میراث مکتوب- از آنجا که سعدی شاعر واقع بینی است، به رغم صلح دوستی و آشتی طلبی پیوستهاش، می داند که خواهی نخواهی جنگ در می گیرد، پس در این صورت لازم است اخلاق و آدابی برای آن تدوین کرد. بخشی از این آداب به فنون رزمی نیز بر می گردد که در بخش پیشین به آن اشاره شد.
برای خواندن بخش نخست این نوشته کلیک کنید.
۴ـ «نازپروردِ تنعم» اهل جنگاوری نیست و نباید به میدان برود، چه رسد که فرمانده هم باشد!
به گرمابه پرورده و خیش و ناز
برنجد چو بیند درِ جنگ باز
دو مردش نشانند بر پشت زین
بوَد کش زند کودکی بر زمین!
(۱۰۵۸ ـ ۱۰۵۹)
در قزاگند مرد باید بود
بر مخنث، سلاح جنگ چه سود؟
(گل، ب ۲)
پیدا شود که مرد کدام است و زن کدام
در تنگنای حلقه مردان به روز جنگ
مردی درون شخص چو آتش در آهن است
و آتش برون نیاید از آهن مگر به سنگ (صاحبیه، ۷۶۴)
۵ ـ گریزنده از میدان جنگ را باید سخت تنبیه کرد تا کسی در آوردگاه سستی نکند.
یکی را که دیدی تو در جنگ پشت
بُکش گر عدو در مصافش نکشت (۱۰۶۰)
… سواری که بنمود در جنگ پشت
نه خود را که نامآوران را بکشت
(۱۰۶۰ و ۱۰۶۴)
«سپاهی که از صف کارزار دشمن بگریزد، بباید کشت که خونبهای خود به سلف خورده است. سپاهی را که سلطان نان میدهد، بهای جان میدهد. پس اگر بگریزد، خونش شاید که بریزند.» (نصیحهالملوک، ص ۸۰۸) چون او دیگران را هم به کشتن میدهد:
آن که جنگ آرد، به خون خویش بازی میکند
روز میدان، وان که بگریزد، به خون لشکری (گل، ب۱)
۷ـ همرزمانِ دوست و یکدل، شجاعانه میجنگند و نمیگذارند یکی از جمعشان به اسارت بیفتد؛ بنابراین باید میان رزمندگان انس و الفتی برقرار کرد. در غیر این صورت چارهای جز گریز از معرکه نیست.
شجاعت نیاید مگر زان دو یار
که افتند در حلقه کارزار
دو همجنسِ همسفره همزبان
بکوشند در قلب هیجا به جان،
که ننگ آیدش رفتن از پیش تیر
برادر به چنگال دشمن اسیر
چو بینی که یاران نباشند یار
هزیمت ز میدان غنیمت شمار
(۱۰۶۵ـ ۱۰۶۸)
دوستانِ سختپیمان را ز دشمن باک نیست
شرط یار آن است کز پیوندِ یارش نگسلد
صد هزاران خیط یکتو را نباشد قوتی
چون به هم برتافتی، اسفندیارش نگسلد (صاحبیه، ۷۵۵)
چهارم) گفتار اندر دلداری هنرمندان
سعدی پس از بیان این مطالب و لزوم مجازات گریزندگان از میدان جنگ، گفتار حاضر را میآورد و به شاه توصیه میکند که دو گروه را مورد توجه و حمایت و عنایت خاص قرار دهد: قلمزن یا اهل دانش و رای (دبیران و نویسندگان) و شمشیرزن (نظامیان) را.
دو تن پرور ای شاه کشورگشای:
یکی اهل بازو، دوم اهل رای
ز نامآوران گوی دولت برند
که دانا و شمشیرزن پرورند
هر آن کو قلم را نورزید و تیغ
بر او گر بمیرد، مگو: ای دریغ
قلمزن نکو دار و شمشیرزن
نه مطرب که مردی نیاید ز زن (۱۰۶۹ـ۱۰۷۲)
در همین راستا میتوان به حمایت از خانواده و بازماندگان نظامی مقتول اشاره کرد که بر شاه است: «لشکریان را که در جنگ عدو کشته شوند، برگ و معاش از فرزندان و متعلقان او دریغ ندارد.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۰)
طریق و رسم صاحب دولتان است
که بنوازند مردان نکو را
دگر چون با خداوندان بقا داد
نکو دارند فرزندان او را (صاحبیه، ۷۴۶)
پنجم) گفتار اندر حذر کردن از دشمنان
در این فصل کوتاه یک نکته امنیتی که پیشتر بدان اشارهای شده بود، مشروحتر بیان میشود که چیزی نیست جز رعایت اصل احتیاط. پیشتر آمد که به دعوت صلح دشمن باید پاسخ مثبت داد؛ اما احتیاط را در نظر داشت و اینجا نیز بر همین نکته تأکید میشود که ممکن است فراخوان صلحِ دشمن، ترفندی برای غافلگیری باشد.
نگویم ز جنگ بداندیش ترس
در آوازه صلح از او بیش ترس
بسا کس به روز آیت صلح خواند
چو شب شد، سپه بر سر خفته راند
زرهپوش خسبند مرداوژنان
که بستر بود خوابگاه زنان (۱۰۷۵ـ۱۰۷۷)
نکته بعدی این است که احتیاط نه در زمان جنگ یا آتشبس، بلکه در زمان صلح و آشتی هم لازم است و باید همواره گوش به زنگ تازش دشمنان بود و نظامیان و وسایل جنگی آماده داشت.
پس شاه باید «پیوسته چنان نشیند که گویی دشمن بر در است که اگر ناگاه درآید، ناساخته نباشد.» (رساله انکیانو، ص۸۲۱) در جای دیگر هم عیناً خطاب به شاه میگوید:
«پیوسته چنان نشین که گویی…» (نصیحهالملوک، ص۸۱۶) و شاه «در همه حال از مکر و غدر ایمن ننشیند و اندیشه کند تا حاسدان فرصت غنیمت شمارند.» (همان، ص۸۰۷)
بباید نهان جنگ را ساختن
که دشمن نهان آورد تاختن
حذر، کار مردان کارآگه است
یَزَک، سد رویینِ لشکرگه است (۱۰۷۹ـ۱۰۸۰)
ششم) گفتار اندر دفع دشمن به رای و تدبیر
سعدی در این فصل هشت بیتی، تقریباً به چهار موضوع مرتبط و به هم پیوسته میپردازد که در کل، انداختن دشمنان به جان هم و پیشگیری از اتحادشان است:
۱ـ دور از خرد است که در میان دو دشمن ضعیف، احساس امنیت کرد؛ چون اگر آنها با هم یکی شوند، کار دشوار میگردد.
میان دو بدخواهِ کوتاهدست
نه فرزانگی باشد ایمن نشست
که گر هر دو با هم سگالند راز
شود دست کوتاه ایشان دراز (۱۰۸۱ـ۱۰۸۲)
۲ـ در یک زمان نباید با دو دشمن جنگید. پس یکی را بفریب و با دیگری بجنگ.
یکی را به نیرنگ مشغول دار
دگر را برآور ز هستی دمار (۱۰۸۳)
اما «دشمنان متفق را متفرق نتوانی گردانیدن، مگر بدانکه با بعضی از ایشان دوستی به دست آری.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۵)
۳ـ بنا بر یک اصل کهن: دشمنِ دشمن من، دوست من است!
اگر دشمنی پیش گیرد ستیز
به شمشیرِ تدبیر خونش بریز:
برو دوستی گیر با دشمنش
که زندان شود پیرهن بر تنش (۱۰۸۴ـ۱۰۸۵)
به همین قیاس، دوستی که با دشمن آشتی میکند، دشمن محسوب میشود: «هر که با دشمنان صلح میکند، سر آزار دوستان دارد.»
بشوی ای خردمند از آن دوست دست
که با دشمنانت بود همنشست (گل، ب۸)
۴ـ از چنددستگی در لشکر دشمن استقبال کن: «چو بینی که در سپاه دشمن تفرقه افتاد، تو جمع باش و اگر جمع شوند، از پریشانی اندیشه کن.»
برو با دوستان آسوده بنشین
چو بینی در میان دشمنان جنگ
و گر بینی که با هم یکزبانند
کمان را زه کن و بر باره بر سنگ
(گل، ب۸)
چو در لشکر دشمن افتد خلاف
تو بگذار شمشیر خود در غلاف
چو گرگان پسندند بر هم گزند
برآساید اندر میان گوسفند
چو دشمن به دشمن بود مشتغل
تو با دوست بنشین به آرامِ دل
(بو، ۱۰۸۶ـ ۱۰۸۸)
سعدی در ادامه همین موضوع، در جاهای دیگر توصیههای بیشتری هم دارد؛ از جمله انداختن دشمنان به جان هم: «دشمن به دشمن برانگیز، تا هر طرف غالب شوند، فتح از آن تو باشد.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۵) «سر مار به دست دشمن بکوب که از اِحدی الحُسنین خالی نباشد: اگر این غالب آمد، مار کُشتی و اگر آن، از دشمن رَستی.» (گل، ب۸)
سپاس دار خدای لطیف دانا را
که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را
همیشه باد خصومت جهود و ترسا را
که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را (صاحبیه، ۷۴۶)
هفتم) گفتار اندر ملاطفت با دشمن از روی عاقبتاندیشی
در این فصل کوتاه شیخ اجل ضمن ده بیت، به سه موضوع مهم میپردازد که هنوز هم قابلیت اجرا دارد:
۱ـ در حین جنگ و به اوج رسیدن دشمنی نیز نبایست راه آشتی را بهکل بست؛ اما البته این را باید از چشم رزمندگان دور داشت؛ زیرا آنها را در رزم سست میکند.
چو شمشیرِ پیکار برداشتی
نگه دار پنهان ره آشتی
که لشکرکشوفانِ مِغفرشکاف
نهان صلح جُستند و پیدا مصاف (۱۰۸۹ـ۱۰۹۰)
۲ـ در حین جنگ نیز میتوان در میان رزمندگان و حتی سرداران دشمن نفوذ کرد و برخی از آنها را به سوی خود کشانید.
دل مرد میدان نهانی بجوی
که باشد که در پایت افتد چو گوی (۱۰۹۱)
این کار بهویژه در وقت محاصره شهر و دژ دشمن بسیار مؤثر است و میتوان آن را با جنگ روانی ـ به اصطلاح امروزـ همزمان انجام داد.
۳ـ از اسیرکشی بایست پرهیز کرد و آنها ـ بهویژه سرانشان ـ را برای زمان مبادله نگاه داشت. ضمن اینکه رعایت حقوق اسیران کاری است انسانی و خداپسندانه.
چو سالاری از دشمن افتد به چنگ
به کشتن بَرَش کرد باید درنگ
که افتد کز این نیمه هم سروری
بماند گرفتار در چنبری
اگر کشتی این بندیِ ریش را
نبینی دگر بندی خویش را
(۱۰۹۲ـ۱۰۹۴)
۴ـ خوشرفتاری با اسیران و بهخصوص سردارانشان، آنها را نرم و جذب میکند و در نهایت این کار از چند حمله شبانه ناگهانی نیز مؤثرتر است.
اگر سر نهد بر خطت سَروری
چو نیکش بداری، نهد دیگری
اگر خُفیه ده دل به دست آوری
از آن بهْ که صد ره شبیخون بری
(۱۰۹۷ـ ۱۰۹۸)
هشتم) گفتار اندر حذر از دشمنی که در طاعت آید
در این فصل سعدی به شش موضوع کلی مختلف میپردازد:
۱ـ از خویشان دشمن که اظهار دوستی میکنند، برحذر باش: «دشمنی ضعیف که در طاعت آید و دوستی نماید، مقصود وی جز این نیست که دشمنی قوی گردد. و گفتهاند که: بر دوستیِ دوستان اعتماد نیست تا به تملق دشمنان چه رسد!» (گل، ب۸) و «دشمن چو از همه حیلتی فرو مانَد، سلسله دوستی بجنباند، وانگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمنی نتواند.» (همان)
گرت خویشِ دشمن شود دوستدار
ز تلبیسش ایمن مشو زینهار
که گردد درونش به کین تو ریش
چو یاد آیدش مهرِ پیوندِ خویش
بداندیش را لفظِ شیرین مبین
که ممکن بوَد زهر در انگبین (بو، ۱۱۹۹ـ۱۱۰۱)
دشمن اگر دوست شود چند بار
صاحب عقلش نشمارد به دوست
مار همان است به سیرت که هست
ورچه به صورت به درآید ز پوست (صاحبیه، ۷۵۰)
۲ـ کسی از شر دشمن ایمن است که نهایت احتیاط را دارد و حتی به دوستان هم کاملاً اطمینان نمیکند.
کسی جان از آسیب دشمن ببُرد
که مر دوستان را به دشمن شمرد
نگه دارد آن شوخ در کیسه دُر
که بیند همه خلق را کیسهبُر (بو، ۱۱۰۲ـ۱۱۰۳)
در گلستان هم حکایت عربی را میآورد که میترسید دزدان پولش را ببرند. پس دوستی را آورد تا تنها نباشد و از قضا او تا موضوع را فهمید، پول را دزدید! سپس به حضور پهلوانی اشاره میشود که قول نگهبانی از کاروان را داده بود؛ اما پیر دانایی گفت: «چه دانید اگر این هم از جمله دزدان است که به عیاری [=زیرکانه] در میان ما تعبیه شده است تا به وقت فرصت، یاران را خبر دهد…»
هرگز ایمن ز مار ننشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست
زخم دندان دشمنی بتر است
که نماید به چشم مردم، دوست (ب۳)
۳ـ لشکریان عاصی دشمن را نباید به خدمت گرفت؛ چون اگر وفادار بودند، به فرمانده خود خیانت نمیکردند. پس باید امانشان داد و مخفیانه جاسوسانی بر آنها گمارد.
سپاهی که عاصی شود در امیر
ورا تا توانی، به خدمت مگیر
ندانست سالار خود را سپاس
تو را هم ندارد، ز غدرش هراس
به سوگند و عهد استوارش مدار
نگهبانِ پنهان بر او برگمار (۱۱۰۴ـ۱۱۰۶)
۴ـ بر سپاهیان تازهکار نباید زیاده از حد سخت گرفت، بلکه باید فرصتی داد تا تعلیم ببینند؛ اما نه تا حدی که بیبند و بارشان کند.
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز (۱۱۰۷)
۵ـ سرزمین مفتوحه دشمن را بهتر است به زندانیان همان دیار سپرد؛ زیرا نسبت به مردم آنجا خودی محسوب میشوند و در عین حال با فرمانروای دشمن مخالفند، در نتیجه کار را به خوبی پیش میبرند.
چو اقلیم دشمن به جنگ و حصار
گرفتی، به زندانیانش سپار
که بندی چو دندان به خون در برد
ز حلقوم بیدادگر خون خورد (۱۱۰۸ـ ۱۱۰۹)
۶ـ سرزمین به دست آمده را باید بهتر از قبل اداره کرد؛ به طوری که اگر کار به درگیری دیگری با همان دشمن کشید، بومیان در حمایت از فاتحان به جنگ با آنها برخیزند.
چو برکندی از چنگ دشمن دیار
رعیت بهسامانتر از وی بدار
که گر باز کوبد در کارزار
برآرند عام از دماغش دمار (۱۱۱۰ـ۱۱۱۱)
اما اگر برعکس رفتار شود، بومیان به دشمن میپیوندند و در این صورت نیازی نیست که دروازه شهر را ببندی؛ چون دشمن در خود شهر است!
و گر شهریان را رسانی گزند
درِ شهر بر روی دشمن مبند
مگو دشمنِ تیغزن بر در است
که انبازِ دشمن به شهر اندر است (۱۱۱۲ـ۱۱۱۳)
نهم) گفتار اندر پوشیدن راز خویش
سعدی در این بخش یک اندرز نظامی و یک اندرز اخلاقی میدهد و آییننامه جنگی (یا آداب حرب) و نیز باب اول بوستان را به پایان میبرد:
۱ـ اسرار و اهداف نظامی باید کاملاً پوشیده باشد و در برخی اقدامات بایست وارونهنمایی کرد.
به تدبیرِ جنگ بداندیش کوش
مصالح بیندیش و نیت بپوش
منه در میان راز، با هر کسی
که جاسوسِ همکاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت
درِ خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زاولستان خواست شد
چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست
بر آن رای و دانش بباید گریست (۱۱۱۴ـ ۱۱۱۸)
(توضیح درباره بیت سوم: در قدیم رسم بود درِ خیمه را به جانبی باز میکردند که قصد حرکت به آن سمت داشتند. از تعلیقات مرحوم دکتر یوسفی در بوستان سعدی، ص۲۷۱٫)
شیخ اجل در همین راستا توصیههایی کرده است؛ از جمله: «هر آن سرّی که داری، با دوست در میان منه؛ چه دانی که وقتی دشمن گردد. و هر بدی که توانی، به دشمن مرسان، که باشد وقتی دوست گردد. رازی که پنهان خواهی، با کس در میان منه، و گرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشند، همچنین مسلسل.»
خامشی بهْ که ضمیرِ دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که: مگوی
ای سلیم، آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد، نتوان بستن جوی (گل، ب۸)
هرچه در این موضوع احتیاط کرد، باز کم است و سعدی آن را به موارد غیرنظامی هم تعمیم میدهد:
در سخن با دوستان آهسته باش
تا ندارد دشمن خونخوار گوش
پیشِ دیوار آنچه گویی، هوش دار
تا نباشد در پس دیوار، گوش (گل، ب۸، ش۱۲)
۲ـ اندرز اخلاقی سعدی در این بخش، همان چیزی است که بارها در جای جای آثارش بدان پرداخته: تا کاری با لطف و مهربانی برمیآید، درشتی نباید در پیش گرفت و با به دست آوردن دلها میتوان بر جهان دست یافت و دعای مردم مستضعف از لشکر جنگاور مؤثرتر است.
کرم کن، نه پرخاش و کینآوری
که عالَم به زیر نگین آوری
چو کاری برآید به لطف و خوشی
چه حاجت به تندی و گردنکشی؟
نخواهی که باشد دلت دردمند
دل دردمندان برآور ز بند
به بازو توانا نباشد سپاه
برو همت از ناتوانان بخواه
دعای ضعیفان امیدوار
ز بازوی مردی بهْ آید به کار
هر آن کاستعانت به درویش بُرد
اگر بر فریدون زد، از پیش برد
(۱۱۱۹ـ۱۱۲۴)
این باب مهم بوستان با اندرزی که آمد، تمام میشود؛ اما افزون بر آنچه خواندیم، سعدی مطالب دیگری هم در این موضوع دارد که در لابلای آثارش پراکنده است و از آن میان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱ـ دشمن را نباید حقیر شمرد: «ضعف رأی خداوند مملکت آن است که دشمن کوچک را محل ننهد.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۲) و «از دشمن ضعیف اندیشه کن که در وقت بیچارگی به جان بکوشد. گربه اگر چه ضعیف است، اگر با شیر در افتد، به ضرورت بزند و به چنگال چشمانش را برکند.» (همان، ص۸۱۵) «دشمن را خرد نباید داشت، اگرچه خرد باشد، تا بر او پیروز شوی. و به دوری راه و بسیاری لشکر فریفته نباید شد. که هر که دشمن را خرد دارد و میان او و از آنِ خویش دور داند و به بسیاری سپاه فریفته شود، او غافل باشد و دست از حزم بداشته باشد.» (آدابالحرب و الشجاعه، ص۳۰۱)
دانی که چه گفت زال با رستم گُرد:
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی که آبِ سرچشمه خُرد
چون بیشتر آمد، شتر و بار ببرد (گل، ب ۱)
یکی نصیحت درویشوار خواهم کرد
اگر موافق شاه زمانه میآید:
اگرچه غالبی، از دشمن ضعیف بترس
که تیر آه سحر با نشانه میآید (صاحبیه،۷۶۱)
عدو را به کوچک نباید شمرد
که کوه کلان دیدم از سنگ خرد
نبینی که چون با هم آیند مور
ز شیران جنگی برآرند شور؟
نه موری، که مویی از آن کمتر است
چو پُر شد، ز زنجیر محکمتر است (بو، ۵۹۵ ـ۵۹۷)
۲ـ «ضعف رای خداوند مملکت آن است که: دوست را چندان پایه بدهد که اگر دشمنی کند، بتواند.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۲) «حکما گفتهاند: دوست را چندان قوّت مده که اگر دشمن گردد، بر تو غالب شود.» (گل، ب۱، ح۲۷)
بندگان را ز حد به در منواز
این سخن سهل تُستری گوید
کان که با خود برابرش کردی
بیم باشد که برتری جوید (صاحبیه، ۷۶۱)
سفله را قوّت مده چندان که مستولی شود
گرگ را چندان که دندان تیزتر، خونخوارتر
(مفردات، ۷۹۰)
۳ـ بر ناتوانی دشمن دل مسوزان: «بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود، بر تو نبخشاید.»
دشمن چو بینی ناتوان، لاف از بروت خود مزن
مغزی است در هر استخوان، مردی است در هر پیرهن» (گل، ب۸)
و تا اندازهای مرتبط با همین موضوع گوید: «هر که بدی را بکشد، خلق را از بلای او برهاند و وی را از عذاب خدای.»
پسندیدهست بخشایش، ولیکن
منه بر ریشِ خلقآزار مرهم
ندانست آن که رحمت کرد بر مار
که آن ظلم است بر فرزند آدم (همان، ش ۱۶)
۴ـ «دشمن از خردی مگذار که بزرگ شود، و پیاده شطرنج رها مکن که به سر رود.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۵) تا حدودی مؤید همین مطلب است: «نسل فساد اینان منقطع کردن اولیتر است، و بیخ و تبار ایشان برآوردن؛ که آتش وانشاندن و اخگر گذاشتن، و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن، کار خردمندان نیست.» (گل، ب۱)
خوندار اگر چه دشمن خرد است، زینهار
مهمل رها مکن که زمانش بپرورد
تا کعب کودکی بود آغاز چشمهسار
چون پیشتر رود، ز سر مرد بگذرد (صاحبیه، ۷۵۲)
۵ـ برخلاف اندرز دشمن رفتار کن: «نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست، ولیکن شنیدن رواست، تا به خلاف آن کار کنی که عین صواب است.»
حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن
که بر زانو زنی دست تغابن
گرت راهی نماید راست چون تیر
از او برگرد و راه دست چپ گیر (گل، ب۸)
۶ـ تجاوز به کشورها جرم است و موجب مرگ مردم بیگناه.
تنت زورمند است و لشکر گران
ولیکن در اقلیم دشمن مران
که وی بر حصاری گریزد بلند
رسد کشوری بیگنه را گزند (بو، ۴۵۰ـ۴۵۱)
۷ـ اگر چارهای جز فتح سرزمین دیگر نیست، تا میشود باید از خونریزی پرهیز کرد.
چو شاید گرفتن به نرمی دیار
به پیکار، خون از مشامی میار
به مردی که ملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین
شنیدم که جمشید فرخسرشت
به سرچشمهای بر به سنگی نبشت:
بر این چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم بر هم زدند
گرفتیم عالم به مردی و زور
ولیکن نبردیم با خود به گور
(بو، ۴۷۶ـ۴۸۰)
۸ـ از اخلاق پیروزی، یکی هم این است: «چون دست یابی، آن کن که اگر دست دیگری باشد، تحمل مثل آن توان کردن.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۴) «کرم آن است که عفو کنی و اگر به ضرورت انتقام خواهی،… نه چندان که انتقام از حد بگذرد که آنگه ظلم از طرف تو باشد و دعوی از قِبَل خصم.» (گل، ب۱).
چو بر دشمنی باشدت دسترس
مرنجانْش کو را همین غصه بس
عدو زنده سرگشته پیرامنت
بهْ از خون او گشته در گردنت (بو، ۴۸۱ـ۴۸۲)
۹ـ از مرگ دشمن شادی مکن: «یکی مژده آورد پیش انوشروان عادل که: «خدای تعالی فلان دشمنت برداشت، گفت: هیچ شنیدی که مرا فروگذاشت؟»
اگر بمرد عدو، جای شادمانی نیست
که زندگانی ما نیز جاودانی نیست (گل، ب۱)
«به هلاک دشمن کسی شادمانی کند که از هلاک خویش ایمن شده باشد.» (نصیحهالملوک، ص۸۱۵)
شادمانی مکن که دشمن مرد
تو هم از مرگ جان نخواهی برد (مفردات،۷۹۰)
هیچ فرصت ورای آن مطلب
که کسی مرگ دشمنان بیند
تا نمیرد یکی به ناکامی
دیگری دوستکام ننشیند
تو هم ایمن مباش و غره مشو
که فلک هیچ دوست نگزنید
شادکامی مکن که دشمن مرد
مرغ، دانه یکانیکان چیند (صاحبیه، ۷۵۷)
مکن شادمانی به مرگ کسی
که دهرت نمانَد پس از وی بسی (بو، ۳۷۲۲)
۱۰ـ پیروزی و شکست به خواست خداوند است و سعی و تلاش بندگان و رای و تدبیرشان تا جایی که موافق تقدیر است، به کار میآید؛ بنا بر این باید تسلیم ارادۀ حق و خشنود به آن بود. (البته در این موضوع از نگرش اشعریوار سعدی نباید غافل بود).
کلید ظفر چون نباشد به دست
به بازو درِ فتح نتوان شکست
چه زور آورد پنجۀ جهد مرد
چو بازوی توفیق یاری نکرد؟
(بو، ۲۵۴۹ و ۲۵۵۹)
این بحث همچنان ادامه دارد «که بیبخت، کوشش نیرزد دو جو» (بو ۲۵۶۶) و:
جهد و مردی نهد آنچه دهد دولت و بخت
گنج و لشکر نکند آنچه کند همت و رای
(مواعظ، ۶۸۹)
به روز اجل، نیزه جوشن درَد
ز پیراهنِ بی اجل نگذرد
که را تیغ قهر اجل در قفاست
برهنهست اگر جوشنش چند لاست
ورش بخت یاور بود، دهر پشت
برهنه نشاید به ساطور کشت
(بو، ۲۵۸۰ ـ ۲۵۸۲)
از خدا دان خلافِ دشمن و دوست
که دل هر دو در تصرف اوست
گرچه تیر از کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهل خرد (گل، ب۱)
۱۱ـ به همین حساب و قیاس، آنگاه که شکست و نابودی مسجل است، کاری از دست هیچ کس بر نمیآید.
چو آید ز پس دشمنِ جانستان
ببندد اجل پای مرد دوان
در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمان کیانی نشاید کشید (گل، ب۳)
چه کند زورمندِ وارونبخت؟
بازوی بخت بهْ که بازوی سخت (گل، ب۲)
حمید یزدانپرست
منبع روزنامه اطلاعات