- مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب - https://mirasmaktoob.com -

جسارت ابن‌سینا در خوداندیشی و نقد

میراث مکتوب- سی‌امین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بوعلی سینا به «شیخ الرئیس و پرسش هستی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر میلاد نوری، پژوهشگر و مدرس فلسفه چهارشنبه ۲۱ مهر در مرکز فرهنگی شهر کتاب به صورت مجازی برگزار شد.

نوری سخنانش را این‌گونه آغاز کرد و گفت: ما در میانه جهان و در پیوند با کائنات هستیم. از میان خروارها قانون طبیعی سربرآوردیم و در جایگاه انسان خودآگاه ایستادیم با هزاران رویه و فرایندی احاطه شدیم که ما را دربرگرفتند و پیش می‌روند. رویه‌های زیستی، فرایندهای طبیعی، ساختارهای فرهنگی، فراداده‌های معرفتی، حقایق از پیش مهیا شده و ما در میانه این‌ها هستیم. در این میان کسی هست که در جایگاه خوداندیشی خود از بنیان این امور می‌پرسد. کسی هست که با پرسش خودش خواب را بر دیدگان خود حرام می‌کند. کسی هست که مرافقت و موانست با این پرسش را پیشه خود می‌کند. فیلسوف چنین می‌کند اما پاسداران و دوستدارن حقایق از پیش مهیای او را دوست ندارند.

پاسداران و دوستداران حقایق مهیا خودشان را صاحبان و مالکان ملک حقیقت حقیقت می‌دانند اما چنانچه شیخ اشراق در حکمت‌الاشراق می‌گوید چنین نیست که دانش به گروه خاصی تعلق گرفته باشد تا بعد از آن‌ها هیچ کسی نتواند برای فهم حقیقت و معرفت تلاش کند تا بعد از این درگاه ملکوت بسته شود و دانش بیشتر از جهانیان دریغ شود؛ چنین نیست و آنچه شیخ اشراق می‌گوید بدترین دوران‌ها دورانی است که در آن باب این پرسش در آن بسته شده باشد. بساط کندوکاو در حقیقت بسته و راه دیدار مسدود شده باشد. فیلسوف آن کسی است که از این خوابزدگی گریزان است و ابن سینا هم فیلسوفی است  پرسش‌گر از حقیقت. بی شک این همتی می‌خواهد و مستلزم بر شدن و در جایگاه خودآگاه ایستادن است و از شما چه کسی می‌تواند ایستاده بر بلندی‌ها بخندد.

در ابتدای منطق‌‌المشرقین ابن سینا می‌گوید همتمان برانگیخت تا کتابی بنگاریم در باب آن چیزی که محل اختلاف و بحث و استدلال است. کتابی که در آن بی هیچ هوای نفسانی و تعصبی گرفتار نشویم کتابی که در آن نترسیم از روی برتافتن از آن چیزی که دانش‌طلبان دانش‌های یونانی از سر غفلت و بدفهمی با آن انس و الفتی دارند، انس و الفت برای کسی است که غافل و بدفهم است و روی برخواهم تاخت از آنچه خود حتی در کتاب‌های دیگرم گفتم نمی‌هراسم از این روی برتافتن. این خوداندیشی فیلسوف است. ابن سینا می‌گوید در کتاب‌های دیگرم غالبا با آنچه قوم می‌گوید مخالفت نکردم جز در جاهایی که دیگر امکان این را نداشتم که چیزی نگویم و سکوت کنم و در بقیه موارد تا توانستم ایرادها را پوشاندم و استدلا‌ل‌ها را قوی و اندیشه‌شان را فربه‌تر کردم.

در آن چیزهایی که راه خودت را از آن‌ها جدا کردی و امکان سکوت نداشتی چه چیز از موضوع فلسفه مهم‌تر است آیا این مهمترین مساله نیست که باید آنجا موضع خود را بیان کرده باشی و ابن سینا در موضوع فلسفه در همان کتاب‌های دیگر مثل شفا راه خود را از ارسطو جدا می‌کند. ارسطو موضوع تفکر فلسفی را الهیات بالمعنی الاخص می‌دانست. اندیشه به علت نخستین و یا به علل نخستین در این جا به تعبیر خود ارسطو در متافیزیک ما در جست‌وجوی مبادی و علل نخستین است و روشن است که می‌باید چیزی وجود داشته باشد که این‌ها به اعتبار ذات‌شان به آن تعلق یابند چنانچه فلاسفه به دنبال عناصر موجود بودند و ما هم این اصول را جست‌وجو می‌کنیم و ضروری است که این عناصر نباید عنصر عرضی موجودات بلکه باید عناصر ذاتی آن‌ها باشد و ما باید برای بررسی موجود از آن جهات که موجود است به بررسی علل نخستین آن‌ها بپردازیم و از میان علل نخستین شایسته‌ترین برای پرسش علت‌العلل است پس موضوع تفکر فلسفی علت‌العلل است.

آیا ابن سینا در اختلافش با ارسطو سکوت می‌کند؟

آیا موضوع فلسفه اساسی‌ترین و بنیادی‌ترین نیست؟ آیا ابن سینا می‌تواند در باب این موضوع اگر اختلافی با ارسطو دارد سکوت کند و چیزی نگوید یقینا نه و ابن سینا راه خودش را از همین جا جدا می‌کند. در الهیات شفا می‌گوید همانا موجود از آن جهت که موجود است امری مشترک است میان تمامی این‌ها یعنی موضوعات علوم و مبادی علوم و اصول موضوعه علوم. همانا همین امر ما را وادار می‌کند تا موجود و ماهو موجود یا وجود موجود را موضوع این علم یعنی الهیات بالمعنی الاعم بدانیم. موضوع نخستین برای این علم یعنی فلسفه اولی موجود از آن جهت که موجود است یا وجود موجود است. گام بلندی است از سوی شیخ‌الرییس که تقدم الهیات بالمعنی الاعم بر الهیات بالمعنی الاخص، تقدم هستی‌شناسی عمومی بر خداشناسی بر مبنای اشتراک معنوی وجود. چنانچه در تعلیقات می‌گوید مفهوم وجود بر یک معنا بر تمام موجودات اطلاق می‌شود از خدا تا پشه، از واجب تا ممکن. هستی به مثابه بنیان کائنات و فراگیرترین امر، هستی به مثابه شرط امکان سخن، شرط امکان حکم، هستی به مثابه بنیان اندیشه.

چگونه می‌شود بنیان سخن را موضوع سخن قرار داد؟ چگونه می‌شود بنیان اندیشه را موضوع اندیشه قرار داد؟ اگر بنیان اندیشه و حد اندیشه را تعیین می‌کند چگونه می‌شود از حد اندیشه به سمت بنیان حرکت کرد به تعبیر ویتگنشتاین در سکوت تراکتاتوس حدود زبان و جهان برای من یکی است اگر هستی به تعبیر ابن سینا حدگذار بر هستی جهان و اندیشه است چگونه می‌‌شود بر این امر حدگذار استیلا یافت و در باب آن سخن گفت و بر آن آگاه شد؟ به تعبیر ویتگنشتاین چیزی که نمی‌توانم به آن بیندیشم نمی‌توانم درباره آن چیزی بگویم. چگونه می‌توان در باب هستی که حد سخن و جهان را تعیین می‌کند سخن گفت؟

ابن سینا در تکینگی عمومیت یافته‌ است

ابن سینا به شخص برمی‌گردد و می‌گوید علم نفس به خودش عین وجود اوست و من در علم به خودم به وجود علم پیدا می‌کنم و این علم است که بنیان سخن است و من در مقام آگاهی شخصی آگاه به عمومیت هستی می‌شوم و هویت یک چیز و عینیت یک چیز و وحدت و تشخص یک چیز و تخصص یک چیز، همان هستی آن چیز است و با آگاه شدن به وجود و علم به خودم بنیان اندیشه و منطق را برمی‌نهم و آغاز می‌کنم. من در جایگاه شخص خودم عام‌ترین امر را می‌یابم و در مقام خوداندیشی با یافتن عام‌ترین امر در شخص خودم خود به عام‌ترین امر بدل می‌شوم. من تکینگی عمومیت یافته‌ام و آن عمومیت در من تکین شده و خوداندیشی‌ام به آن عمومیت در این تکینگی است. پس منطق‌المشرقین را جز برای خودم ننگاشته‌ام. ابن سینا تو چه کسی هستی؟ و مقصودم از خودم هر کسی است که در جایگاه من بایستد و بیندیشد.

فهم عمومیت هستی در جایگاه تکینگی شخص خوداندیش خصلت فلسفه است. این ویژگی هر کسی است که مرافق هستی است، این ویژگی هر کسی است که از بنیان می‌پرسد و خودآگاهی زمانه و زمینه خودش. کانت در مقدمه نقد عقل محض می‌گوید: روشن ساختن تاریکی‌های اجتناب ناپذیری را که در این اثر دیده می‌شود و همین‌طور دفاع از کلیت اثر را به مردانی می‌سپارم که این کار و اثر را ازآن خود کرده باشند. فهم این نکته بسیار ضروری است. فیلسوف از امر فراداده برمی‌شود و از رویه و بنیان رویه می‌پرسد این پرسش او را برتر می‌کشد. ازآنجایی که بنیان عمومی اندیشه و هستی را می‌اندیشد به مثابه تمامیت و در جایگاه همگان می‌اندیشد و جز برای خودش نمی‌نگارد. اما خود او کیست نه آن شخص روانشناختی بلکه آن شخص هستی‌شناختی. کتابی را می‌نگارد برای همه کس و هیچ کس. عنوان فرعی کتاب چنین گفت زرتشت برای همه کس و هیچ‌کس. نیچه در چنین گفت زرتشت می‌گوید نوشته‌ها را خوانده‌ام اما روانم تشنه واژگانی است که آدمی آن‌ها را با خون خود نگاشته باشد و بدان که خون جان است آنانی که فصل‌ها را با خون خود می‌نگارند نمی‌خواهند که دیگران آن‌ها را بخوانند بلکه می‌خواهند دل‌ها آن‌ها را ازآن خود سازد. و ابن سینا هم با خون خود نوشت و با جان خودش نوشت در خودآگاهی و در منزل خوداندیشی نوشته و نگاشته است و در این جایگاه است که روی برتافته از آن چیزی که دانش طبیبان حکمت یونان گفته‌اند یا حتی از آن چیزی که خود گفته. پس باید این پرسش را تجدید کرد دم به دم تا آن امری که بنیان هست فراموش نشود.

پرسش پا به پای تجدید امر باید تجدید شود در افق این عمومیت فیلسوف دم به دم خودآگاه می‌شود و ابن سینا هم چنین است اما ابن سینا که به این افق بر شده در این افق نمی‌ماند جایگاه بنیان نامشروط او را از خود می‌راند، ابن سینا نه زبان قرار گرفتن در آن آغازگاه را دارد نه زمانه او اقتضای قرار گرفتن او را فراهم کرده است. او به هر حال زیست جهان دینی دارد و نمی‌تواند در بنیان نامشروط باقی بماند، عزم می‌کند تا از نامشروط به مشروط برود از الهیات بالمعنی الاعم به الهیات بالمعنی الاخص حرکت می‌کند و تردیدی به خود در این عزیمت راه نمی‌دهد و آماده تقسیم وجود می‌شود به واجب و ممکن تا کثرت عالم را بر مبنای علیت توضیح دهد.

ابن سینا در المباحثات می‌گوید اگر هدف ما تبیین وحدت اشیا باشد این وحدت جز از طریق علیت قابل تبیین نیست، به جای این‌که از بنیان علیت بپرسد علیت را چراغ راه می‌کند و علیت را بر مبنای وجوب و امکان توضیح می‌دهد و چون ماهیتی که دارای وجوب نشده است نمی‌تواند علت باشد پس باید وحدت اشیا را در وجود و نه در ماهیت جست‌وجو کرد زیرا ماهیت در ذات خودشان نه وجوبی دارد و نه وجودی. ماهیت فی حد ذاته دارای وجود نیست پس ممکن است و امکان یعنی همین. امکان لازمه ماهیت است. پس باید وحدت عالم را نه با ماهیت بلکه با وجود واجب توضیح بدهند و به این ترتیب ابن سینا از الهیات بالمعنی الاعم به الهیات بالمعنی الاخص شده و نامشروط را به سمت شرط ترک کرده است.

ابن سینا نامشروط را به سمت شرط ترک کرده است

ابن سینا با هایدگر هم سخن در این باب می‌شود، هایدگر در هستی و زمان می‌گوید آن‌گونه شیوه تعریف و تشخیص موجودات که توجیه و تصدیق بسته به یک حدود معین است و این مساله درباب هستی معنا ندارد یعنی هستی تعریف‌ناپذیر است و هر دو اتفاق نظر دارند اما تفاوت مهمی میان ابن سینا و هایدگر است. هایدگر می‌گوید این تعریف‌ناپذیری پرسش از هستی را از سر ما باز نمی‌کند بلکه ما را دعوت به این پرسش می‌کند و این درست‌ چیزی است که ابن سینا خلاف آن را می‌گوید. ابن سینا در مقدمه الهیات شفا می‌گوید همانا آن موجود از آن جهت که موجود است امری است بی نیاز از آن که ماهیت آن  شناسایی شود و یا ذاتش اثبات و تعریف شود. به جای آن‌که در آن آغازگاه بایستد و پرسش را تجدید کند او بازمی‌گردد و قرار است کثرت عالم را علت نخستین بشناسد.

ماهیت‌هایی که نه فقط در واقع و خارج از من بلکه در ذهن من هم محقق هستند. ماهیت در ذهن من همان ماهیت در خارج است. انسان، انسان است و وجه مشترک نیاز انسان در ذهن و انسان در خارج چیست؟ محض انسان بودن و یا ماهیت مطلق انسان بودن کلی است یا جزیی؟ هیچ‌کدام. ذهنی است یا عینی؟ هیچ‌کدام. هست یا نیست؟ هیچ‌کدام. نامشروط از بودن و نبودن است پس باید بودنی را از جایی بگیرد و این ماهیت محض است. وجود را از کجا می‌گیرد وجودی که خواه در ذهن و خواه در عین بر او عارض می‌شود. در تعریف ماهیت هیچ یک از موجودات وجود نهفته نیست انسان وجود نیست او وجود می‌یابد. از علت نخستین این وجود را می‌یابد.

ماهیات هستی‌شان را از واجب‌الوجودی می‌گیرند که هستی آن ضروری است. واجب‌الوجود است که وجود موجودات را به آن‌ها اهدا می‌کند و به تعبیر ابن سینا در اشارات که اگر علت نخستین است باید علت نخستین تمام موجودات باشد. چرا؟ زیرا چنان‌چه می‌دانیم ماهیات فی نفسه و مستقل از نسبتی که با واجب‌الوجود دارند همگی باطل هستند. این عزیمت از الهیات بالمعنی الاعم به الهایت بالمعنی الاخص است و نمی‌شود ابن سینا را برای این عزیمت نکوهش کرد زیرا فرزند زمینه و زمانه خودش است.  

ابن سینا می‌گوید عمرش صرف گذشتگان شد

اگر فلسفه پرسش از هستی است باید با تجدید پرسش همراه باشد، اگر فلسفه خودآگاه شدن است و خوداندیش بودن است باید دم به دم نو شود. هر چند متاسفانه به تعبیر کانت در نقد عقل محض این سرنوشت متداول عقل در ساحت نظرورزی است که می‌خواهد عمارت خود را زود بنا کند و فقط بعد از این که عمارت خود را بنا کرد بپرسد که من چه چیزی بنا کردم. اما اگر فلسفه به راستی با پرسش‌گری تعریف می‌شود باید مدام مداقه کند در بنیان آن چیزی که بنا کرده است. فلسفه آن تکینگی عمومیت یافته است که از بنیان می‌پرسد و به جهت این عمومیت فراگیر است که در این تکینگی خودآگاهی زمانه خودش است، فلسفه انطباق فرد با کلیت است در افق بنیان نامشروط و چون نامشروط است مدام شرط‌ها را مورد مداقه قرار می‌دهد تا دچار خواب و خواب‌زدگی نشود. حال ما کجاییم؟ آیا نمی‌باید در جایگاه خاص خود بایستیم و بیندیشیم.

چنان‌که ابن‌سینا از سنت خودش فراتر رفت و نه از آنچه خود گفته بود هم فراتر رفت. ما در مواجهه با ابن سینا چنانیم که ابن سینا در مواجهه با ارسطو و ما در مواجهه با خودمان آن‌چنانیم که ابن سینا در مواجهه با خودش. آيا ما در افق مفاهیم مانوس و اندیشه‌های مالوف سکونت می‌کنیم یا می‌پرسیم آیا ما پرسش‌گری را پیشه می‌کنیم یا جزو کسانی می‌شویم که ابن سینا درباره‌اش می‌گوید عمرش صرف گذشتگان شد بی‌آنکه مهلتی برای مراجعه به عقل خودش پیدا کند و اگر هم فرصتی پیدا می‌کرد روا ندانست که سخن آن‌ها را مورد ارزیابی قرار دهد و حرفی به حرف آن‌ها اضافه و یا اصلاح کند و سر و سامانی و شکلی به آن بدهد و می‌گوید ما مبتلای قومی شدیم که از هر فهمی خالی هستند چنانچه انگار چوب خشک آمد و عمق اندیشه‌ورزی را بدعت تلقی می‌کنند و مخالفت با امر مشهود را گمراهی و فیلسوف کارش اندیشه‌ورزی و مخالفت با امر مالوف است، چون امر مالوف را پرسش می‌گیرد و نقد را پیشه خود می‌کند آغازگاه فراروی به جایگاه خوداندیشی فلسفی پرسش است.

فلسفه بازخوانی یک سنت اندیشگانی از پیش مهیا نیست

پرسیدن از شرط امکان واقعیت است و پرسیدن از شرط امکان اندیشه و پرسیدن از شرط امکان سخن این یعنی نقد حدود و امر فراداده است، نقد حدود واقعیت است و نقد حدود خود. این یعنی خوداندیشی در مقام تکینگی به عمومیت و از این طریق تمامیت یافتن است. این امر مستلزم ماندن در افق پرسش است و نقد وظیفه‌ای است که افراد و ساختارها باید برای ممانعت از خواب‌زدگی و زوال پیشه خود کنند.

کانت در مقدمه نقد عقل محض گفت اگر دولت‌ها دلمشغولی به امور فرهیختگان را نیکو ارزیابی می‌کنند آن وقت آن چیزی که با این دلمشغولی عقلانی آن‌ها به علوم و انسانیت مطابقت بیشتری دارد این است که از این نقد و آزادی این نقد و پرسش که فقط از طریق فعالیت عقل به دست می‌آید دفاع ‌کند، به جای اینکه از استبداد مضحک مکاتبی دفاع کنند که فریاد بلند می‌کشند بر سر از هم گسیختن تارهای عنبکوتی خودشان . در حالی که مردمان هرگز به آن‌ها توجهی نداشتند، هرگز فقدان آن‌ها را احساس نکردند و نخواهند کرد. فلسفه بازخوانی یک سنت اندیشگانی و تکرار حقیقت از پیش مهیا نیست. فلسفه پرسش هستی است در جایگاه خودآگاهی و فراروی است به این جایگاه و نقد خود و عبور از خود اما دریغ که انسان‌ها مبتلای گروهی می‌شوند که عمق اندیشه‌ورزی را بدعت و تردید در باب امر مالوف را گمراهی ارزیابی می‌کنند. آیا ما جسارت این خوداندیشی و این نقد را داریم؟

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسۀ فرهنگی شهر کتاب

 

 

[1]
[2]