ص ۶۲۶.
- کلّیّاتِ سَعدی، بهاِهتِمامِ: مُحَمَّدعَلیِ فُروغی [با هَمکاریِ: حَبیبِ یَغ۟مائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ: بَهاءالدّینِ خُرَّم۟شاهی]، چ: ۱۵، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، ۱۳۸۹ هـ. ش.، ص ۷۹۵، غ ۲۹ (از “مَواعِظ“).
- نگَر: شَرحِ غَزَلهایِ سَعدی، بهکوشِشِ: دکتر مُحَمَّدرضا برزگَرِ خالِقی ـ و ـ دکتر تورَجِ عَق۟دایی، چ: ۱، تهران: اِن۟تِشاراتِ زَوّار، ۱۳۸۶ هـ. ش.، ۱ / ۴۹۸؛و: شرحِ غَزَلیّاتِ سَعدی، فَرَحِ نیازکار، چ: ۱، تِهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس (با هَمکاریِ: مَرکَزِ سَعدیٖ شناسی)، ۱۳۹۰ هـ.ش.، ص ۶۲۶.
- شَرحِ شوق (شَرح و تَحلیلِ أَشعارِ حافِظ)، دکتر سَعیدِ حَمیدیان، چ: ۲، تِهران: نَشرِ قَط۟ره، ۱۳۹۲ هـ.ش.، ۲ / ۱۵۰۵.
- غَزَلهایِ سَعدی، بهکوششِ: نوراللهِ ایزدپَرَست، چ: ۲، تِهران: دانِش، ۱۳۶۲ هـ.ش.، ۱ / ۳۰۴، هامِش.
- دیوانِ غَزَلیّاتِ اُستادِ سُخَن سَعدیِ شیرازی، با مَعنیِ واژهها و شَرحِ أَب۟یات و … بهکوششِ: دکتر [سَیِّد] خَلیلِ خَطیب رَهبَر، چ: ۱۱، تِهران: اِنتِشاراتِ مَه۟تاب، ۱۳۸۹ هـ.ش.، ۱ / ۳۳۰.
- غَزَلیّاتِ شیخ شیراز سَعدی، مُقَدَّمه و شَرح: بَهاءالدّینِ اسکَندَری، چ: ۶، تِهران: مُؤَسَّسۀ اِن۟تِشاراتِ قَد۟یانی، ۱۳۸۶ هـ.ش.، ص ۳۱۰، هامِش.
- نگَر: غَزَلیّات و قَصایدِ سَعدی، بهکوشِشِ: غُلامرِضا اَرژَنگ، چ: ۱، تِهران: نَشرِ قَط۟ره، ۱۳۸۳ هـ. ش.، ص ۵۲۳ (توضیحاتِ غَزَلِ ۲۲۴، ب ۸).
- مَتنِ کامِلِ دیوانِ شیخِ أَجَل سَعدیِ شیرازی، بهکوشِشِ: مُظاهِرِ مُصَفّا، بازخوانی و ویرایِش: أَکرَمِ سُلطانی، چ: ۱، تِهران: اِنتِشاراتِ روزنه، ۱۳۸۳ هـ.ش.، ص ۴۳۵، هامِش.
- غَزَلیّاتِ سَعدی، مُقابله، إِعراب۟گُذاری، تَصحیح، توضیحِ واژهها و اِصطِلاحات، مَعنایِ أَب۟یات و تَرجَمۀ شِعرهایِ عَرَبی: کاظِمِ بَرگ نی۟سی، ویراستِ ۲، چ: ۱، تِهران: شرکتِ اِن۟تِشاراتیِ فِکرِ روز، ۱۳۸۶ هـ. ش.، ۱ / ۵۳۱.
- تاجُ العَروس مِن جَواهِر القاموس، السَّیِّد مُحَمَّد مُرتَضَی ال۟حُسَی۟نیّ الزَّبیٖدیّ، ج ۱۷، تَحقیق: مُصطَفیٰ حِجازی، راجَعَه: عَبدالسَّتّار أَحمد فراج، ط: ۲، الکوی۟ت: المَجلِس الوَطَنیّ لِلثَّقافَة و الفُنون و الآداب، بیتا، ص ۱۱۳.
- الإِف۟صاح فی فِقهِ اللُّغَه، حُسَی۟ن یوسُف موسیٰ ـ و ـ عَبدالفَتّاح الصَّعیدیّ، اُفست از رویِ ط: ۲، ۱ / ۳۳۱.
- تاجُ العَروس مِن جَواهِر القاموس، السَّیِّد مُحَمَّد مُرتَضَی ال۟حُسَی۟نیّ الزَّبیٖدیّ، ج ۱۷، تَحقیق: مُصطَفیٰ حِجازی، راجَعَه: عَبدالسَّتّار أَحمد فراج، ط: ۲، الکوی۟ت: المَجلِس الوَطَنیّ لِلثَّقافَة و الفُنون و الآداب، بیتا، ص ۱۱۲.
- أَساسالبَلاغَة، أَبوالقاسِم جارُالله مَحمود بن عُمَر بن أَحمَد الزَّمَخ۟شَریّ، تَحقیق: مُحَمَّد باسِل عُیون السُّود، ط: ۱، بَی۟روت: دارال۟کُتُب العِلمیَّة، ۱۴۱۹هـ.ق.، ۱ / ۱۴۷؛و: همان، قِراءَة و ضَبط و شَرح: د. مُحَمَّد نَبیل طریفی، ط: ۱، بَی۟روت: دار صادِر، ۱۴۳۰هـ.ق.، ص ۹۷.
- تَهذيب اللُّغَة، أَبومَنصور مُحَمَّد بن أَحمَد الأَزهَریّ، ج ۱۰، تَحقیق: عَلی حَسَن هِلالی، مُراجَعَة: مُحَمَّد عَلی النَّجَّار، القاهِرَة: الدّار المِصریّة للتَّألیف و التَّرجَمَة، بی تا، ص ۵۴۹.
- هَمان، هَمان ص
- نگَر: فَرهَنگِ مُتَرجِم / عَرَبی ـ فارسی، مُحَمَّدحُسَینِ باتمانغلیچ، چ: ۱، تِهران: نَشرِ می۟زان، ۱۳۹۶هـ.ش.، ۱ / ۸۲۳ ؛و: فَرهَنگِ مُعاصِر عَرَبی ـ فارسی / بَر أَساسِ فَرهَنگِ عَرَبی ـ انگلیسیِ هان۟س وِر، آذَرتاشِ آذَرنوش، چ: ۱۴، تِهران: نَشرِ نی۟، ۱۳۹۱ هـ.ش.، ص ۱۴۴.
- نگَر: الْمُعْجَم الوَسیط، قامَ بإِخ۟راجِهِ: إِبراهیم مُص۟طَفیٰ ـ و ـ أَحمَد حَسَن الزَّیّات ـ و ـ حامِد عَبدالقادِر ـ و ـ مُحَمَّد عَلی النّجّار، اُفست از رویِ ط. قاهِره / ط: ۲، استانبول: دار الدَّعوَة، ۱۴۱۰ هـ.ق.، ص ۱۳۴.
- نگَر: هَمان، هَمان ص.
- نگَر: فَرهَنگِ جامِعِ کاربُردیِ فَرزان / عَرَبی ـ فارسی / از دیرینه أَیّامِ عَرَب تا نوتَرین واژگانِ عِلم و أَدَب، پَرویزِ اَتابَکی، چ: ۱، تِهران: نَشر و پِژوهِشِ فَرزانِ روز، ۱۳۷۸ ـ ۱۳۸۰ هـ.ش.، ۲ / ۹۸۵؛و: الْمُعْجَم الوَسیط، قامَ بإِخ۟راجِهِ: إِبراهیم مُص۟طَفیٰ ـ و ـ أَحمَد حَسَن الزَّیّات ـ و ـ حامِد عَبدالقادِر ـ و ـ مُحَمَّد عَلی النّجّار، اُفست از رویِ ط. قاهره / ط: ۲، استانبول: دار الدَّعوَة، ۱۴۱۰ هـ.ق.، ص ۱۳۴.
- دَر التِفات۟یافتَن بدین مَعنایِ لُغَویِ أَخیرالذِّک۟ر، وام۟دارِ إِشارَتِ صَدیقِ فَرهیختۀ دانِش۟وَر، اُستاد إِبراهیمِ سپاهانی، ام. خدایَش پاداشِ نیکو دِهاد و مَرا دَر گُزاردِ حَقِّ تَعلیمی که بَر ذِمَّتِ داعی دارَد، یار باد!
- این گُفتار، پیش از این، دَر فَصلنامۀ دَریچه (س ۱۳، ش ۵۰، صص ۹۴ ـ ۱۰۳) به چاپ رَسیده است.
منبع: کاتبان/ یادگارستان