کد خبر:17225
پ
DAA9D8A7D8B8D98520D985D988D8B3D988DB8C20D8A8D8ACD986D988D8B1D8AFDB8C

افغانستان و زبان و ادب فارسی

امسال روز بزرگداشت زبان و ادب فارسی با سالهای گذشته تفاوت داشت و سبب آن هم نگرانی‌هایی است که برای آینده زبان و ادب فارسی در افغانستان پدید آمده است.

میراث مکتوب- روز ۲۷ شهریور در تقویم رسمی کشور ما به نام روز زبان و ادب فارسی نامگذاری شده است. امسال بزرگداشت این روز از هر نظر با سالهای گذشته تفاوت داشت و سبب آن هم نگرانی‌های گسترده‌ای است که برای آینده زبان و ادب فارسی در افغانستان پس از تسلط طالبان پدید آمده است. روزگاری زبان و ادب فارسی همانند یک نخ تسبیح بود که مردم بخش اعظم قاره کهن آسیا را از سین کیانگ چین تا شبه قاره هند و از آنجا تا آسیای مرکزی، افغانستان، قفقاز، آسیای صغیر و حوضه دریای مدیترانه به هم وصل کرده بود. نقش مهم زبان فارسی تنها خلق پیوندهای فرهنگی و تمدنی میان جوامع مختلف این جغرافیای وسیع نبود، بلکه در کنار آن شبکه ارتباطی بزرگی از طریق راه ابریشم به وجود آمده بود که اقتصاد و فرهنگ را در هم تنیده و بر عمق و گستره این وحدت افزوده بود. به موازات آن زبان فارسی نوعی گفتمان اسلامی را هم در دل خود جای داده بود که بر فلسفه و عرفان کهن ایرانی و آداب و سنن بومی منطبق بود که می توان از آن به عنوان اسلام حکیمانه یاد کرد. این نوع اسلام مدارا محور و حکمت مدار و مبتنی بر عشق و ایمان بود و نسبتی با ظاهرگرایی و تحجر نداشت. سفرنامه حکیم ناصر خسرو قبادیانی در نیمه اول سده پنجم که از قبادیان بلخ آغاز و تا شمال آفریقا ادامه یافت، شاهد مهمی برای این پیوستگی جغرافیایی، فرهنگی، دینی، زبانی و اقتصادی است.

این که چرا و چگونه با تشکیل دولتهای قومی در سده بیستم فرایند تضعیف زبان فارسی در این پهنه وسیع قاره ای و تمدنی آغاز شد و به کجا انجامید بر اهل فرهنگ و ادب پوشیده نیست و موضوع یادداشت نگارنده هم نمی باشد. آنچه که اینک اهمیت فوق العاده ای پیدا کرده است سرنوشت زبان فارسی در یکی از مهم ترین خاستگاه های تاریخی خود یعنی افغانستان است. با توجه به ایدئولوژی متحجر طالبان و یار افراطی تر آن ، داعش افغانستان در روزهای اخیر چهار اتفاق مهم رخ داد که از نظر نمادین چهره آینده زبان فارسی در افغانستان را تا حدودی برای ما ترسیم می کند: نخست؛ ویران کردن دروازه های فرهنگی شهرهای بزرگ افغانستان و یادگارهای بزرگان زبان و ادب فارسی است. دوم؛ حذف تقویم هجری شمسی و جایگزین کردن عملی، نه رسمی، تقویم قمری به جای آن، ذکر این نکته لازم است که افغانستان تنها کشور جهان است که تقویم آن همانند ایران، هجری شمسی است. سوم؛ تلاش برای رسمیت دادن به زبان پشتون و حذف زبان فارسی از نظام اداری و علمی افغانستان. باید گفت که ترکیب قومی و زبانی افغانستان شامل پشتون‌: ۴۱ درصد،تاجیک: ۲۷ درصد، هزاره‌: ۹ درصد، ازبک: ۹ درصد، آیماق: ۴ درصد، ترکمن: ۴ درصد، بلوچ: ۲ درصد، پاشایی: ۲ درصد، قرقیز: ۱ درصد و پامیری: ا درصد است. درست است که اکثریت جمعیت افغانستان را پشتون زبانها تشکیل می دهند و تاجیکها که گویشوران زبان فارسی بعد از آنان قرار دارند، اما نقش زبان فارسی در افغانستان تنها زبان رسمی یا ملی نیست؛ بالاتر از آن زبان فارسی همان نخ محکمی است که مهره های متفاوت قومی افغانستان را برای سده ها به هم وصل کرده و همین امر سبب شده است که بسیاری از نام آوران زبان و ادب فارسی در افغانستان از شخصیتهای غیر تاجیک و حتی پشتون باشند. حذف و حتی تضعیف زبان فارسی سبب گسیختن این رشته ارتباطی و تجزیه فرهنگی افغانستان خواهد شد. آنچه که این سه اقدام طالبان را خطرناک تر جلوه می دهد تلاش آنها نه تنها برای زبان کُشی در افغانستان که نوعی فرهنگ کشی و نسل کشی خاموش است که می توان از آن به عنوان اقدام چهارم و تکمیلی یاد کرد که همان صحنه  بسیار تلخ و دردناک و تأسف آور کوچ دادن اجباری مردم بومی پنجشیر است. این صحنه تنها کوچ دادن گروهی از مردم از خانه و کاشانه خود نیست ، بلکه در اصل، کوچ دادن یک فرهنگ، یک زبان، یک تاریخ و یک تمدن از خاستگاه و زادگاه اصلی خود است. این کوچ نوعی نسل کشی مدرن است که در آن با آواره کردن یک هویت زبانی و فرهنگی خاص و اسکان آنان در هویت های حاکم افزون بر نسل کشی راه برای زبان کشی و فرهنگ کشی آنان فراهم می شود.

در این جا پرسش مهمی که مطرح می شود، این است که این مردم که بدان شیوه نابود و دربدر می شوند کیستند و اساساً چرا باید نسل انسانی و زبانی و فرهنگی آنان نابود شود و قرار است جایش را چه چیزی بگیرد؟ چرا غرب با همراهی و پشتیبانی مالی ارتجاع عربی و عبری و ترکی و در سکوت و نظاره گری برخی طالبان وطنی و منطقه ای این گونه بی پروا به پاکسازی فرهنگی و زبانی یک ملت تاریخی روی آورده و سرنوشت آن را به دست کسانی سپرده است که قرن‌ها و فرسنگ‌ها از عقلانیت و انسانیت و البته از تمدن و فرهنگ و اخلاق بی بهره اند؟ چرا باید طالبان و «داعش افغانستان» میراث‌دار این سرزمین تاریخی تبدیل باشند؟

هرچند وقوع تحولات سیاسی و اجتماعی بزرگ را نمی توان به شیوه تک علتی یا تک انگیزه ای بررسی کرد و آنها را باید در چارچوب زنجیره ای و چند بعدی دید، اما با هر منطق تحلیلی که داشته باشیم، قدرت گیری مجدد طالبان در افغانستان نمی تواند بی ارتباط با وضعیت کنونی و آینده ایران باشد. به باور نگارنده نوعی اجماع نسبی در میان قطب‌های رقیب منطقه ای حاصل شده است که همزمان با تحریم و محاصره اقتصادی ایران، این کشور در نوعی محاصره فکری و فرهنگی و زبانی هم قرار گیرد که خطر  محاصره اقتصادی را سنگین تر و بلندمدت تر نماید. در این میان نقش کشور ترکیه، همسایه غربی ما که از یکسو با قطر در جنوب کشور و از سوی دیگر با پاکستان و آذربایجان در شمال مانور مشترک برگزار می کند و همزمان به استقبال حاکمیت طالبان در شرق مرزهای ما می رود، بیشتر باید مورد رصد دغدغه مندان هویت زبانی و فرهنگی و هویت و البته امنیت ملی ایران قرار گیرد.

به باور نگارنده و تا جایی که به ایران مربوط است ؛ اگر نگوییم یکی از علل وجودی، بلکه یکی از پیامدهای مهم حاکمیت طالبان بر افغانستان تشدید محاصره اقتصادی ایران با محاصره فکری و فرهنگی است. مهم نیست این جغرافیای تمدنی را که اکنون زیر سلطه طالبان قرار دارد، افغانستان، آریانا یا خراسان کهن بدانیم، آنچه که ورای نامها اهمیت و ارزش دارد نمادها و مفهوم های تاریخی است که باید آنها را شناخت و با بررسی و تحلیل دقیق و همه جانبه با تحولات امروز پیوند داد.

این یادداشت می خواهد به این پرسش پاسخ دهد که سیاستمداران و اهل فرهنگ ایران زمین چگونه باید به مصاف این تهدید بزرگ بروند و از تشدید محاصره اقتصادی کشور از راه محاصره فکری و فرهنگی جلوگیری نمایند؟ پاسخ اولیه به این پرسش چیزی نیست جز حمایت از فرهنگ، زبان و ادب فارسی در افغانستان و قهرمانانی که امروز پرچم مقاومت در برابر تحجر و ارتجاع سیاسی و فرهنگی را برافراشته اند.

برای توضیح و تفهیم بیشتر این فرضیه که حمایت از فرهنگ و زبان فارسی را مهم ترین راهکار مقابله با سلطه طالبان و حفظ وحدت ملی افغانستان می داند باید ابتدا به پرسش دیگری پاسخ داده شود: چرا افغانستان و به عبارت دیگر حوزه فرهنگی خراسان یا شرق تاریخی تا این اندازه برای زبان فارسی اهمیت دارد و به تبع آن چرا حمایت از این زبان، ایران را در برابر خطرات زبانی، مذهبی، فرهنگی و حتی اقتصادی طالبان بیمه می کند؟

آنچه که در منابع تاریخی و جغرافیایی ایرانشهر، ایران زمین و یا شهر ایران نامیده می شود به قول جغرافیدانان مسلمان از رود تا رود، یعنی از جیحون تا مدیترانه امتداد داشت و عراق به مرکزیت بغداد، دل آن بود. پیداست که مصداق تاریخی این قلمرو،  جغرافیای ساسانیان به مرکزیت تیسفون بود. ساسانیان میراث‌دار دولتهای باستانی ایران از عیلام و ماد تا هخامنشیان و اشکانیان بودند که همگی در دو سوی کوهپایه های زاگرس در غرب ایرانشهر شکل گرفته بودند. به بیان دیگر، زاگرس خاستگاه همه دولتهای پیش از ماد و پس از ماد گردید که امروز به نام دولتهای ایران باستان شناخته می شوند.  فرهنگ و تاریخ و تمدن ایرانی نیز با هر تعریفی که از آن داشته باشیم برخاسته از این دولتها و از بخش غربی ایرانشهر است و از آنجا به شرق و غرب زاگرس و تا دور دستها امتداد و گسترش تاریخی یافته است.

با سقوط ساسانیان توسط اعراب مسلمان مرکزیت فرهنگی و تمدنی ایران در غرب ایرانشهر و تیسفون از هم گسیخت. سیر حرکت یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی نشان می دهد که او به امید کسب حمایت شرق ایرانشهر راهی مرزهای آن سرزمین شد. یزدگرد امیدوار بود نه تنها بتواند شرق را از تیررس اعراب مسلمان دور نگه دارد، بلکه به کمک ساسانیان شرقی قلمرو اصلی حکومتش در غرب را هم بازپس گیرد، اما چنین نشد و با مرگ او خلافت عربی اسلامی جای قلمرو یکپارچه ساسانی را گرفت.

این واقعه ایرانیان را در موقعیت دوگانه ای قرار داد:برخی در برابر قدرت مادی و دینی جدید ابراز اطاعت کردند و زیر بیرق زبان و فرهنگ تازه قرار گرفتند. گروهی نیز  راه ستیز و جدال با قدرت مسلط را برگزیدند و از قضا به سبب دوری خراسان از خلافت و تجمع کانونهای حامی ساسانیان در آن منطقه ، آنجا را به مرکزیت خود برگزیدند. آنچه که دکتر زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت از آن بحث می کند را می توان به این شکل تفسیر کرد که در سده های اول و دوم هنوز یک گفتمان جدید که بتواند وضعیت تازه را با وضعیت کهن ترکیب کند و از دل آنها گفتمانی ایرانی اسلامی پدید اورد، پدیدار نشده بود. به نظر می رسد این وضعیت سوم، یعنی نفی سلطه قومی و زبان عرب و پذیرش اسلام نخستین بار در قیام عباسیان و در خراسان رخ داد، یعنی همان جایی که آخرین شاه ساسانی هم امیدوار بود مقاومت را در آن سازماندهی کند . نویسنده کتاب تاریخ الدولةالعباسیه در تعبیری دقیق ، خلافت عباسی را الدولة الأعجمية الخراسانیه می نامد و این تعبیر به خوبی گویای نقش خراسانی ها در سقوط خلافت عربی گرای اموی و ایجاد دولتی است که ایرانیان ستون اصلی آن بودند. انتخاب بغداد در نزدیکی تیسفون به پایتختی این دولت نشان دهنده ظهور روح ساسانی و ایرانی در شکل و قالب تازه ای است. دیری نپایید که از دل این ساختار تازه موج جدیدی شکل گرفت که حاصل آن ظهور دولت سامانی با دین اسلامی و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بود.  در مقدمة تفسير طبري كه به دستور اميرمنصور بن نوح ساماني به زبان فارسی برگردانده  شد دربارة علت  ترجمۀ این تفسیر چنين آمده است: «پس علماء ماوراءالنهر را گرد كرد و از ايشان فتوي گرفت كه روا باشد ما اين كتاب را به زبان پارسي گردانيم گفتند روا باشد خواندن و نوشتن تفسير قرآن به پارسي مر آن كس را كه او تازي نداند.»

استدلالي كه سامانيان براي تبديل زبان فارسي به زبان دين آوردند، جالب توجه است: «اين زبان پارسي از قديم بازدانستند. از روزگار آدم تا روزگار اسمعيل پيغامبر(ع) همه پيغامبران و ملوكان زمين به پارسي سخن گفتندي و اوّل كسي كه سخن گفت به تازي اسمعيل پيغامبر(ع) بود. پيغامبر ما صلي‌الله عليه از عرب بيرون آمد و اين قرآن به زبان عرب بر او فرستادند و اينجا بدين ناحيت زبان پارسي است. ملوكان اين جانب ملوك عجم‌اند.»

پیش از این هم یعقوب بن لیث صفار با  تشویق شاعران همراهش به سرودن شعر فارسی قدم مهمی را در احیای این زبان و به حاشیه راندن زبان عربی برداشته بود. در تاریخ سیستان آمده است که یعقوب لیث مانع سرودن شعر به عربی شد و گفت «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟» و شاعری چون محمد وصیف را به شعر پارسی گفتن تشویق کرد.

با وجود این به نظر می رسد آنچه که راه را برای فارسی نویسی در شرق ایران هموار کرد و سبب شد کسی مثل فردوسی هم شاهنامه را بنویسد فتوای علمای ماوراء النهر بود و اگر این فتوا نبود و فضای مناسب برای فارسی نویسی فراهم نمی‌آمد، محال بود که فردوسی و اسدی طوسی بتوانند شاهنامه بنویسند. ، زیرا در فضای عرب زده آن روزگار و رواج احادیثی مجعول از قول پیامبر اسلام و روایاتی از قول خلفا و بزرگان دین در مذمت زبان فارسی و نامیدن آن به عنوان زبان اهل دوزخ کسی را یارای نگارش به این زبان نبود.

این که زبان رسمی سامانیان را زبان فارسی دری، یعنی زبانی که از دربار سامانیان برآمده است، می نامند و نویسنده سرشناسی مانند اسدی طوسی در مقدمه لغت فرس، زبان فارسی دری یا «لغت فُرس» را «لسان اهل البلخ و ماوراءالنهر و خراسان و غیرهم» نامیده است نشان می دهد که نقش سامانیان در احیای این زبان تا چه اندازه است. استفاده از لغت احیای زبان به جای ایجاد، هدفمند است، زیرا زبان فارسی پیش از آمدن اسلام در دربار ساسانیان رواج داشت و بسیاری لغات فارسی در منابع تاریخی و جغرافیایی پیش از سامانیان هم آمده اند. آنچه که زبان فارسی دری یا زبان بلخ و بخارا نامیده می شود در واقع زبانی است که پس از ترکیب ایرانیت و اسلامیت در شرق قلمرو ساسانیان که دور از خلافت بود به دست آمد و با اوضاع و احوال جدید سازگار بود.  درباره ماهیت تغییر و تحولاتی که در نتیجه فرایندهای تقابلی و تعاملی زبان و فرهنگ عربی با زبان و فرهنگ فارسی  در این دو قرن گذشت ، نمی توان با قاطعیت سخن گفت . به نظر می رسد، شیواترین سخن را در این باره فردوسی گفته است :

 از ایران وز ترک وز تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود

سخنها به کردار بازی بود

 هر چند سخن حکیم طوس درباره نژاد است ؛ اما  امروز می دانیم که مسأله نژاد در علم جدید چندان قابل پذیرش نیست. اگر سخن فردوسی را با استفاده از زبان بازسازی کنیم می توانیم بگوییم که پس از آمدن مسلمانان و مسلمان شدن ایرانیان و ترکان و ادغام آنان در چارچوب جغرافیای سیاسی و فرهنگی  خلافت عربی ، زبان تازه ای در ایران شکل گرفت که مانند زبان  فارسی کهن ، زبان عربی و زبان ترکی نبود ؛ در عین حال آمیزه ای از همه این زبانها بود . این زبان تازه که با رسم الخط عربی مکتوب می شد و در آن واژگان عربی بسیاری  ؛ البته با معانی تازه و دور از زبان معیار ، وجود داشتند ؛ همان زبانی بود که به زبان رسمی  دولت سامانی تبدیل شد و چون خروجی دربار سامانيان  بود ، زبان فارسی دری یا درباری نامیده شد . بی تردید این زبان تازه ، به رغم اینکه فارسی نامیده شد با فارسی دوران پیش از اسلام متفاوت بود ولی هیچ  عرب یا ترکی هم آن را متوجه نمی شد . به موازات آن ساختار این زبان به گونه ای بود که عناصری از زبانهای  همه مردمان جغرافیای آن زمان ایران هم در آن وجود داشت و مردم عادی هم  شاید با اندکی تلاش می توانستند آن را بفهمند .  این تحلیل را می توان از نوشته های ناصر خسرو درباره ملاقات با قطران تبریزی متوجه شد . ناصرخسرو می‌گوید: “در تبریز، قطران نام شاعری را دیدم. شعری نیک می‌گفت، اما زبان فارسی نیکو نمی‌دانست. پیش من آمد دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که مشکل بود از من پرسید، با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند “.   به نظر می رسد که با وجود تفاوتهای زبان قطران  ( پهلوی  = فهلوی ) و زبان ناصر خسرو ( فارسی دری ) آن دو با اندکی تلاش  فهم متقابل داشتند و با هم ارتباط برقرار کردند.

بنابراین تا اینجا روشن شد که کانون اصلی احیای زبان فارسی ، افغانستان و ازبکستان امروزی یا به قول اسدی طوسی بلخ و بخارا بود. موضوع بعدی  چگونگی همه گیر شدن  این زبان در سراسر ایران زمین از شبه قاره تا آناتولی و از خوزستان تا اران است . می دانیم که اعراب مسلمان با ساقط کردن ساسانیان زبان رسمی آنها را هم برچیدند و زبان عربی به زبان دین و دولت تبدیل شد. سیطره زبان عربی بر غرب و مرکز ایران چنان بود که حتی زبان دین و دولت دولتی شیعی و ایرانی هم زبان عربی بود.ابتدا بر این نکته تأکید کنم که بیشتر دانشمندان بر این باورند که از میان همه عوامل تمایزبخش یک ملت از ملل دیگر ،زبان از همه مهم تر است، به عبارت ديگر، مردمي كه در كنار يكديگر زندگي مي‌كنند و به زباني سخن مي‌گويند،‌ هويت خود را بر اساس اين زبان تعريف مي‌كنند و اعضاي جوامع ديگر را به عنوان كساني مي‌شناسند كه به زبان‌هاي ديگري سخن مي‌گويند، يا كساني كه حداقل به زبان آنها سخن نمي‌گويند. بندیکت اندرسون ، مردم شناس مشهور غربی  بر این باور است که گزینش یک زبان به عنوان زبان رسمی سه پیامد مهم را به دنبال دارد : 1- نخبگاني را به‌وجود مي‌آورد که از طريق آن زبان، باهم ارتباط دارند. 2- در صورتي كه آثار نوشته‌شده با آن زبان چاپ شوند، جاودانه و پايدار خواهند ماند. آنها هم به‌نوبة خود عامل ارتباط بين مردم مي‌شوند. 3- به‌واسطة آموزش همگاني و امور اداري ،   آن زبان در جامعه تثبيت مي‌شود و مبناي عمل دولت‌هاي مدرن قرار مي‌گيرد.

با نگاهي به نقش زبان فارسي در تاريخ ايران، مي‌توان تحقق اين سه عنصر را به‌وضوح در دوران سامانیان و پس از آنان  مشاهده كرد: اولاً سامانیان زبان فارسی را زبان دولت کردند و طبقه دیوانیان یا دبیران  را که بعدها اهل قلم و میرزا هم نامیده شدند به وجود آورندکه نقش زیادی در گسترش زبان فارسی داشتند  . ثانیا  زبان فارسی صرفاً در محدودة حكومت و ديوان باقي نماند، بلكه زبان نخبگان شد و شاعران در طول تاريخ ايران اشعار خود را به فارسي سرودند و حتي شماري از شاعران، سلاطين غيرايراني را به زبان فارسي مدح كردند. نقش شاعراني مانند فردوسي، حافظ ، سعدی و مولوي در تثبيت زبان فارسي، عيان‌تر از آن است كه نيازمند بررسي باشد. در همان دوره سامانی شاعری مانند فردوسی با سرودن شاهنامه نقش مهمی را در گسترش زبان فارسی داشت . اندک اندک به تقلید از سامانیان  زبان فارسی دری  توسط سلسله های حاکم بر غرب ایران هم زبان رسمی شد . زندگی اسدی طوسی به خوبی  فرایند انتقال زبان فارسی دری به  غرب ایران را نشان می دهد . مردم غرب ایران به زبان پهلوی سخن می گفتند که بازمانده زبان مادی کهن بود و با پارسی کهن ؛ البته قرابت و نزدیکی بسیار داشت . بر پایه تحقیقات استاد جلال خالقی مطلق ،  اسدی طوسی هنگامی که به سبب هجوم ترکان از شرق فرار کرد  ابتدا به دربار سلسله دیلمی جستانیان در الموت و سپس روادیان کرد در تبریز رفت و با پیشروی ترکان  و سقوط این سلسله ها سرانجام  در دربار شدادیان کرد تبار در اران مسکن گزید. اسدی در این باره میگوید :

مرا جز سـخن ساختن کار نیـست

ز رادان همیـن شـاه ماندست وبـس                         سخن هست لیکن خریدار نیست

خـریـدار از او بهتـرم نیـست کـس

.

اسدی طوسی درباب علت تدوین کتاب لغت فرس می نویسد: «غرض ما اندرین لغات پارسی است که دیدم شاعران را که فاضل بودند و لیکن لغات پارسی کم می دانستند و قطران شاعر کتابی کرد و آن لغتها بیشتر معروف بودند؛ پس فرزندم حکیم جلیل اوحد اردشیر بن دیلمسپار نجمی شاعر ادام الله عزه از من که ابومنصور علی بن احمد اسدی طوسی هستم لغت نامه ای خواست؛ چنانکه بر هر لغتی گواهی بود از قول شاعری از شعرای پارسی»

به این ترتیب زبان فارسی با همت سامانیان  رسمی شد و پس از آنان با همت سه گروه  گسترش یافت ، اولا طبقه ای به نام اهل قلم  یا صاحبان دفتر و دیوان که بعدها در سلسله سلجوقیان و بعد از آنان همواره اهل شمشیر را رام کرده و آنان را با زبان فارسی آشنا کردند .  اهل قلم به زبان فارسی عمق و گستره زیادی بخشیدند و بر غنای آن افزودند . امیر کبیر وقتی میرزا جعفرخان مشیر الدوله را به مذاکره با عثمانی برای انعقاد قرار داد ارزنة الروم فرستاد به او توصیه کرد که از  “زور میرزایی ” برای غلبه بر حریف استفاده کند .  زور میرزایی همان قدرت زبان فارسی بود که توسط اهل قلم یا میرزاها  به کار می رفت  . ثانیا  شاعران که حتی  سلاطین ترک را به فارسی مدح می کردند . ثالثا علما که به زبان فارسی وعظ می کردند و آیات قران و احادیث و روایات پیامبر را با این زبان به مردم منتقل می کردند .

پس از سامانیان در دربار ترکان غزنوی و سپس سلجوقی هم زبان فارسی زبان رسمی دین و دولت بود. هرچند زبان فارسی پیش از سلجوقیان به تدریج در غرب ایران گسترش یافت ،اما حرکت سه طبقه دیوانی، دینی و شاعر که هر سه خراسانی بودند به همراه آنها به غرب ایران سبب شد که زبان فارسی دری دوباره در آن سامان و حتی در بغداد مرکز عباسیان گسترش یابد.

شاید بتوان نقش سه شخصیت برجسته اهل طوس یعنی خواجه نظام الملک طوسی، اسدی طوسی و غزالی طوسی را که به ترتیب نماد دیوانیان و دینداران و شاعران خراسان هستند در نخستین موج گسترش زبان فارسی بی نظیر دانست. افزون بر این سه طبقه حکیمان و فیلسوفان و عارفان شرق هم نقشی بی بدیل در گسترش اندیشه و فرهنگ و حکمت ایران شرقی در ایران غربی داشتند. پیشتر از  ناصر خسرو سخن رفت و در اینجا بی مناسبت نیست که از ابوعلی سینا هم به عنوان حلقه وصل حکمت مشرقی به حکمت مغربی  یاد شود. 

. در مسیر قطار زندگی او ایستگاه اول نوح بن منصور سامانی است و ایستگاه آخر علاء الدوله کاکویه و در فواصل این دو ایستگاههای دیگری قرار دارند که روی هر کدام نام یک فرمانروا نوشته شده است . اگر به جغرافیایی که ابن سینا از آن برآمده، رشد کرده و سرانجام در آن آرام گرفته است نگاهی بیندازیم، مشخص می شود که پدر اوساکن بلخ ،جایی در مرز افغانستان و تاجیکستان امروزی بود که به بخارا در ازبکستان مهاجرت و با زنی روستایی در مجاورت آن شهر ازدواج کرد که ابن سینا حاصل آن بود. ابن سینا تا سن بیست سالگی( ۱۷ سال در دوره نوح بن منصور و دو سال و اندی در دوره جانشین او عبدالملک بن نوح) در بخارا مرکز سامانیان می زیست.در ذيقعده ۳۸۹ فرمانروای قراخانيان‌ ايلَك‌ نصر بن‌ على به‌ بخارا هجوم‌ آورد و آن‌ را تصرف‌ كرد و عبدالملك‌ بن‌ نوح‌، يعنى‌ آخرين‌ فرمانروای سامانى‌ را در اوزکند در قرقیزستان امروزی زندانی کرد.چند سال پس از این ابوعلی سینا در ۳۹۲ق به اورگنج، مرکز حکومت خوارزمشاه علی بن مأمون رفت و در آنجا نزد او و جانشینش مأمون بن مأمون قرب و ارج یافت. در سال ۴۰۲ق به سبب ترس از سلطان محمود غزنوی آنجا را ترک کرد و از راه‌ شهرهای‌ نَسا، اَبيوَرد ، طوس‌، سمنگان‌ ، به جاجرم‌ْ و سپس‌ گرگان‌ رسيد. ملاحظه می شود که گذر زمان ابن سینا را از تاجیکستان و افغانستان تا ازبکستان و ترکمنستان و سپس ایران کنونی رساند؛ سرزمینهایی که آن روز پیوستگی تاریخی و فرهنگی داشتند و ابن سینا در هیچ کدام از آنها خود را غریبه نمی دانست.ابن سینا در سال ۴۰۴ق گرگان را ترک کرد و پس از آن با دل بریدن از نیمۀ شرقی ایران و حکومت های سنی حنفی اش به ری نخستین شهر مهم نیمه غربی و مرکز آل بویه رفت و پس از چند سال سکونت در آنجا راهی همدان، مرکز حکومت شمس الدوله بویه شد.

.تا اینجا روشن شد که سامانیان با تشکیل دولتی ایرانی و فارسی زبان نیمه شرقی ایران را از نیمه غربی آن که زبان حاکم، عربی بود جدا کردند. این وضعیت دوگانه  با بیرون کردن آل بویه  از بغداد در نیمه قرن پنجم توسط سلجوقیان و برقراری دوباره حکومت فراگیر خاتمه یافت. ویژگی این دورۀ یک قرنه تقسیم قدرت میان حکومت های غیر متمرکز سامانی در شرق، آل بویه در مرکز و فاطمیان در غرب جهان اسلام و شماری امارت‌های منطقه ای دیگر بود که حلقه وصل آنها نه زور و قدرت سخت حکومت های متمرکز و فراگیر مانند عباسیان نخستین و سلجوقیان که قدرت نرم فرهنگ بود. حرکت ابوعلی سینای فیلسوف/ طبیب، اسدی شاعر و به ویژه ناصر خسرو در همان فاصلۀ زمانی از شرق به غرب نشان دهندۀ این نوع پیوستگی است. آنچه که آدام متز در کتاب خود، « تمدن (رنسانس) اسلامی در سده چهارم هجری» می نامد، درست در این فترت یک قرنه رخ داده است .

اگر روزگاری ساسانیان زبان فارسی و هویت ایرانی را در غرب بنیان نهادند و تا اقصای شرق گسترش دادند، پس از سقوط ساسانیان و تسلط اعراب، این سامانیان شرق بودند که میراث سامانی را احیا کردند و بعدها میراثداران وزیر و  شاعر و فیلسوف و ادیب و عالم آنها  توانستند دوباره به اقصا نقاط غرب در ساحل مدیترانه و آسیای صغیر و قفقاز برسانند.

 امروز بلخ و افغانستان با موج سهمگینی روبرو شده است که جز به حذف زبان فارسی و هویت تاریخی و فرهنگی ایران از سیمای آن نمی اندیشد. از آن سرزمین پرافتخار، تنها پنجشیر مانده است که همچنان از یک تاریخ و یک فرهنگ و یک هویت دفاع می کند. کوهستان پنجشیر به نمایندگی از خراسان کهن بسان قلب تپنده زبان و ادب فارسی است.

مثل مادری است که به بچه خود شیر می دهد. قلب ، فرمانده بدن است، یعنی اگر نباشد بدنی هم در کار نیست. پنجشیر یک بار افغانستان را از چنگ کمونیسم و بار دوم از چنگ طالبان رهانده است و حالا تنها، اما با صلابت و استوار می خواهد برای بار سوم بختش را در برابر داعش و طالبان و اربابان غربی و شرقی آنان بیازماید.

من پنجشیر را نماد دفاع از همه آنچه که در این یادداشت آمده است ، اعم از زبان، فرهنگ، ادب و حکمت ایرانی می دانم. آن سرزمین یک بار زبان فارسی را که پس از سقوط ساسانیان به سمت نابودی می رفت دوباره به ما برگرداند و بر پایه آن اتحاد فکری و معنوی میان شرق و غرب قلمرو ایران کهن را درست کرد. اگر امروز زبان فارسی در قفقاز و آسیای صغیر و دیار عرب به حاشیه رفته و به ایران و تاجیکستان محدود مانده است، باید این دو کشور و به ویژه ایران از قلب تپنده و تاریخی این زبان در افغانستان دفاع کنند. زبان فارسی حلقه وصل همه ما شده است؛ مایی که هر چند از نظر جغرافیای سیاسی در کشورها و قلمروهای متفاوتی هستیم، اما از نظر فرهنگی به دنیای واحدی تعلق داریم که زبان فارسی از متن آن برخاسته و در درون آن بالیده است.

با حمایت از پنجشیر نگذاریم زبان فارسی در افغانستان نابود شود و با حفظ زبان فارسی، ایران را از توطئه هایی که غرب و شرق و حامیان منطقه ای آن برای آینده اش تدارک دیده اند حفظ کنیم.

کاظم موسوی بجنوردی

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
تهران، خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان ابوریحان و خیابان دانشگاه، شمارۀ 1182 (ساختمان فروردین)، طبقۀ دوم، واحد 8 ، روابط عمومی مؤسسه پژوهی میراث مکتوب؛ صندوق پستی: 569-13185
02166490612