اصفهان، شهری که در قرون نخستین بیشتر مرکز فقه بود، در سده یازدهم هجری قمری (عصر صفویه) به یک کانون فکری حیاتی تبدیل شد. این شهر، با ظهور «مکتب اصفهان» و تلاش ملاصدرا و شاگردانش، جریان حکمت اسلامی را از انحطاط نجات داد و با تلفیق عقل و وحی، «حکمت متعالیه» را به وجود آورد که پایه تدریس حوزههای علمیه بعدی و اوج گیری فلسفه و حکمت اسلامی شد.
در تاریخ طولانی فلسفه اسلامی، شهرهایی چون بغداد، بخارا، نیشابور و شیراز بهعنوان مراکز اصلی پرورش اندیشه عقلی شناخته شدهاند؛ اما اصفهان، هرچند در قرون نخستین اسلام بهمانند آن شهرها در سطح بالای فلسفی حضوری پررنگ نداشت اما در عصر صفویه بهویژه در سده یازدهم هجری قمری، به عنوان کانونی فکری پدیدار شد که نه تنها جریان حکمت اسلامی را از انحطاط نجات داد، بلکه آن را به یک نظام نظری جامع و زنده بازگرداند.
این تحول عمده را میتوان به تأسیس آنچه امروزه در ادبیات تاریخ فلسفه با عنوان «مکتب اصفهان» شناخته میشود، نسبت داد. این مکتب تنها به معنای فعالیت یک فیلسوف نبود، بلکه گروهی از حکما، عارفان و متکلمان شیعه در این شهر، در راستای تلفیق دستاوردهای فلسفه مشاء، حکمت اشراق، عرفان نظری ابن عربی و کلام تشیّع، به تأسیس جریانی نوین پرداختند که با نام «حکمت متعالیه» در تاریخ اندیشه اسلامی ثبت شده است.
در واقع، قبل از قرن یازدهم، اصفهان بیشتر بهعنوان یک مرکز مهم از نظر فقه و حدیث شناخته میشد؛ از جمله حضور شیخ صدوق در این شهر در قرن چهارم هجری، که بیشتر به جمعآوری روایات و تألیف کتب حدیثی پرداخت. اگرچه در قرون پس از آن، شخصیتهایی مانند قطبالدین رازی در اصفهان به تدریس منطق و فلسفه پرداختند، اما هیچ یک از این فعالیتها به تأسیس یک مکتب متمایز منجر نشد.
آنچه تاریخنگاران فلسفه را وادار کرده تا برای اصفهان جایگاه ویژهای در تاریخ فلسفه اسلامی قائل شوند، همان ظهور مجدد و تجدیدنظر عمیق در بنیانهای متافیزیکی در قرن یازدهم بود که در این شهر محقق گشت.
محور این تحول، صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی، معروف به ملاصدرا، بود. پس از سالها اقامت در شیراز و مهاجرت به قم، وی در سالهای پایانی زندگی – نزدیک به یک دهه قبل از وفاتش در سال ۱۰۵۰ ق – به اصفهان آمد و در مدرسه خواجو، که از مدارس برجسته علمی آن زمان بود، به تدریس و تألیف پرداخت.
دوران زندگی ملاصدرا در اصفهان، از مهمترین بخشهای حیات فکری او به شمار میرود؛ چرا که در این سالها، مهمترین آثارش از جمله چهار جلد «الاسفار الاربعه» تکمیل یا بازنگری شد و دیدگاههای بنیادینی چون «اصل وجود»، «تشکیک در مرتبههای وجود» و «حرکت جوهری» در محافل درسی این شهر مطرح و نقد گردید.
فیض کاشانی، که از نزدیکترین همعصران و همفکران ملاصدرا بود، در اصفهان فعالیت داشت و نیز عبدالرزاق لاهیجی و محسن فیض، فرزندان فیض کاشانی، در همین محیط فکری رشد و به تبلور جریان فکری ملاصدرا کمک شایانی کردند. این گروه، هیچیک را نمیتوان بهتنهایی خواند؛ بلکه در کنار هم، شبکهای از پیوندهای علمی، خانوادگی و معنوی شکل دادند که در آن فلسفه نه به مانند تمرینی ذهنی، بلکه بهمثابه راهی برای تحقق حقیقت الهی مورد توجه قرار میگرفت.
ویژگی بارز این جریان فکری، ترکیبی بینظیر از عقل و وحی بود؛ بهگونهای که مسائل پیچیده متافیزیکی، مانند ذات و صفات خداوند، معاد جسمانی، جایگاه انسان در جهان هستی و مفهوم ولایت، نه صرفاً با استدلالهای منطقی، بلکه در تفسیری هماهنگ با آیات قرآن و احادیث اهل بیت علیهمالسلام بررسی میشد.
این رویکرد، در بسیاری از آثار ملا محسن فیض کاشانی مانند «المحجّة البیضا فی احیاء العلوم الاسلامیة» و نیز در حواشی لاهیجی بر کتب منطق و الهیات، به وضوح مشهود است. همین تلفیق، موجب شد که حکمت ملاصدرا در درون حوزه شیعه، بهسرعت جایگاهی محکم یابد و به عنوان پایه برنامه درسی حوزههای علمیه بعدی – از نجف تا قم و اصفهان معاصر – پذیرفته شود.
در تاریخنگاری غربی، هانری کربن، در جلد چهارم کتاب چهار جلدی خود با عنوان «در اسلام ایرانی»، بهطور گسترده به این دوره میپردازد و آن را نقطه اوج تفکر فلسفی-عرفانی شیعه میداند. وی تصریح میکند که مکتب اصفهان نه یک پدیده محلی محدود به شهر، بلکه نماینده تحولی عمیق در درک مسلمانان ایرانی از رابطه میان عقل و دین بود.
از سوی دیگر، سید حسین نصر نیز در کتاب «تاریخ فلسفه اسلامی» که با همکاری اولیور لیمن تألیف شده، مکتب اصفهان را تنها جریان فلسفی بزرگی میداند که پس از ابن رشد، توانسته است نه تنها از فروپاشی فلسفه در جهان اسلام جلوگیری کند، بلکه آن را در قالبی نو به آینده تحویل دهد.
در دورههای بعدی، یعنی در عصر قاجار، گرچه مرکز ثقل این مکتب به نیشابور منتقل شد و ملاهدی سبزواری، شارح برجسته اسفار چهارگانه، در آنجا فعال شد، اما همانگونه که جوادی آملی در کتاب «حکمت الهی چیست؟» اشاره میکند، ریشههای فکری سبزواری مستقیماً به درسهای ملاصدرا و شاگردانش در اصفهان بازمیگردد. امروزه نیز اصفهان همچنان یکی از کانونهای مهم تدریس حکمت ملاصدرا در ایران محسوب میشود و مدرسه خواجو، هرچند در وضعیتی نیازمند توجه فرهنگی قرار دارد، همچنان بهعنوان یادگاری از آن عصر طلایی فلسفه در این شهر، پابرجاست.
در پایان باید گفت که اصفهان در فلسفه اسلامی نه بهعنوان مهد اندیشههای نخستین، بلکه بهعنوان کارگاهی که در آن قدیمیترین دغدغههای فلسفی – از ازلیت جهان تا معاد جسمانی – در روشنایی وحی و عرفان، بازتعریف و تجدید بنیان شدند، جایگاهی بیبدیل یافته است. این شهر، زمانی که کل جهان اسلام در آستانه غلبه جریانهای صرفاً تقلیدی و نقلی بر علوم عقلی بود، بستری فراهم آورد که فلسفه اسلامی نه تنها زنده ماند، بلکه به اوج پختگی خود رسید.
منابع:
ابن خلّکان، احمد بن محمد، *وفیات الأعیان*، دارالکتاب العربی، بیروت، ۱۹۹۸.
ابن ابیاصیبعه، احمد بن قاسم، *طبقات الأطبّاء*، دارالکتاب للطباعة، بیروت، ۱۹۶۵.
رضوی، سید محمد حسین، *فلسفهٔ ملاصدرا*، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۰.
نصر، سید حسین، *حکمت الهی ملاصدرا*، ترجمهٔ غلامحسین محمدرضایی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۹.
Corbin, Henry, *En Islam iranien: aspects spirituels et philosophiques*, Tome IV, Gallimard, Paris, ۱۹۷۱.
Nasr, Seyyed Hossein and Leaman, Oliver (eds.), *History of Islamic Philosophy*, Routledge, London & New York, ۱۹۹۶.
Rustom, Mohammed, *The Triumph of Mercy: Philosophy and Scripture in Mulla Sadra*, State University of New York Press, ۲۰۱۲.
جوادی آملی، عبدالکریم، *حکمت الهی چیست؟*، انتشارات اسدی، ۱۳۹۰.
منبع: ایرنا